خبرگزاري دانشجو: ميرباقري: بايد در حوزه معرفت شناسي در قرآن كار اجتهادي صورت گيرد/ ازغدی: تقواي مدنظر قرآن، تقواي يوسف است نه تقواي غار
کد خبر : 13901106086 -تاریخ مخابره : 6/11/90
سرویس خبر : دین و انديشه
همايش راهبردهاي قرآني تعليم و تربيت اسلامي؛
ميرباقري: بايد در حوزه معرفت شناسي در قرآن كار اجتهادي صورت گيرد/ ازغدی: تقواي مدنظر قرآن، تقواي يوسف است نه تقواي غار
به گزارش خبرنگار دين و انديشه «خبرگزاري دانشجو»، پنجمين همايش «به سوي راهبردهاي قرآني تعليم و تربيت اسلامي» صبح امروز با حضور حجت الاسلام سيد محمد مهدي ميرباقري، رئيس فرهنگستان علوم انساني قم و رحیم پور ازغدی، عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي در دانشكده حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران برگزار شد. گفتنی است، این برنامه به همت موسسه فرهنگی قرآن و عترت صابره برگزار شد.
ميرباقري: فرآيند معرفت يك فرآيند اختياري است/ بايد در حوزه معرفت شناسي در قرآن كار اجتهادي صورت گيرد
مشروح صحبت هاي رئيس فرهنگستان علوم انساني قم به شرح زير است:
خلاء جدي امروز ما در برخورد تمدن بين اسلام و غرب در قبل دوره ظهور مواجه هستيم خلاء عقلانيت ديني است
نكته اول: خلاء جدي امروز ما در برخورد تمدن بين اسلام و غرب در قبل دوره ظهور مواجه هستيم خلاء عقلانيت ديني است عقلانيتي كه بتواند به راهكارهاي عملي براي زندگي بشر، سبك زندگي مدرن غربي و زندگيهاي سنتي به دور از دين منتهي شود. عقلانيتي مدنظر است كه مدل كاربردي نيازمند دانش از آن به دست آيد. اگر اين اتفاق بيفتد اسلام متهم به عدمكارايي نميشود اگر به اين امر دست بيابيم در مقابل راه يك طرفهاي كه دنياي غرب مدتها جلوي بشر قرار داده و مدعي است كه تنها راه سعادت همان است توانستهايم راه جديدي باز كنيم كه به تعبير امام راحل «اعتقاد به حضرت حق » را وارد زندگي جامعه كنيم. اگر اين عقلانيت توليد نشود مفاهيم توليد شده وارد سبك زندگي مردم نميشود و زندگيها فاقد معنويت و توحيد خواهد بود.
غرب هم به شدت نگران همين موضوع است كه ما دانش كاربردي مبتني بر «نظريه آفرينش» توليد كنيم و اين را نقطه خطري براي خود ميبيند. روشنفكران سكولار نيز در كشور به شدت نگران اين موضوع هستند لذا اصل علوم انساني اسلامي را رد ميكنند و معتقدند تنها علوم موجود ميتواند همگرايي ايجاد كند، وقتي مقام معظم رهبري اين علوم انساني را الحادي ناميدند گفتند به پايگاه مشروعيت ما حمله شده است.
ضرورت در توليد علم ديني است به خصوص علوم انساني البته تلقي ما اين است كه علم ديني مختص علوم انساني نيست بلكه علوم ميتوانند ديني يا غير ديني باشند. اين ضرورتي است كه ما براي تحقق عملي اسلام درزندگي بشر براي اينكه متدينين در مدينهاي كه كفار بنا كردهاند زندگي نكنند و سبك زندگيشان اسلامي شود نيازمنديم.
براي دستيابي به علم ديني نيازمند شبكه عظيم تحقيقاتي هستيم
نكته دوم: براي دستيابي به علم ديني نيازمند شبكه عظيم تحقيقاتي هستيم كه بين تحقيقات نظري و كاربردي و حوزه تحقيقات ديني يك پيوند معناداري برقرار كنند تا بتوانند معارف ديني را در شبكه علوم جاري كنند. اگر آنچه ما توليد كنيم در حوزه نظر باقي بماند و آنچه در حوزه علم است مبتني بر دانشها و علوم غربي صورت گيرد به نتيجه مطلوب نميرسيم. طراحي شبكه تحقيقات و قبل از شبكه نيازمند نرمافزارها و روشهايي است كه در حوزههاي مختلف تحقيقات به كار رود و روشها به صورت منظومه هماهنگ به كار گرفته شود تا به محصول مطلوب برسيم.
مشكل جدي اين است كه با چه نرمافزاري و چگونه تحقيق را در حوزه معارف ديني متناسب با نيازهاي حوزه علم پيش ببريم و چطور بين معارف و حوزه كاربردي و اجرايي رابطه برقرار كنيم.
در حوزه معارف ديني ما معارف بسيار ارزشمندي داريم اما نتوانستيم بين معارف و علوم كاربردي و مدلهاي اجرايي رابطه برقرار كنيم لذا نيازمند نرمافزار و نظام روش تحقيقي هستيم كه بتواند اين تحقيقات را به هم پيوند دهد و به صورت شبكه تحقيقاتي در آورد.
تحقيقات موجود در باب ضرورت علم ديني در مقابل شبكههاي عظيم غرب كافي نيست
به فضل الهي ضرورتي كه بعد از انقلاب اسلامي و ورود دنياي اسلام به حوزه اجتماع پيش آمد به طور قهري دنياي ما را بيرون از مرز ما جمع كثيري را متوجه اين مطلب كرد و تحقيقات بسياري در جاهاي مختلف در حال انجام ميباشد اما در مقابل شبكههاي عظيم غرب كافي نيست.
در اينجا چند سوال مطرح مي شود كه چطور ميتوان رابطه بين معارف و حوزه معادلات كاربردي و اجرايي را برقرار كرد؟، چطور ميتوان توسعه تفقه را متناسب با نيازهاي آن علوم انجام داد؟، چطور ميتوان توسعه تفقه را به حجيت رساند؟ در عرصه تفقه كلان در نظام اسلامي در چارچوب حجيت عمل ميشود كه اين خيلي مهم است و عدول از حجيت ما را به انفعال از تفقه ديني ميرساند.
نكته سوم: ما نيازمند مفروضاتي هستيم؛ البته مفروضات بايد درون منطق جامعي و در جورچيني قرار گيرد كه هر كدام از معارف جاي خود را داشته باشند و نحوه شبكهاي شدن آنها مشخص شود ولي يكي از علوم «معرفتشناسي» است.
تعريف، فرآيند پيداش، عوامل اثرگذار در معرفتشناسي از موارد جدي است كه در تحول علوم انساني به آن نيازمنديم لذا اگر رويكردمان در حوزه مباني و معرفتشناسي تغيير نكند بعيد است كه بتوان كار جدي در حوزه علوم انساني انجام داد.
بايد نظريه معرفتشناسي بر اساس كتاب سنت دنبال شود اما نكته اصلي اين است كه زمينه استخراج نظريه معرفتي اسلام نيازمند حجيت است، همان طور كه فقيه در مواردي كه مربوط به عمل فرد است اجتهاد مي كند ما هم براي استنباط نظريههايي كه مبتلا هستيم، كه ميتواند مبناي فقه كلان ما باشد، نيازمند حجيت هستيم؛ لذا بايد روش را به دست آوريم، اگر روش تفقه كنوني ما كفاف تحول را نميدهد بايد با وسواس خاصي روش را توسعه دهيم و بعد با اين روش وارد عرصه توليد نظريهها شويم.
نقش اين نظريهها بسيار وسيعتر از فقه موضوعات است وسواس ما در حجيت بايد بسيار بيشتر از دقتي باشد كه فقها در طول قرنها براي تعميق فقاهت انجام دادهاند. روش فقها در حد ممكن نگاه مجموعنگر است در اين حوزهها هم نبايد غفلت شود بلكه بسياري از قواعد است كه در حوزه فقه كلان به آنها نيازمنديم.
از نظر اسلام معرفت سطوحي دارد قواي ادراكي ما در سطوحي است كه هر كدام در حوزهاي فعال ميشود، يك سري از قواي وجودي انسان غير از قواي حسي است و تحقيقات كنوني دنيا براي فعال شدن آنها كافي نيست.
هر كسي كه حقيقت معارف به او نرسد به حيات طيبه نخواهد رسيد
با توجه به آيه «لهم قلوب لا يفقهون بها لم ءاذان لا يسمون بها» غفلت از خود و حضرت حق موجب تعطيلي قواي ادراك انسان است؛ لذا يك سري قوايي هستند كه با «ذكر» فعال ميشوند، فعال شدن قواي دروني انسان رسيدن به تدبير و رسيدن به حقايق پشت صحنهها ميباشد كه نيازمند ذكر و دوام در ذكر است كه موجب ميشود انسان وارد فضاي ديگري شود. اين گونه نيست كه قواي ادراكي در همه انسانها فعال باشد بلكه عدهاي اين قوا را ندارند و مانند حيوان زندگي ميكنند يعني مواردي از حيات را به دست نياوردهاند.
خداوند به پيامبر ميفرمايد توحيد را به گوش مردهها نميتواني برساني خيلي از انسانها از ارواحي كه آنها را وارد عوالم ملكوتي و نوراني ميكنند بيبهرهاند؛ لذا انذار و بشير نميشوند چرا كه با حرف و حديث كسي منذر نميشود يعني حرف بشير و نذير هم در آنها اثر ندارد.
انذار مقدمه حركت ايماني است ولي در اينها اين حركت ايجاد نميشود يعني «عقل عملي » آنها را فعال نميكند، به عبارتي حكمت قلب آنها را نوراني نميكند. از نظر قرآن درب معرفت به روي بسياري از انسانها بسته ميشود و تعليمات و انذار انبياء روي آنها اثرگذار نيست يعني ميت هستند در حالي كه عدهاي هستند كه آرامآرام وارد فضاي نور ميشوند. هر كسي كه حقيقت معارف به او نرسد به حيات طيبه نخواهد رسيد.
عدهاي هستند كه به معارف، نور، حكمت، حيات طيبه دست مييابند و مشي آنها مشي نور است در حالي كه مشي بقيه ظلمات است. عدهاي از افراد به حكمت ميرسند. حكمت طاعةالله و معرفةامام است طبق آيه «فمن يؤت حكمة فقد اوتي خيرا كثيرا».
فهم انسان امري اختياري است و اختيار در شكلگيري معرفت او اثرگذار است
نكته اصلي اول اينكه از مجموع ادله چنين مشخص ميشود كه فهم انسان امري اختياري است و اختيار در شكلگيري معرفت او اثرگذار است يعني اين گونه نيست كه معرفت به صورت جبري در اختيار انسان قرار گيرد لذا به نظر ميرسد غير از اينكه رشد اراده انساني موجب ورود او به حوزههايي از معرفت ميشود كه اگر اراده انسان رشيد نشود به آن حوزهها نمي توان دست يافت و در حوزهاي هم كه اراده كار ميكند تابع كيفيت فهم و سطوح فهم اوست.
انسان با اختيار خود ميتواند دو گونه جهان را فهم كند كه اين مورد پذيرش نظريههاي پوزيتيويسم نيست. كيفيت اختيار انسان كيفيت فهم او را شكل ميدهد يعني اگر اختيار انسان متناسب با خضوع و خشوع او به خداوند تعليم شود فهمش از جهان نيز فهم ديگري خواهد بود لذا سوءاختيار منجر به سوءفهم ميشود.
فهم از جهان به حق و باطل تقسيم ميشود، البته اين به اين معنا نيست كه اصلا فهمي صورت نميگيرد بلكه به صورت باطل ميفهمند. فيلسوف مادي جهان را باطل ميفهمد كه كارآمدي آن اين است كه دنياطلبي را باز ميكند.
فهم انسان تحت تاثير اختيار اوست البته اين گونه نيست كه همه انسانها در مواجه با پديدهها يك فهم داشته باشند بلكه فهم تابع شرايط متفاوت است. از عوامل تاثيرگذار در فهم كيفيت اراده اوست اگر انسان خاشع گردد جهان را نوراني ميفهمد و اگر متكبر از حق شد جهان را ظلماني درك ميكند؛ لذا يكي از لشكريان عقل و نبي اكرم علم است و يكي از لشكريان جهل و ابليس جهل است.
اهل غفلت قواي وجوديشان تعطيل است يعني اصلا از فضاي ظلمت بيرون نميآيند و در همان محدودهاي هم كه ميفهمد جهان را ظلماني فهم ميكند يعني فهم حسي كافر با فهم حسي مومن متفاوت است، البته در فهمي از ادراكات كه اراده ما آنجا «فاعل مسخر» است، سطح فهم يكسان است. اگر كافر هم در فرآيند فهم خود اختيار مطلق داشته باشد كه جهان را هر طور كه بخواهد بفهمد هيچ وقت نميتوان به فهم او احتجاج كرد. خداوند با فرعون هم صحبت كرد و بعد از اينكه حجت تمام شد به اندازهاي كه حركت كردند، فهمشان فعال ميشود.
كارآمدي روانشناسي مدرن علامت نوراني بودن و حقانيت آن نيست
بنا نيست كه قواي شيطاني در جهان وجود نداشته باشد، البته كاركرد دستگاه باطل به معناي حقانيت دانش آن نيست كارآمدي روانشناسي مدرن علامت نوراني بودن و حقانيت آن نيست، نه تنها لايحه هايي از ادراكات انسان هست كه مربوط به قواي ملكوتي اوست و اين قواي ملكوتي در دستگاه ادراكي كفار فعال نميشود قواي آنها برگرفته از قواي فعاله ابليس است.
علت اينكه گفته ميشود علم جهتدار است ريشههاي معرفت شناسي آن در اين نگاه است كه از اين نكته غفلت شده است. اثر نكته اول اين بود كه وقتي قرار است منطق فهم را طراحي كنيم نبايد منطق عليت باشد، بلكه بايد منطقي باشد كه سهم اختيار را در فهم، حسن اختيار و سوءاختيار در فهم را مشخص كند و بگويد چقدر اين فهم صادق و كاذب است يعني در منطق ما يك متغير جديد «متغير مستقل» وارد ميشود كه معرفت تابع اين متغير جديد است؛ لذا دستگاه منطقي انسان به شدت دگرگون ميشود و فهم وابسته به منطق جديد نيست بلكه به كيف اراده انسان وابسته است.
نكته دوم كه از نكته اول نيز مهمتر است اينكه وقتي فهم صورت ميگيرد نبايد به صورت جزيرهاي و مستقل باشد؛ يعني اين گونه نباشد كه در بحث عاقل و معقول نگاه هستيشناسانه باشد و در فرآيند شناخت از آگاهي بحث شود؛ در روانشناسي جديد، يك جور بحث شود و در حكمت، فرآيند فلسفي آن بحث شود.
ما نميتوانيم مستقل از عوالم ديگر جهان را فهم كنيم ما درون نظام هستي جهان را ميفهميم بلكه امواج اجتماعي در فهم ما موثراند.
فهم انسان در بستر جامعه، بستر تاريخ، بستر نظام تكوين صورت ميگيرد؛ يعني يك نكته اساسي در معرفتشناسي ما وجود دارد كه بسترهاي اجتماعي، تاريخي، تكويني يك بستر واحدي نيست اين طور نيست كه جامعهها حق و باطل نداشته باشند بلكه بسترهاي طبيعي فهم نيز حق و باطل دارند، اگر اراده عوض شود بستر طبيعي نيز عوض ميشود.
هم بستر اجتماعي، هم بستر تاريخي در فهم موثر است البته اين موثر بودن به شرايط جغرافيايي نيست و اين گونه نيست كه كسي كه در خاورميانه باشد حق است و كسي كه در جامعه اروپا قرار دارد كفر است بلكه ممكن است فردي در جامعه مومني باشد ولي عضو جامعه كفر باشد مانند زن نوح.
نكته مهم اين است كه فهم به صورت جزيرهاي اتفاق نميافتد اينكه كدام لايحه ادراك انسان فعال شود تابع بستر تاريخي، اجتماعي و حتي تكويني اوست.
آنكه در بستر باطل قرار ميگيرد بر طبق آيه «كمن مثله في الظلمات» كه بر روي تشريح اين آيه دو آيه نور و ظلمت را استفاده ميكنيم آيه نور كه فضاي نور و هدايت و تنزل علم را توضيح ميدهد، چنين مطرح ميكند كه ذكر الهي و درهاي توحيد در بيوت نبي باز مي شود و آيه ظلمت به اصحاب سقيفه و بني اميه اشاره دارد. كساني وارد دستگاه نور ميشوند كه در تفكرات، تاملات روحي خود قواي ادراكي و ارادهشان وارد مدينه علم شوند و مابقي اصلا وارد اين مدينه نميشوند.
تولي و ولايت است كه در دستگاه حق همه انسانها را شكل ميدهد يعني تولي و ولايت باطل انسان را وارد فضاي ظلماني ميكند. در آيه «الله وليالذين ءامنوا يخروجهم من الظلمات الي النور» كاملا واضح است كه يخروجهم فقط در حوزه عمل يعني فقط در حوزه راه رفتن نيست بلكه فعاليت ذهن، روح و عقل را هم شامل ميشود يعني حوزه ادراكي را در بر ميگيرد اگر عقل انسان مسخر شيطان شد وارد وادي باطل ميشود.
نكته بعد اينكه نظام تولي و ولايتي كه حقانيت و ظلماني بودن را نشان ميدهد كجاست؟ قواي ادراكي انسان از صفر تا 100 يعني تاملات روحي، فكري، محاسبات نظري او بايد تحت اراده نبوي قرار بگيرد و فقط نماز شب خواندن كافي نيست.
در نظام تعليم و تربيت اسلامي دستگاه ولايت حقه وجود دارد كه بستر فهم و ادراك صحيح انسان ميباشد . شفرآيند فهم صحيح همان تولي و تبري صحيح است يعني فهم انسان نبايد جزيره اي باشد. فهم يا در دستگاه نبي اكرم است و يا شيطاني است كه در دستگاه شيطاني هم شهود ظلماني صورت ميگيرد و راه سومي نيست.
در حديث عقل و جهل حالات باطني انسان يا تحت ولايت شيطان معرفي ميشود يا تحت ولايت نبياكرم يعني يك دسته افراد هستند كه صفات حق در آنها متبلور است مانند انبياء و اوصيا و مومنين بنابراين مشاهدات، حالات و مكاشفات حق و باطل دارند و در بستر اجتماعي و تاريخي روي ميدهند يعني همين كه انسان شروع به فهميدن ميكند يا به عالم ملائكه متصل ميشود يا به عالم شيطان.
علمي كه از مصدر امام صادر ميشود همان ما و حيات و حقيقت ايمان است بنابراين فرآيند معرفت يك فرآيند اختياري است كه در فرآيند ولايت نبياكرم حاصل ميشود اين نكته اصليترين نكته قرآن در معرفتشناسي است.
اصل سوم اين است كه فهم علاوه بر اينكه به اختيار انسان مربوط ميشود در بستر تاريخي، اجتماعي و تكويني نيز رخ ميدهد. فهم انسان فردي نيست بلكه اجتماعي است. علوم مومنين به هم پيوسته است يعني غير از معرفت فردي معرفت اجتماعي نيز داريم چرا كه در بستر علم اجتماعي عمل ميكنيم و خود عمل اجتماعي هم نوراني و ظلماني دارند.
نكته آخر اينكه بايد در حوزه معرفت شناسي در قرآن كار اجتهادي صورت گيرد كه به فضاي جديدي جدا از معرفتشناسي مدرن و حتي معرفتشناسي سنتي از قبيل كلام و فلسفه دست يابيم.
تشتتی نگاه كردن به علوم مانند مثله كردن ماهيت انسان است / تقواي مدنظر قرآن، تقواي يوسف است نه تقواي غار
مشروح صحبتهای عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي به شرح زیر است:
مشكل اصلي در بحث تعليم و تربيت و روانشناسي در اين است كه به دو سطح متوقف شدهايم. 1. ترجمه محوري؛ اینكه دانشگاههاي ما دارالترجمه هستند و توان عبور از خط قرمزهاي ترجمه را ندارند، نه اينكه نخواهند، بلكه نميتوانند؛ چرا كه ضعيف هستند و بايد تقويت شوند. 2. بازخواني آثار حكما و عرفا با تمامي چندگونگيها و تكثر در عرصه تعليم و تربيت آنها؛ كه البته خود يك گام به جلو ميباشد به شرط اينكه از خط قرمز عبور نكنند.
در آثار قدما در بعضي جاها آميختگي با تفكر يوناني، عرفانهاي كاذب ديده ميشود كه در مسير رفت و برگشتي كه با علم غربي صورت گرفته ايجاد شده است.
يك سري متون و اسناد وجود دارند كه علما با آنها آشنا نيستند و اينها در كتابخانهها غبار گرفته، درحاليكه اينها حتما قابل بازيابي و بازتوليد هستند و مسائل مهمي در آنها يافت ميشود.
كار مهم ديگري كه بايد صورت بگيرد اين است كه به قرآن و سنت از اين منظر نگاه شود كه انسان امروز چطور ميتواند در پروژه تعليم و تربيت هدايت گردد و از نگاه به قرآن تنها به عنوان چیزی كه بايد در ماه مبارك ختم شود خارج شويم و مانند نور به آن نگاه كنيم، البته نه با نگاه اخباريگری، بلكه با نگاه عقلاني و نگاه به واقعيت؛ يعني به قصد نظريهيابي از قرآن و سنت و با محور قراردادن همه استعدادهاي انساني بايد به مسئله قرآن نگريست.
امروز روزي است كه دنيا براي شنيدن حقايق تشنگي دارد، لذا اگر مطلبي توليد شود به سرعت در جهان و دنياي اسلام پخش ميشود.
اساتيد دانشگاههاي جهان اسلام چنين مطرح ميكردند كه ما منتظريم از ايران و از دانشگاههاي ايران آثاري در حوزه تعليم و تربيت، روانشناسي و جامعهشناسي براي ما ارسال شود كه به محض رسيدن اين آثار ما تمام كتابهاي ترجمهاي غربي را كنار ميگذاريم و اينها را تدريس ميكنيم.
نبايد به صورت تشريفاتي و مقطعي به توليد تعليم و تربيت اسلامي پرداخته شود؛ چراکه اين كار بحث مهمي در تمدنسازي ايفا ميكند و يك كار تاريخساز است، البته بايد هزينه آن را نيز پرداخت يعني به قدر كافي منطقي بود و به قدر كافي نیز ساختارشكن بود.
نكته اول اين است كه همان قدر كه منطقي هستيد بايد ساختارشكن و شجاع باشيد و همان قدر كه اميدوار هستيد بايد نگران هم باشيد؛ چون كار آسان نيست. همان قدر كه كار را ساده ميگيريد، ممتنع و سخت بگيريد و همان طور كه با آرامش و طمأنينه و احتياط كار ميكنيد، همان قدر بايد بيصبر باشيد چون در عين حال فرصت زيادي هم نيست؛ چرا كه غرب در طي 200 و 300 سال اخير گفتمان جهان را تغيير داده و همه دنيا را مجبور كرده است كه در اين گفتمان قرار گيرد.
تعليم و تربيت جامع همه رشتهها است
تعليم و تربيت به معني همه علوم است و تنها رشتهاي است كه جامع همه رشتهها است و ساير رشتهها ذيل اين رشته تعريف میشوند يكي از اشتباهات جامعه دانشگاهي اين است كه اقتصاد، جامعهشناسي، علوم سياسي به صورت جداگانه تدريس ميشود و از طرفي هم علوم و حديث ارائه ميشود كه معلوم نيست اصلا براي چه تدريس ميشود؟
البته نگاه تخصصي كردن به علوم يك بحث است ولي تشتتي نگاه كردن به علوم بحث ديگري است که مانند مثله كردن ماهيت انسان است و مثله كردن روح بشر بسیار بدتر از مثله كردن جسم اوست.
اين مدل انسانشناسي دقيقا مانند كالبد شكافي جسد اوست، در حالي كه ابعاد وجودي انسان قابل تفكيك نيست و در عالم واقعي، انسان در هر لحظه همه اين كارها را با هم انجام ميدهد؛ يعني هر عملي كه در روز انجام ميشود چند بعدي است و شامل بعد سياسي، اقتصادي و تعليم و تربيتي است.
تفكيك روح از جسم، تفكيك علم از ايمان و نگاه معنوي (كه به تفكيك عالم ماده از روح بر ميگردد)، تفكيك انسان از خدا خطرناكترين تفكيك در حوزه انسان شناسي است؛ چراکه انسان منقطع از خدا اصلا قابل شناخت نيست.
نكته بعدي اين كه حجيت عقل و تجربه از نظر ما به چه معناست؟
يك پاي تعليم و تربيت در معرفتشناسي كه نقطه شروع اختلافها همين جاست اينكه چه چيزي شناخته شده است؟ چقدر ميتوان گفت يك چيز را شناختهايم؟
شكاكيت در واقع همان جهل است
فلسفه غرب امروز به اين نقطه رسيده است كه مبنا را بر اساس معرفت گذاشته است و از وجود و فلسفه دور شده است و این زمانی رخ داد که كانت گفت در مقولههاي فراحسي چيزي را نميتوان شناخت، البته اسم آن را تواضع گذاشتند، در حالي كه نوعي جهل است.
وقتي كه راجع به حجيت و عقل و تجربه صحبت ميكنيم، وقتي گفته ميشود نگاه انتقادي به جهتگيريها داريم اين نيست كه همه علم غرب را دور بريزيم، بلكه بايد در دو نقطه تكليف خود را روشن كنيم 1. مبدا علوم (مبدا تصوري و تصديقي) 2. غايت و هدف علوم.
ابتدا بايد ديد خيلي از نظريهپردازان علوم انساني غايت و هدف علم را چطور تعريف كردهاند مثلا هدف علوم سیاسی چيست؟ عدهاي معتقدند «كسب قدرت» ميباشد، جمعي ديگر معتقدند سياست به معني تربيت است آن هم بخشي از تربيت كه تربيت اجتماعي را در بر ميگيرد.
بنيانگذاران سرمايهداري معتقد به بيخدايي نيستند بلكه دئيست هستند يعني خدا را قبول دارند ولي معتقد به رب بودن خدا نيستند.
تعريف انسان چيست؟
جمعي معتقدند انسان موجودي خودخواه و قدرتطلب است، تعريف ديگر از انسان او را داراي ظرفيتي ميداند كه ميتواند به خدا نزديك شود، اختلاف در تعريف انسان به اختلاف در معرفتشناسي و هستيشناسي او بر ميگردد.
نقاط مشترك با غرب داریم، اما نيازمند ويراستاري هستیم
يك تعريف تعليم و تربيت در غرب ساختن انسان دموكراتيك براي جامعه صنعتي است. ابتدا بايد پرسيد آيا اين هدف درست است يا خير؟!
اگر هدف تغيير كند روش هم تغيير ميكند، این به اين معنا نيست كه ما خيلي با غرب تفاوت داريم بلكه نقاط مشترك هم وجود دارد، اما نيازمند ويراستاري است. تاكنون برخورد پاياننامهاي با اين مسائل صورت نگرفته است اينكه سوالها و موضوعات مشخص شود و بر اساس آن پروژههايي تعريف شود.
چيزي به اسم تعليم و تربيت غربي و علوم انساني غربي وجود ندارد
اصلا چيزي به اسم تعليم و تربيت غربي و علوم انساني غربي وجود ندارد و شامل دهها مكتب مختلف است كه حتي همديگر را هم قبول ندارند، البته بعضي از اين مكاتب به نگاه اسلام نزديكتر است، اما همانهايي هم كه نزديك هستند گاهی از نگاه اسلام خيلي فاصله دارند؛ چون از گذارههاي معنوي و وحياني محروماند.
تعريفي كه از انسان ارائه ميشود به عنوان «حيوان ناطق» تعريف درستي نيست. آيا در قرآن جنس انسان با حيوانهاي ديگر مشترك است؟
با اینکه گاهي انسان ميتواند از حيوان نيز بدتر شود و در قرآن مرگ بر انسان هم به كار برده شده است، اما از طرفي انسان در پروژه عظيم الهي قرار دارد «يا ايهاالانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه» اي انسان به تو يك حركت رنجآور و شتابان داديم كه به وسيلهآن خداوند را ملاقات ميكني.
تعريف صحیح از انسان
برخي حكما معتقدند به جاي اينكه انسان را حيوان ناطق بناميم «حي متأله» ميگوییم؛ چرا كه حيوان با مرگ طبيعي از بين ميرود، اما روح انسان ميماند. فصل مميز انسان و حيوان در اين است كه او از فرشته بالاتر ميرود و حتي ملائكه به او سجده ميكند و چون اين دو ظرفيت در او وجود دارد تعليم و تربيت در او معنا پيدا ميكند.
شرطیسازی با تعلیم و تربیت متفاوت است
حيوان تربيتپذير نيست، بلكه حيوان از طريق علوفهاي كه به او داده ميشود، شرطي ميشود مثلا فيل شرطي ميشود و ميتواند روي دو پاي خود بايستد كه اين شرطيسازي بر اساس غريزه است و به اين معنا بشر هم شرطي ميشود ميتواند پشت چراغ بايستد، البته اين شرطی شدن همیشه بد نیست و خوبيهايي دارد كه از هرج و مرج جامعه جلوگيري ميكند، ولي كم است.
از نگاه قرآن فرق حي يا حيوان در اين است كه حيوان به زندگي بيولوژيك مادي اشاره دارد كه با مرگ نابود ميشود، اما حي اشاره به زندگي معنوي بشر دارد كه نابود شدني نيست. پزشكان فقط علائم جسماني حيات را ميفهمند و از درك روح عاجزند؛ چراکه حقيقت حيات و روح را تنها كسي مي تواند بفهمد كه متأله باشد يعني هر چه به خدا نزديكتر شود بيشتر انسان را درك ميكند.
انسان موجودي است ابدي؛ بدنش حقيقت اوست و چون بدن دارد فرشته نيست.
حيوان بد و خوب ندارد، بلكه بد و خوب از منظر فايدهگرايي و خودخواهي انسان است مثلا اينكه وقتي گفته مي شود زهر مار بد است زهر مار براي انسان مضراست ولي براي خود مار مفيد است.
حوزه و دانشگاه در در بحث تعلیم و تربیت اسلامی چه كار ميكنند؟
در هر كدام از آيهها صدها استنتاج ميتوان مربوط به تعليم و تربيت كرد كه اين نشان ميدهد اين بحث اقيانوس بيكران است، معدن عظيمي از طلا و نقره در قرآن موجود است و كسي نيست كه اينها را استخراج كند.
مسئله مهم اين است كه حوزه و دانشگاه در اين زمينه چه كار ميكنند؟ دلشان فقط به اين خوش است كه به آنها عالم يا دانشمند بگويند و كاري به معارف قرآن ندارند.
فصل مميز انسان «تأله» يعني خداخواهي اوست «فطرتاللهالتي فطرالناس» انسان جوري خلق شده است كه فطرتا هيچ گاه از خدا مايوس نميشود و شيفته و واله خداوند است.
انسان حي و شيفته است، چه بداند و چه نداند؛ فطرت انسان رو به سوي خدا دارد، اراده و آگاهي انسان به خداست و رو به حقيقت بينهايت دارد.
غير از خدا هيچ كس به انسان آرامش نميدهد و اين همان چيزي است كه در روانشناسي مغفول مانده است. «الابذكر الله تطمئن القلوب» انسان فقط وقتي به مبدا و غايت اصلي توجه ميكند به همان اندازه آرامش دارد.
در آيه «ان احسنتم احسنتم فلانفسكم». لام، لام انتفاع نيست كه در مقابل عليها باشدو به معنی آن است که هر عملي كه انجام ميگيرد مختص انسان است؛ حتی اگر انسان عملش را فراموش كند، اما عملش او را رها نميكند؛ يعني حسنات و سئيات در درجه اول به خود انسان بر ميگردد و بعد تبعات آن به بقيه نيز ميرسد.
اگر به قرآن ذرهبين بيندازيم ميلياردها صفحه نوشته ميشود كه بشر بايد به آن توجه كند.
خداوند از طريق خليفةالله به كل عالم نظر ميكند
وقتي در تربيت گفته ميشود كه ظرفيتي در انسان است تا «انسان كامل» شود؛ يعني خداوند تمام صفحات خود را در آيينه انسان ببيند و تنها موجودي كه ميتواند مظهر كامل خداوند شود انسان است اين ديدگاه ميتواند مسير علوم انساني را تغيير دهد.
اصل وجود عالم به خاطر خليفةالله است كه خداوند از طريق او به كل عالم نظر ميكند و تا انسان كامل در اين عالم است عالم پايدار خواهد ماند. اين نگاه جهت، غايت و سرعت علوم انساني را تغيير ميدهد.
«انا عرضنا الامانته» امانت به چه معناست؟ مگر به موجود بيشعور ميتوان امانت را عرضه كرد؟ از اين آيه مشخص ميشود كه نگاه كردن به زمين و آسمان به عنوان جماد غلط است.
انسان كامل واسطه فيض الهي در عالم است
«و حمله الانسان» انسان چه چيزي را حمل كرد؟ حمل امانت الهي بايد به صورت گزاره پايهاي در روانشناسي، جامعهشناسي اسلامي در نظر گرفته شود.
انسان كامل واسطه فيض الهي در عالم است که خداوند در آيينه دل او تجلي ميكند و نظام هستي به واسطه اين فيض حفظ ميشود.
امام علي (ع) ميفرمايد افراد همه در عين اينكه گوهرهاي مشتركي دارد، اما هيچ كس مانند ديگري نيست و خداوند همه اينها را متفاوت آفريده است؛ يعني طين و گل انسانها با يكديگر متفاوت است.
در روايت داريم اينكه عدهاي با يكديگر به راحتي دوست ميشوند و ولي عدهاي كه سالها با يكديگر هستند هر دفعه كه يكديگر را ميبينند، انگار تازه براي اولين بار است، به علت نزديك بودن يا دور بودن زمين آنها و گلي كه از آن زمين برداشته شده است ميباشد.
هدف تربیت انسان واقعی است نه فرضی
در تعليم و تربيت واقعي قرار است انسان واقعي در عالم تربيت شود نه انسان فرضي، لذا تربيت انسان بايد در جامعه صورت گيرد و نميتوان او را ايزوله كرد.
اسلام معنويت و تربيت را در يك جا جمع ميكند؛ يعني مردي كه دنبال كار ميرود مجاهد است و زني هم كه به بچهاش ميرسد نيز مجاهد است.
زمينه گناه در نفس خود انسان است
كمال انسان در ضعف انسان نيست، رشد معنوي انسان در ضعف او نمي باشد و انسان معنوي، فردي نيست كه دستش از جامعه كوتاه باشد. ما در هيچ روايتي نداريم كه انسان را در جايي منزوي كنيد و تربيت كنيد، البته خلوت داريم ولي خلوتي است كه در جلوت معني پيدا ميكند.
شهيد مطهري به شعر سعدي ايراد ميگيرد كه در آن چنين مطرح ميكند كه به دليل اينكه در جامعه زن و اسباب گناه وجود دارد به جايي ميرود كه زمينه گناه نباشد؛ يعني چنين تصور ميكند كه زمينه گناه در جامعه وجود دارد، در حالي كه زمينه گناه در نفس خود انسان است.
تقواي مدنظر قرآن، تقواي يوسف است نه تقواي غار
عدهاي چنين تصور مي كنند كه براي اينكه گناه نكنند از جامعه دور شوند، در حالي كه قرآن در «احسن القصص» آورده كه به جاي اينكه يوسف به دنبال زنان رود، زنان به دنبال او ميآيند يعني تقوايي كه مدنظر قرآن است تقواي يوسف است نه تقواي غار يعني اينكه وسط جامعه در موقعيت گناه باشي و بگويي خدايا زندان را ترجيح ميدهم.
بابا طاهر در شعر «ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هر چه ديده بيند دل كند ياد» به دنبال خنجري ميگردد كه بر ديده و دل خود فرو آورد، اما اين تعليم و تربيت اسلامي اینگونه نيست كه انسان خود را با كارد تکه تکه كند؛ چرا كه در اين صورت اين انسان، انسان كاملي نيست و حتي نقض عضو هم دارد يعني انساني است كه با جسمش نميتواند گناه كند ولي گناهكار اصلي قلب اوست.
اينها دستورات ضعيفپرور است و چيزي نيست كه پيامبران به ما گفتند.
انسان شناسي اسلام، روانشناسي و تعليم و تربيتش با همه نظريهها متفاوت است. ساير مكاتب هر كدام يك بعد از وجود انسان را گرفتهاند و بر اساس آن انسان را تعريف كردهاند فقط پيامبران هستند كه همه انسان را ميشناسند و سايرين در مقابل آنها كودكان نابالغاند.
آدرس خبر در سايت خبرگزاري دانشجو |
0 نظر