به گزارش پايگاه اطلاع رساني صابره، بازتاب ششمين همايش بسوي راهبردهاي قرآني در تربيت اسلامي كه در روز پنجشنبه 20 مهر 91 در كانون تربيتي شهيد مفتح برگزار گرديد، در سايت فرهنگستان علوم اسلامي قم بدين شرح است:
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فرهنگستان علوم اسلامی، در ششمین همایش «به سوي راهبردهاي قرآني تعليم و تربيت» که به همت موسسه قرآن و عترت صابره(س) در كانون فرهنگي مفتح برگزار شد، حجتالاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم، به رویکرد هدف تعلیم و تربیت پرداخت.
استاد میرباقری در ابتدا سخنان خود به توضح مختصری از آنچه در پنجمین همایش بهسوی راهبردهای قرآنی تعلیم و تربیت مطرح کرده بودند، پرداختند. از جمله اینکه؛ اولا تولید علم دینی و دانشهای اسلامی برای دستیابی به یک تمدن اسلامی ضروری است. ثانیاً دستیابی به دانش اسلامی به خصوص در حوزههای علوم انسانی مانند علوم تربیتی نیازمند طرح جامعهای است كه نقش تولید این علم، از مبنا تا مفاهیم كاربردی و معادلات و مدلهای اجرایی را دیده باشد. ثالتاً یكی از اصولی كه در طول مسیر باید با وسواس خاصی دنبال شود، حجیت كار و مستندسازی آن به شكل قاعدهمند و مبتنی بر منابع وحی است. نكته بعدی كه در سخنان ایشان به آن اشاره شد نیاز به مباحث معرفت شناختی به عنوان یكی از مبانی اصلی علوم دینی بود. که خلاصه مباحث ایشان در این بخش تقدیم می گردد: اگر كسی قائل باشد علوم انسانی به مفهوم تخصصی خود اسلامی و غیراسلامی دارد، حتماً یكی از شاخصه های آن معرفت شناسی است و باید معتقد باشد كه معرفت شناسی اسلامی وغیر اسلامی داریم. شاخصه معرفت در معرفت شناسی عبارتاند از: ۱- معرفت امری است كه اختیار انسان در تحقق آن حضور دارد و لذا معرفت به حق و باطل تقسیم میشود. لذا معیار صحت در معرفت باید بازتولید شود. تعریف رایجی كه صحت معرفت را به اكتشاف و تطابق با واقع تعریف میكند كافی نیست. اگر معیار صحت علم، اكتشاف باشد معرفت به دینی و غیردینی تقسیم نمیشود بلكه به صدق و كذب تبدیل میشود. اگر اختیار را در فرایند معرفت دخیل بدانیم، كیفیت اختیار ما در كیفیت فهم ما از جهان دخالت میكند و فهم به مؤمنانه و غیر مؤمنانه و حق و باطل تقسیم میشود. معیار صحت آن هم فقط به تطابق اكتشاف تعریف نمیشود بلكه هم باید معرفت مبتنی بر التزام به توحید و الوهیت حضرت حق صورت گیرد، هم مبتنی بر ائتلاف نظری باشد و هم كارایی عملی در جهت اهداف اسلام داشته باشد. وقتی منطق فهم تغییر كرد، مؤلفههای جدیدی وارد میشود. لذا از منطق ارسطوی كه منطق دستگاه نظری ما و روش تحقیق در حوزه علوم کاربردی و تجربی است خارج شده و ساختار جدیدی پیدا میكند كه امكان دخالت متافیزیك الهی در آن فراهم میشود. فلسفه به لحاظ روش، سكولار است منطق فلسفه اسلامی، منطقی است که به لحاظ روش سکولار است؛ البته نمیگویم که موادی که در فلسفه اسلامی به کار گرفته شده و استنتاج شده سکولار است؛ خیر؛ چرا که حكمت متعالیه به ویژه به شدت تحت تأثیر معارف دینی است و حتی آغازش از توحید است. اگر صدرالمتألهین در سرآغاز فلسفه و الهیاتش اصالت وجود را مطرح می کند و منظورش اصالت حضرت حق است در واقع می خواهد همه مفاهیم فلسفی را ذیل توحید تعرف كند. ولی همین فلسفه به لحاظ روش، سكولار است یعنی اگر از یك فیلسوف مسلمان سؤال كنید كه معیار صحت فلسفه چیست میگوید تطابق با واقع؛ با كدام روش تطابق را اثبات میكنید؟ میگوید با روش برهانی. در این نگاه دین چه كاره است! تقریبا هیچ كاره. آیا تعبیت از وحی شرط صحت استنتاجات فلسفی است به لحاظ صورت خیر در مكاشفه نیز همینطور است. مكاشفه شهود واقعه است شهود واقع حق و باطل بر نمیدارد. آیا معیار صحت شهود به تبعیت از ولایت نبوی برمیگردد؟ خیر، گرچه شهود عارفان ما بسیار تحت ولایت نبوی و علوی بوده است ولی به لحاظ روش سكولار می باشد معیار صحت دانش هم به وحی برنمیگردد بنابراین اگر اختیار را در فهم دخیل كردید در قدم بعد معیار صحت تغییر می كند و منطق معرفت و حوزه تجربه در حوزه نظر و شهود در حوزه استناد وحی تغییر میكند. ۲- دوم اینكه معرفت در بستر تاریخی و اجتماعی و حتی بستر شخصیتی شكل می گیرد كه به دو بستر نورانی و ظلمانی تقسیم می شود یعنی فهم و یا وابسته به نظام حق است و یا نظام باطل. ۳- خود فهم به فهم تاریخی و اجتماعی تقسیم میشود كه بسیاری از دانشها تاریخی واجتماعی هستند. لذا اصلاح این فرایندها لازم است برای اینكه تولید علم دینی و نورانی و علمی كه سرچشمه حیات است محقق شود. عدهای معتقدند دینی كردن علم به معنی ایجاد ادبیات انضمامی برای علوم مدرن و سكولار نیست فیزیك و ریاضیات علومی هستند كه بدون مبدا و مقصد علوم را بررسی میكنند، لذا اگر مبدا و مقصد اصلاح شود این علوم دینی میشود در حالی كه محتوا و فرایند و تولید علوم باید اصلاح شود. مبحث این جلسه رویكرد هدف تعلیم و تربیت میباشد در تعلیم وتربیت سه نوع هدف را میتواند در نظر گرفت براساس نگاه كلام به موضوع: سه رویکرد هدف تعلیم و تربیت ۱- تعلیم و تربیت معطوف به توسعه می باشد كه همان رویكرد مادی است. ما برای چه افراد را تعلیم میدهیم تعلیم برای چیست مطرح میشود: برای دستیابی به توسعه. اما توسعه چیست، دستیابی به منافع مادی بیشتر. تربیت هم این است كه انسان متناسب با هدف توسعه تربیت شود. ۲- تعلیم و تربیت التقاطی در این نگاه هم در تعلیم و هم در تربیت معطوف به حل نیازهای مادی و معنوی انسان هستیم، برای انسان نیازهای دنیوی و اخروی انسان، اینكه برای انسان نیازهای دنیوی و اخروی و مادی و معنوی در نظر گرفته شود و اینها را بهصورت جزیرهای بررسی كنند، دیدن دو دستگاه موازی است. ۳- تعلیم و تربیت معطوف به تكامل خود و شدت پرستش است. تربیت میكنیم برای تحقق سجده تام یعنی نه معطوف به توسعه هستیم و نه معطوف به نیازهای مادی و معنوی. تعلیم و تربیت معطوف به توسعه اگر تعلیم و تربیت معطوف به اهداف مادی تعریف شود اثرش چیست؟ اولا منابع این تعلیم و دانش منحصر به منابع زمینی میشود و منبع آن قوای حسی و نظری و قوای روحی خودش میشود. مبدأ تولید این دانش جامعه است. اگر بیشتر دقت شود مبدأ تولید این دانش ماده است یعنی ماده در تکامل خودش به حیات و بعد به انسان و به جامعه و به علم ختم میشود. کل فرایند حاکمیت ماده و تجسد ماده و حاکمیت تعبد ماده میشود. معیار صحت هم کاملا زمینی میشود؛ اینجا همه معیارهای متافیزیکی مورد تردید واقع میشود، روش تحقیق هم زمینی میشود؛ در حقیقت دامنه تحقیق و منابع تحقیق تحت تأثیر قرار میگیرد. در اینجا به وحی به عنوان منبع معرفتی نمیتوان اعتقاد داشت، نمیتوان عقل ماورایی را در معرفت بیاورید،
حقیقت تربیت در قدم اول فعل الهی است؛
نمیتوانید شهود ماورایی را در معرفت بیاورد. همه منابع و شهود زمینی است. در این نگاه طبقات مرجعی که برای حل نیازهای جامعه در نظر گرفته میشود چیزی جز دانشمندان حسی نیستند؛ یعنی انبیاء مرجع نیست. کل نظام عالم معطوف به اهداف توسعه است. یک انسان را از دوران طفولیت تعلیم میدهند؛ اعم از آموزشهای رسمی یا جامعه و رسانه و ... ؛ همه این آموزشها برای ساخت انسان معطوف به توسعه است. دانشها و مهارتهای لازم برای کارآمدی، مسیر توسعه را به او میدهند. طبیعتا طبقه مرجع در دین عالم دانشمند است نه انبیاء الهی. جایی هم برای تعبیر آموزههای متافیزیک درنظر نمیگیرد. در دوره حاکمیت پوزیتیویستها در غرب هیچ معرفت متافیزیکی در مواردی که در زندگی انسان اثرگذار بود حق دخالت نداشت؛ رابطهای بین عالم و مباحث متافیزیکی نمیدیدند. تعلیم و تربیت التقاطی این نگاه اهداف را منحصر به توسعه مادی و شدت ابتحاجات مادی نمیداند و برای انسان نیاز مادی و معنوی قرار میدهد و دانش و نظام تعلیم را معطوف به هر دو نیاز میداند؛ هم نیازهای این دنیا و هم نیازها آن دنیا را تأمین کند. نیارمند منبع معرفتی جدیدی چون وحی میشود که نیاز آن، عالم را تأمین کند، ولی در کنار آن حس و عقل و روح انسان، تجربه، محاسبات نظری و مشاهدات باطن را نیز به صورت موازی مؤثر میداند. در اینجا نیز معیار صحت این قوا هم به تبعیت از وحی برنمیگردد یعنی نه دانشهای تجربی نه نظری و نه مشاهدات هیچکدام معیار صحت را وحی نمیدانند و معیار صحتشان درونی است. منطقشان هم منطق مستقل از حجیت است. در این نگاه دو دستگاه موازی تعلیم وجود دارد؛ یکی تعالیمی که مربوط به سعادت اخروی ماست و یکی تعالیمی که معاش انسان را میدهد. یک تعالیمی که سرچشمه وحی است و دیگری تعالیمی که سرچشمه عقل و شهود است. طبیعتا مرجع موازی انبیاء پیدا میشود که همان دانشمندان تجربی و نظری هستند. اینها نه معیار صحتشان به تبعیت از انبیاء برمیگردد و نه کارشان. فیلسوف، فیلسوف گری خود را میکند، بنابراین بسیاری حکمت متعالیه را متهم میکنند و میگویند این کلام است. بسیاری از مفاهیمی که در دوره حاکمیت تمدن مادی در جهان فراگیر شده به رسمیت شناخته میشود. یک جاهایی نیز به انبیاء نیاز دارد اما دانشمندان، فیلسوفان، عرفا هم طبقه موازی با آن هستند؛ و اگر کاری از عهده دانشمندان و فیلسوفان خارج بود، انبیاء وارد میشوند. این موضوع تفاوت میکند به اینکه بگوییم آنچه عقل تجربی و تجریدی ما میفهمد همان دین است. این چیزی را عوض نمیکند؛ چراکه در موازات انبیاء دانشمندی درست شده است که معیار صحت علماش هم وحی نیست. بحثی پیش میآید که اصلا ما در اداره امور اجتماعی مان چقدر به انبیاء نیاز داریم؟ اصلا در اداره حیات اجتماعی نیاز به انبیاء داریم یا خودکفا هستیم؟ در نقد کتاب «حکت و حکومت» مرحوم حائری بارها گفتهام که ایشان معتقدند نه ولایت است و نه مال فقیه است بلکه وکالت است و مال حکیم است. (یعنی فیلسوف اعلم) بحثش را هم از معرفت شناسی شروع میکند و میگوید معرفتهای بشری چه در حوزه فلسفه و چه در حوزه دانشها معیار صحتش به تبعیت از انبیاء برنمیگردد. مسیر تولید دانش هم از جمله دانش اداره کشور و سیاست مُدُن را وقتی دنبال کنید میبینید ربطی به انبیاء ندارد. معیار صحت در اینجا درونی است و به ضرورت منطقی و تجربی برمیگردد و فرآیند پیدایش آن بر اساس اضطرار اجتماعی انسان و کنشها و واکنشهای اجتماعی برمیگردد و در این صورت دانش مستقل به چه دردی میخورد؟ چه لزومی دارد این فرد فقیه و عالم دینی باشد یا جلوتر میروم چه لزومی دارد نبی باشد. حالا اگر نبی، فیلسوف هم بود میتواند کاندید ریاست شود. به گمان بنده این نگاه دوم هم در تعلیم درنهایت در مقابل تعلیمات دینی، تعالیم دیگری را هم میبیند که آن شرط کمال انسان است. تعلیم و تربیت معطوف به تكامل خود در این نگاه علم و معرفت فقط برای پرستش است؛ اعم از پرستش فردی و اجتماعی و تاریخی؛ یعنی جایی هم که به جامعه میپردازیم، داریم همدلی و همکاری میکنیم برای پرستش اله است. اگر شما توحید و پرستش اله را به پرستش فردی و جمعی و تاریخی تعمیم دهید، و بعد هم پرستش را به دو نوع پرستش توحیدی و الحادی تقسیم کردید، گاهی انسان بتها را میپرستد، گاهی انسان نفس و اولیاء طاغوت را میپرستد و گاهی حضرت حق را میپرستد؛ طبیعتا علم باید برای پرستش حضرت حق باشد، و معیشت ما هم باید در مسیر پرستش حضرت حق باشد. کلمه «لا اله الا الله» باید ساری و جاری در همه عرصه های حیات باشد و همه عرصههای حیات باید وادی توحید باشند. در این تعریف علم را در همه ساحتها؛ چه آنجا که میخواهیم ساحت ظاهری و باطنی خود را سامان دهیم و چه موقعی که میخواهیم عرصه فردی و اجتماعی را سامان دهیم و برای تقرب و پرستش و شدت، قرب میخواهیم. فرآیند تولید علم حقیقی چگونه است؟ اینجا بحث در مبدأ علم نیست؛ بحث مبدأ علم را در مباحث معرفتشناسی گفتیم که مبدأ علم از عالم بالاست «الله نوالسموات و الارض» مابقی ظلمات است و جهل. غایت علم چیست؟ علم نوری است برای تقرب و برای هدایت انسان به سوی قرب؛ این علم هم از محضر حضرت حق تنزل میکند و به ساحت نبوی(ص) و اهل بیت ایشان و بعد تنزل در عالم پیدا میکند، لذا ما نه منبع معرفتی مستقل از وحی داریم و نه قوای مستقل از نبی اکرم (ص). حس ما، عقل ما، شهود ما باید تحت ولایت نبی اکرم و معلم حقیقی عالم قرار بگیرد تا به علم برسد. علم موازی نداریم، طبقه مرجع موازی هم نداریم؛ علم به نبی اکرم میرسد و از آن طریق به مردم میرسد. آیا ریاضیات هم همینطور است؟ بله اگر ریاضی برای تقرب مورد نیاز است استفاده میشود ولی نیازی نیست خیر. این دستگاههای ریاضیات کنونی چطور؟ بله کاری از این دستگاهها برمیآید؛ محاسبات دقیق نظری هستند، مبتنی بر دستگاههای خاص هستند که کارآمدی خاصی دارند ولی در نگاه ما وجه غالبش بستر ظلمات شیطان است. بنابراین در این نگاه علم مستقل از وحی به عنوان مجرای موازی با وحی بیمعنا است؛ علم معطوف به پرستش است و علم حقیقی به انبیاء اعطا شده است. البته قصد نداریم نعل وارونه بزنیم که چون
نبی اکرم کجا را رها کرده است که به دست فلاسفه یا عرفا بدهیم؟
علم را انبیاء آوردهاند؛ پس علم غرب هم مال انبیاء است نه برعکس میگوییم آنچه در دستورات انبیاء نیامده است، علم نیست و جهل است. تعلیم کار خدا است «الرحمن علم القرآن» معلم کیست؟ «یعملهم و یزکهم»؛ تعلیم کار انبیاء است پس افرادی که الان درس میدهند یا فیلسوفند چه میشود؟ فیلسوف و معلم اگر ذیل مسیر انبیاء حرکت کردند معلماند وگرنه معلم نیستند. در این نگاه هیچ منبعی موازی وحی نداریم و تنها منبع معرفتی وحی است. عقل و شهود و حس انسان باید تحت هدایت وحی قرار گیرد تا به علم برسد در این صورت زبان جامعه، زبان قرآن میشود. منظور این نیست که مانند فضه (س) هر چه میگویند با قرآن جواب داده شود بلکه باید آهنگ گفتهها کلام وحی باشد. شروع و آغاز علم کجاست؟ زبان قرآن و وحی، زبان محوری است و سایر حوزههای ادبیات، ادبیات تابع میشود و تعلیم هم قواعد خاص خود را پیدا میکند. به او میگویند به مقام اشتغال به امر ربّ، نفی تدبیر خود و به مقام انفاق و صبر برس؛ پا به وادی تقوا بگذار که اینجا آغاز و شروع علم است (مطابق حدیث عنوان بصری). تعلیم و تعلم یک منطق دیگری پیدا میکند، اینگونه نیست که فقط یک سری مهارتها فرابگیرید و هوشمندی و ذکاوت انسانها را بالا ببرید. بلکه بیش از اینهاست. تعلیم از حضرت حق شروع میشود، به انبیاء و اوصیاء میرسد بعد هم به مومنان به اندازه ظرفیتشان میرسد. علم آن است که از قوای عقل خدای متعال شروع میشود و به نبی اکرم داده میشود. پس هم علم عوض میشود، هم معنای تعلیم و تعلم عوض میشود و هم فرآیند تعلیم و تعلم تغییر میکند. البته این به معنای انکار تجربه و شهود و عقل نیست بلکه یعنی شهود و عقل و تجربه ذیل وحی تعریف میشود نه اینکه به عنوان یک منبع موازی باشند. تربیت در نظام تعلیم معطوف به توسعه در تربیت هم همینطور است؛ گاهی تربیت معطوف به توسعه است و میخواهد انسان متناسب با اهداف توسعه تربیت کند. حتی تربیت را تا مرز مهندسی هم پیش میبرد و میگوید چطور شما در علم متالوژی سفارش قطعه میدهید، اینجا هم بگویید چه آدمی میخواهید ما همان آدم را تولید میکنیم. در این تربیت، اخلاق به تبع تکامل تکنولوژی تعریف میشود؛ اخلاق کریمه عبارتند از عاطفه متناسب با رشد تکنولوژی. عاطفهای که به رشد تکنولوژی و رشد سرمایهداری ختم نشود، عاطفه بالغ نیست و ناقص است. عفت نیست، بیعفتی است و عفت متناسب با رشد تکنولوژی است که حاصل آن توسعه ابتحاجات مادی است. عفتی که در جامعه شما است اخلاق کریمه نیست بلکه یک خلق غیرکریمه مربوط به دوران گذشته است. در اینجا اخلاق به تبع توسعه تعریف میشود؛ تکامل اخلاق به تبع تکامل تکنولوژی تعریف میشود و اخلاق مطلوب، اخلاق کریمه انسان نیست. غایت تربیت را انسانی میداند که دارای فکر، اخلاق است و اهداف توسعه را تأمین کند تا جامعه به بهرهوری بیشتری برسد. در این نگاه اخلاق کریمه به خلقیات و عواطف متناسب با اهداف توسعه تکنولوژی و توسعه رفاه تعریف میشود. اگر بگویی حجاب خوب است یا نه؟ میگویند در کدام جامعه؟ در جامعه توسعه یافته حجاب خوب نیست. خانواده در مفهوم مذهبی با عواطف و روابط خانوادگی خوب است یا نه؟ میگویند نه؛ این تعریف خانواده برای جامعه کشاورزی بود، دوره پیچیدگی صنعت باید جامعه سلولی باشد. جشن و سرور چطور؟ میگویند نه؛ باید جشن به سبک کارناوال باشد. تربیت در نظام تعلیم التقاطی یک نگاه دیگر که نگاه انتقادی در تربیت است میگوید اخلاق به اعتدال قوا تعریف میشود؛ (اخلاق فردی تعریف میشود نه مربوط به جامعه). قوه عاقله بر قوه وهم و شهوت غلبه میکند و این اخلاق معتدل میشود. لذا تربیت یعنی انسانی که دارای مهارتهای خاص، دانش خاص است و دارای اخلاق مخصوص است و عقل و فکرش به کیفیت خاصی و بر محور اعتدال قوا و حاکمیت بر عاقله پرورش پیدا کرده است. مربوط به تربیت فرد نیست یعنی تربیت فرد را هم معطوف به اعتدال قوا و اعتدال را هم به حاکمیت قوای عاقله و عدالت را به حاکمیت ولایت حقه تعریف نمیکند و امام مظهر تام عدل نمیداند. عدالت را ظهور کلمه تامه الهی نمیداند. تربیت در نظام تعلیم معطوف به پرستش نگاه سوم تربیت معطوف به قرب است و انسان تربیت شده انسانی است که به مقام سجده تامّ رسیده باشد. تربیت یعنی انسانی متناسب با پرستش تربیت کردن. بنابراین تریبت یعنی هماهنگی همه قوای انسان و فعال شدن همه قوای انسان به شکل هماهنگ در بستر قرب و سجود تام. در این نگاه اخلاق کریمه اگر در ۳ سطح بخواهیم تعریف کنیم و ظاهر و باطن و سرّ درنظر بگیریم؛ ظاهر آن صفات روحی چون شجاعت، صبر، زهد، یقین، توکل است و باطن آن تولی به ولی حق و تبری تام از اولیاء طاغوت است و سر آن سجود است. نکته دوم؛ حقیقت تربیت در قدم اول فعل الهی است؛ حقیقت هدایت فعل او است و اول کسی که او تربیت کرده است نبی اکرم (ص) است. همانطور که در تعلیم گفتیم علم خدای متعال به نبی اکرم رسیده است. مابقی به اندازه ای که تبعیت و شاگردی کنند به علم میرسند. ظاهر اخلاق صفات حمیده است ولی این جز با تولی به نبی اکرم(ص) و تبری از دشمنان و اولیاء طاغوت و شیاطین حاصل نمیشود و سرّ آن هم سجود است؛ سجده تبدیل میشود به صفات ظاهری چون توکل و یقین. نورانیت قلب در سایه توجه به حضرت حق است. مراتبی که برای اخلاق گفته شد اصلش برای نبی اکرم است؛ ایشان هم در مقام سجده تام بود و هم تولی به ولایت الهی و هم متخلق به اخلاق کریمه ای است که در حدیث عقل و جهل آورده شده است. دیگران هیچ گاه مستقل از او نمیتوانند سجده کنند؛ یعنی تولی به او طریق سجده است. اگر سجده باطن اخلاق کریمه است، آدم صاحب خلق یعنی عبد مطلق؛ به همان میزان که انسان از عبودیت خارج شود به صفات رذیله در او بروز میکند. تربیت جزیرهای نیست و اصل آن برای نبی اکرم است یعنی طریق رسیدن به سجده تام، ولایت نبی اکرم است. مربی کل اوست و کسی تربیت نمیشود مگر در شعاع ولایت رسولالله. معنی حجه الله بر همه عوالم هم همین است. تربیت جزیرهای نیست و اصل آن برای نبی اکرم است «ان الله وتر یحب علی وتر» . البته کیفیت تربیت بحث دیگری است که یکی بحث عاشورا است که ارتقاء درک تاریخی بشر حاصل شده است و یکی ابتلای نبی اکرم است یعنی تربیت فقط به حرف زدن نیست. در حقیقت یک نفر مربّا است و یک نفر مربّی است و مستقل از او هم تربیت نداریم. به اندازهای که مربای او
سّر علم در تحمل ولایت است و سّرِّ این علم در «سجود تام» است.
هستند مربی می شوند. صفات رذیله هم در عالم جزیره ای نیست، یک ابلیس داریم که محور است و بقیه به اندازه ای که از آستان ولایت الهی جدا میشوند در دایره شیطان قرار میگیرند. به یک معنا آن سمت هم تربیت است ولی تربیت شیطانی. اگر تربیت را به معنای حقیقی آن بگیرید فقط برای نبی اکرم است اما اگر به معنای اعم بگیرید دو دستگاه تربیت داریم. تعلیم هم همین است اگر به معنای علم و نور بگیرید فقط نزد نبی اکرم است ولی اگر اعم از القای نور بگیرید کار شیطان میشود. یعنی دو دستگاه تعلیم و تربیت داریم. به یک معنا هم یک دستگاه داریم البته تعلیم نیست «تجهید» است، تربیت نیست «اضلال» است. تربیت باید شبکهای شود لذا صفات کریمه یک شجره و شبکه است که اصل این شجره نبی اکرم است؛ «شجره طیبه» و مومنین برگهای این درختاند. یعنی تربیت شبکه ای بر محور نبی اکرم است. حالا اگر اینجوری تربیت کردیم مراحل بعدی چیست؟ چه گامهایی باید طی شود تا به علوم تربیتی تبدیل شود؟ این زنجیره چطور تمام میشود؟ میتوان مبانی را اینجا تولید کنیم با ادبیات انضمامی و نماز شبمان را بخوانیم، با نهج البلاغه و اقبال و ... مأنوس باشیم ولی وقتی پشت میز وزارت اقتصاد نشستیم کتاب اقتصاد «کینز» را جلوی خود بگذاریم! این در نگرش دوم است که دو حوزه داریم و دو دستگاه تربیت داریم؛ تربیت حوزه خصوصی است که کار انبیاء است و تربیت انسان اجتماعی کار دانشگاه است. نگاهی که میگویند است یک دستگاه بیشتر نداریم، معتقد باید جای کتاب کینز کتاب دیگری بیاید و جای روانشناسی فروید کتاب دیگری بیاید. چطور میتوان افرادی تربیت کرد که شبکهشان شبکه ولایی باشد؟ چطور میتوان افرادی تربیت کرد که شبکهشان شبکه ولایی باشد یعنی تولی و تبری را قبول داشته باشند تا در ظرف خود حامل هدایت، حامل تربیت و حامل علم شوند (امرنا صعبٌ مستعصب). این انسان معلم و مربی میشود. چطور میتوان این شبکه را همه جا برد؟ دستگاه موازی هم تعریف نکنیم لایههای موازی هم تعریف نکنیم. یعنی عمق و ظاهر مال انبیاء شود. ریشه کلمه طیبه همه جا نبی اکرم است. اینکه این شبکه چطور باشد همان جامعهپردازی میشود؛ تربیت اجتماعی میشود. معنی واقعی جهاد چیست؟ جهاد اصغر و اکبر برای این است که مملکت ظاهر و باطن انسان برای نبی اکرم فتح شود، در این صورت دو تربیت داریم، عده ایکه شیطان جنود خود را بر آنها مسلط کرده و عده ای هم سخنگوی امیرالمومنین است و میشود مالک اشتر. بستر تربیت هم درگیری و جنگ تام است و معنی جهاد همین است؛ شیطان میخواهد مملکت ما را برای خود فتح کند و حضرت هم میخواهد همه قلوب را برای خود فتح کند. همه جهاد اکبر در این است که ما مملکت و اراده خود را برای نبی اکرم فتح کنیم که در این صورت قوای حضرت در آن جاری میشود تعلیم و تربیت واقع میشود. نور منظومه شمسی مال خورشید است و یک خورشید هم بیشتر در این عالم نداریم یعنی جزیرهای نیست. فلان فرد ۶۰ سال ریاضت کشیده؛ شیطان ۶۰۰۰ سال ریاضت کشیده است! سجده بر امیرالمومنین نکرد، لذا یا از قوای عقل میشود یا جهل؛ ابلیس بر او غالب میشود و با قوای ابلیس زندگی میکند یعنی شیطان دارد او را اداره میکند و میشود چشم شیطان، ید شیطان و ... حقیقت تربیت کار خدای متعال است از بستر نبی اکرم که انسان راهم در سرّش، هم ظاهر هم باطن هم در صفات، هم علمش، هم در مهارتها در همه حوزهها وارد شده است. نبی اکرم کجا را رها کرده است که به دست فلاسفه یا عرفا بدهیم؟ البته اگر عارف، عارفی است که خود تحت ولایت نبی اکرم است خود میشود حامل ولایت و او دیگر مستقل نیست. و دستگاه موازی نیست. اگر دستگاه عرفان، دستگاه فلسفه، دستگاه علم، دستگاه پرورش شعاع نبی اکرم شد ادامه اوست و مخلص همگی هم هستیم اگر نبود کجا را رها کرده که ما دست دانشمند و فیلسوف و ... بدهیم!! عصر ظهور عصر تجلی اخلاق ولایی و علم ولایی است؛ یعنی مردم هم در علم و هم در اخلاق تبعیت علم نبی و امام میکنند. یعنی هر آدمی اخلاق و علمش شبیه امام زمان شده است مانند او میاندیشد و عالمی که مسخر ماست تجلی تربیت امام میشود. در این صورت این زمین دیگر آن زمین نیست؛ این زمین زنده است. زمانی که آدم ها مرده بودند زمین هم مرده بود ولی الان زمین زنده است. اگر دنبال تربیت هستید باید دید چطور میشود ولایت نبی اکرم را پیاده کرد؟ فیزیک نیز همین است یا مورد نیاز نیست و اگر نیاز است باید علم نبی اکرم در آن سینه باشد. عده ای که میگویند خدا به ما عقل داده باید دقت کرد که این همان مسیر شیطان است که میگفت من از آتشم و خدا به من از آتش داده است. خدا به ما عقل داده است که بگوییم ما در عرض نبی اکرم جهان را میفهمیم! حس داده که بگوییم ما در عرض نبی اکرم جهان را می فهمیم! اینها را به تو داده که در خدمت نبی اکرم قرار بگیرد و حامل نور شود. در تربیت هم خود ما باید حامل علم و ولایت شویم و هم حامل ولایت را تربیت کنیم. این را چطور باید به معادله اجتماعی تبدیل کنیم. غرب میخواهد انسان توسعه تربیت کند و معادلهاش را هم پیدا کرده که چطوری افراد را تحریک کن و چطوری او را حریص کن و چطوری حسد و حرص را به انگیزه تبدیل کن تا از آن توسعه حاصل شود. سّرّ علم در چیست؟ ما چرا نمیتوانیم حبالله، توکل، یقین و رضا را به معادله تکامل اجتماعی تبدیل کنیم. باید مسیر تعریف شود. چطور میتوان افرادی را تربیت کرد که تحول ولایت بکنند؟ سّر علم در تحمل ولایت است و سّرِّ این علم در «سجود تام» است. که از طریق تحمل ولایت حاصل میشود. هر که از دایره توحید خارج شود حتی شرک خفی حتی به اندازه رد پای مورچه سیاه روی سنگ سیاه در شب تاریک در قلب و باطنش شرک است به همان اندازه از ولایت امیرالمومنین خارج شده است و ظلمانی شده است. چطور میتوان فردی تربیت کرد که حامل ولایت شود که در این صورت حامل نور علم، حامل نور تربیت میشود و حامل صفات کریمه میشود و این آدم استکه در جامعه که راه میرود، حتی راه رفتنش هم مفید است و آدم تربیت میکند. خورشید که طلوع میکند همه چیز روشن میشود مومن هم که راه میرود همه را نورانی میکند مگر اینکه کسی پنجره خانه اش را بسته باشد. به همین دلیل میگویند با مومن نشست و برخاست کنید. در زیارت مومن، لقاءلله حاصل میشود؛ میشود زیارت الله. این باید به معادله تربیت تبدیل شود، آن مبنا به سازمان و برنامهای باید تبدیل شود که محتوا و محصول آن علم دینی است.
|
0 نظر