متن كامل مقالات ارائه شده در سومين همايش بسوي راهبردهاي قرآني در تربيت انسان ، جايگاه حب در تعليم و تربيت قرآني
جايگاه حب در تعليم و تربيت قرآني
نرگس جدا، حسنيه فولادي، فائزه بنائي
چكيده:
در طوفان امواج بلاخيز درياي حوادث که از هر سو بر سر بشريت فرود مي آيد و او را به کام گرداب هاي مخوف تباهي و بي هويتي سوق مي دهد، تنها کساني جان سالم به در مي برند که خداي مقلّب القلوب، قلبهايشان را در دين خود ثابت نگه دارد و آنان کساني هستند که قلب خويش را با عاطفه حبّ و بغض ها زير سايه ولايت الهي و در قلمرو معرفت و شناخت پرورش مي دهند. اهل ايمان در بازار تجارت قلب خود را جز با خدا به معامله نمي گذارند، حتي در تملّک خويشتن محبوس نمي کنند بلکه آن را به خداي عزيز ميسپارند تا آن چه محبوب اوست در آن جاي دهند و آن چه مبغوض است، از آن بيرون کنند، آنگاه مينگرند که محبوب يعني خدا چه مي خواهد و در اين هنگام خود را نمي بينند، آنچه خود مي خواهد نميخواهد، محبوب را هم نمي خواهد بلکه طلب مي کند آنچه محبوب مي خواهد و در اين راه آنچنان ارتباط برقرار کرده که با محبوب انس مي گيرد و آنگاه محبوب او را براي قرب و محبتش، لقاء و رضايتش انتخابش مي نمايد.
جايگاه حب در تعليم و تربيت قرآني
نرگس جدا، حسنيه فولادي، فائزه بنائي
چكيده:
در طوفان امواج بلاخيز درياي حوادث که از هر سو بر سر بشريت فرود مي آيد و او را به کام گرداب هاي مخوف تباهي و بي هويتي سوق مي دهد، تنها کساني جان سالم به در مي برند که خداي مقلّب القلوب، قلبهايشان را در دين خود ثابت نگه دارد و آنان کساني هستند که قلب خويش را با عاطفه حبّ و بغض ها زير سايه ولايت الهي و در قلمرو معرفت و شناخت پرورش مي دهند. اهل ايمان در بازار تجارت قلب خود را جز با خدا به معامله نمي گذارند، حتي در تملّک خويشتن محبوس نمي کنند بلکه آن را به خداي عزيز ميسپارند تا آن چه محبوب اوست در آن جاي دهند و آن چه مبغوض است، از آن بيرون کنند، آنگاه مينگرند که محبوب يعني خدا چه مي خواهد و در اين هنگام خود را نمي بينند، آنچه خود مي خواهد نميخواهد، محبوب را هم نمي خواهد بلکه طلب مي کند آنچه محبوب مي خواهد و در اين راه آنچنان ارتباط برقرار کرده که با محبوب انس مي گيرد و آنگاه محبوب او را براي قرب و محبتش، لقاء و رضايتش انتخابش مي نمايد.
کليدواژهها : عاطفه، حب، بغض، انس، رضايت و ...
مقدمه
مبناي دين اسلام بر حب و بغض است؛ دوستي با خدا و رسول و ائمه هدي (عليهم السّلام) و محبت به مؤمنان، پاکان و بغض و کينه به مشرکان و کافران و ظالمان و مستکبران و دشمنان انسانيت.
رسول اكرم صلي الله عليه وآله ميفرمايد: «لايؤمن عبد حتي أكون أحبّ إليه من نفسه ويكون عترتي أحبّ إليه من عترته و يكون أهلي أحبّ إليه من أهله و يكون ذاتي أحبّ إليه من ذاته»[1]
هيچ بندهاي ايمان ندارد، مگر اينكه من نزد او، از خودش محبوبتر باشم و ذريه من پيش او، از ذريه خودش محبوبتر باشند و اهل من پيش او، از اهل خودش محبوبتر باشند و ذات من نزد او، از ذات خودش محبوبتر باشد. پيامبرصلي الله عليه وآله در اين روايت، شرط ايمان را حب خود و اهل بيت خويش آن هم در مرحله اي بالاتر معرفي كرده است؛ زيرا به طور معمول انسان به خود علاقه شديدي دارد و شخص نزد خود از همه محبوبتر است؛ سپس فرزندانش و آن گاه ديگر نزديكان او. ولي وقتي انسان در حب كسي، به مرتبه بسيار بالا ميرسد، او را بر خود و فرزندان، نزديكان و همه كسان ديگر ترجيح ميدهد؛ و اين همان مرتبه شديد و قوي حب است كه به آن «حب ملکوتي» ميگويند.
طبق آموزه هاي توحيدي حبّ و بغض ورزي بايد براي خاطر خدا و داراي صبغه الهي باشد، و جميع عواطف فرعي بر حول محور محبت خدا قرار بگيرد. اين فرآيند باعث همگرايي، انسجام و توحيد يافتگي در قواي دروني و بيروني مي گردد که منجر به انسجام هويتي ويکپارچگي در شخصيت مي شود که اين تعادل بين قواي انسان در قرآن با عنوان مسوّي[2] معرفي شده است.
بي ترديد اگر حب و بغض ها رنگ خدايي بگيرد، پيوستن ها و گسستن ها نيز الهي مي شود و در آن صورت جميع ارتباطات انسان در چارچوب عبادت قرار مي گيرد و زمينه اي براي جلب رضايت خدا شده و باعث خودشکوفايي و تعالي مي گردد.
اگريک مسلمان در افکار و اعمال و افعال فردي و اجتماعي خويش حب و بغض وجود نداشته باشد، درواقع مفهوم صحيح دينداري را نيافته و ايمانش کامل نگشته و به حقيقت توحيد نرسيده است. بدين دليل است که در روايات مأثور از آل الله اين دو اصل مهم را نشانه کمال ايمان و رأس آن و ازعلائم مومن معرفي فرموده اند:
در روايتي کمال ايمان در حب و بغض الهي دانسته شده و فرموده اند:
«قد جاء في الخبر لا يكمل إيمان امرئ حتي يحب من أحب الله و يبغض من أبغض الله[3]».
ايمان کامل نمي شود تا دوست داشته باشي کسي راکه خدا دوست دارد و دشمن بداري کسي که او را دشمن مي دارد.
هم چنين در روايتي ديگر رسول اکرم (ص) رأس ايمان را نيز به حب مربوط دانسته و فرموده اند:
«أبو القاسم الكوفي في كتاب الأَخلاق، عن رسول الله (ص )أَنَه قال رأْس الإيمان الحبّ في الله و البغض في الله[4]».
رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند: رأس ايمان دوست داشتن و دشمن داشتن در راه خداست.
امام جعفر صادق (ع) نيز در تبيين علائم مؤمن، حب و بغض را بيان فرموده اند:
«الجعفريات، بإسناده عن جعفر بن محمّد عن أَبيه عن جدّه عليّ بن الحسين عن أَبيه عن عليّ بن أَبي طالب (ع) قال للمؤمن ثلاث علامات العلم بالله و من يحبّ و من يكره [5]».
سه علامت از علامات مؤمن است علم او به خداوند و آنکه چه کسي رادوست بدارد و چه کسي را دشمن بدارد.
روايات مشابه ديگري نيز در اين زمينه وجود دارد که همه نشان از اهميت موضوع داشته و پرداختن به آن را ضروري مي نمايد.
گفتار اول) مفاهيم
1) عاطفه: دستورالعمل و نقشه اجراي رفتار براي اجزا و اعضاي انسان است که از قلب صادر شده و توسط مغز اجرا مي گردد. در حقيقت زبان قلب انسان در برون است.
2) حب حصولي: حبي که در آن انسان محور حرکت بوده و همه چيز بر اساس آن شکل مي گيرد، طلب و اميد به حصول محبوب بر مبناي خواست انسان است.
3) حب ملکوتي: حب خدا بنياد که حبي حضوري است و در آن خدا محوريت داشته و به انسانها محبت مي ورزد و آنها را به سوي خود طلب مي نمايد و در نهايت رضايت الهي حاصل خواهد شد.
4) انس: انسانيت انسان به انس گرفتن اوست لذا شغاف قلب کانون انس انسان مي شود و راه تقويت يک رابطه عاطفي و محبت آميز، انس به محبوب مي باشد.
5) شغاف: شغاف با توجه به آيه 30 سوره مبارکه يوسف(ع) «قد شغفها حبا» به معناي غلافي است كه محيط به قلب است و به محل حب و بغض نسبت داده شده است.
6) رضايت: تمامي رغبت ها و اميال مختلف انسان کمال گرا متوجه يك سو بوده و آن هم رضا ي خدا است و تنها غايت و نتيجه اي كه در نظر گرفته است، لذا محبت الهي در دلهايشان جايگير مي شود.
گفتار دوم) اهداف و ضرورت ها
تبيين دقيق کيفيت رابطه عاطفه و احساس از سويي و نيز تبيين دقيق کارآمدي نتايج اين عينيت، باعث ميشود تا نه تنها تعليم و تربيت در جهان اسلام، بلکه در جهان معاصر تبديل به يک برنامه جامع براي زندگي شود.
در مباني تعليم و تربيت اسلامي، بايد عواطف عالي انساني و تفاوت آن با احساس از ديدگاه اسلام تبيين گردد چراکه احساسات ريشه در تغييرات بيولوژيک و فيزيولوژيک و ترشح غدد درون ريز دارد و روانشناسي اسلامي علي رغم تأييد وجود احساس با ماهيت فوق, معتقد به عواطف عالي انسان با ماهيت معرفتي است لذا در تعليم و تربيت اسلامي تقويت و تربيت و رشد عواطف عالي انساني نقش مهمي در شاکله و تربيت متربي به خصوص در دختران دارد.
در بررسي موضوع عاطفه بايد به عناوين متعدد مرتبط با آن بپردازيم و از ابعاد مختلف اين موضوع را بررسي نماييم. موضوع حب و جايگاه آن در تعليم و تربيت اسلامي که بحث اين مقاله مي باشد به عنوان يکي از مباحث بسيار مهم و مرتبط با بحث عاطفه مي باشد چرا که حب در حقيقت تنها وسيله اي است براي اينكه ميان هر طالبي با مطلوبش رابطه برقرار كند و هر مريدي را به مرادش برساند.
اميد است تا با تبيين درست موضوع اين تحقيق، راهبردي در جهت رشد عواطف عالي انساني به عنوان يکي از قوا و استعدادهاي انسان ارائه شود و محب را به محبوب حقيقي خود، عاطفه مطلق خداي تعالي برساند.
گفتار سوم) بيان موضوع
عاطفه، زبان قلب
از ديدگاه روان شناختي اسلام، احساس از جنس حس و ادراکات حسي است. ادراکات حسي ريشه بيولوژيک و فيزيولوژيک دارد. مثل احساس گرسنگي، احساس تشنگي و...
احساس، از جنس غرايز حيواني در انسان است و به همين دليل انسان با حيوان در اين باره مشترک است.احساس غير ارادي يا نيمه ارادي بوده و منشأ معرفتي ندارد بلکه ناشي از جاذبه و فشار دروني و غريزي انسان است.
اما براي اينکه قلب داراي زباني شود که بدون نياز به کلام سخن بگويد و قلب در هنگام بيماري و ضعف ، تغذيه شود و تقويت گردد و از مرگ نجات يافته و نشاط و حياتي دوباره يابد، خداوند عواطف را به انسان بخشيده است .
آثار وجود قلب و فعاليتهاي استعداد قلبي در رفتار انسان، بروز عواطف است. به بياني ديگر عکس العمل دريافت مفاهيم توسط قلب يا ادراکات قلبي بروز عواطف توسط قلب مي باشد. با تعريف فوق قلب در مقابل هرگونه ادراک، نوعي عاطفه نشان مي دهد که شدت و ضعف عاطفه و نوع عاطفه با شدت و ضعف تمايلات و ادراکات قلبي متناسب است.
عواطف، ماهيتي ادراکي و معرفتي دارند و بازتاب و انعکاس ادراکات قلبي در حالات مختلف قلب هستند و در حقيقت به منزله زبان قلب در برون انسان مي باشند و عاطفه درب ورودي به خانه وجود انسان است.
ادب حضور مقدمه ورود به حب حصولي
يکي از اهداف تعليم و تربيت اسلامي تأديب مي باشد، با توجه به ديدگاه امام خميني (ره) منظور از ادب، ادب حضور است که امري است کاملا فطري و با نگاه ايشان به سه مرحله قابل تقسيم مي باشد:
درک حضور درک حدود حفظ حدودمنظور از درک حضور، درک کردن حضور ديگري است که با ادراکات حسي از طريق حواس پنج گانه يا با ادراکات عالي انساني از طريق قلب انجام مي گيرد.
براي موجودات مجرد يك «حضور» داريم و يك «ظهور». ظهور نفس در تن، به قواي نفس است. مثلاً وقتي نفس بخواهد در چشم ظهور كند به قوة بينايي ظهور ميكند، حال اگر هرچه موجود تجردش شديدتر باشد، حضورش «كاملتر» و «تمامتر» است و خداوند كه مطلق تجرد است، مطلق حضور است.
پس هر موجود مجردي يك حضور دارد و يك ظهور، كه حضورش به خودش است و هرچه تجردش شديدتر باشد و از درجه وجودي شديدتري برخوردار باشد، حضورش شديدتر مي شود و يك ظهور دارد كه براساس ظرفيت محل ظهور، حقايق باطني آن موجودِ مجرد ظاهر ميشود و هركس در نفس خود ميتواند معني حضور و ظهور مجردات را در عالم احساس كند، همانطور كه «من» و «قواي» منِ خود را احساس ميكند[6].
حال وقتي حضوري درک شود، الزاماتي با خود خواهد آورد که از آن به حدود ياد مي کنيم. در نتيجه بايد اين حدود را شناخت و سپس آنرا رعايت نمود که اين حدود الهي شامل حرام،حلال، مکروه، مستحب و مباح مي باشد و در اين تعريف از ادب معصيت در صورتي رخ مي دهد که حضور خداوند و حدود الهي درک و رعايت نشود .
لذا ادبي که به اين صورت تعريف مي نماييم جامع علم، تربيت، اخلاق و فرهنگ مي باشد که هيچکدام از اين موارد به تنهايي بشر را نجات نداده و به تعالي نرسانده است.
به عنوان مثال در تعريف اخلاق معيار سنجش، لحاظ کردن خير و شر جامعه است که نتيجه اي جز نسبي گرايي ندارد و معصيت آن هنگام رخ مي دهد که مصلحت جامعه لحاظ نگردد و يا فرهنگ نيز که شامل علوم ارتباطات، هنر، رسانه، صنعت، آداب و رسوم و ... مي باشد باز هم در مقابل مفهوم ادب بسيار ناقص مي باشد.
شغاف، محل حب حصولي
در قرآن کريم، عمل حب ورزيدن به شغاف نسبت داده شده است، آن جا که در آيه 30 سوره مبارکه يوسف مي فرمايد: «قد شغفها حبا» شغاف زليخا توسط يوسف (ع) ربوده شد، يعني محبت يوسف تا شغاف زليخا، يعني باطن او راه يافته بود[7].
شغاف در قرآن کريم به معناي غلافي است كه محيط به قلب است و به محل حب و بغض نسبت داده شده است.
حب در حقيقت تنها وسيله اي است براي اينكه ميان هر طالبي با مطلوبش رابطه برقرار كند و هر مريدي را به مرادش برساند، و حب اگر مريد را به مراد و طالب را به مطلوب و محب را به محبوب مي رساند، براي اين است كه نقص محب را به وسيله محبوب برطرف مي سازد تا آنچه را ندارد دارا شود و كمبودش تمام وكامل گردد.[8]
حال که انسان از انس است و انسانيت انسان به انس گرفتن اوست. پس براي جبران اين نقص و کمبود، انس را برگزيده و از آنجايي که شغاف قلب محل حب انسان مي باشد، پس شغاف کانون انس انسان مي شود و به هر چيزي كه انس پيدا كند، به آن علاقه مند مي گردد و در صورت فقدان آن چيز اندوهگين خواهد شد و ممكن است شدت علاقه به گونه اي باشد كه برايش اشك بريزد و گريه كند. راه انس هم ارتباط است.
پس چنانچه رابطه و پيوند خود را با حضور ديگري قوي نماييم، به تدريج انس خواهيم گرفت و انس زمينه محبت و رابطه عاطفي قوي تر را ايجاد خواهد كرد.
فرآيند حب حصولي
ابتدا انسان در برابر خود موقعيتي مي يابد که آن موقعيت ممکن است در درون (انديشه يا خاطره) يا در برون از وجود انسان باشد بدين ترتيب حضور و سپس حدود آن را درک کرده و طلب حصول آن در قلب ايجاد مي شود. قلب به تناسب رابطه آن موقعيت تا شرايط خود اعم از گذشته، حال و آينده موضع خود را مشخص مي کند.
مثلا در موضعي که دوست داشتني است و دلش براي ديدن دوستش پر مي زند ، اين علاقه باعث مي شود كه بپا خيزد و در صدد ديدار با او برآيد و به وسيله انس با او، تنگي حوصله خود را جبران كند پس اميد به حرکت به جهت نقصي که محب در محبوب احساس مي کند در او پديد مي آيد و در اثر شوق و رغبت ايجاد شده دستور صدور و بروز عاطفه حب به مغز ابلاغ مي گردد، اين صدور رفتار را ذهن و مغز انجام داده و آثار آن در رفتار فرد ظاهر مي شود .
بدين ترتيب است که عاطفه همان نقشه رفتار در برابر موقعيت هاي مختلفي است که قلب انسان با آن روبرو مي شود. اين طلب تا آنجايي پيش مي رود که فرد به همراه ارتباط بيشتر و انسي که از اين طريق پيدا کرده است به مطلوب خود دست مي يابد.
در نگاه کمال گرايانه فرآيند حب ورزي در اين حالت بر اين اساس است که انسان محور حرکت بوده و همه چيز بر اساس آن شکل مي گيرد. طلب، انس و رسيدن به محبوب بر مبناي طلب و خواست انسان است که اين مدل حب ورزي به مکتب امانيستي(انسان محوري) نزديک تر بوده و از اين رو با اغماض مي توان نام حب ناسوتي نيز بر آن نهاد.
عشق ، انحراف حب حصولي
ريشه عشق از عَشَقَ گرفته شده است بدين معني که گياهي است که آنچنان به دور درخت مي پيچدکه آن را خفه مي کند.
اگر اين عشق جاي حب را بگيرد يا چنانچه در جهت حب ورزي، ادب حضور وحدود الهي و شوق و رغبت براي رسيدن به محبوب و انس انحراف ايجاد شود آنچنان که «حبک لشيء يعمي و يصم[9]» عشق تو به چيزي،کور وکرت کند، در اين حالت است که چشم عاشق از ديدن عيبهاي معشوق كور مي شود و گوش او از شنيدن زشتيهايش كر.
در روايتي از امام باقر (ع) ذيل آيه 30 سوره مبارکه يوسف(ع) آمده است:« الامام الباقر في قوله تعالي : (قدشغفها حبا):
قد حجبها حبه عن الناس فلاتعقل غيره ، والحجاب هو الشغاف ، والشغاف هوحجاب القلب[10]»
امـام بـاقـر (ع ) در باره اين آيه که (زنان شهر گفتند: زن عزيز از غلام خود كام خواسته و شيفته او گشته است و عشق پرده دل او آويخت) فرمود: عشق يوسف او (زليخا) را از مردم در حجاب و بي خبر كرد چندان كه جزبه يوسف نمي انديشيد.
پاره اي از عواملي که موجب برانگيخته شدن درک حضور مي گردد.
نمونه هايي از ادراکات و حالات و معارف قلب که در قرآن کريم و روايات به قلب نسبت داده شده است به شرح زير مي باشد.[11]
الدين(دينداري)؛ التواضع (فروتني و افتادگي )؛ البذل (بخشندگي)؛حسن الخلق(خوشخويي) ؛حسن الرفق(مهرباني) ارغب فيما عند الله عزّوجل (به آنچه نزد خداي عزوجل است دل ببند) ؛ البشر الحسن وطلاقة الوجه(چهره شاد و روي باز)؛ الانصاف في المعاشرة(رعايت انصاف در مـعـاشـرت بـا ديـگـران)؛ المواساة في الشدة والانطواع(كمك مالي به ديگران در سختي و خوشي )؛ والرجوع إلي قلب سليم( برخورداري از قلبي سليم و مهربان )؛ بالتودد (مهرباني و اظهار دوستي)الائتلاف الوفاء(وفاداري)و...
از طرفي ديگر نشانه هاي عقل گرايي با توجه به حديث جنود عقل و جهل به صورت زير بيان شده است.
لشکر 10: الرأفه ( دلسوزي و نرم دلي و رأفت)
لشکر 11 : الرحمه ( مهرورزي، عطوفت، صله رحم)
لشکر 29 : التعطف (ترحم و خوش رفتاري و عطوفت)
لشکر 32 : الموده (مودت و دوستي)
لشکر 37 : الحب ( حب و محبت)
لشکر 77: الألفه( الفت و انس)
حال از آنجايي که حوزه فعاليت استعداد عقلي در قلب ميباشد لذا خداوند، عاطفه مطلق « و کن اللهم بعزتک لي في کل الاحوال رؤفا و علي في جميع الامور عطوفا[12]»در قرآن کريم حب مطلق خود را شامل حال کساني کرده است که به کمال عقلي رسيده اند که آيات زير بيانگر آن مي باشد.
آيات مربوط به حب الهي
سوره |
شماره آيه |
آيه |
ترجمه |
بقره |
195 |
انَّ اللهَ يُحِبُّ المُحْسِنين |
خداوند نيكوكاران را دوست ميدارد. |
بقره |
222 |
انَّ اللهَ يُحِبُّ التّوابين و يُحِبُّ الْمُتَطهِّرين |
خدا آنان را كه پيوسته به درگاهش توبه ميكنند و پاكيزگان دور از هر آلايش را دوست دارد. |
آل عمران |
76 |
فانَّ اللهَ يُحِبُّ المُتََّقينَ |
خداوند پرهيزكاران را دوست دارد. |
آل عمران |
134 |
وَاللهُ يُحِبُّ المُحسِنين |
خداوند دوستدار نيكوكاران است. |
آل عمران |
146 |
وَاللهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ |
خداوند صابران را دوست ميدارد. |
آل عمران |
148 |
وَاللهُ يُحِبُّ المُحسِنين |
خداوند نيكوكاران را دست ميدارد. |
آل عمران |
159 |
انّ اللهُ يُحِبُّ الْمُتوكّليِنَ |
خداونا آنان كه بر او اعتماد كنند را دوست ميدارد. |
مائده |
13 |
انَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنين |
خداوند نيكوكاران را دوست ميدارد. |
مائده |
42 |
انَّ اللهُ يُحِبُّ الْمُقْسِطين |
خداوند دوست ميدارد آنان را كه حكم به عدل ميكنند. |
مائده |
93 |
انَّ اللهُ يُحِبُّ الْمُحسِنين |
خداوند نيكوكاران را دوست ميدارد. |
توبه |
4 |
انَّ اللهُ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ |
خدا متقيان را دوست ميدارد. |
توبه |
7 |
انَّ اللهُ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ |
خدا متقيان را دوست ميدارد. |
توبه |
108 |
وَاللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرين |
خدا مردان پاك مهذب را دوست ميدارد. |
حجرات |
9 |
انَّ اللهُ يُحِبُّ الْمُقْسِطين |
خدا بسيار اهل عدل و داد را دوست ميدارد. |
ممتحنه |
8 |
انَّ اللهُ يُحِبُّ الْمُقْسِطين |
خدا مردم با عدل و داد را بسيار دوست ميدارد. |
صّف |
4 |
انَّ اللهُ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سَبيله صَفّاً كَأنَّهُمْ بُنيانٌ مَرْصُوصٌ |
خدا آن مومنان را كه در صف جهاد كافران مانند سد آهنين هم دست و پايدارند بسيار دوست ميدارد. |
ادب معلّي مقدمه ورود به حب ملکوتي
در نگاه علامه حسن زاده آملي به ادب ،که متأثر از تفسير آيه 116 سوره مبارکه مائده[13] مي باشد ادب را با عنوان ادب معلي به کار برده اند. در اين نگاه وقتي فرد در محضر خدا قرار مي گيرد ديگر خودي باقي نمي ماند زيرا اينقدر اين حضور شديد است که جايي براي ديگري باقي نمي ماند، اينجا آغاز حب خدا بنياد است.
حب خدا بنياد که حبي حضوري است، خدا محوريت داشته و خدا به انسانها محبت مي ورزد و آنها را به سوي خود طلب مي نمايد.
در اين نگاه اين انسان نيست که دوست مي دارد بلکه خداست که دوست دارد يا دوست ندارد لذا خداوند طلب مي کند و اوست که مالک مي شود و نه انسان . در اين فرآيند آنکه بايد از خود گذر کند انسان است.
در اين رويکرد آرامش و اطمينان در نخواستن و عدم مالکيت انسان به دست مي آيد و آنکه طلب مي کند و مالک است خداست.
امام سجاد(ع) در مناجات محبّين از مناجات خمس عشراز خداوند متعال نيز اين چنين درخواست مي کند:
« اِلهي فَاجْعَلْنا مِمَّنِ اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلايَتِكَ وَاَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ وَشَوَّقْتَهُ اِلي لِقاَّئِكَ وَرَضَّيْتَهُ بِقَضاَّئِكَ وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ اِلي وَجْهِكَ وَحَبَوْتَهُ بِرِضاكَ وَاَعَذْتَهُ مِنْ هَجْرِكَ وَقِلاكَ وَبَوَّاْتَهُ مَقْعَدَالصِّدْقِ في جِوارِكَ وَخَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِك وَاَهَّلْتَهُ لِعِبادَتِكَ وَهَيَّمْتَ قَلْبَهُ لاِِرادَتِكَ وَاجْتَبَيْتَهُ لِمُشاهَدَتِكَ وَاَخْلَيْتَ وَجْهَهُ لَكَ وَفَرَّغْتَ فُؤ ادَهُ لِحُبِّكَ وَرَغَّبْتَهُ فيما عِنْدَكَ وَاَلْهَمْتَهُ ذِكْرَكَ وَاَوْزَعْتَهُ شُكْرَكَ وَشَغَلْتَهُ بِطاعَتِكَ وَصَيَّرْتَهُ مِنْ صالِحي بَرِيَّتِكَ وَاخْتَرْتَهُ لِمُناجاتِكَ وَقَطَعْتَ عَنْهُ كُلَّشَيءٍ يَقْطَعُهُ عَنْكَ»
خدايا قرار ده ما را از زمره كساني كه براي قرب و دوستيت برگزيده اي و براي عشق و محبتت خالصش گردانده و به ديدارت شائقش كرده و به قضا و قدرت راضيش ساخته و به ديدن رويت به او نعمت بخشيده و به خوشنودي خويش مخصوصش گردانده اي و از غم هجران و فراقت پناهش داده و در جايگاه راستي در جوار خويش جايش داده و به معرفت خويش مخصوصش كرده و براي پرستش و عبادتت او را لايق كردي و در ارادت خويش دل شيدايش كردي و براي مشاهده جمالت انتخابش كردي و رويش را براي خودت از اغيار خالي كردي و دلش را براي محبت خويش فارغ كردي و تنها بدان چه نزد تو است راغبش كردي و ذكر خويش را به او الهام كردي و سپاسگزاريت را بدون نصيب كردي و به طاعت خود سرگرمش ساختي و او را از بندگان شايسته ات گرداندي و براي مناجات خويش انتخابش كردي و بريدي از او هر چه را كه موجب بريدنش از تو گردد .
فرآيند حب ملکوتي
ابتدا انسان مي نگرد که محبوب يعني خدا چه مي خواهد و در اين هنگام خود را نمي بيند آنچه خود ميخواهد نمي خواهد، محبوب را هم نمي خواهد بلکه طلب مي کند آنچه محبوب مي خواهد و حب محب باعث قرب او به خدا گشته و او را خالص براي خدا مي سازد و بندگي و اطاعت را منحصر در خدا مي كند، محبت خدا به او نيز باعث نزديكي خدا به او مي گردد و در نتيجه حجابها را از بين مي بردکه چيزي جز گناه نيست ، پس نزديكي محبوب به محب گناهان او را مي آمرزد که تنها آيه «قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم[14]» در تاييد اين ادعا كافي است و كرامت هاي بعد از مغفرت، رضايت محبوب از محب و محب از محبوب را به ارمغان خواهد آورد، «رضي الله عنه و رضوا عنه[15]».
مخلصان، محبان ملکوتي
خداي تعالي به يكي از اين سه وجه عبادت مي شود:
1- خوف
2- رجاء
3- حب
که هر سه در آيه «في الاخرة عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور[16]» جمع شده است.
«هر شخص با ايماني بايد نسبت به حقيقت دنيا توجه داشته باشد، و بداند كه دنيا متاع غرور و دام فريب است كه چون سراب بيابان به نظر بيننده لب تشنه، آب مي آيد و او را به سوي خود ميكشاند، ولي وقتي نزديك شود چيزي نمي بيند، و اگر چنين تنبهي داشته باشد ديگر هدف خود را از كارهايي كه در زندگي انجام مي دهد دنيا قرار نداده ، مي داند كه در وراي اين دنيا جهان ديگري است كه در آنجا به نتيجه اعمال خود مي رسد، حال يا آن نتيجه، عذابي است شديد در ازاي كارهاي زشت و يا مغفرتي است از خدا در قبال كارهاي نيك . پس بر اوست كه از آن عذاب بهراسد، و به آن مغفرت اميدوار باشد. ولي اگر عالي تر از اين فكر كند هدف خود را خشنودي خود قرار نميدهد و به خاطر نجات از عذاب و رسيدن به ثواب عمل نمي كند بلكه هر چه مي كند به خاطر خدا و رضاي او است.
البته طبايع مردم در اختيار يكي از اين سه راه مختلف است ، بعضي از مردم كه اتفاقاً اكثريت را هم دارا هستند مسئله ترس از عذاب بر دلهايشان چيره گشته و از انحراف و عصيان و گناه بازشان مي دارد، اينها هرچه بيشتر به تهديد وعده هاي الهي برمي خورند بيشتر مي ترسند و در نتيجه به عبادت مي پردازند.
بعضي ديگر حس طمع و اميدشان غلبه دارد، اينان هر چه بيشتر به وعده هاي الهي و ثوابها و درجاتي كه خداوند نويد داده برمي خورند اميدشان بيشتر شده ، به خاطر رسيدن به نعمتها و كرامتها و حسن عاقبتي كه خداوند به مردم با ايمان و عمل صالح وعده داده بيشتر به تقوا و التزام اعمال صالح مي پردازند تا شايد بدين وسيله به مغفرت و بهشت خدايي نائل آيند.
ولي دسته سوم كه هدفشان عالي تر از آن دو دسته است ، اينان خدا را نه از ترس عبادت مي كنند و نه از روي طمع به ثواب ، بلكه او را عبادت مي كنند براي اينكه اهل و سزاوار عبادت است ، چون خدا را داراي اسماء حسني و صفات عليائي كه لايقشان اوست شناخته اند و در نتيجه فهميده اند كه خداوند پروردگار و مالك سود و اراده و رضاي ايشان و مالك هر چيز ديگري غير ايشان است ، و اوست كه به تنهايي تمامي امور را تدبير مي كند. خدا را اين چنين شناختند و خود را هم فقط بنده او ديدند، و چون بنده شأني جز اين ندارد كه پروردگارش را بندگي نموده ، رضاي او را به رضاي خود و خواست او را برخواست خود مقدم بدارد، لذا اولا به عبادت خدا مي پردازد و ثانيا از آنچه كه مي كند و آنچه كه نمي كند جز روي خدا و توجه به او چيز ديگر در نظر نداشته ، نه التفاتي به عذاب دارد تا از ترس آن به وظيفه خود قيام نمايد، و نه توجهي به ثواب دارد تا اميدوار شود.
گو اينكه از عذاب خدا ترسناك و به ثواب او اميدوار هست، محركش براي عبادت و اطاعت خوف و رجاء نيست اين دسته از آنجايي كه تمامي رغبت ها و اميال مختلف خود را متوجه يك سو كرده اند و آن هم رضاي خدا است و تنها غايت و نتيجه اي كه در نظر گرفته اند خداست ، لذا محبت به خدا در دلهايشان جايگير شده است . آري ، اين دسته خداي تعالي را به همان نحوي شناخته اند كه خود خداي تعالي خود را به داشتن آن اسماء و صفات معرفي كرده . وچون او خود را به بهترين اسماء و عاليترين صفات معرفي و توصيف كرده، و نيز از آنجايي كه يكي از خصايص دل آدمي مجذوب شدن در برابر زيباييها و كمالات است ، در نتيجه، محبت خدا كه جميل علي الاطلاق است در دلهايشان جايگزين مي شود.
پر واضح است كه آن دسته از مردم كه نظرشان به عالم هستي چنين نظري باشد خيلي زود نفوسشان مجذوب ساحت عزّت و عظمت الهي گشته و محبت به او آنچنان بر دلهايشان احاطه پيدا مي كند كه هر چيز ديگري و حتي خود آنان را از يادشان مي برد، و رسم و آثار هوا و هوس و اميال نفساني را به كلي از صفحه دلهايشان محو مي سازد، و دلهايشان را به دلهايي سليم مبدّل مي سازد كه جز خدا چيز ديگري درآن نباشد، همچنانكه فرموده است والذين آمنوا اشد حبا للّه».[17]
پس اخلاص به معناي واقعي كلمه، وقتي محقق مي شود كه شخص عابد، هيچ چيزي را اراده نمي كند مگر با حب قلبي و علاقه دروني، در عبادتش هم چيزي به جز خود خدا نمي خواهد، تنها معبود و مطلوبش خدا است، نه صنم، و نه هيچ شريك ديگر، و نه هيچ هدفي دنيوي، بلكه و حتي هيچ هدف اخروي، يعني رسيدن به بهشت و خلاصي از آتش و امثال اينها، پس خالص داشتن دين براي خدا به همين است كه در عبادتش محبتي به غير خدا نداشته باشد. پس بنده مخلص كه اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار مي دارد، هيچ هدفي جز اين ندارد كه خدا هم او را دوست بدارد، همانطور كه او خدا را دوست مي دارد و خدا براي او باشد همانطور كه او براي خدا است چرا که براي محب هيچ بشارتي بالاتر از اين نيست كه به او بفهمانند محبوبش دوستش دارد.
گفتار چهارم) نتيجه گيري
حب حقيقتي است كه در تمامي موجودات عالم، سريان و جريان دارد. محل حب در قلب است و محبت، هم سازنده و هم تحول بخش مي باشد ، چه بهتر که اين محبت و انس در وجه ملکوتي و به اشخاص و موضوعات ارزشمند باشد تا محب را در مسير کمال قرار دهد.
محبت به کسي، در واقع پيوند زدن دل و زندگي و سرنوشت با اوست، پس پيوند بايستي با افراد شايسته صورت بگيرد تا سرنوشت نيکو و مطلوبي براي انسان رقم بزند و آن چيزي جزمغفرت و رضاي الهي نخواهد بود.
هر لحظه از خداي محبت ها خواستاريم : «اللهم إني أسئلك عمل الذي يبلغني حبّك[18] ».
خدايا از تو آن عملي را مسألت ميكنم كه حب تو را به من برساند.
پايان.
فهرست منابع
1) علامه سيد محمد حسين طباطبائي، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، تهران: دفتر انتشارات اسلامي.
2) محمد محمدي ري شهري، ميزان الحکمه، ترجمه حميدرضا شيخي، گردآورنده سيدمحمدرضا حسيني، زير نظر سيدمحمدکاظم طباطبائي قم: دار الحديث، 1385
3) ميرزا حسين نوري طبرسي، خاتمه مستدرك الوسائل، قم: چ1، 1378.
4) مرتضي زاهدي، نظريه تربيتي اسلام ، تهران: صابره، چ 1، 1385.
5) اصغر طاهرزاده، ده نکته از معرفت نفس، اصفهان: لب الميزان، چ 5، 1388.
6) حسن عباسي، سخنراني سلسله كلاسهاي طرحريزي استراتژيك كلبه كرامت.
پيوست 1
«مناجات محبّين از مناجات خمس عشر»
بسم الله الرّحمن الرّحيم
به نام خداي بخشاينده مهربان
اِلهي مَنْ ذَاالَّذي ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً وَمَنْ ذَاالَّذي
خدايا کيست کسي كه شيريني محبت تو را چشيده باشد و جز تو آهنگ ديگري را بكند و كيست كه به مقام
اَنِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغي عَنْكَ حِوَلاً اِلهي فَاجْعَلْنا مِمَّنِ اصْطَفَيْتَهُ
قرب تو انس گرفته باشد و درصدد روگرداندن از تو باشد خدايا قرار ده ما را از زمره كساني كه
لِقُرْبِكَ وَوِلايَتِكَ وَاَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ وَشَوَّقْتَهُ اِلي لِقاَّئِكَ
براي قرب و دوستيت برگزيده اي و براي عشق و محبتت خالصش گردانده و به ديدارت شائقش كرده و به قضا
وَرَضَّيْتَهُ بِقَضاَّئِكَ وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ اِلي وَجْهِكَ وَحَبَوْتَهُ بِرِضاكَ
و قدرت راضيش ساخته و به ديدن رويت به او نعمت بخشيده و به خوشنودي خويش مخصوصش گردانده
وَاَعَذْتَهُ مِنْ هَجْرِكَ وَقِلاكَ وَبَوَّاْتَهُ مَقْعَدَالصِّدْقِ في جِوارِكَ
و از غم هجران و فراقت پناهش داده و در جايگاه راستي در جوار خويش جايش داده و
وَخَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِكَ وَاَهَّلْتَهُ لِعِبادَتِكَ وَهَيَّمْتَ قَلْبَهُ لاِِرادَتِكَ
به معرفت خويش مخصوصش كرده و براي پرستش و عبادتت او را لايق كردي و در ارادت خويش دل شيدايش كردي
وَاجْتَبَيْتَهُ لِمُشاهَدَتِكَ وَاَخْلَيْتَ وَجْهَهُ لَكَ وَفَرَّغْتَ فُؤ ادَهُ لِحُبِّكَ
و براي مشاهده جمالت انتخابش كردي و رويش را براي خودت از اغيار خالي كردي و دلش را براي محبت خويش فارغ كردي
وَرَغَّبْتَهُ فيما عِنْدَكَ وَاَلْهَمْتَهُ ذِكْرَكَ وَاَوْزَعْتَهُ شُكْرَكَ وَشَغَلْتَهُ
و تنها بدانچه نزد تو است راغبش كردي و ذكر خويش را بدو الهام كردي و سپاسگزاريت را بدون نصيب كردي
بِطاعَتِكَ وَصَيَّرْتَهُ مِنْ صالِحي بَرِيَّتِكَ وَاخْتَرْتَهُ لِمُناجاتِكَ
و به طاعت خود سرگرمش ساختي و او را از بندگان شايسته ات گرداندي و براي مناجات خويش انتخابش كردي
وَقَطَعْتَ عَنْهُ كُلَّشَيءٍ يَقْطَعُهُ عَنْكَ اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ
و بريدي از او هر چه را كه موجب بريدنش از تو گردد خدايا قرار ده ما را از كساني كه شيوه شان در زندگي
الاِْرْتِياحُ اِلَيْكَ وَالْحَنينُ وَدَهْرُهُمُ الزَّفْرَةُ وَالاْنينُ جِباهُهُمْ ساجِدَةٌ
شادماني با تو و زاري به درگاه تو است و روزگارشان آه و ناله است پيشانيهاشان در برابر عظمتت به خاك
لِعَظَمَتِكَ وَعُيُونُهُمْ ساهِرَةٌ في خِدْمَتِكَ وَدُمُوعُهُمْ ساَّئِلَةٌ مِنْ
افتاده و از ديدگانشان در خدمتت يكسره بيدار است و سرشكشان از
خَشْيَتِكَ وَقُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِكَ وَاَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهابَتِكَ
ترس تو ريزان و دلهاشان به محبتت آويزان و قلبهاشان از هيبتت از جا كنده شده است
يا مَنْ اَنْوارُ قُدْسِهِ لاِبْصارِ مُحِبّيهِ راَّئِقَةٌ وَسُبُحاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ
اي كه انوار قدسش براي ديدگان دوستانش در كمال درخشندگي است و پرتوافكنيهاي جمالش براي قلوب
عارِفيهِ شاَّئِفَةٌ يا مُني قُلُوبِ الْمُشْتاقينَ وَيا غايَةَ امالِ الْمُحِبّينَ
عارفان زداينده (چركيها) است اي آرمان دل مشتاقان و اي منتهاي آرزوي دوستان
اَسْئَلُكَ حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُني اِلي قُرْبِكَ
از تو خواهم دوستي خودت و دوستي دوستدارانت و دوستي هر عملي كه مرا به قرب تو واصل گرداند
وَاَنْ تَجْعَلَكَ اَحَبَّ اِلَي مِمّا سِواكَ وَاَنْ تَجْعَلَ حُبّي اِيّاكَ قاَّئِداً اِلي
و تو را در پيش من محبوبتر از ماسواي تو قرار دهد و از تو خواهم كه دوستيم را نسبت به تو جلودارم قرار دهي تا
رِضْوانِكَ وَشَوْقي اِلَيْكَ ذائِداً عَنْ عِصْيانِكَ وَامْنُنْ بِالنَّظَرِ اِلَيْكَ
مرا به رضوانت بكشاند و اشتياقم را به سويت چنان كني كه بازدارنده از نافرمانيت باشد و بر من منت نِه به اينكه بر من
عَلَي وَانْظُرْ بِعَيْنِ الْوُدِّ وَالْعَطْفِ اِلَي وَلا تَصْرِفْ عَنّي وَجْهَكَ
توجهي فرمايي و با ديده دوستي و عطوفت بر من بنگري و رو از من مگرداني
وَاجْعَلْني مِنْ اَهْلِ الاِْ سْعادِ وَالْحِظْوَةِ عِنْدَكَ يامُجيبُ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ
و مرا از جمله سعادتمندان و بهره مندان نزد خود قرار دهي اي پاسخ دهنده اي مهربانترين مهربانان
نكات مهم مقاله
طبق آموزه هاي توحيدي حبّ و بغض ورزي بايد براي خاطر خدا و داراي صبغه الهي باشد.
اگر حب و بغض ها رنگ خدايي بگيرد، پيوستن ها و گسستن ها نيز الهي مي شود و در آن صورت جميع ارتباطات انسان در چارچوب عبادت قرار مي گيرد.
انسان از انس است و انسانيت انسان به انس گرفتن اوست.
اخلاص به معناي واقعي كلمه، وقتي محقق مي شود كه شخص عابد، هيچ چيزي را اراده نمي كند مگر با حب قلبي و علاقه دروني.
ميزان الحكمه، ج2، ص 456، ح 3359.
1.«و لمّا بلغ أشدّه واستوي»، سوره مبارکه قصص، آيه14.
2.مستدركالوسائل، ج: 12، ص: 227 باب 14-وجوب الحب في الله و البغض في الله والاعطاء في الله والمنع في الله،ح13954.
3.همان، ص:228،ح 13953.
4.همان، ص: 218،ح13925.
1.انسان يك «تن» دارد و يك «من». كه حقيقت او همان «من يا نفس» اوست و همه ادراكات، مخصوص و مربوط به نفس است.
اصغر طاهرزاده، ده نکته از معرفت نفس ، (اصفهان: لب الميزان، چ 5، 1388)، ص 15.
2..«وقال نسوة في المدينة امرأت العزيز تراود فتاهاعن نفسه قد شغفها حبا إنا لنراها في ضلال مبين»، سوره مبارکه يوسف(ع)، آيه30.
در تفسير قمي نيز آمده است كه در روايت ابي الجارود در تفسيرقد شغفها حبا فرموده : محبت يوسف زليخا را در پرده كرد و از مردم پوشيده اش ساخت ، بطوري كه غير از يوسف چيز ديگري نمي فهميد. حجاب به معناي شغاف و شغاف به معناي حجاب قلب است .
سيد محمد حسين طباطبائي، تفسير الميزان ، (تهران: دفتر انتشارات اسلامي)، ج11.
3.سيد محمد حسين طباطبائي، تفسير الميزان ، (تهران: دفتر انتشارات اسلامي)، ج3، ذيل آيه31 سوره مبارکه آل عمران .
ميزان الحكمه، ج 2، ص417، ح 3326. ميزان الحكمه، ج 2، ص417، ح 3327.
1.ميزان الحکمه، ج2، ص 414، ما يورث المحبة، 658.
ح3211: الامام الصادق : ثلاثة تورث المحبة :الدين ، والتواضع ، والبذل.
تحف العقول : 316.
ح 3206: الامام علي : ثلاث يوجبن المحبة :حسن الخلق ، وحسن الرفق ، والتواضع.
غرر الحكم : 4684.
ح 3205: رسول الله - لما سئل عما يورث محبة الله من السماء ومحبة الناس من الارض - :ارغب فيما عند الله عزوجل يحبك الله ، وازهدفيما عند الناس يحبك الناس.
الخصال : 61/ 84 .
ح 3207: الامام علي : من لان عوده كثفت أغصانه.
نهج البلاغة : الحكمة 214.
ح 3210: الامام الباقر : البشر الحسن وطلاقة الوجه مكسبة للمحبة وقربة من الله ، وعبوس الوجه وسوءالبشر مكسبة للمقت وبعد من الله.
تحف العقول : 296.
ح 3213: الامام الجواد : ثلاث خصال تجتلب بهن المحبة : الانصاف في المعاشرة ، والمواساة في الشدة والانطواع ، والرجوع إلي قلب سليم
كشف الغمة : 3 / 139.
ح 3208: الامام علي : بالتودد تكون المحبة.
غرر الحكم : 4194.
ح 3209: الامام علي : سبب الائتلاف الوفاء.
غرر الحكم : 5511.
ح 3212: الامام الصادق : رحم الله عبدا اجترمودة الناس إلي نفسه ، فحدثهم بما يعرفون ،وترك ما ينكرون.
وسائل الشيعة : 11/ 471/ 4.
فرازي از دعاي پرفيض کميل. «قال سبحانک ما يکون لي أن أقول ما ليس لي بحق ان کنت قلته فقد علمته». اين آيه و آيه بعد جواب حضرت عيسي (ع) است از سؤ الي كه از او شد:كه به مردم گفته باشد غير از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگيريد، انكار نمود و در پاسخ خود ادب عجيبي بكار برده است ، زيرا وقتي ناگهان و بدون انتظار از پروردگار خود مي شنود كه نسبتي به ساحت مقدس او داده اند كه سزاوار و لايق مقام قدس و ساحت جلال و عظمت او نيست و آن نسبت عبارت است از اتخاذ مردم معبودها و شركا براي خداي سبحان ، لذا در آغاز سخن خداي خود را تسبيح و تقديس مي نمايد، آري ادب عبوديت اقتضا مي كند كه بنده در چنين موقعي پروردگار خود را از چيرهائي كه سزاوار نيست درباره وي بشنود و يا تصور آنرا به خود راه دهد تقديس نموده و او را از آن نسبت هاي ناروا منزه سازد، چنانكه خود پروردگار هم در كلام خود، بندگان خود را به چنين ادبي تاديب كرده و فرموده : و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه.سيد محمد حسين طباطبائي، تفسير الميزان ، (تهران: دفتر انتشارات اسلامي)، ج6، ذيل آيه116سوره مبارکه مائده.
سوره مبارکه آل عمران ، آيه 31 . سوره مبارکه مجادله ، آيه 22 . سوره مبارکه حديد، آيه 20. تفسير الميزان، ج11،ذيل آيه 30 سوره مبارکه يوسف(ع). ميزان الحكمه، ج 2، ص 236 ، ح 3093.
0 نظر