متن كامل مقالات ارائه شده در سومين همايش بسوي راهبردهاي قرآني در تربيت انسان ، چگونگی تبدیل علم حصولی به حضوری در تعليم و تربیت

1863 1396/02/11
متن كامل مقالات ارائه شده در سومين همايش بسوي راهبردهاي قرآني در تربيت انسان ، چگونگی تبدیل علم حصولی به حضوری در  تعليم و تربیت

چگونگی تبدیل علم حصولی به حضوری در  تعليم و تربیت

زهرا بیگدلی

 چکيده

علم حضوري شاهکار فلسفه اسلامي و مبناي بسياري از مباحث معرفت شناختي  است. فلاسفة اسلام، علم را به حصولي و حضوري تقسيم کرده اند. اين تقسيم ثمره نگاهي هستي شناختي به پديدة علم است. به تعبير اين فلاسفه، علم حضور است، حضور معلوم نزد عالم. از آنجا که در علم حصولي شک و ترديد و نقص راه مي يابد، بايد چاره­ اي انديشيد و علم حصولي را به علم حضوري که درآن خطا و نقصي راه ندارد تبديل کرد. علمي که جزیی از وجود فرد شود و شخصيت او را شکل دهد. اين تغيير به وسيله مدیریت قلب، با اصلاح، تجزیه و تحلیل و تبدیل علم حصولی به یقینیات صورت می گیرد. در اين راستا، ایجاد انگیزه و رغبت در متربی و همین­طور سعي خود متربي نقش مهمي دارد. تا علم براي او دروني گردد و پس از عمل به آن به نور و بصیرت تبدیل شود.

 

چگونگی تبدیل علم حصولی به حضوری در  تعليم و تربیت

زهرا بیگدلی

 چکيده

علم حضوري شاهکار فلسفه اسلامي و مبناي بسياري از مباحث معرفت شناختي  است. فلاسفة اسلام، علم را به حصولي و حضوري تقسيم کرده اند. اين تقسيم ثمره نگاهي هستي شناختي به پديدة علم است. به تعبير اين فلاسفه، علم حضور است، حضور معلوم نزد عالم. از آنجا که در علم حصولي شک و ترديد و نقص راه مي يابد، بايد چاره­ اي انديشيد و علم حصولي را به علم حضوري که درآن خطا و نقصي راه ندارد تبديل کرد. علمي که جزیی از وجود فرد شود و شخصيت او را شکل دهد. اين تغيير به وسيله مدیریت قلب، با اصلاح، تجزیه و تحلیل و تبدیل علم حصولی به یقینیات صورت می گیرد. در اين راستا، ایجاد انگیزه و رغبت در متربی و همین­طور سعي خود متربي نقش مهمي دارد. تا علم براي او دروني گردد و پس از عمل به آن به نور و بصیرت تبدیل شود.

کليد واژه ها: علم حضوري ، علم حصولي ، تعليم و تربيت، قلب ، انگيزش و رغبت، سعي متربي.

 

علم:

در اسلام از علم به نور، دلیل، حجت، معرفت، ادراک حقیقت و شعور تعبیر شده است. (زاهدی،1385) مفهوم علم يکي از روشن ترين و بديهي ترين مفاهيم است و نه تنها نيازمند تعريف نيست، که اساسا تعريف آن امکان ندارد؛ زيرا مفهوم واضح تري از آن وجود ندارد که معرّف آن واقع شود.

صدرالمتالهين نیز  تصريح کرده است: آگاهي انسان از مفهوم «علم»، وجداني و حضوري است که هر موجود زنده اي از همان ابتدا، بدون هيچ گونه ابهام و اشتباهي آن را درمي يابد (رنجبر حقيقي، 1376).

مفهوم لغوي و اصطلاحي «علم»:

«علم» در لغت، معادل معرفت، شناخت، آگاهي، دانستن، فهم، ادراک، شناسايي و مانند آن به کار مي رود. علم و معرفت از جمله واژه هايي هستند که کاربردهاي گوناگون دارند؛(رنجبر حقيقي،1376)

اقسام علم:

اولين تقسيم علم ، انشعاب آن به دو شاخه علم حضوري و حصولي است. «شناخت حضوري» يعني دريافت مستقيم و بدون واسطه واقعيت و «شناخت حصولي» يعني دريافت غير مستقيم و با واسطه واقعيت. در وجه تسميه تقسيم معرفت به حضوري و حصولي گفته شده است: «در علم حضوري، وجود علم عين وجود معلوم است و انکشاف معلوم توسط عالم به واسطه حضور خود معلوم است در نزد عالم، و از اين جهت، اين علم را "حضوري" مي نامند، برخلاف علم حصولي که واقعيت معلوم غير از واقعيت علم است و انکشاف معلوم پيش عالم به واسطه مفهوم يا تصويري است که از وي در پيش خود دارد، و به عبارت ديگر، به واسطه حصول صورتي است از معلوم در نزد عالم و از اين جهت، اين علم را "حصولي"مي نامند. تمام اطلاعات ما نسبت به عالم خارج از ذهن علم حصولي است.»(طباطبايي ،1376)

علم حصولي:

علمي که واقعيت معلوم پيش عالم حاضر نيست، فقط مفهوم و تصويري از معلوم پيش عالم حاضر است؛ مثل علم نفس به موجودات خارجي؛ از قبيل زمين، آسمان، درخت، انسان هاي ديگر و اعضاي بدن خود شخص ادراک کننده(طباطبايي، 1376).

در هر علم حصولي، سه عنصر دخالت دارند. با حذف هر کدام از اين سه عنصر، معرفت حصولي تحقق نمي يابد. ادراک کننده (عالم / مدرک)؛. واقعيت خارجي يا معلوم بالعرض؛. صورت ذهني يا معلوم بالذات. سه رکن علم حصولي همواره از همديگر جدا هستند و رابطه انفصالي بين آن ها برقرار است (رنجبر حقيقي،1376)

علم حضوري:

علم حضوري يعني علمي که عين واقعيت معلوم پيش عالم (نفس يا ادراک کننده ديگري) حاضر است و عالم شخصيت معلوم را مي يابد؛ مانند علم نفس به ذات خود و حالات وجداني و ذهني  خود.(طباطبايي،1376)

اين واژه را اخيراً نیز به دو معني به کار مي برند که کاملاً متفاوت اند:

الف) به معني معرفت شهودي يعني علوم حقيقي. مثلاً مکاشفه و شهود يک عارف را علم حضوري مي نامند. معرفت شهودي به حقيقت و باطن هستي تعلق دارد که در آن کثرت و تمايز، راه ندارد.

ب )به معني معرفتي که در حوزة علوم رسمي ماست، اما نه با واسطة صورت، بلکه خود آن چيزي که معلوم ما شده با ذهن و قواي ادراکي ما در ارتباط است. مانند آگاهي ذهن ما نسبت به صورت هاي ذهني؛ و نيز توجه ما به خودمان به عنوان «من»؛ و نيز علم و آگاهي علت فاعلي، مانند خدا و عقول، به معلول خودشان(.يثربي1382)

 ارکان علم حضوري:

در علم حضوري، «معلوم» بدون وساطت صورت ذهني، نزد انسان حاضر مي شود و علم به صورت مستقيم و بدون واسطه واقعيت معلوم عالم مي شود.  در معرفت حضوري، دو و گاهي يک رکن براي تحقق امر شناخت و آگاهي کفايت مي کند؛ چنان که در آگاهي ما نسبت به صور ذهني خود، تنها دو عنصر «عالم» و «علم» دخالت دارند و در اينجا علم و معلوم يک چيزند و شناخت ما از مفاهيم ذهني خود در گرو صورت ديگري نيست، و گرنه آن وقت ما در هر شناختي به تصويرهاي بي نهايت نياز داشتيم تا يکي را به واسطه ديگري بشناسيم؛ يعني ما در شناسايي صور ذهني خود، به چيز ديگري نيازمند نيستيم. (جعفر سبحاني 1375، نقل از رنجبر حقيقي1376)

اقسام علم حضوري :

حکما براي علم حضوري اقسام و مواردي برشمرده اند. برخي از اين موارد آشکار و روشن است اما بعضي ديگر از راه دليل، اثبات مي شوند. (آشتياني1377،به نقل ازخسرو پناه1382)

اقسام علم حضوري عبارتند از:

علم مجرد به ذات خود: حکما سه مورد و سه مصداق براي اين نوع علم نشان داده اند:

الف: علم نفس به ذات خود؛

ب: علم واجب به ذات خود؛

ج: علم ساير مجردات به ذات خود.

از آنجا که تو از ذات خود و از آگاهي خود به اين واقعيت غايب نيستي و امکان ندارد که اين آگاهي توسط صورتي ذهني و يا امري [زايد بر ذات] حاصل شود، بنابراين تو در اين آگاهي به ذاتت به چيزي جز ذاتت که براي تو آشکار است يا از تو غايب نيست نياز نداري. پس لازم است که خودِ ادراکِ نفس به نفس تنها توسط خودش از آن حيث که خودش است تحقق يابد درست همانطور که ضرورت دارد تو از ذاتت و هر آنچه ذاتت از آن تشکيل شده است غايب نباشي.(حکمت الشراق ص112،نقل ازمحسن ميري1380)

علم نفس به صورت ذهني: علم انسان به جهان خارج، از طريق صورتهاي ذهني است . علم انسان به جهان خارج از طريق صورت، علم حصولي است ولي علم انسان به خود صورتِ ذهني، بي واسطه و حضوري است. به عبارت ديگر علم به علم از سنخ علم حضوري است.(خسرو پناه،1382) علم نفس به افعال خود: نفس داراي افعالي است مانند اراده و حکم. اين امور نسبت به نفس، قيامِ صدوري دارند و معلول و فعل نفس محسوب مي شوند. علم نفس به افعال خود علمي حضوري است.(فعالي،1379) علم نفس به احوال خود: نفس داراي انفعالات و حالاتي است از قبيل لذّت، الم، غم و شادي. نفس، اين گونه امور را مي يابد. هستي حالات براي نفس حاضرند و اساسا ظرف تحقّق اينها نفس است. از اين رو نفس به تأثرات و انفعالات خويش علم حضوري دارد.(همان) علم نفس به قواي خويش: انسان از حالات رواني، احساسات و عواطف خود، بي واسطه و به صورت حضوري تحقق مي يابد. هنگامي که آدمي دچار ترس مي شود، اين حالت رواني را به طور مستقيم و بي واسطه مي يابد؛ بدون اينکه به صورت يا مفهومي ذهني نياز داشته باشد (مصباح يزدي، ،1372) علم علت به معلول: مراد از علت، علت فاعلي و مفيض وجود است. اين نوع از علم حضوري، همانند قسم بعدي بيشتر براساس تقرير حکمت متعاليه از اصل عليت موجه مي نمايد. علم معلول به علت: گفتني است که براساس اين قسم از علم حضوري، انسان مي تواند با تمام وجود خويش، حق را دريابد. براين اساس خداشناسي و طبعا خداجويي فطري، توجيهي فلسفي پيدا مي کند.(فعالي،1379)

ويژگي هاي علم حضوري:

شناخت دقيق علم حضوري، به دانستن مختصات تعريفي و هستي شناختي آن بستگي دارد. به همين دليل حکيمان مسلمان به بيان ويژگي هاي علم حضوري پرداخته اند.

عدم احتياج علم حضوري به صور ادراکي حکايت گر از معلوم:  علم حصولي از راه صورت ذهني که از وراي خودش حکايت مي کند، تحقق مي يابد و از طريق صور ادراکي، عالِم را نسبت به معلوم آگاه مي سازد. در علم حضوري صورت علميه حکايت گري وجود ندارد؛ يعني نفس وجود معلوم نزد عالم حاضر است.( ملاهادي سبزواري ،نقل از خسرو پناه،1382) وحدت علم و معلوم: به تعبير ديگر، علم حضوري علمي است که در آن علم و معلوم يکي است و ميان آنها جدايي نيست و معلوم همان علم است. سر اين ويژگي، فقدان صورت علمي حکايت گري در علم حضوري است (مصباح يزدي، 1379 ) خطا ناپذيري علم حضوري :  ويژگي ديگر علم حضوري خطا ناپذيري آن است، زيرا در علوم و يافته هاي حضوري، خود واقعيت عيني متعلق شهود قرار مي گيرد. برخلاف علم حصولي که صورت ها و مفاهيم ذهني نقش وساطت را در شناخت واقعيت خارجي ايفا مي کنند و خطاي در ادراک را ايجاد مي کند ]زيرا ممکن است ميان صورت ذهني و واقعيت خارجي مطابقت يا عدم مطابقت باشد[، ولي آنجا که واسطه اي در کار نباشد. و خود واقعيت خارجي نزد عالم حضور يابد، خطا به معناي اعتقاد غير مطابق با واقع، معنا ندارد (مصباح يزدي،1379). تقسيم ناپذيري علم حضوري به تصور و تصديق:  علم حضوري موضوع تفکيک و تقسيم آن به تصور و تصديق نيست، بلکه به علم تصوري و علم تصديقي منشعب مي شود؛ زيرا قوام تصور وتصديق، صورت ذهنية حکايت گر است که علم حضوري فاقد آن است (ابن سينا،،1362نقل از خسرو پناه،1382) فقدان وساطت ويژگي ديگر علم حضوري، اين است که معلوم بدون وساطت نزد عالم حضور مي يابد، در حالي که علم حصولي در حصول معلوم به واسطه نيازمند است.(خسرو پناه،1382)

6 . وحدت علم و عالم در علم حضوري، ذات و وجود معلوم نزد عالم حاضر است. عالم وجود عيني آن را مي يابد و اين شهود و يافتن، خارج از ذاتِ عالم نيست، بلکه از شؤون وجود اوست. اين ويژگي با فرض اتحاد علم، عالم و معلوم و مسألة اصالت وجود، مختص علم حضوري نيست؛ زيرا علم حصولي نيز شيوة وجود عالم است که با تحليل ذهني، مفهوم آن از وجود عالم انتزاع مي شود.(مصباح يزدي،1372)

7 . همراهي علم حصولي با علم حضوري :  از ويژگي هاي يافته هاي حضوري، اين است که ذهن همواره مانند دستگاه خودکاري از يافته هاي حضوري عکس برداري مي کند و صورت ها يا مفاهيم خاصي را از آنها مي گيرد. سپس به تجزيه، تحليل، تعبير وتفسير دربارة آنها مي پردازد. براي نمونه هنگامي که از يک واقعه مي ترسيم، ذهن ما از حالت ترس عکس برداري و جمله سازي مي کند و مي گويد: «من مي ترسم». اين جمله و مفهوم ترس از سنخ علوم حصولي اند. همچنين ذهن با رفع حالت خاص، مفهوم کلي ترس را درک مي کند و گاهي با بهره گيري از دانسته هاي پيشين، به تفسير اين حالت، علت پيدايش و لوازم آن مي پردازد ( مصباح يزدي، 1379).

قابليت شدت و ضعف :   ويژگي ديگر علم حضوري، دارا بودن مراتب و شدت و ضعف پذير بودن آن است (ميرزا مهدي مدرس آشتياني، ، نقل از خسرو پناه1382). همة علوم حضوري از نظر شدت و ضعف يکسان و در يک مرتبه نيستند. بعضي از علوم حضوري به گونه اي از قوت و شدت برخوردار است که به صورت آگاهانه تحقق مي يابد، ولي گاهي نيز به صورت ضعيف، و حتي ناآگاهانه در مي آيد. اين اختلاف مراتب علم حضوري، زاييدة عوامل گوناگوني است. گاهي به اختلاف مراتب هستي درک کننده مربوط است. گاهي تفاوت مراتب علم حضوري، به شدت وضعف توجه برمي گردد. (مصباح يزدي، 1379). عدم اتصاف به قواعد منطقي ومفهومي: منطق جهت دريافت معرِّف و حجت، به بيان شرايط و موانع تصورات و تصديقات مي پردازد. به عبارت ديگر منطق، دانش جلوگيري از خطاي علوم حصولي است. بنابراين قواعد و اصول منطقي و نيز مباحث مربوط به حد، رسم، معرف، حجت و ساير معقولات ثانية منطقي، در علوم حضوري راه ندارد (مدرس آشتياني، 1373،نقل از خسرو پناه،1382) و قلمرو آن مباحث، علوم حصولي است. ويژگي مفهوم و مقوله ناپذيري علوم حضوري نيز، در اين ويژگي مي گنجد. علم حضوري از سنخ مفهوم نيست؛ نه مفهوم کلي و نه مفهوم جزيي. بنابراين شامل احکام مفهوم نمي شود و تحت مقوله نمي گنجد. قضيه، موضوع، محمول و ماهيت در آن راه ندارد. تقسيم به حقيقي و اعتباري و ساير اقسام مذکور در علم حصولي بر علم حضوري منطبق نيست.(خسرو پناه،1382) توصيف ناپذيري: يکي از ويژگي هاي بعضي از علوم حضوري، توصيف ناپذيري است. البته اين ويژگي را نمي توان به همة مصاديق علم حضوري نسبت داد، زيرا همان گونه که در ويژگي هشتم بيان شد، علم حصولي علم حضوري را همراهي مي کند؛ يعني ذهن در بعضي از علوم حضوري، مي‌تواند با تصويربرداري از واقعيت يافتة حضوري مفهوم سازي کند؛ اما بعضي از مصاديق علم حضوري در قالب لفظ و تعبير نمي گنجد (همان).

در يک جمع بندي در مورد علم حضوري و حصولي مي توان گفت که: علم حضوري بر حصولي تقدم دارد. اصولاً علم يعني حضور چيزي نزد چيز ديگر. به عبارت ديگر، علم يعني درک حضوري معلوم نزد عالم.  اگر علم حضوري انسان به صور ذهني را در نظر نگيريم، هيچ علم حصولي حاصل نمي شود و انسان از شناخت جهان پيرامون خود ناتوان مي ماند. پس علم حضوري اساس تمام معارف بشري است.(رنجبر حقيقي،1376). و اينکه علامه طباطبايي درطرح بازگشت علوم حصولي به علوم حضوري، کارکرد معرفت شناختي علوم حضوري را تبيين مي کند. وي  پس از وجداني دانستن علم و اثبات حضوري بودن علم نفس به ذات و در نهايت تقسيم علم به حصولي و حضوري، مي نويسد: تقسيم علم به حصولي و حضوري در نظر آغازين آدمي به دست مي آيد، امّا با ژرف نگري متوجه مي شويم که علم حصولي نيز به علم حضوري منتهي مي شود.) (نهايه الحکمه، 1422ق)وصد البته که منظور او از منتهي شدن علم حصولي به علم حضوري، متفرع شدن علم حصولي بر علم حضوري است نه آنکه علم حصولي مقدم بر علم حضوري بوده و به آن بينجامد.(شريف زاده، 1379)

جایگاه علم ، در مبانی تعلیم وتربیت اسلام وغرب:

در مباني غربي ، علم تنها شامل آن دسته از يافته ها و دستاوردهاي بشري است که تحقيقات و ادراکات حسي ، آن را تاييد کند و در آزمايشات حسي قابل اثبات باشد و و پايه هاي تشخيص و شناخت عقل حسي و بديهيات حسي هستند ، که اينها از طريق علم حصولي به دست مي آيد . ودر اين مباني جاي براي امور معنوي و ادراکات شهودي  باقي نمي ماند . و به دليل خطا و اشتباهي که در اين نوع علم روي مي دهد و وفاصله گرفتن از امور معرفتي و معنوي ، تربيت در چنين سيستمي راه به جاي نمي برد . و در مقابل در مباني ترييت اسلامي ، مفهوم علم علاوه بر يافته هاي حسي وتجربی ،شامل يافته هاي ديگري هم می شود که توسط تحقيقات و ادراکات فوق حسي و قلبي و معنوي و شهودي به دست مي ايد و واين علمي است حقيقی وخطا ناپذير که بشر را به سوي سعادت و خوشبختي حقيقي مي رساند.

علم حصولي و تربيت:

 علمي که امروزه در سيستمهاي آموزشي به کار مي رود، بيشتر با ادراکات حسي که همان علم حصولي است سر کار دارند، و به دليل  اينکه در معرفت حصولي مفاهيم و صورت هاي ذهني نقش ميانجي ايفا مي کنند و خود معلوم به طور مستقيم نزد عالم حاضر نمي شود و از اين رو، اين امکان وجود دارد که ادراکات عالم مطابقت با واقعيات خارجي نداشته باشند. و در اين نوع از شناخت فقط وضعيت ظاهري و صورت بيروني اشياء ادراک مي شود و شناخت به امور زوال نا پذير  است. (بهشتي، 1385).و به دنبال خود آسيبهاي چون پديد آمدن علم ناقص براي بشر  علمی که تحت تاثير حدس و گمان و مشاهدات حسي قرار مي گيرد و در نهایت به ايجاد مکاتبي چون شکاکيت، پست مدرن ، پلوراليزم و... منجر شده مکاتبی که یکی پس از دیگری می آیند و هیچ یک راه به جایی نمی برند.

 در اين مکاتب ،وجود کل مادي و عليت سخت و متصلب در علوم، مورد ترديد قرار گرفت و اين ديدگاه قوت گرفت که نه شناخت طبيعت، کار آساني است و نه کشف قوانين آن، به سادگي امکان پذير است . اعتقاد بشر به قانون مندي تاريخ و اصل پيشرفت، متزلزل شد و در همين جا بود که نيچه از راه رسيد و مرگ نخست، اين باور حاکميت يافت که واقعيتي ثابت، ذاتي، مستقر و منسجم وجود دارد که مي تواند با ديگر ذات ها، با استفاده از زباني شفاف و انعکاس دهنده واقعيت ها ارتباط برقرار کند .( بازتاب انديشه ،1380 )و شکاکان با تلقّي هاي مختلف، قائل به عدم امکان معرفت مي باشند. اگر در اولين گام و سرآغاز هرگونه تلاش فکري و عقلي نتوانيم گرايش شکاکيت را رد کنيم، جا براي هيچگونه بحثي باقي نخواهد ماند و ما قادر به اثبات هيچ امري نخواهيم بود، تا چه رسد به دعاوي ديني (فعالي،1376)

 در همين زمينه دو علم شناس معاصر کالينزو پروفسور ترور پينچ تصريح مي کنند که «آنچه ما نشان داده ايم اين است که آزمايش ها در علوم واقعي هرگز فرجام شُسته رفته اي در اختيار انسان نمي نهند» سرانجام اين که، «ما نشان داده ايم که دانشمندان خط مقدمِ تحقيق نمي توانند اختلافات خود را با آزمايش هاي بهتر، معرفت بيش تر، نظريه پيشرفته تر، و يا انديشيدن شفاف تر فيصله بخشند»( زيبا کلام،سعيد، شماره 34)

نتيجه اين خواهد شد که تعليم و تربيت بر مبنايي سست و شکننده قرار خواهد گرفت، و هيچ گاه علم براي دانش آموز، لذت بخش و دروني نخواهد شد و در نتيجه به عمل  نيز نخواهد انجاميد و فقط محفوضات آنها افزايش خواهد يافت. و همينطور امور معنوي و اخلاقي براي آنها دروني نشده و سازنده شخصيت آنها نخواهد شد.

علم حضوري و تربيت:

همانطور که بيان شد اساساً معرفت حضوري معرفتي خطاناپذير است؛ چون در معرفت حضوري، خود واقعيت به صورت بالذات نزد عالم حاضر مي شود و عالم به طور مستقيم و بدون هيچ واسطه و ميانجي آن را شهود مي کند و به يقين، نسبت به آن معرفت پيدا مي کند(ميري، 1380)

 حال بايد ديد چگونه مي توان علم حضوري را در  متعلم ايجاد و تقويت نمود ،طبق معارفي که در دين ما وجود دارد، دستگاه علم حضوري قلب است و منشا و ابزاري براي آن، قلب به عنوان مدير بدن، علم حصولي را هدايت مي کند، ضعفها و اشکالاتش  را اصلاح و رفع مي کند و همه ادراکاتي که از ناحيه ادراکات حسي وارد ذهن انسان شده است را تجزيه و تحليل مي کند و تبديل به يقينيات مي کند. در ادامه هر آنچه که وارد قلب شده است در کارگاه عقل (عقلي که از جنس ملکوت است)به هر آنچه که از جنس حقايق و يقينيات است تمايل نشان داده و عاطفه بروز  پيدا مي کند.پس از آن قلب بر اساس جاذبه اي که عقل نشان داده است عمل مي کند.  (زاهدی،1389)

قلب به عنوان راهبر و هدایت گر، می تواند نقش مهمی در تبدیل علم حصولی به حضوری داشته باشد، زیرا یقینیات و حقایق را تشخیص  می دهد. پس ازاین تشخیص، نیاز به محرکی به اسم انگیزه و شوق است که مبدا آن هم در قلب است، تا بتواند به آنچه باور دارد و برایش درونی شده است عمل کند .به طور مثال درون انسان صفاتی چون حسادت ، تکبر ، تواضع و... وجود دارد اما تا انگیزه  رغبتی نباشد ، اتفاقی روی نمی دهد. در کنار  نقش این دو عامل،  به یک عامل مهم دیگر هم نیاز است که آن سعی و تلاش و خواست خود فرد است ،  زیرا تا خود او نخواهد آن علم برایش حضوری نشده و همینطور به عمل منجر نمی شود.

پس مي بينيم که علم حضوري انقلابي عظيم در آموزش و پرورش ايجاد مي کند، روش تدريسي که براساس علم حضوري باشد ، دانش آموز ديگر خسته نمي شود و قلب او مشتاق براي کشف حقايق و معارف مي شود ، و هر چه که ياد مي گيرد جزو وجودش مي شود و ديگر دانش آموز است که خود با علاقه و انگيزه به سوي موضوع مورد علاقه خود مي رود . و همینطور معارف اخلاقی و عرفانی نیز جزوی از وجود او می شوند به طور مثال به حضور قلب در نماز منجر می شود (زاهدي ،1385).

بنابراین در تبديل علم حضوري به حصولي ، چند عامل نقش کليدي دارد ، اول قلب ، دوم انگيزه و علاقه که مبدا آن در قلب است ، و سوم سعي متربي، که در ادمه به توضيح هر يک مي پردازيم:

الف) قلب:

از آنجا که انسان داراي مراتب بالاتري از مراتب حيواني خويش مي باشد، براي دست يافتن به آن مراتب و از قوه به فعليت دراوردن آن مراتب ، پروردگار متعال ابزار ديگري در اختيار انسان گذاشته است ، به نام قلب تا به واسطه آن معارف و ادراکاتي که خارج از حوزه و حيات حيواني انسان مي‌باشد را درک نمايد. .( زاهدي، 1385)تا اين قلب محلي باشد  براي دريافت مستقيم حقايق ، وحي و الهام و اشراق و جايگاهي براي اسقرار و پرورش استعدادهاي مربوط به مراتب بالاي وجود انسا ن مثل اراده ،عواطف عالي انساني و عقل و وجدان.وجايگاهي براي پيدايش و رشد صفاتي چون شجاعت ، سخاوت ، قناعت و شکيبايي.(همان،ص335)منظور از قلب و استعدادهاي قلبي نيز ،تمرکز وفعاليت روح انسان است در حوزه قلب ماهيچه اي و صنوبري شکل در محدوده سينه است.ولي خود قلب ماهيچه اي موردنظر نمي باشد.

از آثاري که به «قلب » نسبت داده شده عبارت است از «ادارک » اعم از ادراک حصولي و ادراک حضوري که با تعابير مختلف در قرآن مجيد نشان داده مي شود که فهميدن و درک کردن از شؤون «قلب » و به تعبير ديگري «فؤاد» است; از اين رو است که مي بينيم قرآن با تعابير مختلف و با استفاده از کلماتي از خانواده عقل و فهم و تدبر و ... کار ادراک و عم ادراک را به قلب نسبت مي دهد; يعني، حتي در آنجا نيز که ادراک را از قلب نفي مي کند مي خواهد اين حقيقت را القاء کند که قلب کار خودش را انجام نمي دهد و سالم نيست; يعني، شان قلب اين است که ادراک کند پس اگر ادراک نمي کند بخاطر عدم سلامت آن است که اگر سالم مي بود ناگزير عمل ادراک را انجام مي داد.(پايگاه حوزه)

در قرآن علاوه بر درک حصولي در بعضي از آيات کريمه، ادراک حضوري را به قلب نسبت داده و يا به صورت سرزنش و توبيخ از آن نفي کرده است که در مجموع دلالت بر اين مي کنند که «قلب » در واقع طوري خلق شده تا بتواند ادراک حضوري داشته باشد و داشتن آن خلاف انتظار بوده دليل بيماري و کوري آن خواهد بود. بنابراين، نتيجه می گيريم که قرآن ادراک کردن را - اعم از ادراک حصولي يا حضوري - کار دل مي داند به گونه اي که اگر دل سالم باشد و يا اگر انسان داراي «قلب سليم » باشد ناگزير کار ادراک به شايستگي انجام مي شود(همان)اين قلب سليم نيز با تهذيب و تزکيه بدست مي ايد.(همان)

ب)انگيزش و رغبت:

انگيزش اسم مصدر از انگيزيدن بوده و در لغت، به معناي تحريک و ترغيب، تحريص و هيجان آمده است و در اصطلاح، عبارت است از ميل و رغبتي که فرد براي رسيدن به هدفي از خود نشان مي دهد. هرقدر اين انگيزه و رغبت بيش تر باشد، فرد تلاش افزون تري از خود نشان مي دهد به  طور کلي، انگيزش نقش مهمي در آماده ساختن فراگير براي يادگيري و آماده و هشيار نگه داشتن او در طول فعاليت هاي آموزشي و يادگيري دارد.(موسوي نسب،1386)

طبق نظريه روانشناسي و تربيتي اسلام، شوق و رغبت، مقدمه و علت اصلي صدور هر حرکت و يا رفتار در انسان است. انسان تا نسبت به حرکتي آگاهي و معرفت پيدا نکند و بر اثر آن آگاهي و شناخت ، نسبت به ان حرکت، ميل و رغبت و شوق پيدا نکند ، تصميم به اجراي آن نخواهد گرفت.( زاهدي ،1385)

محلي که اين شوق و رغبت در آنجا حاصل مي شود و نيروي که از انجا انسان را وادار به انجام عمل ارادي و معرفتي مي کند ، در حوزه قلب ماهيچه اي انسان است که او را از حال قبلي بيرون مي اورد و به سمت مورد نظر مي کشاند. و اينکه ماهيت رغبت و شوق ، چيزي غير از تميلات غريزي و غير ارادي مي باشد .(همان ،ص363)

لازم به ذکر است که انگيزه يکي از مباحثي است که روانشناس بزرگ معاصر (ژان پياژه ) در مباني تربيت مطرح کرده است . و در اين جا اين مسئله را مطرح مي کند که براي اينکه بتواني مفاهيم مورد نظر را بصورتي عميق و ريشه دار به متربي منتقل کني بايد دراو ايجاد انگيزه و طلب نماي . فقط تفات آن با آنچه در مباني اسلام امده است اين است که مبدا اين ميل را که قلب است را نمي شناسد.

ج)اصل سعي متربي:

ليس للانسان الا ما سعي : براي انسان هيچ چيز نيست مگر سعي او ( سوره نجم آيه 36تا 42)لام در للانسان ، سعي را به انسان اضافه مي کند. يعني تنها چيزي که وجود و هستي انسان را شکل مي دهد ، سعي انسان است و فقط خود انسان است که بايد براي سازندگي خويش قيام نموده و تلاش نمايد و بديهي است که هر قدر عمل او آگاهانه تر و از روي اختيار و اشتياق بيشتر باشد بيشتر و عميقتر و نزديکتر به مفهوم سعي است .(زاهدي، 1385)

حال اگر تلاشها و کوششهای فرد در جهت منفی و انحراف از حق باشد وجود انسان را منفی و منحرف می سازد و اگر مثبت و در مسیر حق باشد وجود انسان را مثبت و بر حق خواهد ساخت . و اینکه هیچ چیز دیگری جز سعی انسان در شکل بخشی به شخصیت او تاثیری نداشته و در سازندگی او نقش ندارد.

نتيجه سعي يک دانش جو در تحقيق و بحث و درس دو چيز است يکي ترقيات علمي و دوم رشد شخصيت خودش است. پس اگر مي خواهيم که متربي را متعبد و متشرع بار آوريم يا از آنها مبتکر و مخترع بسازيم، رياضي دان وپزشك کارآزموده و يا هر نکته ديگري، فقط بايد خود آنها را براي رسيدن به اهداف فوق مشتاق و وادار به سعي و تلاش نمود . (همان  ،34)

پس براي هدايت و رشد سجاياي اخلاقي و علمي در متربي بايد برنامه ريزي دقيق براي ايجاد انگيزه در آنها داشت  تاخود در جستجوي کسب معارف و عادات و ملکات فاضله تلاش و سعي نمايد.زيرا تا زماني که دانش آموز خود تجربه نکند ، آموخته ها جزء وجود او نخواهد شد و در نتيجه از هر گونه اختراع و اکتشاف و ابتکار در آينده ناتوان خواهد شد.(همان،ص36)

نتيجه گيري:

علم حضوري و حصولي هر يک قسمي و بخشي از علم را مي سازند . از آنجا که علم حضوري ارزشي ذاتي و هميشگي دارد مناسبترين مبنا و سنگ بناي معارف انسان  مي باشد . با  توجه بيشتر به علم حضوري و تبديل علم حصولي به حضوري در نظام تعليم وتربيت، انقلاب عظيم در روانشناسي يادگيري ، روش تدريس ، تکنولوژي ، فضاي آموزشي ، تربيت معلم و کتب درسي. پديد خواهد آمد و علم در اين نظام به معناي نور و بصيرت خواهد بود . 

در تبديل علم حصولي به حضوري بايد در متربي ايجاد شوق و انگيزه کرد ، که مبدا ان نيز در قلب است. پس از ايجاد اشتياق در قلب متربي همراه باسعي وتلاش خود او ، يادگيري جزو وجود و شخصيت او ميشود وديگر براي او دروني خواهد شد. در چنين سيستمي ديگر اجبار و اکراه و نهيب وجود نخواهد داشت و براي متربي خستگي و دل زدگي به وجو نمي آيد چون او با اراده و اشتياق و سعي خود يه يادگيري پرداخته است.

و در نهايت اينکه، وظيفه مربيان مسئولين جامعه فراهم آوردن شرايطي مناسب است که  دانش‌آموز علاقه مند به تلاش و کوشش و ايفا نقش در جامعه شود . و همينطور طراحي روشهاي زيبا براي معرفي معارف اسلامي به جوانان تا موجب ايجاد شرايطي مطلوب براي انتخاب احسن شود.

 منابع:

1.قرآن کريم

2.بهشتي، محمد، ابوجعفري، مهدي، فقيهي، علي نقي؛ آراي دانشمندان مسلمان در تعليم وتربيت،جلد2، 1385.

3.حائري يزدي، مهدي، علم حضوري و علم حصولي، فصلنامه ذهن، 1379،شماره1.

4.حائري يزدي، مهدي، ترجمه، ميري، سيد محسن؛ صورت نخستين علم حضوري ، فصلنامه ذهن، 1380، شماره8.

5.حقاني زنجاني ، حسين ، تفاوت ديدگاه روانشناسي اسلامي و روانشناسي جديد، مجله مکتب اسلامي،1381،شماره3.

6 .خسرو پناه ، عبدالحسين، چيستي علم حضوري، فصلنامه ذهن، 1382، شماره 15و16.

7.رنجبر حقيقي، علي، علم حضوري و علم حصولي، مجله معرفت، 1376.

زاهدي ، مرتضي ، نظريه تربيت اسلامي ، انتشارات صابره، 1385.

9.زاهدی، سلسله مباحث نظریه تربیت اسلامی ، کتاب قلب و ذهن؛ سال 1389.

10.زيبا کلام،سعيد،از چيستي علم به سويچگونگي علم، مجله حوزه ودانشگاه ،شماره 34.

11.شريف زاده ، بهمن، علم حضوري پايه ارزش معلومات، نيم نگاهي به نظر علامه؛ فصلنامه ذهن 1379،شماره 4و5.

12.طبا طبايي، محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم ،پاورقي به قلم مرتضي مطهري؛ بي تا، انتشارات صدرا.

13.طبا طبايي، محمد حسين، نهاية الحکمه، نشر السلامي ، 1422ق.

14.فعالي، محمد تقي، علم حضوري و حصولي، مجله ذهن، 1379،شماره2.

15.فعالي، محمد تقي،گذري به معرفت شناسي، مجله کيهان انديشه ، 1376، شماره7.

16.قائمي نيا، عليرضا، تجربه ديني،مدرنيسم وپست مدرنيسم؛ فصلنامه هفت آسمان، 1378، شماره4.

17.مصباح يزدي، محمد تقي ، اموزش فلسفه، سازمان تبليغلت اسلامي،1372.

18.مطهري ، مرتضي، مجموعه آثار ؛ انتشارات صدرا،1377.

19.موسوي نسب ، سيد محمد رضا،پايانامه: سنجش سطح نگرش و انگيزش دانشجويان دانشگاه تهران نسبت به درس معارف اسلامي در سال تحصيلي1379-1380.

20.يثربي، سيد يحيي، نقد آراءمعاصر در تعريف و کارايي علم حضوري، فصلنامه ذهن، 1382، شماره15.

21.پايگاه حوزه،hawzah.net.قلب چيست؟

22.مجله بازتاب انديشه، 1380، شماره 24.

نكات مهم مقاله

در اسلام از علم به نور، دلیل، حجت، معرفت، ادراک حقیقت و شعور تعبیر شده است.

علمي که امروزه در سيستمهاي آموزشي به کار مي رود، بيشتر با ادراکات حسي که همان علم حصولي است سر کار دارند.

قلب به عنوان راهبر و هدایت گر، می تواند نقش مهمی در تبدیل علم حصولی به حضوری داشته باشد، زیرا یقینیات و حقایق را تشخیص  می دهد.

روش تدريسي که براساس علم حضوري باشد ، دانش آموز ديگر خسته نمي شود و قلب او مشتاق براي کشف حقايق و معارف مي شود.

در تبديل علم حضوري به حصولي ، چند عامل نقش کليدي دارد ، اول قلب ، دوم انگيزه و علاقه که مبدا آن در قلب است ، و سوم سعي متربي.

طبق نظريه روانشناسي و تربيتي اسلام، شوق و رغبت، مقدمه و علت اصلي صدور هر حرکت و يا رفتار در انسان است.

 

0 نظر