متن کامل کتاب نظريه تربيتي اسلام ; فصل10:حقیقت عقل ارزشی در نظریه تربیتی اسلام
فصل10
حقيقت عقل ارزشي در نظريه تربيتي اسلام (شرح مساله 1)
از آنجا كه نظام تعليم و تربيت اسلامي بر محوريت عقل بنا شده است بنابراين براي آشناشدن با نظريه تربيتي اسلام اولين عنواني كه بايد مورد تحقيق قرار داد، موضوع ماهيت و حقيقتعقل از ديدگاه قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام است.
منظور از ماهيت عقل، چگونگي و وجود خارجي آن در مصاديق يعني در وجودانسانهاست.
ولي منظور از حقيقت عقل آن وجود و آن منشاء و آن اصل و آن سرشت و آن ذات عقلاست. قبل از آنكه حضور عقل را در وجود مصاديق تصور كنيم. بنابراين ابتدا نظر اسلام را دربارهحقيقت عقل و سپس درباره ماهيت عقل بررسي ميكنيم.
حقيقت عقل موجودي است ملكوتي و عرشي كه از نظر درجات وجود هم سنخ بابالاترين مرتبه وجود يعني عرض حضرت رب العالمين ميباشد و در ان رتبه قرار دارد. حضرتامام جعفر صادق عليه السلام درباره حقيقت عقل ارزشي ميفرمايند:
فقال ابوعبدالله عليه السلام ان الله عز و جل خلق العقل و هو اول خلق من الروحانيينعن يمين العرش من نوره
حضرت در اين روايت شريفه ميفرمايند كه حقيقت عقل از بالاترين درجات وجود يعنيعرش و از مقربترين درجات وجود به حق تعالي يعني نور رب العالمين خلق شده است.
از نظر عظمت و مقام و كرامت و تقرب نسبت به بارگاه حق تعالي هيچ موجودي مقربتر،عزيزتر، محبوبتر، و عظيمتر و شايستهتر و با منزلتتر از عقل نزد حق تعالي وجود ندارد. حتيانبياء و اوصياء و حتي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت طاهرينش نيز به دليلبرخورداري كامل از عقل نزد خدا عزيز و گرانمايه هستند و علت آنكه حضرت رسول اكرم تمامعزت و تمام محبوبيت و تمام تقرب و تمام عظمت و تمام شايستگي را نزد حق تعالي بدستآورده است آنست كه تمام عقل در وجود مبارك او جمع شده است.
فقال الله تبارك و تعالي خلقتك خلقا عظيما و كرمتك علي جميع خلقي.
امام صادق عليه السلام در اين بيان نوراني ميفرمايد، حق تعالي خود به عظمت عقلگواهي داده و او را بر جميع مخلوقات خويش برتري بخشيده است. اما محمد باقر عليه السلامميفرمايد حق تعالي پس از خلق عقل به او ميفرمايد به عزت و جلالم سوگند مخلوقي رامحبوبتر از تو نزد خودم نيافريدم.
ثم قال: و عزتي و جلالي ما خلقت خلقا احب الي منك
حضرت امام باقر در اين بيان نوراني، شدت تقرب و بالايي درجه وجود عقل در مقايسه باكل هستي را اشاره ميفرمايند. امام باقر در قسمت اول از همين روايت ميفرمايند: لما خلق اللهالعقل استنطقه ثم قال له اقبل ثم قال له ادبر فادبر. يعني حق تعالي عقل را درجهاي از عظمتو كرامت و عزت و تقرب خلق نمود كه او را به هم صحبتي با خويش و اظهار محبت به عقل و ذكرعظمت و كرامت عقل نزد حق تعالي برگزيد و شدت اطاعت و تسليم عقل در برابر عقل مطلق وعظمت مطلق و كرامت مطلق و علم مطلق يعني در برابر حق تعالي را بيان ميفرمايد. و در پايانهمين روايت ميفرمايد حق تعالي فرمود: اما اني اياك امر و اياك انهي و اياك اعاقب و اياكاثيب.
يعني مقام تقرب عقل و سنخيت وجودي او، با اوامر و نواهي حضرت رب العالمينبقدري نزديك است كه حق تعالي ميفرمايد فقط تو را شايسته درك و فهم اسرار و مصالح وحكمتهاي امر و نهي خود ميدانم و فقط تو را شايسته عقوبت و يا پاداش خود ميدانم.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله در ضمن روايتي ميفرمايند كه مقدمه لازم براي رسالترسول و معيار دقيق براي انتخاب رسول از طرف حق تعالي به بندگانش، كامل شدن عقل ايشانميباشد.
... ولا بعث الله نبيا و لا رسولا حتي يستكمل العقل و يكون عقله افضل من جميع عقولامته. يعني احراز مقام رسالت توسط رسولان حق تنها با معيار استكمال عقل ارزشي آنها محققميشود. يعني درجه عظمت تمامي رسولان نزد پروردگار به ميزان استكمال عقلي ايشان است. بهبيان ديگر ميفرمايند مقام تقرب رسولان و محبوبيت ايشان نزد حق تعالي به اندازه استكمالعقل ارزشي ايشان ميباشد.
عقل در ادبيات قرآني و تفاوت آن با مفهوم خرد
طرح سؤال زير كه در اولين برخورد با واژه عقل ارزشي در ذهن مخاطب شكل ميگيرد،شايد ضروري به نظر برسد: آيا عقل ارزشي همان است كه از ديد انسانشناسيها وروانشناسيهاي غربي در حوزه مغز انسان و حاصل فعل و انفعالات اجزاي كره مغز و محصولتلاشهاي ذهن است؟ پاسخ آن است كه طبق آيات كريمه قرآن و روايات شريفه اهل بيت عليهمالسلام، عقل ارزشي از محصولات ذهني و در نتيجه فعاليتهاي هوش و حافظه و تداعي وغيره در كره مغز نميباشد. و نميتوان عقل ارزشي را به كلمهاي ترجمه كرد كه آن كلمه نام يكي ازمحصولات ذهني يا مغزي انسان باشد.
خرد با عقل در تعليم و تربيت غربي به توانايي خاصي در حوزه شناخت انسان گفته ميشودكه غلط يا درست و ضرر و يا منفعت را با استفاده از دستگاههاي ادراكات حسي انسان مثل بيناييو شنوايي تشخيص ميدهد. اين نوع از عقل يا خرد همان ذهن يا قواي دماغي است كه محصولفعاليتهاي انسان در حوزه مغز است و در اثر تعامل هوش و حافظه و غيره در حوزه مغز انسانشكل ميگيرد.
اما مكتب تربيتي اسلام ضمن تاييد وجود اين نوع از فعاليتهاي روح در حوزه مغز و دماغدرانسان از توانايي شناختي ديگري در وجود انسان سراغ ميدهد كه در حوزه سينه و قلب انسانشكل ميگيرد كه عقل نام دارد (منظور از سينه و قلب در ادبيات تربيتي اسلام در مباحث بعديمطرح خواهد شد انشاء الله) عقل لطيفهاي است رباني يا موجودي است روحاني يا تواناييخاصي است در حوزه شناخت برتر انسان كه به خاطر ماهيت و مأموريت آن عقل نام گرفته است.
عقل ارزشي حاصل تاديب و تهذيب نفس و روح است و مستقيما از روح و فطرت انساننشات ميگيرد. شناخت عقلاني، شناختي است برتر و پس از رشد كافي و تعادل جسم و روح وپيدايش آهنگ موزون جسم و روح و رفتار انسان شكل ميگيرد.
هسته اوليه و مقدمه و زمينه رويش عقل ذهني يا دماغي بديهيات حسي است مثل سرديو گرمي و خشكي وتري و چربي و شيريني و تلخي و داشتن و نداشتن و دادن و گرفتن و مهمترينابزار آن هوش و حافظه است.
ولي هسته اوليه و مقدمه و زمينه رويش عقل ارزشي شناخت بديهيات ارزشي است كه در عرف مردم و به وجدان و وجدانيات تعبير ميشود. مثل شناخت محبت و لطف و يا ظلم وتجاوز.
قرآن كريم درباره بديهيات عقلي ميفرمايد فالهمها فجورها و تقويها يعني زمينه رابراي تمامي ادراكات عقلي فراهم كردهايم.
بنابراين عقل و ذهن يا دماغ (كه در ديدگاه تربيتي غرب به آن عقل نيز ميگويند) از ديدگاهتربيتي اسلام دو چيز هستند و منشاء متفاوت دارند و مأموريت متفاوت دارند و ويژگيهايمتفاوت دارند. هر يك از ابزار خاص خود استفاده ميكند چگونگي رشد هر يك متفاوت استولي به هر حال وجود هر دو در انسان مورد تاييد مكتب تربيتي اسلام ميباشد.
كلمه عقل در هر دو مفهوم يعني به مفهوم خرد و به مفهوم خاص عقل ارزشي در ادبياتتربيتي اسلام به كار رفته است و در اين مورد توضيحات بيشتري خواهد آمد انشاء الله.
عقل ارزشي نيز همچون ذهن پس از فراهم شدن پيش نيازها و فراهم آمدن زمينههاي لازمدر وجود انسان كم كم متجلي ميشود و كم كم رشد ميكند و توسعه مييابد و پيچيده ميشود عقلارزشي نيز همچون ذهن مرتبهاي از مراتب وجود انسان است اما تفاوت آن با ذهن آن است كه ازبلندترين مراتب وجود انسان است لذا پيدايش و تجلي عقل ارزشي پس از ساير مراتب وجودانسان رشد ميكند و محقق ميگردد. بهمين دليل نيز تعادل قوا وتعادل جسم لازمه آن و پيش نيازتولد عقل ارزشي ميباشد.
به ديگر سخن عقل ارزشي در انسان عقب مانده ذهني نميتواند پديد آور و رشد كند زيراهمانگونه كه توضيح داده شد پيش نياز تجلي و رشد عقل ارزشي، رشد ساير مراتب وجود انسانميباشد.
عمليات روح در حوزه مغز بايد به حد لازم از رشد برسد تا عمليات روح در حوزه قلببراي تجلي عقل ارزشي از هسته اوليه وجدان شروع شود. زيرا عقل ارزشي از ابزار ادراكاتمتعددي استفاده ميكند كه اولين آنها ادراكات حسي مغز و تلاشهاي ذهني انسان است. بنابراينبدون رشد كافي ذهن عقل ارزشي از وجدان نميرويد و رشد نميكند.
مأموريت عقل ارزشي و تواناييهاي آن
حوزه فعاليت عقل درباره تشخيص حقايق و كشف ارتباط آنها با هم و هدايت به سوي آنهااست. ولي حوزه فعاليت ذهن درباره تشخيص واقعيتها و ارتباط آنها با يكديگر است منظور ازواقعيتها صورت ظاهر اشياء و حوادث و ارتباطات اشياء با يكديگر است ولي منظور از حقايق آنامور و مفاهيمي است كه علت العلل وجود اشياء و حوادث و قوانين حاكم بر كل هستي درماوراي ظاهر هستي و اشياء است.
بنابراين همه اجزا و اركان عالم حركت و حوادث عالم و ارتباط آنها با يكديگر صورتظاهري دارد كه واقعيت نام دارد و صورت باطني دارد كه علت اصلي وجود و پيدايش و يانابودي اجزاء و اركان عالم و يا قوانين حاكم بر اجزاء و اركان عالم و رابطه آنها با يكديگر است كهحقيقت نام دارد.
شناخت حقايق، انسان را به سمت كمال و كمالات نزديك كرده و با حركت استكماليعالم هماهنگ مينمايد ولي عدم شناخت حقايق عالم، انسان را از مسير كمال و استكمال دورمينمايد.
حركت ساير اجزاي هستي و تمامي امور و اشياء در هستي نيز شامل تعريف فوق ميباشنديعني حركت آنها نيز ظاهر و باطني دارد باطن حركت آنها به سمت كمال و يا بالعكس حقيقت نامدارد ولي ظاهر رفتار اشياء و حركت و ارتباط آنها واقعيت نام دارد واقعيات را ذهن ميفهمد وحقايق را عقل ارزشي درك ميكند.
حقيقت همان دريافتهايي است كه انسان از ماوراي واقعيات خارجي و گزارهها دربارهميزان نزديك شدن و يا دور شدن انسان نسبت به كمال مطلق در درون خود حس و يا ادراكميكند و وجدان مينمايد. تمامي امور و اشياء و اجزاي هستي نيز شامل اين تعريف ميباشند.
حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام ضمن حديثي طولاني ميفرمايد:
.... ياهشام ان الله علي الناس حجتين، حجه ظاهرة و حجة باطنة. فاما الظاهر فالرسلوالانبياء والائمة عليهم السلام و اما الباطنه فالعقول.
حضرت ميفرمايند اي هشام حق تعالي بر مردم دو حجت يا دو راهنما يا دو رهبر قرارداده است. حجت ظاهر و حجت باطن. اما حجت ظاهر رسولان حق و انبياء و ائمه عليهم السلامهستند. اما حجت باطن را در درون خود انسانها قرار داده است و آن عقول آنهاست. حضرت دراين بيان نوراني ميفرمايند براي وصال انسان به حقيقت مطلق و كمال مطلق يعني حق تعالي دوراهنما، دو وسيله مطمئن، دو كارشناس حقيقي يا دو راهبر قرار داده است كه حركتها وبرنامههاي انسانها و ساير اجزاي هستي را با حركت عالم به سوي كمال مطلق هماهنگ نمايند.دسته اول راهنماياني هستند كه در بيرون وجود انسان ميباشند. و پيدا هستند و با درون انسان درارتباط ميباشند.
ايشان انبياء و اولياء هستند كه عمق جان انسان را به سوي آگاهي و هدايت و كمال مطلقدعوت ميفرمايند و دسته دوم راهنماياني هستند كه ناپيدا و درون وجود انسان ميباشند و باراهنمايان و اولياء خدا در بيرون در ارتباط ميباشند. تنها آنها هستند كه با راهنمايان بيروني يعنيانبياء و اولياء سنخيت دارند و پيام ايشان را ميشنوند و آن عقلهاي ارزشي مردم است. تا ازدرون و بيرون و با كمك يكديگر انسان را از حركت هماهنگ هستي به سوي كمال مطلق آگاهنموده و انسان را نيز هم جهت با كل هستي نمايند (كل الينا راجعون)
به ديگر سخن، مخاطب اصلي اولياء و انبياء الهي براي رساندن پيام حقتعالي به انسان،عقول انسانها ميباشد.
تنها عقل ارزشي است كه با پيامهاي ملكوت سنخيت و آشنايي و هم نوايي دارد اگر انسانعقل ارزشي نداشت، ارسال پيامبران و اولياء خدا بي نتيجه ميماند. زيرا آن نقطهاي كه در وجودانسان بتواند پيام الهي را دريافت كند و بفهمد فقط عقل ارزشي است.
تفاوت مأموريتها
مأموريت ذهن شناخت و تشخيص واقعيتهاي ملموس و محسوس (يا ابزار حسي) استكه قابل آزمايش و محاسبه (با ابزار و علوم حسي) ميباشند. مثل شناخت روابط اجزاء در جهانمحسوسات و كشف روابط و قوانين موجود در بين آنها.
تلاش انسان در جهت تشخيص منفعت و منافع محسوس و ملموس و قابل آزمايش ومحاسبه نيز از همين مقوله است كه در اصطلاح فرهنگ تربيتي غرب به آن خردگرايي گفته ميشود.
تكنولوژي و علوم جديد غربي كه نوعا براساس تجربه و آزمايش بنا شده است نيز نتيجههمين خردگرايي است اما مأموريت عقل ارزشي در فرهنگ تربيتي اسلام شناخت و تشخيصحقايق نهفته يا آشكار در ظواهر و يا باطن اجزاي هستي و كشف قوانين حاكم بر روابط آنها وتشخيص جهت و حركت هستي و اجزاي آن در مقايسه با حق مطلق است.
تشخيص و انتخاب حقايق نهفته در برنامهها و اهداف رفتاري انسان و يا تغيير آنها كههماهنگ با حقايق هستي يعني هماهنگ با حركت هستي به سوي كمال باشد نيز از وظايف ومأموريتهاي عقل ارزشي است.
مأموريت عقل ارزشي كه در ادبيات تربيتي اسلام به عنوان مصلحت و صلاح و اصلاح يادشده است از مأموريتهاي عقل ارزشي است.
مأموريت ذهن و قواي دماغي (اعم از هوش و حافظه و خيال و وهم و گمان و تداعيمعاني و سرعت انتقال) عبارت است از راهنمايي انسان در جهت حفظ و يا برخورداري از لذاتو امكانات مادي است.
ولي مأموريت عقل (ارزشي) هدايت انسان در جهت حفظ و با برخورداري از عنايات الهيو جهت بخشي انسان و رفتار او به سمت كمال مطلق است.
بنابراين تواناييها و مأموريتهاي ذهن و عقل ارزشي از يكديگر متفاوت است. اما از انجا كههر دو بايد در يك ميدان و يك مصداق و در وجود انسان و در شكل دهي به يك رفتار مأموريتخود را متجلي سازند ناچار از تعامل با يكديگر هستند و هر يك از ديگري تاثير پذيرفته و نيزمتقابلا تاثير ميگذارد. به همين دليل است كه تشخيص و مرزبندي حوزه مأموريت اين دو آساننيست. و در نگاه اول، يكسان به نظر ميرسند و نيز بهمين دليل است كه بسياري از مردم اين دو رايك چيز ميدانند.
بعنوان مثال وقتي عقل ارزشي به رفتار انساني جهت ميدهد و انسان ميخواهد از جهتيابي عقل ارزشي به سوي كمال استفاده نمايد ناچار است تمامي اجزاي وجود خود و تمامياجزاي رفتار خود را در مسير جهت پيشنهادي عقل ارزشي قرار داد. لذا جهت يابي عقل ارزشيبر تمامي شئون و رفتار و اجزاي وجود انسان تاثير ميگذارد و به همين دليل ذهن و فعاليتهاي آننيز از جهت دهي عقل ارزشي تاثير پذيرفته و هم آهنگ ميشود. متقابلا وقتي كه انسان مايل نيستبه جهت دهي و جهت يابي عقل ارزشي توجه كند رفتار خود را تنها با كمك ذهن و هوش وحافظه تنظيم و طراحي ميكند. در اين شكل از رفتار انسان عقل ناچار از تصميم انسان ميباشد وتوان مقابله با آن را ندارد و منزوي ميشود.
در بررسي اين دو نمونه از رفتار انسان ملاحظه ميشود كه عقل ارزشي و ذهن انسان چنان بريكديگر اثر ميگذارند كه براي مخاطب ياناظر بيروني تشخيص اينكه كدام رفتار انسان متاثر ازراهنمايي عقل ارزشي و كدام رفتار انسان متاثر از فعاليت ذهن يا هر دو ميباشد. آسان نيست.
اما نظام تربيتي اسلام براي آنكه رفتار انسان براي خودش و مربيانش قابل تجزيه و كنترل وهدايت و اصلاح باشد معيارها و شاخص هايي را ارائه كرده است كه آن معيارها و شاخصهابيانگر ميزان هدايت و نفوذ عقل ارزشي در وجود و رفتار انسان ميباشد.
و همين معيارها و شاخصها به عنوان اهداف رفتاري براي تربيت انسان در نظام تربيتياسلام استفاده ميشود و همين معيارها و شاخصها براي آزمايش و امتحان از ميزان پيشرفت ياعقب ماندگي انسان در استفاده از عقل ارزشي قابل استفاده است.
بعنوان مثال در روايات متعددي توسط رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و حضرتاميرالمومنين علي عليه السلام و ساير اهل بيت مطهر رسول خدا عليهم الصلوة و السلامنشانههاي وجود عقل ارزشي و رشد آن يا ضعف عقل و نابودي عقل ارزشي در انسان مطرح شدهاست و نيز در آيات متعددي در قرآن كريم نشانههاي ضعف و نابودي عقل ارزشي يا تقويت ورشد آن در جود انسان مطرح شده است.
عبارت «لقوم يعقلون» براي آن دسته از انسانها مطرح شده است كه از عقل ارزشيخود استفاده ميكنند و عقل در وجود ايشان حضور دارد و فعال است.
عبارت «اولوالالباب» براي آن دسته از انسانها مطرح شده است كه عقل ارزشي ايشانرشد يافته است و داراي معيارها و تواناييهاي متعددي در حوزه شناخت عقلي شده است كه هريك از آن تواناييها را «لب» و مجموع آنها را «الباب» ناميده است.
عبارت «افلا يعقلون» و «افلا تعقلون» براي آن دسته از انسانها مطرح است كه قرآنكريم سعي در بيدار كردن فطرت عقلاني ايشان دارد. و اين وضعيت بيان كننده آنست كه عقولاين دسته از انسانها به دليل بهره نگرفتن و يا كم استفاده كردن از عقل تضعيف شده است.
عبارت «لايعقلون» نيز براي آن دسته از انسانهايي است كه تعقل را به كناري وانهاده و عقلرا به كلي تعطيل كردهاند.
شاخصهاي رشد بر اثر عقلگرايي در قرآن
عقلگرايي نيز داراي جوانب و شئون ارزشمند ولي متفاوت و نتايج سازنده و ثمربخش امامتنوع ميباشد زيرا از آنجا كه شئون و جوانب حيات انساني محدود به يك يا دو مورد نيست، بهناچار رفتارهاي انسانها يا جوامع يا دولتها نيز بسيار متنوع است. لذا نتايج هر يك از آن رفتارهامتنوع ميباشد. به طوري كه ميتوان هر يك از صفات ارزشمند و ملكات فاضله انساني را نتيجهعادات و رفتار خاصي دانست كه بر اثر عقلگرايي در آن رفتار بدست آمده است.
قرآن كريم با در نظر گرفتن تمامي جوانب و شئون حيات انساني نمونههاي بسياري را ازرفتار انسان و جوامع و ملتها در حيات انساني آورده است تا بدين وسيله اولا نشان دهد هر يك ازجوانب عقلگرايي داراي چه امتيازات و چه ثمراتي ميباشد. ثانيا روشهاي تربيتي و اهدافرفتاري را براي توفيق در برنامه ريزيهاي تربيتي معرفي نمايد. ثالثا معيارها و شاخصاي رشد را ازنظر تربيتي در مكتب عقلگرايي اسلام تعيين نمايد تا محور گزينشها يا آزمايشها يا امتحانات ياارزشيابيها از برنامههاي تربيتي اجرا شده، براي رشد و پرورش عقلگرايي قرار گيرد.
انسانها يا ملتها يا دولتها زماني كه به خاطر عقلگرايي بسيار صاحب بصيرت ميشوند آنانرا(اولوالابصار) مينامد.
زماني كه بر اثر عقلگرايي بسيار، تبديل به افرادي عالم و آگاه بر قوانين حاكم بر هستيميشوند آنانرا (عالمون) مينامد
زماني كه بر اثر عقلگرايي بسيار با ملكوت اعلي همنشين و از اسرار ملكوت باخبر ميشوندآنانرا (مقربين) مينامد.
زماني كه بر اثر عقلگرايي بسيار محو جمال حق ميشوند آنانرا (يريدون وجهه) مينامد.
زماني كه بر اثر عقلگرايي بسيار به آگاهي عميق ميرسند آنانرا (يومنون) مينامد
زماني كه بر اثر عقلگرايي بسيار به چنان سطحي از آگاهي دست پيدا ميكنند كه ترس را بهچيزي نميگيرد. آنانرا (لاخوف عليهم) مينامد
زماني كه بر اثر عقلگرايي بسيار نور اخلاص در رفتار ايشان ظاهر ميشود آنانرا (مخلصون)مينامد
برخي ديگر بدليل آنكه بر اثر عقلگرايي بسيار به مقام صبر يعني مدارا و تحمل و مقاومتميرسند، آنانرا (صابرين مينامد).
برخي ديگر بخاطر عقلگرايي بسيار داراي عقلهاي رشيد و صاحبنظر در تمامي امورميشوند آنانرا (اولوالالباب) مينامد
عدهاي به دليل عقلگرايي بسيار به مقام شكر ميرسند آنانرا (شاكرين) مينامد
عدهاي ديگر بر اثر عقلگرايي بسيار از عالم زيبايي مغفرت خبردار شده و در تلاش ورود بهآن هستند آنانرا (مستغفرين) مينامد
عدهاي ديگر زماني كه بر اثر عقلگرايي بسيار به بالاترين درجه انسانيت ميرسند آنانرا(ابرار) مينامد
و برخي ديگر كه بر اثر عقلگرايي بسيار حقايق را ميفهمند آنانرا (يفقهون) مينامد
عدهاي بر اثر عقلگرايي بسيار به افتخار كسب عنايات خاصه حق تعالي مفتخر ميشوندآنانرا (اولياء الله) مينامد و برخي ديگر كه بر اثر عقلگرايي بسيار در دفاع از حريم ارزشهايالهي پاكباخته شده و همه چيز خود را فدا ميكنند و سربازان حق شدهاند آنانرا (حزب الله) كه عدهاي ديگر كه بر اثر عقلگرايي بسيار با بالاترين مراتب وجود سنخيت پيدا كرده و با ساكنانملكوت هم صحبت ميشوند آنانرا (اصحاب الجنه) مينامد و جمعي ديگر كه بر اثرعقلگرايي به طهارت و پاكي رسيده و از هر گونه آلودگي فاصله پيدا ميكنند آنانرا (متطهرين)مينامد .
عدهاي ديگر كه بر اثر عقلگرايي صداقت و راستي و يك رنگي در اعمال و رفتار آنانمتجلي ميگردد آنانرا (صادقين) مينامد عدهاي ديگر كه بر اثر عقلگرايي بسيار آنچنان سريعبه راههاي اصلي هدايت ميرسند كه راه هفتاد ساله را يك ساعته ميپيمايند آنانرا (يتفكرون)مينامد برخي ديگر بر اثر عقلگرايي بسيار از هر گونه بحران عبور كرده و به رستگاري درحيات و پيروزي بر نفس ميرسند آنانرا (مفلحون) مينامد عدهاي بر اثر عقلگرايي بسيارتوانستهاند براي برپا داشتن نماز و حقيقت آن قيام كنند، آنانرا (يقيمون الصلوة) مينامد وجمعي ديگر بر اثر عقلگرايي بسيار روح تقوي را در خود متجلي ساختهاند را (متقين) مينامدعدهاي ديگر بر اثر عقلگرايي بسيار به مقامي از معرفت رسيدهاند كه راحت زندگي و جان ومال و فرزند و مقام را در راه دفاع از حريم الهي فدا ميكنند آنانرا (مجاهدين) مينامد عدهايديگر نيز بر اثر عقلگرايي بسيار دعا و انابه و تضرع به درگاه حق تعالي را سرمايه خود كردهاند را(قانتون) مينامد و جمعي نيز بر اثر عقلگرايي بسيار لحظهاي از ياد و حال و حب و لطف حقغافل نميشوند را (يذكرون) مينامد.
صفات برجسته و ارزشمند ديگري در قرآن كريم مطرح شده است كه در اثر عقلگرايي درانسان پديد ميآيد كه بايد تحقيقات گستردهاي درباره آنها معمول داشت مثل: تنزل عليهمالملائكه لاتلهيهم تجارة و لابيع
راضية مرضية حافظين لحدودالله راسخون في العلم يومنون بالغيبيمسكون بالكتاب ثم استقاموا يدعون ربهم بالغدوه و العشي صلوة من ربهم ورحمة خاشعون و....
شاخصهاي عقلگرايي در روايات اهل البيت عليهم السلام
صفات فوق و بسياري صفات و ملكات فاضله ديگر از جمله نتايجي است كه برطبقديدگاه تربيتي اسلام از عقلگرايي بدست ميآيد. و هر يك از اين صفات محصول يك سلسلهرفتار و برنامههاي تربيتي است كه در متن هر آيه ضمن شرح پيدايش هر يك از صفات فوق بهوسيله عقلگرايي بدست آمده است.
از رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و ساير اهل البيت مطهرش روايات زياديموجود است كه عقلگرايي و تعقل به پيدايش صفات شريفه مذكور در آيات قرآن كريمميانجامد.
قال اميرالمومنين عليه السلام بالعقل يستخرج غور الحكمة يعني عقلگرايي موجباستخراج عمق حكمت ميشود (ميزان الحكمه 4208) و نيز ميفرمايد بالعقل تنال الخيراتيعني هر گونه آرامش و آسايش و رشد و خوبيها و نيكي به وسيله عقلگرايي به دست ميآيد(ميزان الحكمه 4212) و نيز ميفرمايد بالعقول تنال ذروه العلوم يعني به وسيله عقل به قلههايعلوم ميتوان دست يافت (ميزان الحكمه 4275) عقلگرايي منشا حقيقت گرايي و حقيقتطلبي
و اطاعت حق تعالي و نجات از بحرآنهاو منشا هر گونه علم آموزي است. قال موسي بن جعفرعليه السلام يا هشام... نصب الحق لطاعة الله و لانجاه بالطاعة و الطاعة بالعلم و العلم بالتعلم والتعلم بالعقل (اصول كافي جلد 1 كتاب العقل و الجهل) حديث 12
حضرت در اين روايت شريف ميفرمايد حقطلبي بخاطر اطاعت از خداست و نجاتيبجز اطاعت خدا نيست يعني تنها به وسيله اطاعت حق تعالي عبور از بحرآنها امكانپذير است واطاعت حق تعالي نيز تنها به وسيله علم و آگاهي و معرفت امكانپذير است و علم تنها با تعلمبدست ميآيد و تعلم نيز تنها به وسيله عقلگرايي حاصل ميشود.
قال موسي بن جعفر عليه السلام.... يا هشام من عقل قنع بما يكفيها (اصول كافي كتابالعقل و الجهل) حديث 12
حضرت موسي بن جعفر عليه السلام ميفرمايند اي هشام عقلگرايي موجب ميشود كهانسان فقط به اندازه رفع نيازهايش در جمع آوري مال دنيا قانع شود. اصول كافي جلد 1 كتابالعقل و الجهل.
و نيز ميفرمايند يا هشام الصبر علي الوحدة علامه قوة العقل....
يعني استقامت و صبوري در بي كسي و تنهايي نشانه قدرت و رشد عقلگرايي است(اصول كافي جلد 1 كتاب العقل و الجهل) و نيز ميفرمايند: يا هشام.... فمن عقل عن الله اعتزلاهل الدنيا و الراغبين فيها و رغب فيما و كان الله انسه في الوحشه و صاحبه في الوحدة و غناهفي العيلة و معزه من غير عشيرة
حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام خطاب به هشام ميفرمايند: اي هشام.... پس هركس كه عقلگرايي براي كسب رضايت خدا نمايد از دنيا دوستان و دنيا طلبان فاصله ميگيرد. و بهسوي آنچه كه نزد خداست راغب و متمايل ميشود. در چنين حالتي خداوند در وحشتها مانوساو و در بي كسيها يار او و در نيازمنديها سبب بي نيازي او و خداوند او را عزيز خواهد كرد بدونآنكه نياز به خدم و حشم داشته باشد.
قال موسي بن جعفر عليه السلام يا هشام كان اميرالمومنين عليه السلام يقول ماتم عقلاُمرء حتي يكون فيه خصال شتي:
1ـ الكفر والشر منه مامونان. از كفر و شر همواره فاصله دارد.
2ـ والرشد والخير منه مامولان رشد و خير يعني ارتقاء و بالندگي و تجلي بهترين رفتارها وشخصيت او همواره هدف اوست.
3ـ و فضل ماله مبذول يعني اضافات بر نيازهايش را همواره به نيازمندان بذل و بخشش ميكند.
4ـ و فضل قوله مكفوف او مطالب و حرفهاي اضافي را مطرح نميكند.
5ـ و نصيبه من الدنيا القوت يعني فقط در حد نياز روزانه سهم خود را از دنيا ميخواهد.
6ـ عمرش را در كسب علم (حقيقي) ميگذارند ولي از عطش كسب علم سير نميشود در عمرشو ظرفيتش براي كسب علم محدود نميشود و سير نميشود لايشبع من العلم دهره.
7ـ هيچ چيز محبوبتر از كسب تقرب به حق تعالي براي او نيست اگر چه همواره با محروميتهاباشد.
8ـ تواضع نزد او از اشرافي گري محبوبتر است. كار خوب ديگران را زياد و بزرگ ميشمارد و كارخوب خود را كم و كوچك ميداند.
9ـ مردم را همواره از خود بهتر ميداند و خود را در درون خود بدتر از همه ميشمارد و اينحالات نشانه كامل شدن عقل ارزشي در انسان است.
نشانهها و شاخصهاي ديگر عقلگرايي:
12ـ مراقبت كردن دائم از رفتار، محافظت كردن دائمي حدود (الحفظ)
13ـ مهرورزي، عطوفت، صله رحم (الرحمة) دلسوزي نرم دلي، رافت (الرافة) ترحم و خوشرفتاري عطوفت (التعطف) و رفاقت و اظهار ملاطفت (الرفق) تواضع و فروتني (التواضع) مودتو دوستي (المودة) محبت و حب (الحب)
14ـ قناعت (القناعة) (القنوع)
15ـ تشريك مساعي و مواساه و تعاون (المواساة)
16ـ وفاداري، پيمان داري، استقامت در تعهد (الوفاء)
17ـ فرمانبرداري از حق تعالي، طاعت (الطاعة) و خضوع در برابر حق و فروتني و خشوع(الخشوع)
18ـ حفظ سلامتي و تندرستي و نظافت و بهداشت و تميزي (السلامة) و سلامت در رفتار و گفتارو تسليم حق بودن.
19ـ صدق و راستگويي و راستي (الصدق) اخلاص، پاكدلي، يك رنگي (الاخلاص) امانت داري(الامانة)
20ـ شهامت و چالاكي (الشهامة) و پرده داري و مدارا و چشم پوشي (الصفح) و گذشت.
21ـ درك و فهم و جذب و هضم مطلب (الفهم) و (المعرفة)
22ـ جهاد و مجاهدت و تلاش سنگين و سخت و حضور در جبههها (الجهاد)ي جنگ عليهمتجاوزين
23ـ روز و روزه داري
24ـ نماز و عبادت و دعا و راز و نياز (الدعاء) و عذرخواهي (استغفار) و توبه (التوبه)
25ـ نيكي به والدين و خضوع و خشوع در برابر ايشان (البرالوالدين)
26ـ معرفت و آگاهي و علم (المعرفه) (العلم) و حكمت (الحكمه)
27ـ بركت.
28ـ شايستگي و رفتار شايسته و گفتار پسنديده (المعروف) حيا و شرم (الحياة) خودپوشي(الستر)
29ـ سهلگيري و آسان نمايي (السهولة) حفظ راحت و آرامش خود و محيط (الراحة)
30ـ تقيه و رازداري و حفظ اسرار اهل البيت و جامعه مسلمين (التقيه)
31ـ تقوي.
32ـ انصاف و رعايت عدالت در قضاوت و عمل به آن رعايت حقوق ديگران (الانصاف)
33ـ سخاوت
34ـ وقار و متانت (الوقار) و محافظت و دقت و مراقبت در رفتار (المحافظة) قوام و پايايي واعتدال (القوام) مقاومت (الصبر) حلم و صبوري (الحلم) تحمل مخالف، خردمندي خاموشي،كم حرفي، گزيده گويي (الصمت) همراهي، رام بودن (الاستسلام) همكاري، هماهنگي با نظردوستان، همدلي، همياري با حركتهاي صحيح (المداراه) انس و الفت (الالفه).
35ـ نشاط و شادابي و سرحالي (النشاط) فرح و خوشدلي (الفرح).
با عنايت به مجموعه شاخصهاي مثبت فوق در عقلگرايي و شاخصهاي منفي در برابر هريك در عقل ستيزي بوضوح مشاهده ميشود كه شاخصهاي مذكور خاص عقلگرايي اسلاميميباشد و با شاخصهاي خردگرايي متعارف در تعليم و تربيت غربي بكلي متفاوت است. زيرا درخردگرايي با تعريف غربي آن اصولا ارزشها و متافيزيك و معنويات و عوالم برزخ و قيامت وملكوت و وحي جايگاهي ندارد.
در حالي كه همان گونه كه مشاهده ميشود تمامي شاخصهاي فوق با ارزشهاي اخلاقيرابطه تنگاتنگ دارند اما در هيچ يك از روانشناسيها و انسانشناسيهاي غربي، دستگاه ادراكيخاصي كه بتواند با ارزشهاي اخلاقي و عوالم غير حسي و متافيزيك و خارج از عالم دنيا ارتباطبرقرار كند شناخته نشده و معرفي نگشته است و بهمين دليل است كه از ديدگاه علوم غربي وفلسفه حسي روانشناسيهاي غربي، ارزشها و امور اخلاقي و معنوي اصالت ندارند و تنهاميتوانند قراردادي باشند زيرا در اين ديدگاه اموري كه توسط ادراكات انسان قابل درك نباشد،واقعيت ندارد و غير علمي شمرده ميشود بنابراين اصالت نيز نميتواند داشته باشد.
از آنجا كه امور ارزشي و اصول اخلاقي از ديدگاه علوم جديد غربي با ادراكات حسي دردرون انسان نميتوانند رابطه مستقيم و مكمل يكديگر داشته باشند. از مقوله خرد گرايي نيزخارج ميباشند مگر آنكه انسان غربي برحسب موقعيت سنجي خويش، برخي از آنها را به طورموقت تا وقتي كه منفعتي براي آن متصور است و البته به صورت قراردادي اعمال نمايد. مثلراستگويي و صداقت و نظم و يا دعا و نيايش و يا رعايت حقوق ملتهاي زيردست.
در غير اين صورت از ديدگاه روانشناسي و تعليم و تربيت غربي شاخصهاي فوق هيچ گونهجايگاهي در خردگرايي ندارد.
مفهوم جهل در قرآن كريم
اگر در آيات كريمه قرآن كريم درباره مفهوم جهل و جهالت تدبر شود و با مفهوم عقلمقايسه شود علاوه بر آنچه كه تاكنون درباره عقل ارزشي آمده است نتايج و نشانههاي بسياردقيقتر و كليتر و جامعتري از عقل ارزشي بدست خواهد آمد
جهل به معناي انتخاب فرهنگ انديشه جاهلي
قالوا يا موسي اجعل لنا الها كما لهم الهه قال انكم قوم تجعلون 138 اعراف (7) يعني قومموسي (بني اسرائيل بعد از ان همه آموزشها و تجربهها و معرفتها و آيات الهي) به حضرت موسيگفتند كه براي ما نيز مانند قوم فرعون يا كفار (كه داراي تمدن درخشان و خيره كنندهاي بودند)الهه هايي قرار بده (تا ما از آنها عقب نمانيم!) حضرت موسي فرمود همانا شما عليرغم شهودآنهمه آيات و آشنايي با آنهمه معارف و حياني تبديل به مردمي شدهايد كه ميخواهيد فرهنگجهالت را انتخاب كنيد.
انهم ملاقو ربهم و لكني اراكم قوما تجهلون 29 هود (11)
يعني (حضرت نوح فرمود) آن مومنان به مقامات تقرب الهي رسيدهاند و به ملاقات حقتعالي ميروند ولي بعد از اين همه ابلاغ رسالت و انتقال آگاهي به شما (متاسفانه) به اين نتيجهرسيدهام كه عليرغم آگاه شدن از پيامها و ارشادات الهي راه جهالت را پيشه گرفتهايد.
جهالت به معناي لجبازي با ارزشها
ائنكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلو 55 نمل (27)
يعني حضرت لوط فرمود: آيا براي مبارزه با ارزشهاي انساني و ايجاد كثيفترين نوع روابطجنسي (مردان با مردان و تمايل به لواط) اين تحركات وسيع را به راه انداختهايد؟ واقعا شما راهجهالت و فرهنگ جهالت و انديشه جهالت را در پيش گرفتهايد.
جهالت به معناي حسادت و ناجوانمردي
قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذا انتم جاهلون 89 يوسف (12)
يعني آيا ميدانيد با يوسف و برادرش چه كرديد از روي جهالت (حسادت وناجوانمردي؟) زيرا در آيات قبلي رفتار برادران يوسف براساس حسادت و ناجوانمردي شروعشده است.
جهالت به معناي لجبازي
و ابلغكم ما ارسلت به ولكني اراكم قوما تجهلون 23 احقاف (46)
يعني ما شما را به تمام معارفي كه پيامهاي حق را به شما برساند آگاه ميكنم ولي ميبينم كهشما راه جهالت را در پيش گرفتهايد.
جهالت به معناي كفر و سركشي
قل افغيرالله تامروني اعبد ايها الجاهلون 64 زمر (39) يعني اي سركشان آيا ميخواهيدمرا وادار به اطاعت و بندگي غير خدا كنيد؟
ما كانوا ليومنوا الا ان يشاء الله و لكن اكثرهم يجهلون 111 انعام (6) يعني اينها ايماننخواهند آورد مگر خدا بخواهد اما اكثر آنان سركش و عصيانگرند.
جهالت به معني غفلت از اصول بندگي و عرفاني
اني اعظك ان تكون من الجاهلين 46 هود (11) يعني من ترا نصيحت ميكنم كه مبادا ازاصول بندگي و عرفاني غافل شوي
يعني (اي نوح) تو را نصيحت ميكنم كه بعد از احراز مقامات ملكوتي و تقرب الهي ومعارف نبوي، راه جهالت را انتخاب نكني!
جهالت به معناي خطاكاري و سقوط از مقامات معرفتي
و ان لم تصرف عني كيدهن اصب اليهن واكن من الجاهلين 33 يوسف (12)
يعني پروردگار من اگر اين فتنهها را از من دور كني و نيرنگ آنان را درباره من خنثي نكنيميترسم نيرنگ آنان در من موثر واقع شود و بعد از اين همه معرفت و تقرب دوباره به راه جهالتو فرهنگ جهالت منحرف شوم.
جاهليت يك فرهنگ است و داراي تمامي جوانب و ابعادياست كه يك فرهنگ غلط و منحرف بايد دارا باشد.
1ـ انديشه و تفكر جاهلانه= يطنون بالله غيرالحق ظن الجاهلية 154 آل عمران (3)
يعني آنان درباره حق تعالي و خداشناسي انديشه انحراف و باطل را انتخاب كردند و طبقتفكر و فلسفه جاهليت درباره حق تعالي و معارف الهي ميانديشند.
2ـ تبرج جاهليت= و قرن في بيوتكن و لاتبرج الجاهلية الاولي 33 احزاب (33)
يعني اي زنان پيامبر در خانه خود قرار بگيريد و همچون فرهنگ جاهليت خودنمايي وميدان داري را در صحنه جامعه انتخاب نكنيد (قابل توجه آن دسته از زنان پيامبر كه بعد از رحلتآن بزرگوار جنگ جهل را براه انداختند و خود ميدان دار آن معركه شدند)
3ـ حمية جاهليت- اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية الجاهلية 26 فتح (48)
يعني آنان كه كافر شدند در قلوب خود حميت و سرسختي و لجبازي و عناد و سركشي دربرابر فرهنگ الهي را قرار دادند.
4ـ حكم جاهليت= افحكم الجاهلية يبغون 50 مائده (5)
يعني آيا فرهنگ جاهلي، انديشه جاهلي فلسفه و تفكر جاهلي، راه و رسم جاهليت وبرنامههاي جاهليت را ميخواهند دنبال كنند؟
در عين حال قرآن كريم در آيات زير واژه جهل را به مفهوم بي اطلاعي و نقص و ضعف نيزبه كار برده است.
1ـ جاهل به معني بي خبري، بي اطلاع، يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف 273 بقره (2)
يعني فرد بي اطلاع آن مومنان را به خاطر عفاف و وقار و خودداري و عدم اظهار نيازشان،ايشان را ثروتمند ميپندارند.
2ـ جهالت به معني ناداني
انما التوبة علي الله للذين يعملون السوء بجهالة نساء (4)
يعني فقط خداست كه آنان را كه از روي ناداني و عدم آگاهي اعمال سود انجام دادندميتواند ببخشد و هدايت فرمايد.
انه من عمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم 54 انعام (6)
يعني از ميان شما آنان كه عمل سوء (بد) كردهاند و سپس توبه نموده و عمل صالح انجامدادهاند خداوند درباره آنان غفور و رحيم است.
ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا 119 نحل (16)
يعني پروردگارت درباره آنانكه عمل زشتي از روي ناداني بجا آوردهاند سپس توبه كردهاندو عمل صالح انجام دادهاند آمرزنده و مهربان است.
آسيبشناسي عقل گرايي يا عقل ستيزي و پيدايش جهل
براي آنكه تفاوت خردگرايي غربي اسلامي روشنتر شود علاوه بر شاخصهاي عقل ستيزيكه در برابر هريك از شاخصهاي عقلگرايي از قران و روايات نقل شد شاخصهاي ديگري نيز درمكتب تربيتي اسلام وجود دارد كه تفاوتها را بين عقل غربي از اسلامي بسيار واضح و آشكارمينمايد. اين شاخصها عبارتند از آسيبشناسي عقل و عقلگرايي يعني شاخصهايي كه نشاندهنده تضعيف عقل و عقل گرايي در رفتار انسان است و موجب پيدايش جهل ميگردد.
حضرت امام موسي بن جعفر عليهما السلام ميفرمايد: يا هشام من سلط ثلاثاً علي ثلاث فكانمااعان علي هدم عقله
1ـ من اظلم نور تفكره بطول امله.
2ـ و مخاظرائف حكمه بفضول كلامه
3ـ واطفاً نور عبرته بشهوات نفسه
فكانما اعان هواه علي هدم عقله و من هدم عقله افسد عليه دينه و دنياه
حضرت در اين بيان نوراني ميفرمايند هر كس نور تفكر خويش را با آرزوهاي دراز دنيايي وتمام نشدني تاريك و ظلماني كند و حكمتهاي ظريف و انديشهها و مطالب حكيمانه خود را بهوسيله طرح مطالب و حرفهاي اضافي محو كند، و نور عبرت خويش را به وسيله شهوات نفسانيخود خاموش نمايد، گويا هواي نفس شيطاني خويش را در نابود كردن عقل ارزشي خود ياريكرده است. و هر كس كه عقلش را منهدم گرداند دين و دنيايش را فاسد نموده است.
ملاحظه ميشود ك در اين بيان نوراني، شاخصهاي عقل ستيزي عموما مربوط به مفاهيممعنوي و عرفاني و ارزشي ميباشد ولي در خردگرايي غربي چنين نيست مثلا آرزوهاي دنيايي وتمام نشدني لطمهاي به آن وارد نميكند يا شهوات نفساني ضرري به خردگرايي غربي نميزند.زيرا طبق آنچه كه در اين روايت شريفه مطرح شده است با آرزوهاي دراز، نور تفكر تاريك شده واز بين ميرود و با شهوات و اميال نفساني نور عبرت خاموش ميشود. در حالي كه در خردگراييغربي، تفكر عبادت خدابه شمار نميرود تا نور داشته باشد و شهوات نفساني نكته منفي به شمارنميرود تا نور عبرت را خاموش كند و عبرت نيز در ادبيات خردگرايي جايگاهي ندارد تا نگران ازخاموش شدن نور آن باشيم.
همچنين حضرت امام موسي بن جعفر عليهما السلام ميفرمايد:
... يا هشام... لادين لمن لا مروة له مروة لمن عقل له
يعني يكي از مهمترين شاخصهاي بي عقلي يا عقل ستيزي ناجوانمردي يا بي مروتي استو شاخص بي مروتي و ناجوانمردي، بي ديني است.
همانطور كه ملاحظه ميشود شاخصهاي فوق درباره عدم عقلگرايي هيچ جايگاهي درخردگرايي غربي ندارد زيرا جوانمردي از جنس ارزشهاي معنوي است كه در خرد گرايي غربيآنجا كه منفعتي از ان حاصل نشود نه تنها ارزشي ندارد بلكه حماقت به شمار ميرود.
در ادبيات تربيتي اسلام عقل ستيزي موجب پيدايش جهل ميشود يعني هر رفتاري كهموجب تضعيف عقل شود به نوبه خود و در عين حال موجب پيدايش جهل ميگردد.
قرآن كريم پس از آنكه رفتارهاي عقل گريزي يا عقل ستيزي انسانها را بيان ميفرمايد نتيجهخطرناك آن رفتارها را در يك عبارت كوتاه طبقه بندي ميفرمايد مثل لايعقلون، لايبصرون،لايسمعون، يعمهون، ضالين، لايفقهون، مذبذئين و امثال آن تا بعنوان شاخص و ميزان و معيارعقل گريزي و يا عقل ستيزي و نتايج اسف بار آن مورد عبرت انسانها قرار گيرد. مثلا وقتي كه عقلگريزي عدهاي از علماء يهود در زمان رسالت نبي اكرم صلي الله عليه و آله- را بيان ميفرمايدعيلرغم آنكه آنان دانشمند بودند و به تمام آيات كتاب آسماني تورات آگاهي داشتند اما بهمعارف كتاب آسماني خود پشت كرده و به آيات ارزشمند آن عمل نميكردند.
و بدين وسيله از آگاهيها و دانش خود نسبت به ارشاد و هدايت حضرت موسي عليهالسلام و پيامبران مطرح شده در تورات در جهت هدايت خود بهره نميگرفتند آنها را به الاغيتشبيه فرموده است كه بر پشت خود كتابهايي را حمل ميكنند. زيرا الاغ با محتواي كتبي كه برپشت خود حمل ميكند رابطهاي ندارد. و نميتواند از معارف آن كتب براي هدايت خود بهرهببرد.
دانشمندان يهود نيز در آن زمان در دانش خود درباره چگونگي استفاده از آيات الهي يعنيعمل به عقلانيت ناتوان بودند و نميتوانستند از آگاهيها و اطلاعاتي كه از تورات داشتند و درمعارف آن مشخص شده بودند، استفاده نمايند.
مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا بئس مثل القوم الذينكذبوا بايات الله و الله لايهدي القوم الظالمين.
قرآن ميفرمايد علماي يهود در زمان رسول خدا (ص) به علم و معارف و حياني كه ازتورات آموخته بودند پشت كردند و به آن عمل نكردند يعني خود را به الاغ شبيه كردند اين رفتاررا در ادبيات عوامانه ايراني «خريت» ميگويند. بنابراين رفتار علماي يهود مساوي با رفتار الاغنبود بلكه جهالت محض يعني خريت و يات خود را به رفتار «خر» شبيه كردن بود.
در اين آيه شريفه حق تعالي ابتدا تفصيل چگونگي عقل گريزي آن دسته از علماي يهود كهچنان رفتاري داشتند را بيان ميفرمايد و سپس در يك عبارت كوتاه مثل عبارت «قوم الظالمين» ومثل عبارت «كمثل الحمار» تاثير نتايج عملكرد آنها را در سرنوشت ايشان مطرح ميفرمايد. و اينعبارات كوتاه را معيار و محصول و شاخص و ميزان براي نشان دادن اندازه عقل گريزي انسان قرارداده است.
شرح هر يك از رفتارهاي انساني و ارائه خلاصه نتايج آن رفتارها در قالب يك عبارت كوتاهدر قرآن كريم داراي اهداف بي شمار و نتايج بي شماري است مجموعا نظام تعليم و تربيتاسلامي را در تربيت عقل گرايي و خطرات عقل گريزي تبيين ميفرمايد به عنوان نمونه به چندنمونه اشاره ميشود.
نتايج و آثار عقل ستيزي در قرآن
عقل ستيزي داراي جوانب و شئون و روشهاي مختلف و نتايج متعدد ميباشد.گاهي انسانها يا ملتها يا دولتها بر اثر عقل ستيزي احمق ميشوند (سفه نفسه)
گاهي ظالم ميشوند (ظالمين)
گاهي دروغگو و دروغ زن ميشوند (مكذبين، كاذبين)
گاهي خود را فراموش ميكنند و دچار بحران هويت ميشوند (فانساهم انفسهم)
گاهي نامرد و منافق ميشوند (منافقون)
گاهي رياكار و خودنما ميشوند (رئاء الناس)
گاهي مصرف زده و رفاه زده ميشوند (مسرفين، مبذرين)
گاهي به آگاهيها و علوم حتي باورهاي خود پشت ميكنند (كمثل الحمار)
گاهي در تاريكي و تيره بختي خود غوطه ميخورند (لم يكديريها)
گاهي متكبر و خودخواه ميشوند (متكبرين)
گاهي خود و جامعه و حتي جهان را دچار فساد و هرزگي و آلودگيهاي جنسي و اعتياد وشراب و قمار و غيره ميكنند (المفسدين)
گاهي حتي شعور انساني خود را از دست ميدهند (لايشعرون)
گاهي كينه عدالتخواهها و آگاهان و دلسوزان جامعه را در دل انباشته ميكنند(الدالخصام)
گاهي مكار و حيله گر ميشوند (و مكروا)
گاهي لجبازي و خيره سري را پيشه خود ميسازند (يجحدون)
گاهي بيچاره و افسرده و سرخورده ميشوند (مبلسون)
گاهي حق طلبان را به گناهها و ظلمهايي كه خودش مجري آنست متهم ميكند(يفترون)
گاهي حق و حقيقت را به خاطر منافع خود پنهان ميكنند (يكتمون الحق)
گاهي اساسا همچون عقب ماندگان و بيماران مادرزادي كور و كر و گنگ ميشوند (صمبكم عمي)
گاهي چنان دچار قساوت و سنگدلي ميشوند كه از كشتار ميليونها بي گناه باكي ندارند(قاسيه قلوبهم)
و گاهي آگاهان و عالمان حقيقي و ملتهاي حق طلب را به مسخره ميگيرند(مستهزءون)
گاهي در كار خود گمراه شده و راه را از چاه نميشناسند (ضالين)
گاهي مكتب شكاكيت بر جان و علم و فهم فلسفه آنها سايه ميافكند (ممترين)
گاهي ايشان سرمايهاي جز گمان و حدس و تخمين ندارند و بهمين دليل به هيچ امر يقينيو روشنگر و راهگشا راه نمييابند لذا گمان و احتمال را محور انديشه خود مينمايند (ان الظنلايغني من الحق شيئا) ان يتبعون الا الظن
گاهي سرافكنده و توسري خورده و تحقير شده از نتايج اعمال خود ميشوند(يخرصون)
گاهي بصيرت و روشن ضميري و عاقبت انديشي خود را از دست ميدهند(لايبصرون)
گاهي چنان جاهلانه سركشي ميكنند همچون بوزينگاني زشت رو اگر چه صورت ورفتاري مشابه با انسان دارند ولي هيچ انساني حاضر نيست آنها را از گروه خود بداند يا آنها را دررديف خود بشناسد (كونوا قردة خاسئين)
و گاهي مكتب الهي و حياني و خداپرستي را افيون ملتها ميشمارند (الظالمين بالله ظنالسوء)
و خود را در محاصره هر گونه بدبختي قرار ميدهند (عليهم دائرة السوء)
اينها نمونه هايي از انبوه آياتي هستند كه بيان كننده آثار و نتايج رفتارهاي متنوع انسان درجهت عقل گريزي يا عقل ستيزي ميباشند.
زمينههاي تحقيقي فراواني در اينجا موجود است كه ميتوان علاوه بر آيات فوق در آياتزير تحقيق نمود و ثمرات عقل گريزي يا عقل ستيزي و رفتارهايي را كه موجب چنين صفاتمنفي شده است بررسي و مشخص نمود.
آيات بسياري ديگر وجود دارد كه عاقبت عقل ستيزي را بيان ميفرمايد ولي به دليل پرهيز ازطولاني شدن مطلب تنها به ذكر چند نمونه بسنده ميشود.
في اذانهم و قرا سفه نفسه اولئك كالانعام بل هم اضل كمثل الكلب، كانهم خشب مسندهاعراب مذبذبين كافرون، في قلوبهم مرض طبع الله قلوبهم و غيره.
از تدبر در آيات قراني ميتوان به معيارهايي دست يافت كه براساس آنها رفتارهايي كهموجب پيدايش جهل و جهالت ميشوند مشخص ميگردد.
بعنوان نمونه به بعضي از رفتارهايي از ديدگاه قرآن كريم كه موجب پيدايش جهل ميشوند در زيراشاره ميشود.
دروغگويي، نشنيدن و قبول نكردن سخن حق، گمراهي، بي ايماني، فساد، مسخره كردنحقايق، نيرنگ بازي، ناسپاسي، تبعيض و جور و بي عدالتي، تندخويي، بداخلاقي و تلخي،سفاهت، قذارت، و كثافت، جلوه گري، شرك، اسراف، تبذير، تكبر، گناه، تهمت و افتراء، غفلت،سركشي در برابر حق تعالي، فسق، شك و ترديد، كتمان حقيقت، قساوت قلب و يا سنگدلي،ناداني، ذلت و پستي، ناجوانمردي، حرص، نوميدي، كفر، خشم، حماقت، آبروريزي و بي باكي ورسوايي و گستاخي، شتابزدگي، انتقام، بي تابي و حقارت، دشمني و كينه، تنفر و انزجار، خيانت،ميل به باطل، ناپاكي و ناخالصي، سستي و تنبلي، بي شعوري و كودني، ضايع كردن نماز، فرار ازجهاد، سخن چيني و نمامي، نافرماني از پدر و مادر، ريا و خودنمايي و سالوس، شهوات و اميالدنيايي، ياوه گويي، سهل انگاري و پيمان شكني و ناجوانمردي، تجاوز و پليدي، افزونطلبي،شقاوت، بيهوده اميدوار بودن، تكروي از جمع مومنين، بخل، بي حيايي، جلفي، اصرار به گناه،استنكاف از دعا و توبه، اينها نمونه هايي از رفتار عقل ستيزي اند كه اولا عقل ار تضعيف و يا نابودميكند و ثانيا جهل را ميروياند و تقويت مينمايد.
حقيقت جهل در روايات اهل البيت عليهم السلام
قال اميرالمومنين عليه السلام: الجهل موت يعني جهل مرگ است.
و قال ايضا الجهل ادوء الداء يعني جهل بدترين درد است.
و قال ايضا الجهل مميت الاحياء و مخلد الشقاء يعني جهل زندگاني را ميميراند وشقاوت و بدبختي را ابدي ميسازد.
و قال ايضا الجهل يفسد المعاد يعني جهل معاد و قيامت انسان را فاسد ميكند.
و قال ايضا الجهل فساد كل امر يعني جهل ريشه فساد در هر امري است.
و قال ايضا الجهل اصل كل شر يعني جهل ريشه هر شري است.
و قال ايضا الجهل معدن الشر يعني معدن شر جهل است.
وقال ايضا الوان العباد حين جهلوا وقفوا، لكم يكفروا و لم بضلوا يعني اگر بندگان در حينجهالت، متوقف شوند و دست از جهالت بردارند به كفر و ضلالت مبتلا نميشوند.
قال ابوعبدالله عليه السلام.... ثم خلق الجهل من البحر الاجاج ظلمانيا فقال له ادبر فادبرثم قال له اقبل فلحم يقبل فقال له استكبرت فلعنه....
حضرت امام صادق ضمن حديثي طولاني فرمودند.... سپس حق تعالي جهل را ظلماني وتاريك و از درياي شور و تلخ و ظلماني آفريد به او فرمود پشت كن (برگرددت) او پس رفت(برگشت) حق تعالي فرمود پيش بيا ولي او پيش نيامد حق تعالي فرمود گردنكشي و تكبر كرديپس او را لعنت كرد (از رحمت خود دور ساخت و در شمار دشمنان حق و حقيقت قرار داد)
همان گونه كه ملاحظه ميشود ماهيت و حقيقت جهل در مكتب تربيتي اسلام بسيارمتفاوت از معاني اين واژه در ادبيات معمولي و جوامع غربي ميباشد.
واژه جهل در ادبيات خاص اسلام شامل تمام مفاهيم و معاني و صفات رذيله ميباشد كهباعث جهنمي شدن انسان و باعث هر گونه كفر و فساد و فسق و فجور و ظلم و نفاق و رياء و شركميباشد.
اما نكته ديگري كه در ادبيات تربيتي اسلام مطرح است آنست كه بيشتر واژههاي تربيتياسلام داراي دو دسته از معاني و مفاهيم ميباشند كه لازم است در اين باره نيز توضيحاتي ارائهگردد.
مفاهيم دوگانه واژههاي كليدي در ادبيات تربيتي اسلام
منظور از واژه كليدي، كاربرد آن واژه در مفاهيم خاص و حياني است تا معارف و پيامها وحقايق عرضه شده از جانب وحي در قالب آن واژه عرضه شود اصولا بسياري از واژههاي كليديدر ادبيات تربيتي اسلام شامل دو دسته از مفاهيم ميباشند.
دسته اول: مفاهيمي است كه در ادبيات انسانها و جوامع انساني از واژه مورد نظر درادبيات خويش منظور ميكنند كه ميتوان از آنها با عنوان مفاهيم زميني ياد كرد.
دسته دوم: مفاهيمي است كه در ادبيات و حياني و ملكوتي براي واژه مورد نظر، در نظرگرفته شده است و ميتوان از آنها بعنوان مفاهيم آسماني يا وحياني نام برد.
مثلا واژه «جهل» در ادبيات متعارف و معمول در تمامي جوامع به مفهوم ندانستن و عدمآگاهي و عدم اطلاع بكار ميرود و در فارسي ترجمه معال آن «ناداني» يا «ناآگاهي» يا «بي سوادي»يا بي اطلاعي ميباشد و گاهي نيز در معني احمق بكار ميرود.
اما واژه جهل در ادبيات وحياني اسلام علاوه بر مفهوم فوق مفهوم ديگري نيز مطرح شدهاست كه خاص ادبيات وحياني است و ان عبارت است از لجبازي با حق و حقيقت كتمان حقو حقيقت، برخورد منفي با حقايق، مبارزه با حقيقت و حقايق، جحود و سركشي در برابر حقيقتواژه جهل در اين مفهوم به معني كفر و نفاق سركشي و بي اعتقادي، و عقل ستيزي و حقيقتستيزي آگاهانه ميباشد. ولي در مفهوم اول كه به معني ناآگاهي، بي سوادي، بي اطلاعي،ناداني است برخورد آگاهانه با حقايق وجود ندارد واژه جهل در ادبيات تربيتي اسلام در هر دودسته از معاني فوق بكار رفته است.
در ادبيات اسلامي آنجا كه واژه جهل در برابر اطلاعات و آگاهي بدون مبارزه منفي و بدونعقل ستيزي آگاهانه و بدون حقيقت ستيزي آگاهانه قرار گرفته است در آنجا به معني ناداني وناآگاهي و بي اطلاعي و بي سوادي به كار رفته است ولي در آنجا كه واژه جهل در مخالفت باحقايق، در مخالفت با نظر عقل ارزشي در جنگ با ايمان در جنگ با علم قرار بگيرد يعني مبارزه باحقيقتشناسي و حقيقت خواهي و مبارزه با علم و مبارزه با حيات طيبه و مبارزه با حكمتمطرح شده باشد، در اينجا واژه جهل به معني بي سوادي و بي اطلاعي نيست. بلكه به انسانيجاهل گفته ميشود كه مبارزه منفي با حقايق و معارف وحياني را در دستور كار خود قرار دادهباشد.
حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله در ضمن فرمايشاتي خطاب به سعد بن ابي وقاصميفرمايد: قوم عملوا ما جهل هولاء ثم جهلوا كجهلم يعني قومي كه با معارف وحياني اسلامآشنايي دارند ولي مثل اعراب بياباني كه فرقي با شتر خود ندارند، خود را به ناداني ميزنند وجهالت ميكنند در چنين حالتي فرد جاهل لزوما بي سواد نيست بلكه در بسياري موارد،از دانشو اطلاعات كافي نيز برخوردار است. لذا شخصيت اين افراد در ادبيات تربيتي اسلام به كور و كر وگنگ تعبير شده است. يعني در عين حال كه چشم دارند راه صحيح را انكار ميكنند و پيامحقيقت را نميشنوند. و اسرار حقيقت را نميفهمند و درك نميكنند.
در چنين مواردي واژه جهل متفاوت از معني متعارف در بين جوامع انساني ميباشد و باروحياني دارد و از كلمات و واژههاي كليدي اسلام به شمار ميرود.
البته اسلام از كلمه جهل در هر دو معني استفاده كرده است اين بدان دليل است كه چوناسلام به زبان مردم و با مردم سخن ميگويد از واژهها و كلمات همان مردم استفاده ميكند.
در قرآن كريم نيز چون مخاطب پيامهاي قرآن مردم هستند استفاده از «لسان قوم» يعنياستفاده از ادبيات مردمي و بومي ضروريترين و مفيدترين روش براي برقرار كردن ارتباط بينمردم و وحي و رسالت ميباشد. لذا در قرآن كريم و روايات شريفه رسول خدا و اهل البيتمطهرش، هر كجا كه از زبان مردم مطلبي را مطرح ميفرمايد يا معني خاصي را كه داراي پياموحياني باشد در نظر نگرفته باشد از معني هر واژه همان مفهوم را در نظر ميگيرد كه مردم از انواژه در نظر دارند.
اما هر كجا كه مفهوم واژه مذكور مستقل از ادبيات مردمي باشد و داراي پيام خاصي ازجانب وحي باشد، ديگر نميتوان به لغتنامههاي زبان مراجعه نمود بلكه بايد از ساير آيات وروايات در كشف مفاهيم وحياني و درك پيامهاي نهفته در آن واژه استفاده نمود.
روش قرآن كريم درباره استفاده از واژه جهل نيز همينگونه است بنابراين مفهوم جهل درادبيات خاص وحياني اسلام غير از مفهوم آن در ادبيات متعارف عرب ميباشد. كه به معني عدماطلاع و ناآگاهي و بي سوادي است.
شايد مقايسه انجام شده در بين مفهوم جهل بعنوان واژه كليدي اسلام در ادبيات وحياني بامفهوم جهل به معني ناداني و بي سوادي مساله را روشنتر نمايد.
1ـ جهل با مفهوم وحياني به معني جحود، لجبازي، سركشي، سرپيچي مقاومت منفي دربرابر حق و حقايق است اما جهل در مفهوم زميني و متعارف آن، به معني ناداني و عدم اطلاع وناآگاهي است.
2ـ جهل با مفهوم وحياني گناهي عظيم است كه بخشودني نيست مگر آنكه انسان در رفعآن بكوشد لذا زمينه ساز نزول عذاب در دنيا و عقاب در آخرت است.
اما جهل در مفهوم زميني گناه نابخشودني نيست و شايد اساسا گناه نباشد نوعي كمبود ونقص به شمار ميرود كه گاهي مستوجب ترحم است.
3ـ جاهل با مفهوم وحياني، ميتواند در ميان زيركترين، باهوشترين انسانها نيز وجود داشتهباشد اما جاهل با مفهوم زميني، فقط شامل انسانهاي بي سواد و ناآگاه ميشود.
4ـ جاهل با مفهوم وحياني، مترادف با كافر است چون اين نوع از جهالت به معني سركشيو سرپوشي حقيقت است.
اما جهالت با مفهوم زميني، نه تنها نشانه يا زمينه ساز كفر نيست بلكه ممكن است بسيارياز افراد متدين بي سواد و ناآگاه باشد.
جاهل با معني وحياني تنها گزينه متضاد با عاقل و عالم به معني علم به حقايق ميباشد
اما جاهل با معني زميني آن متضاد با واژه خردمند نيست زيرا بسياري از افراد بي سواد وبي اطلاع ممكن است خردمند نيز باشند بلكه گزينه متضاد با واژه خردمند واژه احمق است.
جاهل در برابر عاقل با معني وحياني آن لزوما نه تنها احمق يعني كودن نيست بلكه ممكناست از افراد دانشمند و با سواد باشد.
اما جاهل به معني زميني آن در برابر خردمند است و لزوما بايد احمق باشد.
جاهل با مفهوم وحياني لزوما نه تنها به معني افراد بي سواد و بي اطلاع نميباشد بلكهممكن از افراد دانشمند بسيار با سواد باشند.
ولي جاهل به مفهوم زميني آن لزوما به معني بي سواد و بي اطلاع ميباشد.
جهالت به مفهوم وحياني در بسياري موارد نياز به هوش و دانش و طرح و برنامه دارد، زيراسركشي و سرپوشي حقيقت و مبارزه با حقايق، نياز به هوش و دانش و طرح و برنامه دارد.
جهالت به مفهوم زميني نه تنها نياز به هوش و سواد ندارد بلكه عموم افراد جاهل در مفهومزميني، از ميان افراد بي سواد و بعضا كم هوش هستند.
جهالت با مفهوم وحياني لشكرياني بسيار دارد، يعني رفتارهاي مختلفي ميتواند زمينهساز ظهور جهالت شود. ميتواند بسيار پيچيده باشد كه شناسايي آن نياز به معرفت و آگاهيخاصي دارد.
اما جهالت با مفهوم زميني بسيار ساده است و نياز به لشكريان خاصي ندارد و داراي زمينهسازهاي بسيار متنوع نميباشد.
جهالت با مفهوم وحياني توسط حقتعالي لعنت شده است يعني اولا از رحمت حق محرومو ثانيا همچون شياطين اهل جهنم است.
اما جهالت با مفهوم زميني لعنت نشده است و قابل آمرزش و حتي ترحم و عنايت است.
مبنا و ريشه جهالت با مفهوم وحياني هواي نفس است
ولي مبنا و مفهوم جهالت با مفهوم زميني آن، بي سوادي و بي اطلاعي است.
جهالت فرهنگ خاص خود را دارد، حميه دارد، تبرج دارد، انديشه و قضاوت و حكمدارد، مكتب دارد، برنامه و روش دارد
اما جهالت با مفهوم زميني آن فقط يك نقص دارد مكتب نيست، فرهنگ نيست
توضيحات فوق و مقايسه بين دو مفهوم جهل، نكات بسياري را در نظريه تربيتي اسلامروشن مينمايد.
اول آنكه كلمه جهل در ادبيات تربيتي اسلام داراي دو دسته از معاني متفاوت ميباشد كههر دو دسته از معاني مذكور در ادبيات تربيتي اسلام بكار گرفته شده است يعني دو دسته ازمفاهيم براي واژه جهل مورد تاييد اسلام ميباشد.
دوم آنكه خطراتي كه اسلام درباره كلمه جهل ارائه فرموده است بسيار مهمتر و خطرناكتر ازمفاهيم زميني آن ميباشد.
سوم آنكه اسلام با معرفي مفاهيم بسيار خطرناكي براي جهل بدين وسيله مومنين ومسلمين و كارشناسان تربيتي در جامعه اسلامي را هشدار ميدهد تا نظام تعليم و تربيت را بهگونهاي طراحي و تدوين و برنامه ريزي كنند كه متربيان از خطرات اينگونه خطرات جهل كه ازناحيه وحي معرفي شده آگاه شوند و از عواقب آن در امان بمانند.
چهارم آنكه دانش و دانشمندان جامعه را به صورت مطلق و بدون مرز و بدون خطر قرمز،آزاد نگذارند و بر آنها نظارت داشته باشند و بر مسير طراحي و برنامه ريزي آموزشي و علمي نيزنظارت داشته باشند تا از ظهور دانش و علوم منحرف و دانشمندان منحرف و انديشمندانمنحرف كه طراحان ظلم ونوري پردازان گمراهي و فساد و توجيه گران نفاق و انحراف ميباشندپيشگيري كنند و در غير اين صورت انحراف كل جامعه اسلامي بدست دانشمندان و كارشناسانمنحرف و دانشها و علوم منحرف حتمي خواهد بود.
پنجم آنكه مفهوم و تعريف خاصي كه نظريه تربيتي اسلام از جهل ارائه ميدهد موجبميگردد تا انديشمندان و كارشناسان تعليم و تربيت در جوامع اسلامي به مفهوم دقيق علم ازديدگاه اسلامي حساس شوند و در پي تحقيق در اين باره برآيند. زيرا اگر طبق دلايل گفته شده واسناد ارائه شده در نظريه تربيتي اسلام تمامي دانشمندان و انديشمندان منحرف جاهل شمردهميشوند، پس منظور اسلام از علم و عالم و دانش و دانشمند و انديشه و انديشمند و فكر و تفكر بهچه معني است؟ تا بدين وسيله زاويه ديگري از زواياي مبهم نظريه تربيتي اسلام روشن گردد.
ششم آنكه تفاوت نظام تعليم و تربيت اسلامي با غربي در اين زمينه مشخص گردد زيرا دراينجاست كه معلوم ميشود اولا چرا تعليم و تربيت غربي از بزهكاريها، جنگطلبيها،جاسوسيها، ظلمها و تجاوزها، افسردگيها و بي تفاوت شدن افراد جامعه نسبت به يكديگر ونيز انحراف دانشمندان و فساد دانشمندان نتوانسته است پيشگيري يا ممانعت نمايد. و در عينآنكه غرب از بالاترين سطح علمي و دانش جهاني برخوردار است و بيشترين دانشمندان را درخود گردآورده است. ولي از هدايت و آرامش و محبت و امنيت و انس و لطف و ميهمان نوازي ورعايت حال دوستان خبري نيست.
واژه عقل نيز در ادبيات تربيتي اسلام شامل دو دسته از مفاهيم ميباشد.
الف دسته اول مفاهيم آسماني و وحياني كه داراي پيامها و معارف و حقايق وحيانيميباشند.
ب مفاهيم زميني يا مردمي يعني همان مفاهيمي است كه جوامع انساني از كاربرد ذهن وهوش و حافظه و تداعي معاني درباره واژه عقل در نظر دارند كه ترجمه معادل ان را ميتوان ذهنيا دماغ ناميد.
مثلا در آنجا كه حضرت امام صادق عليه السلام نشانههاي وجود خرد زميني يعني ذهن وقواني دماغي در انسان را مطرح ميفرمايد اشاره به رفتارهايي مينمايد كه اگر آن رفتارها در هرشخصي نبود، او را احمق مينامد. ولي جاهل به معني وحياني آن نميشمارد.
يا هشام... ان اميرالمومنين عليه السلام كان يقول ان من علامة العاقل ان يكون فيه ثلاثخصال: يجيب اذا سئل و ينطق اذا عجز القوم عن الكلام و يشير بالراي الذي يكون فيه صلاحاهله فمن لم يكن فيه من هذه الخصال الثلاثه شيئي فهو احمق
حضرت امام موسي بن جعفر عليهما السلام خطاب به يكي از اصحابش بنام هشام بنحكم ميفرمايد كه حضرت اميرالمومنين ميفرمود: همانا از نشانههاي عاقل آنست كه در او سهخصلت باشد اول آنكه تنها وقتي كه از او سؤال ميشود پاسخ دهد دوم آنكه وقتي اطرافيانش ازارائه مطلب عاجز ماندند، صحبت نمايد. سوم آنكه آن رايي را بپسندد و پيشنهاد نمايد كهمصلحت اطرافيانش در آن باشد.
همان گونه كه ملاحظه ميشود منظور از كلمه عقل و عاقل در اين بيان نوراني حضرت همانمفهومي است كه در عرف جامعه از آن بعنوان عقل و هوش در نظر گرفته ميشود و كلمه احمق راميتوان به عنوان متضاد با آن معرفي كرد كه حضرت نيز چنين فرمودهاند. اما حضرت چنين فرديرا كافر يا جاهل معرفي نفرموده است زيرا جاهل با مفهوم وحياني آن در برابر عاقل با مفهوموحياني آن قرار ميگيرد و چون در اينجا منظور از عاقل، مفهوم وحياني آن نيست پس متضاد با آننيز جاهل نيست بلكه احمق است.
مقايسه زير بين مفاهيم عقل وحياني و عقل زميني تفاوت اين دو را روشنتر خواهد نمود:
مقايسه بين عقل ارزشي و عقل حسي و زميني
عقل ارزشي با مفهوم و حياني شعور مرموز يا توانايي خاصي است كه حق و حقايق راميشناسد و متضاد آن يعني باطل را از آن تشخيص ميدهد.
عقل با مفهوم زميني و به معني ذهن و هوش توانايي خاصي است كه واقعيات راميشناسد و متضاد با واقعيات يعني اشتباهات را تميز ميدهد و غلطها را از آن تشخيصميدهد.
ابزار عقل، ارزشيس اراده و ذهن و هوش و علم به حقايق ميباشد.
ابزار ذهن يا عقل حسي هوش، حافظه، ادراكات حسي، اراده و دانش واقعيات ميباشد.
راهنماي عقل ارزشي تفكر (با مفهوم آسماني آن) است.
ابزار ذهن يا عقل حسي انديشه است.
موضوع فعاليت عقل ارزشي حقيقت يابي، حقيقت دوستي، حق پرستي،حقيقتشناسي، كمالشناسي و كمال دوستي جذب و انجذاب به سمت حقايق و كمالات است.
موضوع فعاليت عقل حسي يا ذهن واقعيات، واقعيتشناسي، منفعت فهمي ومنفعتشناسي است.
موضوع فعاليت عقل ارزشي استفاده از قوانين حاكم بر هستي و اجزاء و اركان آن است.
موضوع فعاليت عقل حسي يا ذهن استفاده و بهره مندي از قوانين داخل در هستي و روابطآنها با يكديگر است.
مأموريت عقل ارزشي هدايت بشريت به سوي حقيقت مطلق و كمال مطلق است.
مأموريت عقل حسي يا ذهن هدايت به سوي جذب منافع بيشتر از دنياست.
عقل ارزشي با علم (آگاهي به حقايق امور) رشد مييابد.
عقل حسي يا ذهن با دانش (آگاهي به واقعيات امور) رشد ميكند.
جايگاه عقل ارزشي در صدر (سينه) و قلب است.
جايگاه عقل حسي يا ذهن در مغز است.
عقل ارزشي تنها با عمل به حقايق و ادراكات و حياني و قضاوتها و احكام آن رشد ميكند.
اما عقل حسي يا ذهني در بسياري موارد نياز به عمل ندارد و ممكن است انسان خردمندباشد ولي به احكام و گفتارها و قضاوتهاي خردمندانه خود عمل نكند.
عقل ارزشي بدون عمل به دستوراتش تضعيف و يا نابود ميشود.
ولي عقل حسي يا ذهن بدون عمل به دستوراتش نيز نابود نخواهد شد.
عقل ارزشي تنها وسيله و ابزار ايمان است لذا مترادف با ايمان است و مخالفت با آن درحكم كفر است، يعني انسان بي عقل دين ندارد.
ولي عقل حسي يا ذهن مترادف با ايمان نيست و مخالفت با آن در حكم كفر نيست. يعنيانسان كم هوش و كودن ممكن است بي دين نباشد.
عقل ارزشي لزوما با تمامي ارزشهاي الهي و انساني تعامل دارد.
ولي عقل زميني يا ذهن چنين التزامي را ندارد.
عقل ارزشي علاوه بر اراده و علم و تفكر و هوش و حافظه براي رشد و تجلي نياز بهلشكريان متعدد يا زمينه سازهاي متنوع و متعدد توسط رفتارهاي ارزشي و انساني دارد.
ولي عقل حسي يا ذهن براي رشد و تجلي تنها به هوش و حافظه و اراده و ادراكات حسيو دانش نياز دارد.
عقل ارزشي رسول حق است و محل دريافت پيامها و درك اسرار معارف وحياني است.
ولي عقل حسي يا ذهن رسول حق نيست و از دريافت پيامها و درك اسرار و معارفوحياني عاجز است.
با عقل ارزشي به تنهايي ميتوان هواهاي نفساني و اميال شهواني را شكست داد.
ولي با عقل حسي يا ذهن به تنهايي نميتوان به مبارزه با هواهاي نفساني و شهواني رفت.
عقل ارزشي موجب بي نيازي و راحت قلب و سلامت در دين ميشود.
ولي عقل حسي يا ذهن در بعضي از افراد موجب طمع و آزمندي و ناراحتي رواني وانحراف در دين ميشود.
محصولات عقل ارزشي لزوما عبارت اند از: ايمان، يقين، عرفان، حكمت، هدايت وتقرب الهي.
ولي محصولات ذهن يا عقل حسي چه بسا ممكن است حتي مكتب شكاكيت، بيايماني، گمراهي و بدبختي ملتها را فراهم نمايد.
عقل ارزشي فقط در راه كسب رضاي خدا محقق پيدا ميكند و هر چه كه در غير از اينمسير باشد تعقل نيست.
ولي ذهن يا عقل حسي ميتواند در مسير كسب رضاي حق تعالي نباشد.
عقل ارزشي هيچ راهي جز خير و صلاح را انتخاب نميكند.
ولي ذهن يا عقل حسي اگر كنترل نشود راههاي بسيار خطرناك و حتي جهنمي را انتخابميكند.
نهايت عقل ارزشي علم حضوري به حقايق و اسرار و يقين و شهود اسرار ملكوت است.
ولي نهايت عقل حسي يا ذهن علم حصولي، استدلال و قطعيت به واقعيات و اطلاعاتمربوط به عالم حسي است.
افق عقل ارزشي بي كرانه و بي انتها و لايتناهي است.
ولي افق عقل حسي يا ذهن به مرزهاي عالم ناسوت يا دنيا محدود است.
تمامي ارزشها و اخلاقيات و ملكات فاضله انساني لزوما از لشكريان و يا عوامل تقويتكننده عقل ارزشي محسوب ميشوند.
ولي عقل زميني يا خرد چنين التزامي را با ارزشها و ملكات فاضله انساني ندارد و چه بسادر جهت معكوس ارزشها و ملكات فاضله انساني گام بر دارد.
همان گونه كه ملاحظه ميشود اسلام از اين واژه براي هر دو مفهوم استفاده فرموده است وبراي هر يك مأموريت و اهداف خاصي را در نظر گرفته است. ولي به هر حال عقل ارزشي و عقلحسي داراي دو مفهوم متفاوت ميباشند.
اهميت توجه به مفاهيم دو گانه عقل
توجه به تفاوت اين مفهوم در بسياري موارد براي ما راهگشا خواهد بود.
اول آنكه خرد گرايي و عقلانيت غربي كه تنها به عقل حسي اعتقاد دارد و عقل ارزشي راانكار ميكند از خرد گرايي آسماني قابل تشخيص ميشود و معلوم ميشود تا چه اندازه خرد گراييغربي محدود و ناتوان است زيرا از بخش مهمي از شناخت، يعني اسرار ملكوت و معارف وحياني محروم ميباشد. دوم آنكه متوجه خلا آموزشي و تربيتي در نظام موجود تعليم و تربيتفعلي ميشويم. زيرا جهتگيري نظام فعلي تعليم و تربيت و برنامه ريزيهاي آن چه در آموزش وپرورش و چه در دورههاي عالي و دانشگاهي تنها متوجه عقل حسي و پرورش آنست. و از توجه وتربيت عقل آسماني محروم ميباشد.
سوم آنكه با شناخت تفاوتهاي عقل حسي و عقل ارزشي پردههاي ابهام از اين بخش ازنظريه تربيتي اسلام برداشته ميشود. بطوري كه ميتوان براساس آن، اين بخش از نظام تعليم وتربيت اسلامي را براساس آن طراحي نمود.
چهارم آنكه نظام تربيتي اسلام هم به عقل ارزشي و هم به عقل حسي معتقد است و هر دورا تاييد مينمايد.
پنجم آنكه طبق نظريه تربيتي اسلام، عقل حسي بايد تابع عقل ارزشي باشد. و نظام تربيتياسلام بايد براساس رهبري عقل ارزشي طراحي و تدوين شود.
ششم آنكه عقل حسي تا آنجا مورد تاييد نظريه تربيتي اسلام است كه تابع عقل ارزشيباشد و در غير اين صورت مردود شمرده ميشود و استقلال عقل حسي در برابر عقل ارزشيزيربناي انحراف معرفي ميگردد. تفاوت اساسي نظريه تربيتي اسلام با غرب در مساله خرد گراييدر همين نقطه است زيرا اگر چه اسلام عقل زميني را مورد تاييد قرار داده و از آن نيز در تماميامور استفاده مينمايد اما به هيچ وجه به استقلال آن در برابر عقل ارزشي معتقد نيست و استقلالآن را در برابر عقل ارزشي منشا هر گونه انحراف ميداند و در اين حالت از عقل زميني بعنوانهواهاي نفساني ياد ميكند.
اهميت توجه به مفاهيم دوگانه تفكر
واژه تفكر نيز در ادبيات تربيتي اسلام شامل دو دسته از مفاهيم آسماني و زميني است.
منظور از مفاهيم آسماني، آن دسته از مفاهيمي است كه از ناحيه وحي نازل شده و دارايپيامها و معارف آسماني است و منظور از مفاهيم زميني آن دسته از مفاهيمي است كه در عرفجوامع انساني از كاربرد اين واژه مورد نظر است.
مفهوم واژه تفكر حتي در عرف جوامع اسلامي نيز متاسفانه حدود و ثعور آن براي همگانشناخته شده نيست.
لذا اكثريت مسلمانان نميدانند كه تفكري كه يك ساعت آن طبق فرمايش رسول مكرماسلام صلي الله عليه و آله برابر با هفتاد سال عبادت مقبوله است چگونه تفكري است؟ اين درحالي است كه مفهوم تفكر در فرمايش رسول خدا مقيد و موصوف به صفات خاصي نشده استيعني مطلق است و تفكر خاصي مطرح نشده است از اينجا معلوم ميشود كه مفهوم تفكر را بايد درخود اين واژه بعنوان ادبيات خاص وحي جستجو كرد زيرا اگر تفكر به معني هر گونه انديشه باشدو هدف و جهت خاصي نداشته باشد، پس بايد تمامي انديشمندان عالم كه روزانه پيش از چندينساعت تفكر ميكنند از عابدترين و مقربترين بندگان حق تعالي محسوب شوند. اين در حالياست كه انديشه بسياري از ايشان زمينه ساز بسياري از گناهان، خونريزيها و فسادها و ظلمها وتجاوزات بوده است. پس چگونه ميتوان يك ساعت از تفكر ايشان را برتر از هفتاد سال عبادتدانست.
بعنوان مثال ماركس يك متفكر بود كه مكتب الحادي ماركسيسم را طراحي كرد و از آنمكتب كمونيسم روئيد و در نتيجه ميليونها انسان به اديان الهي كافر شدند. و ميليونها انسان را بهدليل مخالفت با ايشان كشتند و منشا جنگها و خونريزيها و فسادهاي بسياري گرديد.
طراحي نيهلسم و پوچگرايي انديشمند بودند طراحان پوزيتويسم نيز انديشمندان بودندطراحان پلوراليزم نيز انديشمندان بودند. طراحان جنگ تمدنها نيز دانشمندان بودند طراحانصهينونيسم و فاشيسم نيز انديشمندان بودند.
طراحان مكتب شكاكيت و پسامدرنيسم نيز انديشمندان هستند طراحان اومانيسم نيزانديشمندان بودند ملاحظه ميشود كه تمامي اين مكاتب و انديشهها جز گمراهي و سرگشتگي وجنگ و خونريزي و ظلم و فساد چيزي براي بشريت نياورده است. در حالي كه تمامي اين مكاتبرا انديشمندان و متفكرين بوجود آوردهاند. پس چگونه ميتوان اين روايت شريفه را از رسولمكرم اسلام معني كرد كه فرمودند: تفكر ساعة افضل من عباده سبعين سنة اين در حالي است كهدر بيان ائمه معصومين عليهم السلام و قرآن كريم لفظ تفكر با قيد نوع و جنس و فصل خاصي كه ازديگر انواع تفكر مجزا و مشخص شود، مقيد و موصوف نشده است لذا بايد براي درك مفهوم واژهتفكر از ديدگاه اسلا به كاربرد آن در روايات شريفه رسول خدا و اهل البيت مكرمش صلوات اللهعليهم اجمعين و نيز در آيات كريمه قراني توجه و دقت نمود.
با بررسي و تدبر در آيات كريمه قران و روايات شريفه ائمه معصومين عليهم السلام متوجهميشويم كه واژه تفكر نيز مانند ساير واژههاي كليدي اسلام داراي دو دسته از مفاهيم است. دستهاول مفاهيم عرفي و مورد استعمال در جوامع انساني است كه براي ترجمه آن از واژه انديشهبعنوان ترجمه معادل ميتوان استفاده نمود.
ولي دسته دوم مفاهيم و حياني و معارف و حقايق عرفاني است كه توسط وحي توسط اينواژه نازل شده است.
واژه تفكر در دسته اول به معناي انديشه ميباشد كه شامل هر گونه انديشه ميباشد اعم ازانديشه صواب و خطا، درست و غلط، مضر و مفيد، لذا كاربرد واژه تفكر در اين دسته از مفاهيمزميني بار ارزشي ندارد.
بهمين دليل اسلام از واژه تفكر زميني به معني انديشه و بدون قيد و صفت هيچ گونهتمجيد و تعريفي نكرده است. مگر آنكه آن را با صفت و قيد ارزشي و شايستهاي مفيد و موصوفكرده باشد اما از واژه تفكر به مفهوم آسماني و حياني آن بسيار تمجيد فرموده است و يك ساعتآن را برابر با هفتا سال عبادت مقبوله داشته است.
مقايسه مفاهيم دوگانه تفكر
شايد مقايسه دو دسته از مفاهيم مذكور درباره واژه تفكر به روشنتر كردن مطلب كمكنمايد.
هر گونه تفكر آسماني قابل ستايش است از هر نوع كه باشد.
ولي انديشه زميني فقط با قيد ارزشي قابل ستايش ميشود.
ابزار تفكر آسماني فقط يقين و يقينيات و حقايق است.
ولي انديشه زميني با ظن و گمان و خيال و تداعي و وهم و احتمال همراه ميباشد.
موضوع و هدف تفكر كشف قوانين حاكم بر هستي يعني حكمت است.
ولي هدف و موضوع انديشه زميني كشف قوانين داخل در هستي است.
هدف تفكر تقرب به سوي حق تعالي است.
اما هدف انديشه زميين دسترسي به امكانات دنياست.
محل تفكر آسماني قلب است.
ولي محل انديشه زميني مغز است.
تفكر آسماني تنها به وسيله ادراكات عقل ارزشي ممكن است.
ولي لازمه تفكر زميني ادراكات عقل ارزشي نيست.
تفكر آسماني با حكمت و علم حقايق هستي سر و كار دارد.
ولي انديشه زميني با دانش و واقعيات سر و كار دارد.
تفكر آسماني با شهود (علم حضوري) سر و كار دارد.
ولي انديشه زميني با واسطه ادراكات حسي و با علم حصولي سر و كار دارد.
نتيجه تفكر آسماني حكمت است.
ولي نتيجه انديشه زميني دانش است.
تفكر آسماني با عرفان سر و كار دارد.
ولي انديشه زميني با اطلاعات سر و كار دارد.
تفكر آسماني عمل عقل آسماني است.
ولي انديشه زميني عمل ذهن يا عقل حسي است.
تمامي تفكرهاي آسماني عبادت است.
ولي بسياري از انديشههاي زميني غلط و برخي نيز گناه است.
نور تفكر آسماني با آرزوهاي دور و دراز دنيا تاريك ميشود.
ولي انديشه زميني به وسيله آرزوهاي دور و دراز دنيايي چه بسا قويتر شود.
راهنماي تفكر آسما صمت و خاموشي است.
ولي راهنماي انديشه زميني چه بسا صحبت كردن و مباحثه باشد.
تفكر آسماني لزوما با رضايت الهي و كسب تقرب الهي همراه است.
ولي انديشه زميني چنين التزامي را ندارد.
هر چه غير از امور و حيات طيبه انساني باشد موضوع تفكر آسماني نيست.
ولي هر چه كه غير از امور الهي باشد ميتواند موضوع انديشه زميني باشد.
هر چه كه در آن وهم و خيال و گمان باشد تفكر آسماني نيست.
ولي هر چه كه در آن وهم و خيال و گمان باشد ميتواند انديشه زميني باشد.
بي كرانگي و بي نهايتي و آزادي در تفكر آسماني جزء ارزشهاي اسلامي است و نه تنهاپسنديده است بلكه بر آن تاكيد شده است.
ولي بي كرانگي و بي نهايتي و آزادي در انديشه نه تنها جزء ارزشهاي اسلامي نيست بلكهطبق فرمايش قرآن كريم از بسياري از آن بايد پرهيز كرد و برخي از آنها نيز مستوجب عذاب استزيرا گناه شمرده ميشود.
عبادتي كه در آن تفكر آسماني نباشد، خيري در آن نيست يعني لازمه قبولي عبادت تفكر وتدبر است.
ولي انديشه زميني ميتواند لازمه عبادت نباشد و چون همراه با خيال و ظن و گمان استدر بسياري از موارد مزاحم عبادت و حضور قلب در عبادت است.
لازمه تفكر آسماني حضور قلب در برابر خداوند است.
اما لازمه انديشه زميني حضور قلب در برابر خداوند نيست و چه بسا در تسخير شيطانباشد.
مومن موظف است كه دل را از تمامي تخيلات و انديشهها تخليه كند تا نور آسماني در آنبتابد و عمل تفكر آزاد شود و مجال فعاليت داشته باشد.
اما مومن موظف است كه بر در دل بنشيند و مراقب انديشههاي زميني باشد و آن را كنترلكند و نگذارد انديشه هايش آزاد باشد تا به هر سو برود.
نتايج راهبردي در مقايسه مفاهيم دو گانه تفكر
اين بررسيها از آيات كريمه قران و روايات شريفه رسول خدا و اهل بيت مطهرش صلواتالله عليهم اجمعين از ابهامات بسياري از نظريه تربيتي اسلام در اين بخش پرده بر ميدارد وراهبردهاي موثري براي تدوين نظريه تربيت اسلامي بدست ميدهد.
اول آنكه مشخص ميشود كه در نظريه تربيتي اسلام دو نوع تفكر وجود دارد كه هر دو نوعمورد استفاده در ادبيات اسلام ميباشد.
دوم آنكه انديشه زميني را تابع تفكر آسماني قرار ميدهد و به هيچ وجه به آزادي واستقلال تفكر زميني يا آزادي در انديشه راي نميدهد و آزادي انديشه و استقلال آن را در برابرتفكر آسماني منشا تمامي شرور و خطرات معرفي مينمايد. و از آن به عنوان هواس مطرحميفرمايد قال اميرالمومنين عليه السلام الفكر في غير الحكمة هوس (كتاب غررر الحكم بابتفكر و كتاب ميزان الحكمة 15928).
سوم آنكه بدين وسيله روشهاي تربيتي و اهداف رفتاري را در تدوين نظام تربيتي اسلام درتربيت و معرفي ميفرمايد. در نظام تعليم و تربيت علاوه بر تربيت و پرورش انديشه زميني بهتربيت و يا انديشه آسماني بگونهاي وسيع بايد توجه شود كه رهبري انديشه زميني به دستتفكر آسماني داده شود.
چهارم آنكه طبق نظريه تربيتي اسلام بايد نظام تربيتي اسلام و برنامههاي آن را طوريتدوين و طراحي نمود كه قلب و عقل متربي براي تفكر آسماني مجال و فرصت كافي و فضايكافي داشته باشد. اين بدان معني است كه به متربي آموخته شود كه انديشههاي زميني را در دلخود تحت كنترل درآورد تا تمام فضاي روح و دل و جان او را اشغال ننمايد. و بدين وسيله متربيبتواند براي تفكرات آسماني خويش مجال كافي و فضاي كافي و فرصت كافي تدارك نمايد.
عقلانيت يا خردگرايي غربي و عقلانيت اسلامي
از آنجا كه در علوم تربيتي و روانشناسيهاي غربي وجود قلب روحاني و عقل آسمانيبكلي انكار شده است لذا چيزي بنام عقل آسماني در آن وجود ندارد و منظور از عقل در ادبياتتربيتي غرب نتيجه فعاليت ذهن و هوش و حافظه و ادراكات حسي و تعامل اينها با يكديگر استكه تمامي اين فعاليتها در حوزه مغز انجام ميگيرد.
بنابراين منظور از خردگرايي يا عقلانيت در غرب، تمايل و تسليم انسان در برابر شناخت وتشخيص و قضاوت و احكامي نيست كه عقل ارزشي صادر ميكند.
البته در خردگرايي يا عقلانيت اسلامي، عقل حسي يا ذهن كه در حوزه مغز فعاليت ميكندو اصليترين منشا و پايه شناخت آن بديهيات حسي ميباشد مورد تاييد و استفاده اسلام ميباشد.ولي احكام ذهن يا عقل حسي در حوزه مغز انسان تا آنجا مورد تاييد نظريه تربيتي اسلام ميباشدكه در راستاي تقويت عقل ارزشي و وصول هر چه سريعتر انسان به هدايت و به سوي تقرب الهيباشد.
در غير اين صورت از ديدگاه تربيتي اسلام، انسان مومن موظف است با ذهن و عقل حسيكه او را از تقرب الهي باز ميدارد و يا او را از تقرب الهي دور ميكند مبارزه نمايد. زيرا اين نوع خردبمعني جهل است و اسلام آنرا جهالت ناميده است. زيرا از ديدگاه قران و اهل البيت عليهمالصلوات والسلام جهالت عملي است كه آگاهانه مخالفت دستورات عقلي ارزشي باشد و پس ازآگاهي است.
با عنايت به توضيحات فوق خردگرايي غربي در مقايسه با خردگرايي اسلام داراي دوتفاوت اساسي است.
اول آنكه در نظريه خردگرايي اسلام از عقل آسماني براي ارتباط با ملكوت و عالم برتربهرهمند ميباشد ولي خردگرايي غربي به كلي از آن محروم ميباشد.
ثانيا خردگرايي غربي علاوه بر محروميت از عقل ارزشي به انكار وجود عقل ارزشي اصراردارد و هر چه را كه عقل حسي نفهمد يا درك نكند و يا از درك آن عاجز باشد را غيرعملي وغيرواقعي و غيرقابل اثبات ميداند و حتي در پارهاي موارد آنرا جزء خرافات و اسباب تخديرانسانها و توقف علم و آگاهي بشر ميداند و بهمين دليل است كه خرد غربي عين جهالت و عينعناد و سركشي و كفر است اما مكتب تربيتي اسلام وجود عقل حسي كه علوم تربيتي غرب نيزآنرا پذيرفته است را تاييد ميكند و نيز همواره بعنوان ابزار عقل ارزشي از آن استفاده مينمايد وبراي رشد ان و تربيت آن طرح و برنامه ارائه ميدهد و بر آن تاكيد ميورزد و جزئي از پيكرهشخصيت تربيتي انسان ميداند.
ولي مكتب عقلانيت و عقل گرايي غربي را تاييد نميكند زيرا غرب تنها به عقل حسياصالت ميدهد و هر گونه شناخت را بجز از طريق عقل حسي غيرواقعي و غيرعملي ميشماردبه همين دليل مكتب اسلام مكتب عقلانيت و خردگرايي غربي را عين جهالت ميداند و چنينعقلگرايي و خردگرايي را عين عقل ستيزي و خردستيزي ميشمارد. و آنرا منشاء هر گونه گمراهيو جهالت و انحراف و فساد و ظلم و ستم و جور و تبعيض و خونريزي و تجاوز و عدم امنيت و كفرو نفاق و بيچارگي و ذلت و نابودي ميشمارد.
عقلانيت يا خردگرايي غربي كه ويژه بارز آن انكار و يا غير علمي شمردن و يا غيرواقعيشمردن معارف وحياني ميباشد در نظريه تربيتي اسلام در قالب جمله «لم يفعل عن الله» واصطلاح «نكراء» و «شيطنت» تعبير شده و بسيار مذموم شناخته شده است.
روايت نوراني زير در اين باره بيشتر توضيح ميدهد:
قلت لا بي عبدالله عليه السلام ما العقل؟ قال «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» قلتفالذي كان في معاوية؟ فقال تلك النكراء تلك الشيطنة و هي شبيهة بالعقل و ليست بالعقل
يعني خدمت حضرت صادق عرض كردم عقل چيست؟ حضرت فرمود آن چيزي استكه راهبر انسان در پرستش حقيقي حقتعالي و راهنماي انسان در بدست آوردن مقامات كماليعني بهشت باشد عرض كردم پس آنچيزي كه معاويه (كه بسيار باهوش بوده است) داردچيست؟ فرمود آن نكراء است شيطنت است. شبيه به عقل است ولي عقل نيست.
در اين روايت شريف، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عقل را آن چيزي ميداند كهانسان را به تقرب الهي برساند و مقامات كمال را تا درجه وصول به كسب بهشت يعني سنخيتيافتن براي حضور در مراحل بالاي كمال براي انسان تامين نمايد و هر چه غير از اين را عقلنميداند. و به نكراء و شيطنت تعبير ميفرمايد.
حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام نشانه اصلي در شناختن عقل الهي يا عقل آسمانيرا جهتگيري اين عقل به سوي تقرب الي الله دانسته و ميفرمايد:
.... يا هشام....و من لم يعقل عن الله، لم يعقد قلبه علي معرفه ثابته تبصرها و يجد حقيقتهافي قلبه
حضرت امام موسي بن جعفر عليهما السلام ضمن روايتي طولاني در بحث عقل، خطاببه يكي از ياران دانشمند و برجسته خويش به نام هشام بن حكم ميفرمايد: اي هشام هر كسي كهعقل او در مسير خدا و براي كسب رضاي خدا و براي وصول به معرفت و عبوديت حقتعالينباشد، قلب او نميتواند به آگاهي و معرفتي استوار و ريشه دار دست يابد كه او را در شئونمختلف بينا و صاحب بصيرت نمايد و حقيقت آن معارف را در عمق قلب خود نخواهد يافت.
.... يا هشام....انه لم يخف الله من لم يفعل عن الله ميفرمايد اي هشام كسي كه عقل او درمسير حقتعالي فعال نشود و تعقل او در طريق معارف و حقايق الهي نباشد از عظمت و عقابالهي آگاه نخواهد شد و از عقوبت خدا نخواهد ترسيد.
يا هشام ما بعث الله انبياه و رسله الي عباده الا ليعقلوا عن الله فاحسنهم استجابه احسنهم معرفة
اي هشام حقتعالي انبياء و رسولانش را به سوي بندگانش مبعوث نفرمود مگر آنكه هدفايشان اين بود كه تعقل مردم را به سوي خدا سامان دهند و خود نيز هر گونه عقلگرايي را فقط درجهت تقرب به حقتعالي محقق نمايند.
لذا هر كس در راه وصول به اين اهداف موفقتر باشد معرفت او نيز بهترين نوع آگاهيميباشد.
در اين روايات شريف به وضوح مشاهده ميشود كه ائمه معصومين عليهم السلام تنها آنعقلي را به رسميت ميشناسد. كه در جهت تقرب به آستان حقتعالي فعال باشد. و هر گونهعقلگرايي يا عقلانيت يا خردگرايي را كه در جهت معرفت و خشيت الهي نباشد را مردودميشمارد.
عقلانيت اسلامي بدليل برخورداري از هر دو عقل (ارزشي و حسي) هم دنياي انسان راآباد ميكند و هم در آخرت انسان را خوشبخت مينمايد.
اما خردگرايي غربي، هم دنياي انسان را پس از رشد و ترقي ضايع ميكند و هم در آخرتانسان را به جهنم ميكشاند.
عقلانيت اسلامي چون رو به سوي عقل مطلق و حق مطلق دارد پس بي كرانه و نامحدوداست و ميتواند در مسير رشد و ترقي و كمال گام بردارد.
اما خردگرايي غربي چون در چنگال پوزيتويسم يا اصالت تجربه گرفتار است محدود وزنداني در واقعيات حسي است.
عقلانيت اسلامي هم به تفكر آسماني مجهز است و هم به انديشه زميني
0 نظر