متن کامل اسرار نهفته در كلمه مقدسه اباعبدالله و ابن رسول الله ; جلسه هشتم عناوین و متن کامل

1759 1396/02/01

براي مطالعه، روي عناوين كليك نماييد

 

سه نكته عرفاني مهم مشكلات‌ حضرت‌ آدم‌ در سلوك‌ و سير الي‌ الله‌ چه‌ بود؟ معناي‌ عرياني‌ در قرآن‌ كريم‌ عشق‌ حضرت‌ آدم‌ به‌ حق‌تعالي‌ نفوذ شيطان‌ به‌ فضاي‌ ملكوتي‌ و عرفاني‌ حضرت‌ آدم‌7 چرا حضرت‌ آدم‌ فريب‌ خورد؟ نبايد در عشق‌ خود به‌ حق‌تعالي‌ و اهل‌البيت‌: از ايشان‌ سبقت‌بگيريم‌! نكته‌ي‌ عرفاني‌ حالات‌ عاشقان‌ آيات‌ قرآن‌ در مورد ضرورت‌ توسّل‌ به‌ اهل‌البيت‌: خلاصه‌ بحث‌ «سلام‌» از جلسات‌ قبل‌ معنا و كاربرد «يا» در «السلام‌ عليك‌ يا اباعبدالله‌» اباعبدالله‌ اسم‌ نيست‌، مقام‌ و جايگاه‌ است‌ در عنوان‌ و يا كنيه‌ي‌ اباعبدالله‌ چه‌ اسرار و مقاماتي‌ نهفته‌ است‌؟ چگونگي‌ توسل‌ با جمله‌ي‌ «السلام‌ عليك‌ يا اباعبدالله‌»

اللهم صل علي فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها

 أَيْن‌َ صَدْرُالْخَلائِق‌ِ ذُوالْبِرِّ وَ التَّقْوي‌'*** أَيْن‌َ باب‌ُ اللّه‌ الَّذي‌ مِنه‌ُ يُؤْتي‌ ***أَيْن‌َ وَجْه‌ُ اللّه‌ِ الَّذي‌ اِلَيْه‌ِ يَتَوَجَّه‌ُ الاَوْلِيآء
 

سه نكته عرفاني مهم

قبل‌ از شروع‌ بحث‌ به‌ سه‌ نكته‌ي‌ مهم‌ عرفاني‌ اشاره‌ مي‌شود.

          نكته‌ي‌ عرفاني‌ اول‌: اگر اين‌ صلوات‌ را از روي‌ اخلاص‌ و باحضور قلب‌ بفرستيم‌ مشكلات‌ ما را در راه‌ سلوك‌ و معرفت‌ به‌مقام‌ و تجلي‌ عشق‌ به‌ حضرت‌ اباعبدالله‌ حل‌ و آسان‌ مي‌كند زيرايكي‌ از مشكلات‌ مهم‌ عرفاني‌، مشكلاتي‌ است‌ كه‌ در مسير عشق‌به‌ اهل‌البيت‌: براي‌ سالك‌ پيدا مي‌شود. اين‌ مشكلات‌، از نوع‌عرفاني‌ است‌ و خيلي‌ بيشتر از ساير سختي‌هايي‌ است‌ كه‌ در اين‌راه‌ بايد تحمل‌ نمائيم‌ و بسيار خطرناك‌ مي‌باشد.

          شايد از خودمان‌ بپرسيم‌ كه‌ آيا چنين‌ چيزي‌ ممكن‌ است‌؟ مگردر مسير عشق‌ به‌ اهل‌البيت‌: مشكلاتي‌ كه‌ خطرناك‌ براي‌سلوك‌ ما باشد وجود دارد؟ در جواب‌ بايد گفت‌ بله‌! اگر ما درآيات‌ كريمه‌ي‌ قرآن‌ مربوط‌ به‌ زندگي‌ و سير و سلوك‌ نخستين‌انسان‌ كامل‌ يعني‌ حضرت‌ آدم‌ ع تدبر كنيم‌ جواب‌ سؤال‌ خود رامي‌يابيم‌.

          بنابراين‌ بهتر است‌ در سير و سلوك‌ حضرت‌ آدم‌ ع كه‌ در قرآن‌كريم‌ مطرح‌ شده‌ است‌، تلاوت‌ و تدبّر نماييم‌. زيرا معرفت‌ وآگاهي‌ از مسير و طريقتي‌ كه‌ حضرت‌ آدم‌ به‌ عنوان‌ عارف‌ اول‌ يااولين‌ عارف‌ بالله‌ و سالك‌ الي‌الله‌ طي‌ نمود براي‌ تمام‌ عرفا وسالكين‌ الي‌الله‌ آنچنان‌ مهم‌ است‌ كه‌ نقش‌ تعيين‌كننده‌ دارد.

 مشكلات‌ حضرت‌ آدم‌ ع در سلوك‌ و سير الي‌الله‌ چه‌ بود؟

          يكي‌ از مصيبت‌هايي‌ كه‌ حضرت‌ آدم‌ ع در سير الي‌الله‌ به‌ آن‌مبتلا شد، جذبه‌هاي‌ شديد و حب‌ شديد او به‌ حق‌تعالي‌ بود.حضرت‌ آدم‌ ع مطابق‌ آيات‌ قرآن‌، همه‌ي‌ معارف‌ هستي‌ و همه‌ي‌اسرار ملك‌ و ملكوت‌ در اختيارش‌ بود و به‌ تعبير قرآن‌ «عَلَّم‌َ ا'دَم‌َالاسماءَ كُلَّها» بود. اين‌ آيه‌ي‌ كريمه‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ حضرت‌ آدم‌فرد ساده‌لوحي‌ نبود كه‌ به‌ اين‌ سادگي‌ فريب‌ شيطان‌ را بخورد كه‌شيطان‌ بگويد از اين‌ سيب‌ و يا از آن‌ گندم‌ بخور و او پيروي‌ نمايد!

          حق‌تعالي‌ پس‌ از آنكه‌ حضرت‌ آدم‌ ع را با اسرار و معارف‌ملكوت‌ آشنا نمود به‌ او فرموده‌ بود كه‌ «اُسْكُن‌ أنْت‌َ وَ زَوْجُك‌َالْجَنَّة‌...» اين‌همه‌ توضيحات‌ قرآن‌ كريم‌ در مورد تعليم‌ اسماء وتجلي‌ و ظهور برتري‌ حضرت‌ آدم‌ بر تمام‌ فرشتگان‌ نشان‌ از آن‌دارد كه‌ حضرت‌ آدم‌ ع به‌ درجات‌ بلندي‌ از تقرب‌ به‌ ساحت‌مقدس‌ حق‌تعالي‌ رسيده‌ بود و مقاماتي‌ بلند را در سير الي‌الله‌ طي‌كرده‌ بود زيرا درك‌ آن‌همه‌ از اسماء و اسرار ملكوت‌، سنخيت‌ لازم‌دارد. اساساً تا وجود انسان‌ به‌ درجاتي‌ از مقامات‌ معرفتي‌ نرسد،امكان‌ فهم‌ و درك‌ آن‌همه‌ از اسرار و اسماء را نخواهد داشت‌.

          تعليم‌ آن‌همه‌ از اسماء و اسرار ملكوت‌ بدون‌ سنخيت‌ وجودي‌براي‌ سير و سلوك‌ حضرت‌ آدم‌ به‌سوي‌ حق‌تعالي‌ و بدون‌ رسيدن‌به‌ مقاماتي‌ كه‌ زمينه‌ي‌ درك‌ آن‌ اسرار و اسماء را فراهم‌ نمايد،غيرممكن‌ بود. پس‌ نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه‌ تعليم‌ آن‌همه‌ از اسماء واسرار، نشان‌ از تقرب‌ حضرت‌ آدم‌ به‌ جايگاهي‌ بسيار والا و بلنددارد كه‌ برتر از تمامي‌ فرشتگان‌ بود. اين‌همه‌ فضيلت‌ و كرامت‌ دروجود حضرت‌ آدم‌ ع موجب‌ گشته‌ بود كه‌ با بهشت‌ تقرب‌سنخيت‌ يابد و بتواند در بهشت‌ قرب‌ الهي‌ منزل‌ گزيند. بنابراين‌اولاً آن‌ بهشت‌، يك‌ باغ‌ ساده‌ و ابتدايي‌ نبود و ثانياً حضرت‌ آدم‌داراي‌ درجاتي‌ آن‌چنان‌ بلند از عرفان‌ و معارف‌ شده‌ بود كه‌ از تمام‌ملائك‌، سبقت‌ جسته‌ بود.

          بنا به‌ دو دليل‌ فوق‌، اولاً با چنين‌ معارفي‌ امكان‌ نداشت‌ كه‌حضرت‌ آدم‌ به‌ قول‌ شيطان‌ براي‌ خوردن‌ يك‌ گياه‌ بي‌ارزش‌ اعتناكند و ثانياً در بهشت‌ قرب‌، كه‌ يك‌ جايگاه‌ عرفاني‌ و مقام‌ ملكوتي‌است‌، گياه‌ گندم‌ و يا سيب‌ و از اين‌ قبيل‌ چه‌ مي‌كند؟!

          اينكه‌ قرآن‌ كريم‌ بهشت‌ قرب‌ را يك‌ جايگاه‌ ملكوتي‌ معرفي‌مي‌فرمايد به‌ چندين‌ دليل‌ است‌: دليل‌ اول‌ آنكه‌ قرآن‌ كريم‌مي‌فرمايد تعليم‌  اسماء و  اسرار و احراز لياقت‌ حضرت‌ آدم‌ وبرتري‌ و سبقت‌ او بر تمامي‌ فرشتگان‌، موجب‌ بهره‌مندي‌ او ازچنين‌ مقام‌ بهشتي‌ شده‌ بود؛ ثانياً قرآن‌ كريم‌ با صراحت‌ مي‌فرمايددر چنين‌ جايگاهي‌، مسائلي‌ مانند گرسنگي‌ و تشنگي‌ و عرياني‌ ورسوايي‌ و خستگي‌ و گرمازدگي‌، حاصل‌ از تلاش‌هاي‌ مادي‌،جايي‌ ندارد و  اساساً قابل‌ طرح‌ نيست‌.

          اين‌همه‌ نشانه‌هاي‌ روشن‌ بيان‌ مي‌فرمايد كه‌ بهشت‌ و جنّتي‌ كه‌حضرت‌ آدم‌ در آن‌ سكني‌ گزيده‌ است‌، از جنس‌ باغ‌هاي‌ دنيايي‌نبوده‌ است‌ و جايگاهي‌ معرفتي‌ و عرفاني‌ و ملكوتي‌ بوده‌ است‌ كه‌آن‌ را بهشت‌ قرب‌ مي‌توان‌ ناميد.

          ثالثاً قرآن‌ كريم‌ مي‌فرمايد آن‌گاه‌ كه‌ حضرت‌ آدم‌ به‌ فريب‌شيطان‌ مبتلا شد، به‌ او و همسرش‌ (و تمام‌ انسان‌ها كه‌ از نسل‌ اوهستند) گفتيم‌ «اهْبِطوُا» يعني‌ فريد شويد و به‌ جايگاه‌ دنيا كه‌ أدني‌مرتبه‌ي‌ وجود است‌ تنزّل‌ يابيد. زيرا آنجاست‌ كه‌ محل‌ بروزسوءات‌ و زشتي‌ها و رسوايي‌ها و گرسنگي‌ها و سيري‌ناپذيري‌هاو عرياني‌ها و رسوايي‌ها و خستگي‌ها و تشنگي‌ها و عطش‌هاي‌پايان‌ناپذير است‌. امّا چون‌ بهشت‌ قرب‌ ما جايگاه‌ چنين‌ شرايطي‌نيست‌، امكان‌ حضور شما در چنين‌ مقام‌ عرفاني‌ و ملكوتي‌ وجودندارد.

          رابعاً مي‌فرمايد غفلت‌ و عصيان‌، موجب‌ هبوط‌ آدم‌ شد. يعني‌آن‌ بهشت‌، جاي‌ غفلت‌ و عصيان‌ نيست‌؛ يعني‌ آن‌ مقام‌ ملكوتي‌ وعرفاني‌، با غفلت‌ و عصيان‌، سنخيت‌ ندارد.

          تا آنكه‌ فرمود «اءِن‌َّ لَك‌َ أَلاَّ تَجُوع‌َ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي‌'» يعني‌ اي‌ آدم‌!اگر در بهشت‌ قرب‌ من‌ بماني‌ دچار شكم‌ سيري‌ناپذير نخواهي‌ شدو نيز عريان‌ و رسوا نخواهي‌ گشت‌ يعني‌ دچار رسوايي‌ اختلاف‌ وجهالت‌ و سودپرستي‌ و شهوت‌پرستي‌ نخواهي‌ شد. «تعري‌'» ازمصدر عريان‌ شدن‌ است‌. يعني‌ عريان‌ از فضائل‌ نخواهي‌ شد،رسواي‌ شهوات‌ نخواهي‌ شد. البته‌ نكته‌ي‌ مهم‌ و قابل‌ توجه‌ اين‌است‌ كه‌ عريان‌ شدن‌ نه‌ به‌ آن‌ معاني‌ است‌ كه‌ خرافات‌ يهودي‌ دراسرائيليات‌ خود در فرهنگ‌ جهاني‌ القاء كرده‌ است‌. دراسرائيليات‌ و خرافات‌ يهودي‌، شكل‌ حضرت‌ آدم‌ و حوا رابصورت‌ عريان‌ كه‌ با يك‌ برگ‌ درخت‌ خود را پوشانده‌اند ترسيم‌مي‌كنند. اينها اكاذيب‌ و اراجيفي‌ بيش‌ نيست‌ و به‌ فرمايش‌ رسول‌خدا  ص بايد ضرب‌ به‌ جدار نمود «فاضربوه‌ علي‌ الجدار» زيرا«فبدت‌ لهما سوءاتهما» به‌ معني‌ آلت‌ تناسلي‌ نيست‌. مرحوم‌علامه‌ي‌ طباطبايي‌1 در تفسير شريف‌ «الميزان‌»، مفهوم‌ سوءات‌را تشريح‌ فرموده‌اند. در آنجا طي‌ شرح‌ مبسوطي‌ در مفهوم‌سوءات‌ ثابت‌ كرده‌اند كه‌ مفهوم‌ سوءات‌، زشتي‌هاي‌ نفساني‌است‌.

معناي‌ عرياني‌ در قرآن‌ كريم‌

          آيات‌ قرآن‌ اينگونه‌ مي‌فرمايد. تا وقتي‌ كه‌ در اين‌ بهشت‌ هستيدعريان‌ و گرسنه‌ نخواهيد شد. منظور قرآن‌ كريم‌ از كلمه‌ي‌ جوع‌،محدود كردن‌ مفهوم‌ كلمه‌ي‌ جوع‌ به‌ گرسنگي‌ موقت‌ نيست‌، بلكه‌منظور حق‌تعالي‌ پديد آمدن‌ شكم‌ سيري‌ناپذير يعني‌ شكمبارگي‌است‌. كه‌ مسأله‌اي‌ اخلاقي‌ و رواني‌ و معرفتي‌ است‌. آيات‌ ديگرقرآن‌ به‌ صراحت‌ نشان‌ مي‌دهند كه‌ منظور از عرياني‌ حضرت‌آدم‌ ع در قرآن‌ كريم‌، عريان‌ شدن‌ از فضايل‌ و رسوايي‌ شهوات‌است‌ كه‌ اين‌ موضوع‌ نيز مسأله‌اي‌ اخلاقي‌ و عرفاني‌ و معرفتي‌است‌. عريان‌ شدن‌ از فضايل‌ دو دليل‌ دارد. در آيات‌ قرآن‌ درادامه‌ي‌ همين‌ آيات‌ مي‌فرمايد: «و لباس‌ التقوي‌ ذلك‌ خير» قرآن‌كريم‌ در اين‌ آيه‌، تقوي‌ را لباس‌ و پوشش‌ بهشتي‌ معرفي‌ مي‌فرمايدو در جاي‌ ديگر مي‌فرمايد كه‌ آدم‌ و حوا تنها با برگ‌ بهشتي‌ خود راپوشانيدند. «من‌ ورق‌ الجنة‌» يعني‌ از برگ‌ بهشتي‌ نه‌ با برگ‌درخت‌. آيات‌ ديگر قرآن‌ مي‌فرمايد اجزاء بهشت‌ آنچنان‌ داراي‌شعور و كمال‌ هستند كه‌ به‌ واردين‌ بر بهشت‌ سلام‌ مي‌كنند و ازگذشته‌ موفقيت‌آميز آنان‌ تقدير مي‌كنند. قرآن‌كريم‌ نمي‌فرمايد كه‌آن‌ بهشت‌ همچون‌ جنگلي‌ بزرگ‌ است‌ كه‌ درختان‌ آن‌ داراي‌برگ‌هاي‌ پهن‌ يا انبوه‌ هستند تا هر وقت‌ شما عريان‌ شديد از آن‌برگها براي‌ پوشاندن‌ خود استفاده‌ كنيد. اشكال‌ كار در بعضي‌ ازتفاسير از آنجا شروع‌ مي‌شود كه‌ براي‌ فهم‌ مفهوم‌ آن‌ بهشت‌ وحقيقت‌ آن‌ بهشت‌ كه‌ حضرت‌ آدم‌ در آن‌ سكني‌ گزيد، به‌ آيات‌مربوط‌ به‌ تعليم‌ اسماء و مقام‌ عرفاني‌ حضرت‌ آدم‌ توجه‌ نشده‌است‌ و لذا آن‌ جنتي‌ كه‌ حضرت‌ آدم‌ مأوي‌ گزيد را نيز به‌ يك‌ باغ‌تبديل‌ كرده‌اند و آن‌ برگ‌هاي‌ بهشتي‌ را نيز به‌ برگ‌ درختان‌ تبديل‌كرده‌اند و آن‌ سوءات‌ را نيز آلت‌ تناسلي‌ دانسته‌اند در حاليكه‌تمامي‌ اين‌ آيات‌ بدليل‌ «عَلَّم‌َ ا´دَم‌َ الاْسْماءَ كُلَّهَا»، عرفاني‌ است‌ و نه‌فيزيكي‌ و جسماني‌.

عشق‌ حضرت‌ آدم‌ ع به‌ حق‌تعالي‌

          «اءِن‌َّ لَك‌َ أَلاَّ تَجُوع‌َ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي‌' * وَأَنَّك‌َ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَتَضْحَي‌'» يعني‌ به‌ عطش‌ ناشي‌ از طمع‌ و حرص‌ و آز كه‌ خستگي‌آن‌، آرامش‌ را از تو سلب‌ كند و همچنين‌ گرمازدگي‌ كه‌ از دوندگي‌براي‌ زندگي‌ دنيا ايجاد مي‌شود، دچار نخواهي‌ شد.

          حضرت‌ آدم‌ ع با آن‌همه‌ معارف‌ و شكوفايي‌ اسرار ملكوت‌ كه‌در قلب‌ خود مي‌يافت‌ و بهجت‌ و سروري‌ كه‌ از تقرب‌ الهي‌ و مقام‌مقرب‌ خويش‌ در او ايجاد شده‌ بود به‌ عظمت‌ و زيبايي‌ و حيات‌ملكوت‌ در بهشت‌ قرب‌ الهي‌ پي‌ برده‌ بود و به‌ اسرار بهشت‌ قرب‌كه‌ در همين‌ آيات‌، گوشه‌هايي‌ از آن‌ اسرار را حق‌تعالي‌ پرده‌برداشته‌ است‌ پي‌ برده‌ بود. لذا به‌ شدت‌ نگران‌ رانده‌ شدن‌ و ياجدا شدن‌ از اين‌ مقام‌ و جايگاه‌ ملكوتي‌ بود آنچنان‌كه‌ گويا از ترس‌دور شدن‌ و اخراج‌ شدن‌ از بهشت‌ قرب‌، به‌ خود مي‌لرزيد و زماني‌كه‌ فكر اخراج‌ از اين‌ مقام‌ به‌ ذهنش‌ خطور مي‌كرد گويا چنان‌ نگران‌مي‌شد كه‌ براي‌ پيشگيري‌ از چنين‌ خطري‌ حاضر بود دست‌ به‌ هركاري‌ بزند. حضرت‌ آدم‌ در بهشت‌ قرب‌، لذت‌ مناجات‌ باحق‌تعالي‌ را درك‌ مي‌كرد و آرامشي‌ را كه‌ از انس‌ با حقايق‌ و انوار وتجليات‌ جمال‌ و جلال‌ الهي‌ احساس‌ مي‌كرد آنچنان‌ بود كه‌ از حال‌تقرب‌ و مناجات‌ با خدا ذره‌اي‌ فاصله‌ نمي‌گرفت‌. حضرت‌ آدم‌ عدر بهشت‌ قرب‌ به‌ مقامي‌ رسيده‌ بود كه‌ عشق‌ به‌ خدا سراسروجود او را فرا گرفته‌ بود. او لذت‌ قرب‌ را چشيده‌ بود. آرامش‌بهشت‌ قرب‌، انوار بهشت‌ قرب‌، آبرو و مقامات‌ بهشت‌ قرب‌،سلطنت‌ و قدرت‌ در بهشت‌ قرب‌، زيبايي‌ و لباس‌هاي‌ فاخر معنوي‌در بهشت‌ قرب‌ و طعام‌ و شراب‌ ملكوتي‌ در بهشت‌ قرب‌. اينها وهزاران‌ نعمات‌ ديگر در بهشت‌ قرب‌، تماماً عرفاني‌ و فوق‌ دنيايي‌و فوق‌ جسماني‌ بودند كه‌ خاص‌ اولياء خداست‌. زيرا لذت‌هاي‌جسماني‌ ويژه‌ي‌ اولياء خدا و شايسته‌ي‌ مقام‌ ايشان‌ نمي‌باشد.اساساً آنان‌ به‌ وسيله‌ي‌ ترك‌ لذت‌هاي‌ جسماني‌ به‌ چنان‌ مقاماتي‌مي‌رسند؛ پس‌ چگونه‌ جرأت‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ويژگي‌هاي‌ آن‌ بهشت‌ راكه‌ تنها به‌ دليل‌ تعليم‌ اسماء و عظمت‌ و برتري‌ معرفتي‌ حضرت‌آدم‌ بر تمامي‌ فرشتگان‌ به‌ او اعطا شده‌ بود را مشابه‌ با باغ‌هاي‌دنيايي‌ و درخت‌هاي‌ دنيايي‌ و مشابه‌ با برگ‌هاي‌ درختان‌ دنيايي‌معرفي‌ كنيم‌؟ ولذا بسيار غلط‌ است‌ كه‌ تمامي‌ آيات‌ فوق‌ و مفاهيم‌موجود در آيات‌ مربوط‌ به‌ جنة‌المأواي‌ حضرت‌ آدم‌ را به‌صورت‌هاي‌ جسماني‌ تعبير كنيم‌ و همچنين‌ از آن‌همه‌ نشانه‌هاي‌روشن‌ آيات‌ كه‌ تمام‌ آن‌ مفاهيم‌ را ملكوتي‌ و عرفاني‌ معرفي‌كرده‌اند نبايد صرفنظر كنيم‌.

ورود شيطان‌ به‌ ماجرا

          در آن‌ زمان‌ كه‌ وجود حضرت‌ آدم‌ ع از عشق‌ به‌ حضرت‌ حق‌لبريز بود و تمام‌ نگراني‌ و ترس‌ حضرت‌ آدم‌ بخاطر دوري‌ از اين‌حالات‌ معنوي‌ و اين‌ مقامات‌ تقرب‌ بود، شيطان‌ از فرصت‌استفاده‌ كرد و به‌ حضرت‌ آدم‌ و همسرش‌ گفت‌: «هَل‌ْ أَدُلُّك‌َ عَلَي‌'شَجَرَة‌ِ الْخُلْدِ وَمُلْك‌ٍ لاَّ يَبْلَي‌'» آيا مايليد شما را به‌ درختي‌ معرفي‌ كنم‌كه‌ براي‌ هميشه‌ در مقام‌ قرب‌ حق‌ و در بهشت‌ قرب‌ حق‌تعالي‌بمانيد و جاودان‌ شويد و قسم‌هاي‌ زيادي‌ ياد كرد: «وَقَاسَمَهُمَا اءِنِّي‌لَكُمَا لَمِن‌َ النَّاصِحِين‌َ»

          چرا شيطان‌ نقطه‌ي‌ ورود خود و نفوذ خود را در انديشه‌ي‌حضرت‌ آدم‌، مخلّد بودن‌ آن‌ شجره‌ قرار داد؟ آيا مفهوم‌ خلد، يك‌مفهوم‌ عرفاني‌ و معرفتي‌ و ملكوتي‌ نيست‌؟ آيا مفهوم‌ خلود به‌درختان‌ و باغها و هرچه‌ كه‌ نهايتي‌ براي‌ آن‌ متصور مي‌باشد مربوط‌مي‌شود؟ آيا خلود، يعني‌ بي‌نهايت‌ شدن‌، مفهومي‌ ملكوتي‌ وعرفاني‌ نيست‌؟ پاسخ‌ آنست‌ كه‌ حق‌تعالي‌ با بيان‌ اين‌ آيه‌، به‌وضوح‌ مي‌فرمايد كه‌ نگراني‌ حضرت‌ آدم‌، دور شدن‌ از اين‌ مقام‌قرب‌ بود ولذا شيطان‌ نيز از همين‌ نقطه‌ استفاده‌ كرد. يعني‌ شيطان‌از عرفاني‌ترين‌ حالات‌ و و زيباترين‌ و پرجذبه‌ترين‌ حالات‌ وانديشه‌هاي‌ معرفتي‌ و عرفاني‌ حضرت‌ آدم‌ سوءاستفاده‌ كرد و ازهمان‌ نقطه‌ وارد شد.

          حضرت‌ آدم‌ عارف‌ كامل‌ بود زيرا قرآن‌ كريم‌ مي‌فرمايد «وَعَلَّم‌َا´دَم‌َ الاْسْماءَ كُلَّهَا» كلمه‌ي‌ «كُلَّهَا» در اين‌ آيه‌ي‌ شريفه‌ نشان‌ ازعارف‌ كامل‌ بودن‌ حضرت‌ آدم‌ دارد. حضرت‌ آدم‌، پيامبربرگزيده‌ي‌ حق‌ و اهل‌ سرّ است‌ زيرا قرآن‌ مي‌فرمايد «اءن‌َّ اللّ'ه‌َاصْطَفي‌' آدَم‌َ» بنابراين‌ محال‌ است‌ كه‌ به‌ راحتي‌ فريب‌ شيطان‌ رابخورد ولي‌ بدليل‌ اينكه‌ شيطان‌ از نقطه‌اي‌ بسيار عرفاني‌ و معرفتي‌و جذبه‌هاي‌ سلوك‌ وارد شده‌ بود، بيچاره‌ حضرت‌ آدم‌، فريب‌ اورا خورد و در عين‌ حال‌ نيز شيطان‌ براي‌ اثبات‌ حقانيت‌ ادعايش‌قسم‌ خورد تا بتواند او را وسوسه‌ نمايد.

          «قاسم‌» باب‌ مفاعله‌ است‌ يعني‌ قسم‌ دو طرفه‌. مثلاً به‌ اين‌طريق‌ كه‌ حضرت‌ آدم‌ فرمود: كه‌ قسم‌ بخور كه‌ راست‌ مي‌گويي‌شيطان‌ هم‌ قسم‌ خورد كه‌ راست‌ مي‌گويم‌. دروغ‌ و فريبي‌ كه‌شيطان‌ در قسم‌ ياد كردن‌ خود گنجانده‌ بود، نه‌ به‌ آن‌ دليل‌ بود كه‌آن‌ شجره‌، وسيله‌ي‌ مخلّد شدن‌ حضرت‌ آدم‌ در بهشت‌ قرب‌ نبود.بلكه‌ شيطان‌ او را از آن‌ جهت‌ فريب‌ داد كه‌ مقام‌ خلود در بهشت‌قرب‌ الهي‌ به‌ اذن‌ الهي‌ و عنايت‌ الهي‌ بايد بدست‌ آيد؛ اگرچه‌اسباب‌ تقرب‌، همان‌ شجره‌ باشد.

          بدون‌ اذن‌ الهي‌، هيچ‌ چيزي‌ نمي‌تواند مستقلاً خواص‌ خود راداشته‌ باشد، اگرچه‌ مسير معرفت‌ و كمال‌ و ابزار عروج‌ و مخلّدبودن‌ در بهشت‌ قرب‌ باشد. اين‌ همان‌ نكته‌اي‌ بود كه‌ حضرت‌ آدم‌از شدت‌ علاقه‌ به‌ حضور و خلود در جنة‌المأوي‌، فراموش‌ كرده‌بود و تقرّب‌ بيشتر و خلود در جنة‌المأوي‌ و كسب‌ اين‌ مقام‌ بزرگ‌ رابا تلاش‌ و كوشش‌ خود مي‌خواست‌ بدست‌ آورد؛ و به‌ دليل‌ عطش‌بسيار و ميل‌ شديد به‌ كسب‌ مقامات‌ بالاتر، از اين‌ نكته‌ غافل‌ شده‌بود كه‌ حتي‌ براي‌ خالص‌ترين‌ تلاش‌هاي‌ معنوي‌ بايد طبق‌ اجازه‌ي‌حق‌تعالي‌ و جلب‌ عنايت‌ او عمل‌ كرد و نبايد از اوامر الهي‌ سبقت‌جست‌!

 چرا حضرت‌ آدم‌ فريب‌ خورد

          علت‌ آنكه‌ حضرت‌ آدم‌ از شيطان‌ فريب‌ خورد، حقانيت‌بسياري‌ از مطالب‌ شيطان‌ بود كه‌ با باطل‌ آميخته‌ شده‌ بود.حقانيت‌ مطلب‌ شيطان‌ در آن‌ بود كه‌ اولاً حضرت‌ آدم‌ را به‌ مقامات‌بالاتر يعني‌ جاودانه‌ شدن‌ در بهشت‌ قرب‌ وعده‌ داد و اين‌ وعده‌براي‌ يك‌ پيامبر عظيم‌الشأن‌ و عارف‌ كامل‌ و تعليم‌يافته‌ي‌ اسرار واسماء، بسيار مطلوب‌ و وسوسه‌انگيز بود زيرا آرزوي‌ هر عارف‌كامل‌، وصال‌ مطلق‌، محو در جمال‌ محبوب‌ و نيست‌ شدن‌ درعشق‌ محبوب‌ است‌. قرآن‌ كريم‌ از اين‌ مقام‌ عرفاني‌ به‌ مخلّد شدن‌و جاودانه‌ شدن‌ در بهشت‌ قرب‌ تعبير مي‌نمايد.

          حقّانيت‌ دوم‌ در فريب‌ شيطان‌ آن‌ بود كه‌ طبق‌ برخي‌ از روايات‌اهل‌البيت‌، آن‌ شجره‌، مقام‌ والاي‌ تقرّب‌ و جاودانگي‌ تقرب‌اهل‌البيت‌ به‌ ساحت‌ حق‌تعالي‌ بود و حضرت‌ آدم‌، حسرت‌ وآرزوي‌ وصال‌ به‌ آن‌ مقام‌ اهل‌البيت‌: را داشت‌ اما فريب‌ و دروغ‌شيطان‌ در آن‌ بود كه‌ آن‌ شجره‌، بدون‌ عنايت‌ و اذن‌ الهي‌ نه‌ تنهانمي‌توانست‌ حضرت‌ آدم‌ را به‌ مقامات‌ بالاتر عرفاني‌ و مقام‌جاودانگي‌ و محو و سهو و نيست‌ شدن‌ و مأوا گرفتن‌ در جوار قرب‌رحمت‌ حق‌ برساند بلكه‌ اقدام‌ به‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ آن‌ شجره‌، خودحكايت‌ از غفلت‌ از عنايت‌ و لطف‌ و فيض‌ الهي‌ داشت‌ كه‌ اين‌خود، به‌ منزله‌ي‌ سقوط‌ حتمي‌ عارف‌ به‌ درّه‌ هلكات‌ و افتادن‌ دردام‌ زندگي‌ دنيايي‌ است‌.

          اشتباه‌ ديگر حضرت‌ آدم‌، سبقت‌ از فرامين‌ الهي‌ در راه‌ وصال‌ وعشق‌ به‌ خدا بود. زيرا حتي‌ براي‌ عشق‌ به‌ حق‌تعالي‌ و كسب‌ مقام‌قرب‌ بايد اول‌، مقام‌ رضا و كسب‌ رضايت‌ حق‌ كه‌ تنها از طريق‌اطاعت‌ محض‌ به‌ دست‌ مي‌آيد را به‌ دست‌ آورد و نبايد از فرامين‌و هدايت‌هاي‌ الهي‌ سبقت‌ جست‌. لذا فريب‌ ديگر شيطان‌ آن‌ بودكه‌ حقانيت‌ مطالب‌ خود را در نظر حضرت‌ آدم‌ آنچنان‌ جلوه‌ داد كه‌جذبه‌ها و عطش‌ و آرزوها و حسرت‌ حضرت‌ آدم‌ را به‌ كسب‌ مقام‌جاودانگي‌، دوچندان‌ كرد. تا جايي‌ كه‌ براي‌ وصول‌ به‌ جذبه‌هاي‌جاودانگي‌ و درك‌ زيبايي‌هاي‌ جاودانگي‌ و معارف‌ جاودانگي‌ ولذت‌هاي‌ جاودانگي‌ و مناجات‌هاي‌ جاودانه‌ با حق‌تعالي‌ ازسفارشات‌ قبلي‌ حق‌تعالي‌ و هدايت‌هاي‌ حق‌تعالي‌ سبقت‌ گرفت‌و منتظر فيوضات‌ رباني‌ نشد و اين‌ همان‌ درّه‌ي‌ سقوط‌ و هبوط‌ هرعارف‌ كامل‌ و سالك‌ واصل‌ به‌ وادي‌ دنيا و بازگشت‌ به‌ ادني‌ مرتبه‌و پست‌ترين‌ مرتبه‌ي‌ خلقت‌ يعني‌ وادي‌ دنيا است‌.

          اما چرا قرآن‌ از آن‌ درخت‌ با نام‌ «الشجرة‌» ياد مي‌كند؟ آيامنظور قرآن‌ كريم‌ از لفظ‌ درخت‌ در اين‌ آيات‌، درخت‌ سيب‌ و گندم‌است‌؟ براي‌ روشن‌ شدن‌ موضوع‌، كافي‌ است‌ به‌ قيد و صفت‌«شجرة‌» توجه‌ كنيم‌. قرآن‌ كريم‌ در همين‌ آيه‌ از قول‌ شيطان‌مي‌فرمايد شجرة‌ الخلد يعني‌ درخت‌ جاودانگي‌. آيا ممكن‌ است‌درخت‌ سيب‌ و يا گياه‌ گندم‌ و هر درخت‌ و يا هر گياه‌ ديگر را كه‌خود همواره‌ در خطر زوال‌ و نابودي‌ است‌، سبب‌ و ابزارجاودانگي‌ پنداشت‌؟

          حضرت‌ آدم‌ در آن‌ مقام‌ بلند عرفاني‌  كه‌ سبقت‌ از تمامي‌فرشتگان‌ در فهم‌ و علم‌ و معرفت‌ و عرفان‌ و آگاهي‌ است‌، آياممكن‌ است‌ از شيطان‌ بپذيرد كه‌ گندم‌ و سيب‌ و امثال‌ آن‌ مي‌توانندسبب‌ جاودانگي‌ باشند؟ اين‌ نكته‌ي‌ ساده‌ را هر انسان‌ عاقلي‌مي‌فهمد كه‌ گياه‌ و درخت‌ كه‌ همواره‌ در خطر نابودي‌ است‌،نمي‌تواند سبب‌ بي‌نهايت‌ شدن‌ انسان‌ شود. امّا علاوه‌ بر آنچه‌معروض‌ شد، آيات‌ ديگر نيز در قرآن‌ كريم‌ بيان‌ مي‌فرمايد كه‌منظور از شجره‌ در اينگونه‌ آيات‌، گياه‌ و درخت‌ نيست‌. در قرآن‌كريم‌ از واژه‌ شجره‌ در چند آيه‌ استفاده‌ شده‌ است‌. مثلاً در قرآن‌كريم‌، از «شجرة‌ طيّبة‌» و «شجرة‌ ملعونة‌» ياد شده‌ است‌ كه‌نشان‌دهنده‌ي‌ آنست‌ كه‌ منظور از شجره‌، گياه‌ نيست‌. در موردشجره‌ي‌ ملعونه‌، به‌ اتفاق‌ علماء عامّه‌ و خاصه‌، منظور قرآن‌ كريم‌،بني‌اميه‌ مي‌باشد و منظور از شجره‌ي‌ طيّبه‌ نيز گياه‌ و درخت‌نيست‌. زيرا قرآن‌ كريم‌، اصل‌ آن‌ را ثابت‌ و شاخه‌هاي‌ آن‌ را درملكوت‌ مي‌داند و اساساً اين‌ شجره‌ را مشابه‌ با كلمه‌ي‌ طيبه‌معرفي‌ مي‌فرمايد.

          اما متأسفانه‌ كلمه‌ي‌ شجره‌ در اين‌ آيه‌، بعضي‌ را به‌ مفهوم‌درخت‌ و گياه‌ متوجه‌ مي‌كند مانند درخت‌ سيب‌ و يا گياه‌ گندم‌ وبعد هم‌ به‌ دليل‌ همين‌ اشتباه‌ به‌ اشتباه‌ ديگري‌ مبتلا مي‌شوند و آن‌،مفهوم‌ «ورق‌الجنة‌» است‌ كه‌ به‌ غلط‌ متوجه‌ برگ‌ درخت‌ و گياه‌مي‌شوند و به‌ ياد يكي‌ از برگ‌هاي‌ بزرگ‌ مانند برخي‌ از برگ‌هاي‌موجود در جنگل‌ها مي‌افتند كه‌ بزرگ‌ است‌ و براي‌ ستر آدم‌ وحوا، پوشش‌ مناسبي‌ مي‌باشد. اين‌ حرفهاي‌ بي‌پايه‌ و اساس‌مربوط‌ به‌ خرافات‌ و اسرائيليات‌ است‌ نه‌ قرآن‌ كريم‌.

          ما بايد ببينيم‌ زماني‌ كه‌ قرآن‌ مي‌فرمايد: «شجرة‌ الخلد» اين‌درخت‌ جاودانگي‌ چيست‌ و چگونه‌ است‌. ما بايد تكليف‌خودمان‌ را در چگونگي‌ فهم‌ آيات‌ قرآن‌ روشن‌ كنيم‌ كه‌ بالاخره‌ درمورد اسرار خلقت‌ انسان‌ كه‌ از بزرگترين‌ و مترقي‌ترين‌ فلسفه‌ها ومباني‌ و انديشه‌هاي‌ خلقت‌ انسان‌ و جامعه‌شناسي‌ و تعليم‌ وتربيت‌ و هنر و روان‌شناسي‌ و انسان‌شناسي‌ مي‌باشد، آيابه‌وسيله‌ي‌ معلومات‌ و مجهولات‌ شخصي‌ خود كه‌ پايانش‌ به‌جنگل‌ ختم‌ مي‌شود، تفسير كنيم‌ يا قرآن‌ را با خود قرآن‌ و باراهنمايي‌ خود قرآن‌ ترجمه‌ و تفسير نماييم‌ و با توجه‌ به‌ آن‌همه‌معارف‌ و اسرارش‌ مثل‌ «عَلَّم‌َ ا´دَم‌َ الاْسْماءَ كُلَّهَا» تلاوت‌ كنيم‌. اين‌شبهات‌ بايد روشن‌ شود تا خداي‌ نكرده‌ مبناي‌ بدآموزي‌ براي‌كسي‌ كه‌ مي‌خواهد در وادي‌ معرفت‌ قدم‌ بگذارد، نشود.

          خلاصه‌ آنكه‌ حضرت‌ آدم‌ اسير عشق‌ خود شد و از ترس‌ دورشدن‌ از خدا و از دست‌ دادن‌ آرامش‌ و جذبه‌ها و زيبايي‌هاي‌ مقام‌قرب‌ به‌ دام‌ شيطان‌ افتاد؛ نه‌ بخاطر غذا و ميوه‌. اگر حضرت‌ آدم‌عصيان‌ كرد از روي‌ سركشي‌ نبود بلكه‌ با اخلاص‌ تمام‌ عمل‌مي‌كرد. ولي‌ اشتباهي‌ كه‌ كرد اين‌ بود كه‌ طبق‌ دستور عمل‌ نكرد واز دستورات‌ الهي‌ سبقت‌ گرفت‌. در حين‌ تلاش‌ براي‌ مخلد ماندن‌در بهشت‌ قرب‌ اولاً از فيوضات‌ حق‌تعالي‌ كمك‌ نگرفت‌؛ ثانياًفراموش‌ كرد كه‌ تا خدا نخواهد، او نمي‌تواند مخلد در بهشت‌ قرب‌شود، اگرچه‌ به‌ تمام‌ ابزار و وسايل‌ تقرّب‌، مجهّز گردد و آن‌مقامات‌ را در دسترس‌ خود بيابد. عطش‌ و لذت‌ و آرزوي‌ درك‌آن‌همه‌ لذت‌ و معرفت‌ و ترس‌ از دست‌ دادن‌ آنها باعث‌ شدفراموش‌ كند كه‌ غفلت‌ از عنايات‌ و افاضات‌ حق‌تعالي‌ حتي‌ براي‌يك‌لحظه‌ چه‌ سرنوشتي‌ براي‌ سالك‌ واصل‌ ايجاد مي‌نمايد. ولي‌او متأسفانه‌ چون‌ مي‌خواست‌ عطش‌ عشق‌ خود را بدون‌ اذن‌ خداو بدون‌ كسب‌ فيض‌ حق‌ سيراب‌ نمايد، اولاً به‌ وادي‌ غفلت‌ سقوط‌كرد و ثانياً از دستورات‌ الهي‌ سبقت‌ جويد و به‌ سليقه‌ و فهم‌ خوداعتماد نمايد. لذا در پست‌ترين‌ مرحله‌ي‌ وجود خود يعني‌ دنياهبوط‌ نمود.

نبايد در عشق‌ خود به‌ حق‌تعالي‌ و اهل‌البيت از ايشان‌ سبقت‌ بگيريم‌!

          آدم‌ بيچاره‌ به‌ خاطر عشق‌ به‌ حق‌ فريب‌ خورد و اين‌ مسأله‌ بايدقابل‌ توجه‌ آنان‌ باشد كه‌ خيلي‌ عاشق‌ اهل‌البيت‌ هستند و بدانندزيادي‌ عشق‌ آنها و اخلاص‌ آنها نبايد موجب‌ آن‌ شود كه‌ در اين‌ راه‌به‌ اختيار و سليقه‌ي‌ خود عمل‌ كنند و از اهل‌البيت‌ سبقت‌ بگيرند.اشكال‌ حضرت‌ آدم‌ ع نيز همين‌ بود كه‌ چون‌ عاشق‌ خدا بود ازدستورات‌ خدا سبقت‌ جست‌ و نگذاشت‌ تا خدا او را براي‌ مخلّدشدن‌ هدايت‌ نمايد. خدا فرموده‌ بود كه‌ به‌ اين‌ درخت‌ نزديك‌نشويد و مطابق‌ ذوق‌ خودتان‌ عمل‌ نكنيد بايد كاملاً مطيع‌ باشيد.اين‌ مرحله‌، مرحله‌ي‌ امتحان‌ براي‌ كسب‌ مقام‌ رضا بود. يقيناً اگرحضرت‌ آدم‌ به‌ مقام‌ رضا دست‌ مي‌يافت‌، به‌ جاودانگي‌ وبي‌نهايت‌ شدن‌ و مقام‌ وصال‌ دائم‌ دست‌ مي‌يافت‌.

          اين‌ شجره‌ همان‌ شجره‌اي‌ است‌ كه‌ در برابر اهل‌البيت‌: نيزهمواره‌ قرار داشت‌ ولي‌ حضرات‌ اهل‌البيت‌: با نزديك‌ نشدن‌به‌ آن‌ و اطاعت‌ محض‌ از دستورات‌ الهي‌ و پرهيز از غفلت‌ و عدم‌استفاده‌ از ذوق‌ و سليقه‌ي‌ شخصي‌ و عدم‌ اعتماد به‌ فهم‌ و درك‌شخصي‌ و مستقل‌ از فرامين‌ الهي‌ و  عدم‌ سبقت‌ از فرامين‌ الهي‌ به‌مقام‌ خلود رسيدند.

          بنابراين‌ آن‌ شجره‌، ابزار خلود بود ولي‌ نه‌ ذاتاً و مستقلاً بلكه‌وسيله‌ي‌ آزمايش‌ و وصول‌ به‌ مقام‌ خلود و قرب‌ جاودانگي‌ به‌حق‌تعالي‌ بود. لذا حضرات‌ اهل‌البيت‌: به‌وسيله‌ي‌ نزديك‌نشدن‌ به‌ اين‌ شجره‌ بود كه‌ به‌ مقام‌ رضا دست‌ يافتند و آن‌ مقام‌است‌ كه‌ آنان‌ را به‌ مقام‌ جاودانگي‌ رسانده‌ است‌.

          گواه‌ بر اين‌ مطلب‌، ناله‌هاي‌ عاشقانه‌ي‌ حضرت‌ اباعبدالله‌الحسين‌ ع است‌ در آخرين‌ لحظه‌هاي‌ شهادت‌ كه‌ مي‌فرمود:«رِضاً بِرِض'اك‌َ لا' مَعْبُودَ سِو'اك‌ رضاً بِقَض'ائك‌» ولي‌ حضرت‌ آدم‌چون‌ اخلاص‌ تمام‌ داشت‌، تنها به‌ خاطر وصال‌ و مستغرق‌ شدن‌در انوار جمال‌ و جلال‌ الهي‌ به‌ اين‌ تلاش‌ها دست‌ مي‌زد، متأسفانه‌به‌ اخلاص‌ خود تكيه‌ كرد و مطمئن‌ بود كه‌ مشكلي‌ پيش‌ نمي‌آيد واين‌ همان‌ غفلتي‌ است‌ كه‌ براي‌ سالك‌ واصل‌ از خطرناك‌ترين‌مهالك‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد. آيات‌ بعدي‌ نيز نشان‌ مي‌دهد كه‌ چون‌اين‌ خطاي‌ حضرت‌ آدم‌ ريشه‌ در حب‌ الهي‌ و عشق‌ به‌ حق‌تعالي‌داشت‌، حتي‌ هبوط‌ او به‌ دنيا و پيدايش‌ سوءات‌، مانع‌ از آن‌ نشدكه‌ او داراي‌ بالاترين‌ مقام‌ عرفاني‌ شود و به‌ مقام‌ اصطفاء نائل‌ آيد.

نكته‌ي‌ عرفاني‌

          اين‌ نكته‌ درباره‌ي‌ مقامي‌ است‌ كه‌ براي‌ زائرين‌ حضرت‌اباعبدالله‌الحسين‌ ع به‌ وسيله‌ي‌ تلاوت‌ زيارت‌ عاشورا، روايت‌شده‌ است‌. خاتم‌ المحدثين‌ مرحوم‌ حاج‌ شيخ‌ عباس‌ قمي‌ درمفاتيح‌ الجنان‌ از قول‌ حضرات‌ معصومين‌ عليهم‌الصلوة‌السلام‌روايت‌ مي‌فرمايد «كسي‌ كه‌ زيارت‌ عاشورا را بخواند به‌ چنان‌ مقام‌و درجه‌اي‌ با اصحاب‌ حضرت‌ اباعبدالله‌الحسين‌ ع در روزعاشورا مي‌رسد كه‌ كسي‌ نتواند او را از ميان‌ اصحاب‌ عاشوراتشخيص‌ دهد.» و سؤال‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا مقامات‌ اصحاب‌ عاشورامثل‌ بريربن‌خضير همداني‌ و حبيب‌بن‌مظاهر و حتي‌ حضرت‌أبالفضل‌ العبّاس‌: آن‌چنان‌ دست‌يافتني‌ است‌ كه‌ هر زائري‌بتواند به‌ آن‌ مقامات‌ دست‌ يابد؟ پاسخ‌ آنست‌ كه‌ در اين‌ روايت‌،مقامات‌ اصحاب‌ حضرت‌ اباعبدالله‌الحسين‌ ع كوچك‌ شمرده‌نشده‌ است‌ بلكه‌ نكته‌اي‌ كه‌ از اين‌ روايت‌ استنباط‌ مي‌شود كرامت‌اعلاي‌ حضرت‌ اباعبدالله‌الحسين‌ ع و عظمت‌ عزت‌ و تقرب‌ اونزد حق‌تعالي‌ است‌ زيرا عنايت‌ خاصه‌ي‌ حضرت‌ حق‌ را به‌ زائرين‌حضرت‌ اباعبدالله‌ الحسين‌ مي‌رساند كه‌ بوسيله‌ زيارت‌ عاشورا به‌آن‌ مقامات‌ خواهند رسيد و از طرف‌ ديگر اكسير بودن‌ زيارت‌عاشورا است‌ كه‌ زائر با معرفت‌ را به‌ اين‌ مقامات‌ خواهد رساند.

          اگر فرد بلندمقامي‌، بچه‌اي‌ را در آغوش‌ گرفت‌ و او را در كنارخود نشاند، او كوچك‌ نمي‌شود، بلكه‌ آن‌ بچه‌، بزرگ‌ شمرده‌مي‌شود. بنابراين‌ اگر كسي‌ به‌ وسيله‌ي‌ زيارت‌ عاشورا به‌ درجه‌ ومقامات‌ اصحاب‌ عاشورا نزديك‌ بشود، مقامات‌ ملكوتي‌ اصحاب‌عاشورا كوچك‌ شمرده‌ نمي‌شود بلكه‌ اولاً شدت‌ كرامت‌ حضرت‌اباعبدالله‌ و تقرب‌ او و عزت‌ و آبرومندي‌ آن‌ حضرت‌ نزدحق‌تعالي‌ روشن‌ مي‌شود و ثانياً فرد تكريم‌شده‌ به‌ جايگاهي‌ بلندواصل‌ مي‌شود نه‌ آنكه‌ جايگاه‌ اصحاب‌ عاشورا كوچك‌ شمرده‌شود. عنايت‌ اهل‌البيت‌ به‌ هدايت‌ بندگان‌ آن‌چنان‌ است‌ كه‌ حتي‌حاضرند به‌ خاك‌ و خون‌ كشيده‌ شوند و در مقابل‌، درجه‌ي‌معرفت‌ ما را ارتقاء دهند. اصل‌ و اساس‌ مقصدشان‌، هدايت‌ مابسوي‌ حقتعالي‌ است‌. اين‌ روايت‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ عنايت‌حضرت‌ حق‌ و حضرت‌ اباعبدالله‌ به‌ زيارت‌ عاشورا و زائري‌ كه‌ بازيارت‌ عاشورا آن‌ حضرت‌ را زيارت‌ مي‌كند تا چه‌ اندازه‌ زياداست‌. اگر معرفت‌ و شناخت‌ ما در اين‌ راه‌ دچار نقصان‌ است‌ ازبدبختي‌ و بيچارگي‌ خودمان‌ است‌ وگرنه‌ كرم‌ اهل‌البيت‌: نسبت‌به‌ ما آنچنان‌ است‌ كه‌ روايت‌ مي‌فرمايد ما را در رديف‌ اصحاب‌عاشورا قرار مي‌دهند. هركس‌ در عاشورا مي‌تواند به‌ شيوه‌ي‌اسوه‌ي‌ خود در ميان‌ اصحاب‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ ع در ارادت‌ به‌حضرت‌ اباعبداللّه‌ ع اقتدا كند. زيرا در روز عاشورا هريك‌ ازاصحاب‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ ع نمونه‌ و اسوه‌ و سرمشق‌ مستقلي‌براي‌ ما شيعيان‌ در جانبازي‌ و ارادت‌ به‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ عبودند تا هر گروه‌ از شيعيان‌ بتواند نمونه‌ و سرمشق‌ خود را در ميان‌اصحاب‌ حضرت‌ اباعبداللاه‌ّلحسين‌ ع در عاشورا بيابد و راه‌ او رابرود تا انسانها نگويند ما كه‌ امام‌ حسين‌ نيستيم‌ پس‌ نمي‌توانيم‌ راه‌او را برويم‌. براي‌ عابدان‌ عالم‌ و زاهدان‌ عارف‌ و قرآن‌شناسان‌عالم‌ و مخلص‌، جناب‌ بريربن‌ خضير همداني‌ اسوه‌ است‌. براي‌پير غلام‌هاي‌ شيعه‌ كه‌ حتي‌ موهاي‌ ابروان‌ ايشان‌ در راه‌ ولايت‌اهل‌البيت‌: سپيد گشته‌ است‌، جناب‌ حبيب‌بن‌مظاهر اسوه‌ وسرمشق‌ است‌. براي‌ گناهكاران‌ توبه‌كار و پشيمان‌ از گذشته‌ي‌خود، جناب‌ حر بن‌ يزيد رياحي‌ اسوه‌ و سرمشق‌ است‌. حتي‌ براي‌بي‌خانمان‌ها و پابرهنگان‌ و كوخ‌نشينان‌ و بي‌كسان‌، آن‌ غلام‌ سياه‌كه‌ در لحظه‌ي‌ شهادت‌ مورد عنايت‌ خاص‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌الحسين‌ ع قرار گرفت‌ و به‌ بالاترين‌ مقام‌ تقرب‌ به‌ ساحت‌اهل‌البيت‌: رسيد، اسوه‌ و سرمشق‌ است‌.

          حضور كودك‌، نوجوان‌ و پير و زن‌ و مرد و غلام‌ و اشراف‌زاده‌ وگنهكار و اولياء مقرّب‌ الهي‌ در كنار يكديگر در روز عاشورا به‌عنوان‌ اصحاب‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ الحسين‌ نشان‌ از آن‌ دارد كه‌ درهر سلك‌ و مقام‌ و در هر شرايطي‌ باشي‌، به‌ شرط‌ اخلاص‌ ومجاهدت‌ و جانبازي‌ و معرفت‌، خواهي‌ توانست‌ بالاترين‌ مقام‌قرب‌ الهي‌ يعني‌ همنشيني‌ با حضرت‌ اباعبداللّه‌ در ملكوت‌ رابدست‌ آوري‌.

          نكته‌ي‌ عرفاني‌ سوم‌، مربوط‌ به‌ بحث‌ جلسه‌ي‌ قبل‌، اين‌ است‌كه‌ اشاره‌ شد حضرت‌ مهدي‌ -ارواحنا فداه‌- همچون‌ عبدصالح‌براي‌ يتيمان‌ و دلشكستگان‌ شيعيان‌ خود آنچنان‌ دلسوزي‌ دارند كه‌گاه‌ شخصاً وارد عمل‌ مي‌شوند و مي‌توان‌ احتمال‌ داد كه‌ حتّي‌كفش‌ كودكان‌ يتيم‌ از ارادتمندان‌ خود را جفت‌ مي‌كند و براي‌پوشيدن‌، ايشان‌ را كمك‌ نمايد و يا خود براي‌ خانواده‌هاي‌بي‌سرپرست‌، نان‌ مي‌خرند و اهداء مي‌كنند و يا از اين‌ قبيل‌. سؤال‌آنجاست‌ كه‌ آيا با طرح‌ اين‌ مطلب‌ به‌ ساحت‌ مقدس‌ حضرت‌مهدي‌(عج‌) اسائه‌ي‌ ادب‌ نكرده‌ايم‌ و شأن‌ ايشان‌ را تنزّل‌نداده‌ايم‌؟ براي‌ لمس‌ كردن‌ حقيقت‌ مسأله‌، حواس‌مان‌ بايد جمع‌باشد و با خضوع‌ تمام‌ بايد وارد جلسه‌ شويم‌. حتي‌ اگر به‌ ذهن‌مان‌نيز خطور كرد كه‌ خيلي‌ بلد هستيم‌، اين‌ نيز براي‌ ما خطر دارد وادراكات‌ عالي‌ و وحياني‌ ما را دچار نقص‌ و يا تعطيل‌ مي‌كند، پس‌با كنار گذاشتن‌ غرور دانايي‌ و مقايسه‌ي‌ ناداني‌ خود در مقابل‌معارف‌ اهل‌البيت‌، بايد با خضوع‌ بگوييم‌ فاطمه‌جان‌! ما هيچ‌نمي‌دانيم‌ و در حضور آنان‌ به‌ ناداني‌ خود معترف‌ باشيم‌. درغيراينصورت‌ شبهاتي‌ وارد ذهن‌ مي‌شود كه‌ ممكن‌ است‌ اصل‌بحث‌ را تحت‌ نفوذ قرار دهد و عدم‌ فرصت‌ در پاسخ‌ آنها موجب‌شود كه‌ ما را از معارف‌ اهل‌البيت‌ محروم‌ كند؛ مثلاً بگوييم‌ «مگرمي‌شود حضرت‌ مهدي‌(عج‌) كفش‌ جفت‌ كند يا نان‌ بخرد يا براي‌تعمير ديوار خانه‌ي‌ فرزندان‌ شيعيان‌ يتيم‌ خود، همچون‌ كارگران‌ساختماني‌ گل‌كشي‌ كند؟ آيا اين‌ دون‌ شأن‌ حضرت‌ نيست‌؟

          آيه‌ قرآن‌ مي‌فرمايد كه‌ حضرت‌ موسي‌ و عبدصالح‌ زمان‌ براي‌يتيمان‌ از شيعيان‌ خود گل‌كشي‌ و بنايي‌ مي‌كردند. وقتي‌ كه‌ به‌روستايي‌ رسيدند كه‌ در آن‌ روستا ديواري‌ بود كه‌ درحال‌ فروريختن‌ بود، عليرغم‌ آنكه‌ مردم‌ آن‌ قريه‌ از پذيرايي‌ آنها امتناع‌كردند و حتي‌ به‌ دو پيامبر بزرگ‌ الهي‌ جسارت‌ كردند و از دادن‌ آب‌و غذا امتناع‌ نمودند ولي‌ آن‌ دو بزرگوار براي‌ شيعيان‌ خود مجاني‌كار مي‌كردند و ديواركشي‌ -يعني‌ گل‌كشي‌- و بنايي‌ نمودند وديوار شكسته‌ آنها را دوباره‌ بازسازي‌ كردند. آيا آن‌ مهربان‌ يار و آن‌رهبر دلسوز و فداكار و آن‌ اسوه‌ي‌ ايثار يعني‌ حضرت‌ مهدي‌-أرواحنا فداه‌- ديوار شكسته‌ يتيمان‌ ما را بازسازي‌ نخواهد كرد؟

          بنابر نظر بزرگان‌ از مفسرين‌، تمام‌ آيات‌ فوق‌، اشاره‌ به‌ عنايات‌حضرت‌ امام‌ زمان‌(عج‌) درباره‌ي‌ شيعيان‌ است‌. مي‌گويند مگرمي‌شود موسي‌ گل‌كشي‌ كند؟ مگر مي‌شود حضرت‌ مهدي‌(عج‌)كفش‌ جفت‌ كند؟ با مطرح‌ كردن‌ اين‌ سؤال‌ها ادعا مي‌كنند كه‌ به‌حضرت‌ جسارت‌ شده‌ است‌. ولي‌ بايد به‌ آنها گفت‌ جسارت‌ راشما كرديد كه‌ از قرآن‌ و روايات‌ سبقت‌ مي‌جوييد. شاهد بسيارزيباي‌ مدعاي‌ ما در اثبات‌ اينكه‌ كفش‌ جفت‌ كردن‌ شيعيان‌ دون‌شأن‌ حضرت‌ مهدي‌ نيست‌، داستان‌ «بع‌ بع‌» كردن‌ حضرت‌علي‌ ع براي‌ آن‌ بچه‌ يتيم‌ و حمّالي‌ و باركشي‌ حضرت‌ مولااميرالمؤمنين‌ و كشيدن‌ مشك‌ آب‌ توسط‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ آن‌بيوه‌زن‌ است‌. مگر حضرت‌ علي‌ ع با حضرت‌ مهدي‌(عج‌) فرق‌مي‌كند؟! اگر حضرت‌ علي‌ براي‌ يتيمان‌ و فقيران‌ و بيماران‌ وبيوه‌زنان‌ باركشي‌ مي‌كند، سواري‌ به‌ كودكان‌ يتيم‌ مي‌دهد، يقيناًحضرت‌ مهدي‌ با شيعيان‌ خود چنين‌ عناياتي‌ را دارد و اين‌ عمل‌،زشت‌ و ناپسند نيست‌ تا دون‌ شأن‌ حضرت‌ باشد. حتي‌ بسيار زيباو دلفريب‌ و حزن‌انگيز و سازنده‌ است‌. اين‌ ما انسان‌هاي‌ گناهكار ومغرور هستيم‌ كه‌ حاضر نيستيم‌ تا اين‌ حد خودمان‌ را در كنارزيردستان‌ و ضعيفان‌ قرار دهيم‌. اتفاقاً اين‌ كار نه‌ تنها دون‌ شأن‌اهل‌البيت‌ نيست‌ بلكه‌ بسيار متناسب‌ با كرامت‌ و عطوفت‌ ائمه‌ي‌اطهار عليهم‌الصلوة‌ والسلام‌ است‌. ما بايد به‌ خود بياييم‌ و بفهميم‌كه‌ اگر مهدي‌ براي‌ شيعيان‌ خود كفش‌ جفت‌ مي‌كند، ما بايد خاك‌كفش‌ عاشقان‌ مهدي‌ را به‌ صورت‌مان‌ بكشيم‌.

          همانطور كه‌ جد بزرگوار ايشان‌، حضرت‌ رسول‌  ص، نه‌ فقط‌امام‌ حسن‌ ع و امام‌ حسين‌ ع را بلكه‌ ساير كودكان‌ مؤمنين‌ را بردوش‌ خود سوار مي‌كردند بطوري‌ كه‌ در بعضي‌ اوقات‌، اين‌ بازي‌آن‌قدر بطول‌ مي‌انجاميد كه‌ در حضور حضرت‌ به‌ نماز جماعت‌تأخير مي‌شد.

          همه‌ي‌ ائمه‌ي‌ اطهار عليهم‌الصلوة‌والسلام‌ همين‌گونه‌ خودشان‌را وقف‌ هدايت‌ بندگان‌ خدا كرده‌ بودند، پس‌ بعضي‌ از افراد چطوربه‌ خود اجازه‌ مي‌دهند كه‌ در بعضي‌ روزنامه‌ها، انتظار ظهور وعنايت‌ حضرت‌ مهدي‌(عج‌) به‌ شيعيان‌ و هدايت‌ و رهبري‌شيعيان‌ و پيروزي‌ اسلام‌ و شيعه‌ بر جهان‌ كفر را آرمان‌گرايي‌ (به‌معني‌ خوش‌خيالي‌) بنامند و در اين‌ رفتار خود، دو انحراف‌ بزرگ‌از مكتب‌ تشيّع‌ را پايه‌گذاري‌ كنند: اول‌ آنكه‌ به‌ مفهوم‌ آرمان‌گرايي‌جسارت‌ كنند و آن‌ را تحقير كنند و انحراف‌ در مفهوم‌ آن‌ ايجادكنند و آن‌ را به‌ دروغ‌، در برابر واقع‌گرايي‌ قرار داده‌ و در نتيجه‌مفهوم‌ آن‌ را به‌ خوش‌خيالي‌ در اذهان‌ جامعه‌ تبديل‌ كنند؛ دوم‌آنكه‌ عنايات‌ حضرت‌ مهدي‌ ارواحنافداه‌ در عصر غيبت‌ و پيروزي‌قرآن‌ و اسلام‌ بر جهان‌ كفر توسط‌ حضرت‌ را آرمان‌گرايي‌ (يعني‌خوش‌خيالي‌) در برابر واقع‌گرايي‌ تلقي‌ نمايند؟! اين‌ در حالي‌است‌ كه‌ تمام‌ قدرت‌ فرهنگ‌ و انديشه‌ي‌ شيعه‌ي‌ اهل‌البيت‌ دراعتقاد به‌ حضرت‌ مهدي‌ و هدايت‌ او و پيروزي‌ او بر جهان‌ كفرنهفته‌ است‌. اسرار عميق‌ و سازنده‌اي‌ كه‌ در اين‌ اعتقاد وجود دارد،جز با معرفت‌ و توسل‌ به‌ اهل‌البيت‌: و صلوات‌، قابل‌ فهم‌ ودرك‌ نمي‌باشد. زيرا «لاَ يَمَسُّه‌ُ اءِلاَّ الْمُطَهَّرُون‌َ» صلوات‌ و توسل‌،دل‌ را زلال‌ و فهم‌ اين‌ نوع‌ معارف‌ را آسان‌ مي‌نمايد. محبت‌مي‌آورد و سپس‌ آن‌ را به‌ عشق‌ تبديل‌ مي‌كند. اين‌ عشق‌ است‌ كه‌راه‌هاي‌ سخت‌ در مسائل‌ عميق‌ را آسان‌ مي‌نمايد. عشق‌ به‌حضرت‌ مهدي‌(عج‌) تمام‌ اين‌ شبهات‌ را برطرف‌ مي‌كند. عشق‌ به‌مهدي‌، راه‌ را كوتاه‌ و شنيده‌ها را ديدني‌ مي‌كند و زحمت‌ اثبات‌كردن‌ را برداشته‌ و رؤيت‌كردني‌ مي‌نمايد.

حالات‌ عاشقان‌

عاشقان‌ چون‌ رو سوي‌ جانان‌ كنندچشم‌ را چون‌ چشمه‌ي‌ باران‌ كنند

عشق‌ اگر در راه‌ ابراهيم‌ شدذبح‌ اسماعيل‌ را آسان‌ كنند

          فهم‌ اسرار ملكوتي‌ كه‌ در دستور حق‌تعالي‌ درباره‌ي‌ ذبح‌حضرت‌ اسماعيل‌ موجود است‌، مگر آسان‌ است‌؟ مگر بدون‌عشق‌، قابل‌ درك‌ و فهم‌ مي‌باشد؟ عشق‌ است‌ كه‌ دل‌ را مطهّرمي‌نمايد. عده‌اي‌ از عارفان‌ حقيقي‌ هستند كه‌ فهميده‌اند بدون‌ ذكراهل‌البيت‌ و ياد آنان‌ نمي‌توانند زندگي‌ كنند. اگر از اين‌ مجالس‌نوراني‌ بيرون‌شان‌ كنيد فوراً به‌ مجلس‌ مشابه‌ ديگر خواهند رفت‌ وهركجا كه‌ بويي‌ از ياد آن‌ يار مهربان‌ به‌ مشام‌شان‌ برسد، فوراً درآنجا حاضر مي‌شوند. آنان‌ با مجلس‌ ذكر مصائب‌ حضرت‌اباعبداللّه‌ الحسين‌ آنچنان‌ خو گرفته‌اند كه‌ تنها در آن‌ فضا بوي‌حضرت‌ مهدي‌ -أرواحنا فداه‌- را استشمام‌ مي‌كنند امّا از كوي‌ وبرزني‌ كه‌ نتوانند بوي‌ حضرت‌ مهدي‌(عج‌) را استشمام‌ كنند، حتي‌عبور نمي‌كنند. زندگي‌ را فقط‌ بخاطر عشق‌ حضرت‌ مهدي‌ و يادحضرت‌ مهدي‌ تحمّل‌ مي‌كنند. در آرزوي‌ يك‌ اشاره‌ هستند كه‌جان‌ را تقديم‌ آن‌ حضرت‌ كنند. گويا شهادت‌ تحفه‌اي‌ است‌ كه‌منتظر آن‌ مي‌باشند تا از دوست‌ به‌ ايشان‌ اهداء شود.

عاشقان‌ رخت‌ از جهان‌ بربسته‌اندجملگي‌ رو سوي‌ آن‌ سامان‌ كنند

بهر مويي‌ از اشارت‌هاي‌ اوبذل‌ مال‌ و جان‌ و فرزندان‌ كنند

پيك‌ جانان‌ چو رسد در خون‌ خودواژگون‌ رقصند و دست‌ افشان‌ كنند

          حتي‌ در اقتصاد شخصي‌ با حضرت‌ ابوالفضل‌ قرار گذاشته‌اندكه‌ هرچه‌ بدست‌ آوردند در راه‌ او خرج‌ كنند. نه‌ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ دربيابان‌ها زندگي‌ كنند؛ اتفاقاً زندگي‌هاي‌ نسبتاً منظمي‌ دارند ولي‌ بازندگي‌ خود كاري‌ كرده‌اند كه‌ با يك‌ اشاره‌ بتوانند بسوي‌ دوست‌بشتابند.

بهر مويي‌ از اشارت‌هاي‌ اوبذل‌ مال‌ و جان‌ و فرزندان‌ كنند

 آيات‌ قرآن‌ در مورد ضرورت‌ توسل‌ به‌ اهل‌البيت‌

          آيات‌ متعددي‌ در قرآن‌ مدام‌ ما را متذكر مي‌نمايد كه‌ نكندچشم‌ از جمال‌ آنها دور كني‌ و يا خداي‌ نكرده‌ يك‌ چشم‌ به‌ انوارجلال‌ و جمال‌ حضرت‌ فاطمه‌  س داشته‌ باشيم‌ و چشم‌ ديگر به‌تجملات‌ دنيا؛ يكي‌ از آن‌ آيات‌ در قرآن‌ كريم‌ اينست‌ كه‌ مي‌فرمايد:«وَاصْبِرْ نَفْسَك‌َ مَع‌َ الَّذِين‌َ يَدْعُون‌َ رَبَّهُم‌ بِالْغَدَاة‌ِ وَالْعَشِي‌ِّ يُرِيدُون‌َ وَجْهَه‌ُوَلاَ تَعْدُ عَيْنَاك‌َ عَنْهُم‌ْ» يعني‌ بايد هر روز و هر ساعت‌ و هر آن‌ به‌حضرت‌ مهدي‌ چشم‌ بدوزي‌، فقط‌ از او بخواهي‌ كه‌ بر شهوات‌ وهوس‌هاي‌ خويش‌ شكيبا باشي‌، فقط‌ به‌ وسيله‌ي‌ او بايد هر بامدادو شبانگاه‌ پروردگارت‌ را بخواني‌.

گر بدوزي‌ چشم‌ سوي‌ عاشقان‌چشم‌ قلبت‌ باز بر قرآن‌ كنند

          راه‌ درست‌ و صحيح‌ همين‌ است‌ و گرنه‌ مشكل‌ ما حتي‌ باحافظ‌ كل‌ قرآن‌ شدن‌ نيز حل‌ نمي‌شود چرا كه‌ خيلي‌ از بزرگان‌بودند كه‌ در ايمان‌شان‌ دچار تزلزل‌ شدند و از اوج‌ طهارت‌ و تقوي‌به‌ پايين‌ افتادند. منتظران‌ حقيقي‌ اين‌ آيه‌ را بر در و ديوار نوشته‌اندو مواظبند كه‌ حتي‌ يك‌ لحظه‌ هم‌ از آن‌ چشم‌ برندارند.

چون‌ ننوشي‌ عشق‌ جز از جام‌ اوپيك‌ عقلت‌ حامل‌ فرقان‌ كنند

          يعني‌ اگر مراقب‌ باشي‌ و معرفت‌ را تنها از طريق‌ اهل‌البيت‌بدست‌ آوري‌، نور عقل‌ و قلبت‌ را آنچنان‌ روشن‌ و ادراكات‌ عالي‌وحياني‌ را در تو آنچنان‌ فعال‌ كنند كه‌ طبق‌ آيه‌ي‌ كريمه‌ي‌ قرآن‌ به‌تو قدرت‌ فرقان‌ يعني‌ قدرت‌ تشخيص‌ حق‌ از باطل‌ را بدهند.

پدري‌ از اينكه‌ جوانش‌ روي‌ زمين‌ مي‌خوابد شكايت‌ مي‌كرد و اين‌برايش‌ قابل‌ تحمل‌ نبود غافل‌ از اينكه‌ همين‌ يك‌ رفتار فرزندش‌شايد همانند شيوه‌ي‌ حقيقي‌ حضرت‌ زهرا و حضرت‌ علي‌8باشد. يك‌ شيعه‌ نبايد مايل‌ باشد جوانش‌ روي‌ تشك‌ نرم‌ بخوابددر حالي‌ كه‌ فقراي‌ شيعه‌ در شرايط‌ سختي‌ زندگي‌ مي‌كنند. ما هنوزدر شيعه‌ بودن‌ خودمان‌ دچار ضعف‌ و مشكل‌ اساسي‌ هستيم‌.البته‌ تشك‌ نرم‌ حرام‌ نيست‌ ولي‌ براي‌ جوان‌ شيعه‌ كه‌ بايد آماده‌براي‌ مبارزات‌ اجتماعي‌ شود و براي‌ معرفت‌ و عرفان‌ شيعه‌ كه‌بايد راه‌ حضرت‌ علي‌ و حضرت‌ زهرا8 را برود، حجاب‌ بزرگي‌خواهد شد.

از نسيمش‌ چون‌ دمد بر جان‌ توقدسيان‌ را خدمتت‌ خواهان‌ كنند

آن‌ كني‌ گر آنچه‌ را محبوب‌ گفت‌ماسوي‌' را آنچه‌ گويي‌ آن‌ كنند

جامه‌ي‌ خونين‌ چو پوشيدي‌ ز غم‌قامتت‌ در كسوت‌ مستان‌ كنند

سرخ‌ رو بشتاب‌ سوي‌ كوي‌ دوست‌تا تو را از جمله‌ي‌ ياران‌ كنند

          سجده‌ فقط‌ براي‌ حضرت‌ آدم‌ ع نبود. فرشتگان‌ بر تمام‌اولياي‌ حق‌، بر حضرت‌ ابوالفضل‌ ع، بر شهداي‌ كربلا، بر شهداي‌اسلام‌ سجده‌ كردند و هركس‌ هم‌ كه‌ مانند آنان‌ شود فرشته‌ها بر اوسجده‌ خواهند كرد. مادر شهيدي‌ كه‌ بر اثر غم‌ شهادت‌ فرزند،سال‌هاي‌ بسيار خواب‌ به‌ چشمش‌ نمي‌آمد و حتي‌ با بال‌ زدن‌پرنده‌اي‌ بيدار مي‌شده‌ است‌ و دوباره‌ در فراق‌ شهيدش‌ گريه‌مي‌كرده‌ است‌. بالاخره‌ كم‌كم‌ بعد از بيست‌ سال‌ از شهادت‌فرزندش‌، بر اثر ضعف‌ و خستگي‌، كم‌كم‌ آرامش‌ گرفته‌ است‌، امّااكنون‌ با پيدا شدن‌ نشانه‌ها، استخوان‌هاي‌ پيكر شهيدش‌ را يافته‌ ودوباره‌ خواب‌ از چشمش‌ ربوده‌ شده‌ و شمع‌ وجودش‌ شعله‌ي‌بيشتري‌ گرفته‌ است‌ و مي‌سوزد. شايد نداند كه‌ چرا اين‌ جامه‌ي‌غم‌ را دوباره‌ بر تن‌ او مي‌كنند؛ شايد نداند اين‌ بي‌خوابي‌ها چه‌آثاري‌ دارد و اسرار آن‌ چقدر در ملكوت‌، شيرين‌ است‌! او شايدنداند كه‌ نتيجه‌اش‌ آنست‌ كه‌ جان‌ او ملكوتي‌ مي‌شود و هم‌سنخ‌ باملكوت‌ مي‌گردد و فرشتگان‌ براي‌ سجده‌ بر او از يكديگر سبقت‌مي‌گيرند.

          روايت‌ داريم‌ كه‌ اصحاب‌ حضرت‌ مهدي‌(عج‌) «قياماً و قعوداً»التماس‌ مي‌كنند و از خدا شهادت‌ در ركاب‌ مهدي‌(عج‌) رامي‌خواهند و دعاي‌ هميشگي‌شان‌ اين‌ است‌ كه‌ خدايا ما را بدون‌عشق‌ حسين‌ ع از دنيا نبر» بلكه‌ با عشق‌ حسين‌ به‌ خون‌ بكش‌ وقطعه‌قطعه‌ كن‌. عاشق‌ حسين‌ كسي‌ است‌ كه‌ همه‌ي‌ آنچه‌ را كه‌ درزندگي‌ دوست‌ داشته‌ است‌ در راه‌ خدا ايثار كرده‌ است‌.

گر تو اسماعيل‌ را قربان‌ كني‌قدسيانت‌ جمله‌ جان‌ قربان‌ كنند

          يعني‌ اگر تو اسماعيل‌ -يعني‌ عزيزترين‌ سرمايه‌هاي‌زندگي‌ات‌- را در راه‌ خدا قرباني‌ كني‌، به‌ مقامي‌ دست‌ خواهي‌يافت‌ كه‌ فرشتگان‌ جان‌ خود را بخاطر تو قرباني‌ خواهند كرد.

خلوت‌ از اغيار، دل‌ كن‌ تا تو راهمنشين‌ با آن‌ مه‌ تابان‌ كنند

          چرا در عروسي‌هاي‌مان‌ آنقدر برو بيا و آنقدر ريخت‌ و پاش‌باشد كه‌ ديگر جايي‌ براي‌ حضور حضرت‌ فاطمه‌ زهرا  س نباشد؟چرا بگذاريم‌ تا فضاي‌ دل‌مان‌ توسط‌ همه‌ چيز و همه‌ كس‌ اشغال‌شود كه‌ ديگر مجالي‌ براي‌ خلوت‌ با حضرت‌ مهدي‌ ارواحنا فداه‌نداشته‌ باشيم‌. چرا آنقدر در طول‌ روز، حرفهاي‌ بي‌ربط‌ بزنيم‌ وسريال‌هاي‌ ناجور ببينيم‌ و شب‌ها هم‌ براي‌ يكديگر تعريف‌ كنيم‌كه‌ ديگر جايي‌ در ذهن‌ ما براي‌ ياد حضرت‌ زهرا  س و ذكر حضرت‌زهرا و ذكر حضرت‌ مهدي‌(عج‌) نداشته‌ باشيم‌.

          بايد دقت‌ كرد كه‌ برخي‌ ديدني‌ها را، هرچند حلال‌ باشد، نبايدديد تا كم‌كم‌ دل‌ بتواند مدام‌ به‌ ياد ائمه‌: باشد.

جامه‌دان‌، زاهد سبك‌ كن‌ تا تو راهمسفر با آن‌ سبك‌باران‌ كنند

          بسياري‌ از مردم‌ براي‌ شفاي‌ بيماري‌ دوست‌ خود دعا مي‌كنند.ولي‌ عاشق‌ مهدي‌ مي‌گويد خدايا، من‌ شفا مي‌خواهم‌ ولي‌ بحق‌حضرت‌ زهرا! اگر بازگشت‌ صحت‌ و سلامتي‌ من‌ موجب‌ تيرگي‌دلم‌ مي‌شود، شفايم‌ نده‌!

          اين‌ تقاضا بدليل‌ آنست‌ كه‌ انسان‌ مريض‌ اگر هشيار و بامعرفت‌باشد، به‌ خاطر اين‌ بيماري‌، حال‌ التماس‌ و تضرع‌ و مناجات‌ و ناله‌به‌ درگاه‌ خدا پيدا مي‌كند و ياد مرگ‌، او را به‌ خدا نزديك‌ترمي‌كند، لذا بيمار بودن‌ او به‌ تقرب‌ او و به‌ تضرع‌ او كمك‌ مي‌كندولي‌ انسان‌ سالم‌ ممكن‌ است‌ نه‌ تنها دنيا را دوست‌ داشته‌ باشدبلكه‌ حتي‌ از ياد مرگ‌ نيز نگران‌ شود. ولذا گاهي‌ سلامتي‌ و رفاه‌ وخوش‌ بودن‌ براي‌ برخي‌ از انسان‌ها خطر غفلت‌ و فرار از ياد خدابياورد. به‌ همين‌ دليل‌ براي‌ شهادت‌ بايد همه‌ جاي‌ زندگي‌ انسان‌سبك‌ باشد يعني‌ مانند كسي‌ باشد كه‌ از شدت‌ بيماري‌ ازلذت‌هاي‌ دنيا چشم‌ پوشيده‌ است‌. بنابراين‌ انساني‌ كه‌ آماده‌ي‌شهادت‌ شده‌ باشد، بايد از اين‌ دنيا دل‌ كنده‌ باشد. به‌ همين‌ دليل‌آن‌كس‌ را كه‌ در ملكوت‌ دوست‌ دارند، هميشه‌ يك‌ جاي‌ كارش‌ راخراب‌ مي‌كنند تا به‌ دنيا نچسبد و از دنيا كمي‌ فاصله‌ بگيرد و خودرا سبك‌ نگه‌ دارد. اين‌ وضعيت‌ در فضاي‌ جامعه‌ نيز قابل‌ مشاهده‌است‌ مثلاً آنهايي‌ كه‌ شكم‌شان‌ سير است‌ و به‌اصطلاح‌ سر حالند،در مجالس‌ اهل‌البيت‌: با حضور قلب‌ و دل‌ شكسته‌ و متوسل‌نمي‌آيند. مثلاً با ديگري‌ به‌ پرحرفي‌ مشغول‌ مي‌شوند، گل‌مي‌گويند و گل‌ مي‌شنوند. اما در ميان‌ حرف‌هاي‌شان‌ از معارف‌حضرت‌ زهرا  س خبري‌ نيست‌، اينها مشكلات‌ اساسي‌ دارند.

          مثل‌ حيوانات‌ همواره‌ در فكر پر كردن‌ شكمشان‌ هستند وهمواره‌ براي‌ جلوه‌ كردن‌ زندگي‌ و تجملات‌ آن‌ در تلاش‌ هستند.خلاصه‌ اينكه‌ اينها هرگز با سبكباران‌ همسفر نخواهند شد زيرا دل‌را به‌ متاع‌ دنيا خوش‌ مي‌كنند.

          تا اين‌ جلسه‌ الحمدللّه‌ موفق‌ شديم‌ تقريباً مفهوم‌ «السلام‌عليك‌» را شرح‌ دهيم‌. خدا به‌ ما توفيق‌ دهد تا سيصد جلسه‌ را درشرح‌ زيارت‌ عاشورا به‌ سرانجام‌ برسانيم‌ تا اين‌ گنج‌ براي‌ شيعيان‌در تاريخ‌ اسلام‌ بماند. دشمنان‌ اهل‌البيت‌: تمام‌ تلاششان‌ را به‌كار بسته‌اند تا عليه‌ زيارت‌ عاشورا كار كنند، ما هم‌ بايد با همه‌قدرت‌ و توان‌مان‌، فرهنگ‌ و انديشه‌ي‌ زيارت‌ عاشورا را ترويج‌كنيم‌.

خلاصه‌ بحث‌ «سلام‌» از جلسات‌ قبل‌

          در جلسات‌ قبل‌ «السلام‌ عليك‌» را ترجمه‌ كرديم‌. گفتيم‌ يعني‌«سلام‌ برتو»، سلامي‌ كه‌ پيوسته‌ با دعاي‌ من‌ از جانب‌ حق‌تعالي‌بالاترين‌ مقامات‌ به‌ تو اهداء شود.

          سلامي‌ كه‌ تمامي‌ محبّت‌ها و بركات‌ و رحمت‌ها را بر تو نازل‌كند.

          سلامي‌ كه‌ تمام‌ ملك‌ و ملكوت‌ و تمام‌ هستي‌ و ملائك‌ آسمان‌و زمين‌ را از جانب‌ حق‌تعالي‌ مطيع‌ و فرمانبردار تو بنمايد؛

          سلامي‌ كه‌ تمامي‌ سلام‌هايي‌ كه‌ حضرت‌ حق‌ بر تمام‌ انبياء واولياء خود در قرآن‌ ذكر فرموده‌ است‌، بر تو نازل‌ نمايد؛

          سلامي‌ كه‌ اعلان‌ محبت‌ تمام‌، اطاعت‌ تمام‌ و ارادت‌ و تسليم‌تمام‌ عمر و همه‌ي‌ مال‌، فرزند، مقام‌ و امكانات‌ من‌ به‌ پيشگاه‌ توباشد؛

          سلامي‌ كه‌ سلام‌ حضرت‌ حق‌ را بر تو نازل‌ كند و از تو به‌ سوي‌حق‌تعالي‌ صاعد شود؛

          سلامي‌ كه‌ شكايت‌ ستمهايي‌ كه‌ بر شيعيان‌ تو و بر مسلمين‌ ازجانب‌ ظالمين‌ وارد شده‌ است‌ را به‌ پيشگاه‌ تو برساند؛

          سلامي‌ كه‌ مرا نزد تو مقرب‌ نمايد؛

          سلامي‌ كه‌ مقامات‌ زائرين‌ حقيقي‌ تو را شامل‌ من‌ هم‌ بنمايد؛

          سلامي‌ كه‌ مرا كبوتر آستان‌ تو نمايد و همواره‌ و تا ابد زائر حرم‌تو  گرداند؛

          سلامي‌ كه‌ از صبر تو، از علم‌ تو، از رضاي‌ تو، از تسليم‌ تو، ازغيرت‌ تو، از ايمان‌ و يقين‌ تو، از معرفت‌ تو، از كرم‌ تو، از شجاعت‌تو، از تقواي‌ تو، از محبت‌ تو، از ايثار تو و از همه‌ي‌ كمالات‌ تونصيب‌ من‌ نمايد؛

          سلامي‌ كه‌ مرا در مقابل‌ مقامات‌ تو و در مقابل‌ مقام‌ ايثار و مقام‌سروري‌ ابرار و در مقابل‌ مقام‌ صبر تو تسليم‌ و متوسل‌ نمايد؛

          سلامي‌ كه‌ مرا در مقابل‌ رضاي‌ تو -كه‌ تمام‌ بهشت‌ تحت‌ مقام‌رضاي‌ تو قرار دارد- تسليم‌ و متوسل‌ نمايد؛

          سلامي‌ كه‌ مرا در مقابل‌ مقام‌ تعبد و بندگي‌ و اجراي‌ حكم‌ حق‌تسليم‌ و متوسل‌ نمايد؛

          سلامي‌ كه‌ مرا در برابر عشق‌، معرفت‌ و عرفان‌ تو تسليم‌ ومتوسل‌ كند؛

          سلامي‌ كه‌ مرا در برابر مقام‌ سلطنت‌ تو بر ملك‌ و ملكوت‌تسليم‌ و متوسل‌ نمايد؛

          سلامي‌ كه‌ حق‌تعالي‌ در قرآن‌ كريم‌ با همراهي‌ تمامي‌ملائكه‌اش‌ بر رسول‌ خدا اهدا نموده‌ است‌، بر تو نيز نازل‌ كند؛

          سلامي‌ كه‌ تمامي‌ دشمنان‌ تو و دشمنان‌ مكتب‌، انديشه‌ وفرهنگ‌ تو را در برابرت‌ چون‌ سنگ‌ و خاك‌ بي‌جان‌ و از شدت‌شكست‌، خار و بي‌مقدار نمايد؛

          سلام‌ بر تو اي‌ پدر  عبادت‌، اي‌ پدر زهد و تقوي‌ و اي‌ كسي‌ كه‌با عبادت‌ تو، عبادت‌ متولد مي‌شود.

          سلام‌ بر تو اي‌ كه‌ با بندگي‌ محض‌ و مطلق‌ بندگي‌ به‌ سلطنت‌ دوعالم‌ رسيده‌اي‌؛

          سلام‌ بر تو اي‌ كه‌ با مظلوميت‌ محض‌ به‌ قدرت‌ لايزال‌ حق‌پيوسته‌اي‌.

 معنا و كاربرد «يا» در «السلام‌ عليك‌ يا أباعبداللّه‌»

          مي‌خواهيم‌ روشن‌ شود كلمه‌ي‌ «يا» در اين‌ جمله‌ به‌ چه‌ معنااست‌؟ فُضَلا در اين‌ مجلس‌ حضرت‌ زهرا  س حضور دارند وخوب‌ مي‌دانند كه‌ «يا» در زبان‌ عربي‌، حرف‌ ندا است‌ كه‌ به‌ معني‌«آهاي‌» و «اي‌» مي‌باشد. مثلاً وقتي‌ مي‌گوييم‌ «خدايا» يعني‌ اي‌خدا كه‌ ترجمه‌ي‌ جمله‌ي‌ «يا اللّه‌» و «يا رب‌» در زبان‌ عربي‌ است‌.

          اين‌ حرف‌ ندا چند كاربرد دارد كه‌ يكي‌ براي‌ صدا زدن‌ است‌ كه‌عرب‌ها در محاوره‌هاي‌شان‌ به‌ كار مي‌برند. اما در ادعيه‌ و زيارات‌،مهمترين‌ كاربرد «يا» در مفهوم‌ توسل‌ است‌ كه‌ در اين‌ فراز بمعني‌توسل‌ به‌ مقامات‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ است‌.

 أباعبداللّه‌ اسم‌ نيست‌، مقام‌ و جايگاه‌ است‌

          عجيب‌ترين‌، بزرگترين‌، پرعظمت‌ترين‌ و پرقدرت‌ترين‌ مقام‌حضرت‌ حسين‌ ع مقام‌ عبداللهي‌ ايشان‌ است‌. «ابا عبداللّه‌» اسم‌امام‌ حسين‌ ع نيست‌ و گرنه‌ در زيارت‌ عاشورا مي‌فرمودند«السلام‌ عليك‌ يا حسين‌ بن‌ علي‌» و يا آنكه‌ لقب‌ حضرت‌ را ذكركرده‌، مي‌فرمودند «يا سيدالشهدا» امّا عنوان‌ أباعبداللّه‌ كه‌ توسط‌حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  ص طبق‌ دستور وحي‌ در بدو تولد حضرت‌حسين‌ ع به‌ ايشان‌ اعطا شده‌ است‌، اعلام‌ مقام‌ حضرت‌حسين‌ ع توسط‌ رسول‌ خدا  ص در بارگاه‌ حق‌تعالي‌ است‌. در آن‌شرايط‌ كه‌ حضرت‌، دوران‌ نوزادي‌ را آغاز كرده‌ بودند، هنوزفرزندي‌ به‌ نام‌ عبدالله‌ نمي‌توانستند داشته‌ باشند، ولي‌ مي‌بينيم‌ كه‌طبق‌ روايات‌ اهل‌البيت‌ عليهم‌ الصلوة‌ و السلام‌، به‌ محض‌ آنكه‌ بعداز تولد، قنداقه‌ي‌ حضرت‌ را در آغوش‌ رسول‌ خدا  ص قرار دادند،حضرت‌ رسول‌ اكرم‌  ص شروع‌ كردند به‌ گريه‌ كردن‌ و فرمودند: «لايوم‌ كيومك‌ يا أباعبدالله‌» و در اين‌ جمله‌ و اين‌ كنيه‌، اسرار زيادي‌نهفته‌ است‌. از جمله‌ي‌ آنها، اسرار مظلوميت‌ و اسرار عبوديت‌است‌.

 در عنوان‌ و يا كنيه‌ي‌ اباعبداللّه‌ چه‌ اسرار و مقاماتي‌ نهفته‌ است‌؟

          يكي‌ از اسرار نهفته‌ در كنيه‌ي‌ حضرت‌ اباعبدالله‌ ع مقام‌عبوديت‌ است‌ و مقام‌ ديگر، مقام‌ مظلوميت‌ است‌ كه‌ در اين‌ بحث‌به‌ شرح‌ اين‌ دو مقام‌ مي‌  پردازيم‌.

          1- مقام‌ عبوديت‌: اساسي‌ترين‌ شرط‌ نبوت‌ و رسالت‌،عبوديت‌ است‌ و هر پيامبري‌ كه‌ در عبوديت‌ به‌ درجه‌ي‌ بالاتري‌رسيده‌ باشد، مقام‌ رسالت‌ و نبوت‌ او بالاتر خواهد بود. اينكه‌ درتشهد نماز تلاوت‌ مي‌كنيم‌ كه‌ «و أشهد أن‌ محمداً عبده‌ و رسوله‌»اشاره‌ به‌ همين‌ نكته‌ است‌ كه‌ مي‌فرمايد حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ محمّدمصطفي‌  ص پس‌ از كسب‌ مقام‌ عبوديت‌ و نيز با حفظ‌ در مقام‌عبوديت‌ به‌ مقام‌ رسالت‌ حق‌ رسيده‌ است‌، زيرا مقام‌ عبوديت‌ به‌قدري‌ بلند است‌ كه‌ مقام‌ رسالت‌ به‌ منزله‌ي‌ شاخه‌اي‌ از آن‌ است‌.

          در قرآن‌ كريم‌ هر كجا كه‌ اولياء و مقربين‌ حق‌تعالي‌ را معرفي‌مي‌فرمايد، از مقام‌ عبوديت‌  ايشان‌ پرده‌ برمي‌دارد. مثلاً در موردانسان‌ مقربي‌ كه‌ مقام‌ ملكوتي‌ و تقرب‌ او به‌ حدي‌ بود كه‌ حضرت‌موسي‌ از شاگردي‌  او ناتوان‌ ماند، مي‌فرمايد: «فَوَجَدَا عَبْداً مِن‌ْعِبَادِنَا ا´تَيْنَاه‌ُ رَحْمَة‌ً مِن‌ْ عِندِنَا» يعني‌ حضرت‌ موسي‌ و همسفرش‌،پس‌ از تحمل‌ مشقات‌، در مراحل‌ مختلف‌ بالاخره‌ يكي‌ از بندگان‌ما كه‌ بندگي‌ او موجب‌ كسب‌ جايگاهي‌ رفيع‌ از تقرب‌ به‌ ساحت‌ ماشده‌ بود را يافتند.

          قرآن‌ كريم‌ اين‌ انسان‌ مقرب‌ را با نشانه‌هاي‌ شگفت‌آور معرفي‌مي‌فرمايد. از جمله‌ آنكه‌ عبور او از هر محل‌ و هر مكان‌ موجب‌تجلّي‌ دوباره‌ي‌ حيات‌ و نشاط‌ حتي‌ در موجودات‌ مرده‌ و يا ناتوان‌مي‌گردد، آنچنانكه‌ عبور او و حضور او در محلي‌ كه‌ ماهي‌ صيدشده‌ و بريان‌شده‌ و آماده‌ براي‌ خوردن‌ در سفره‌ي‌ طعام‌ قرار دارد،موجب‌ مي‌گردد كه‌ ماهي‌ زنده‌ و بانشاط‌ گردد و از ميان‌ سفره‌ فراركرده‌، شتابان‌ به‌ سوي‌ دريا راه‌ بگيرد و در امواج‌ دريا ناپديد شود«وَاتَّخَذَ سَبِيلَه‌ُ فِي‌ الْبَحْرِ عَجَباً»

          در آيات‌ ديگر از حضرت‌ زكريا و نيز حضرت‌ يحيي‌ به‌ عنوان‌مقرّبين‌ درگاه‌ به‌ وسيله‌ي‌ بندگي‌ حق‌تعالي‌ نام‌ مي‌برد. در آيات‌ديگر از حضرت‌ ابراهيم‌ و حضرت‌ نوح‌ و حضرت‌ سليمان‌ وحضرت‌ داوود به‌ عنوان‌ عبد و از جمله‌ي‌ بندگان‌ مقرب‌ خويش‌نام‌ مي‌برد.

          حتي‌ در هنگامي‌ كه‌ حضرت‌ عيسي‌ ع پس‌ از تولد به‌ سخن‌آمده‌ و خود را پيامبر خدا و داراي‌ كتاب‌ آسماني‌ معرفي‌ مي‌نمايد،اولين‌ و برجسته‌ترين‌ و اساسي‌ترين‌ دستمايه‌ و وسيله‌ي‌ تقرب‌ ومبناي‌ عنايت‌ حق‌تعالي‌ نسبت‌ به‌ خود و دليل‌ نبوت‌ خود را بندگي‌و عبوديت‌ خويش‌ مي‌داند و مي‌فرمايد: «اءِنِّي‌ عَبْدُ اللَّه‌ِ ا´تَانِي‌َالْكِتَاب‌َ وَجَعَلَنِي‌ نَبِيّاً» يعني‌ من‌ بنده‌ي‌ خدا هستم‌ و مقام‌ بندگي‌من‌، مبناي‌ عنايت‌ حق‌تعالي‌ شده‌ و به‌ من‌ كتاب‌ آسماني‌ عطافرموده‌ و مرا به‌ مقام‌ نبوت‌ مفتخر كرده‌ است‌.

          اصولاً تمام‌ قرآن‌ و تمام‌ اسلام‌ و تمام‌ معارف‌ اسلامي‌ و تمام‌اديان‌، تنها و تنها براي‌ تربيت‌ انسان‌ نازل‌ شده‌ است‌ تا ايشان‌ راهمچون‌ بندگان‌ خالص‌ و عارف‌ و مقرّب‌ حق‌تعالي‌ تربيت‌ نمايد.تمام‌ بعثت‌ انبياء و تمام‌ ارشاد اولياء همه‌ و همه‌ براي‌ ترويج‌ مقام‌عبوديت‌ حق‌تعالي‌ است‌.

          حق‌تعالي‌ در قرآن‌ كريم‌ حتي‌ وقتي‌ كه‌ بين‌ بندگان‌ خاص‌ ومقرب‌ خويش‌ تفاوت‌هايي‌ را اعلام‌ مي‌فرمايد و درجات‌ ايشان‌ رادر عالم‌ قرب‌ ذكر مي‌نمايد، آن‌ تفاوت‌ها و آن‌ درجات‌ را براساس‌ميزان‌ بندگي‌ و شدت‌ بندگي‌ و معرفت‌ بندگي‌ و مجاهدت‌ دربندگي‌ اعلام‌ مي‌نمايد. يكي‌ را به‌ عنوان‌ «عبد شكور» و ديگري‌ رابه‌ عنوان‌ «عبد منيب‌» و سومي‌ را به‌ عنوان‌ «عبدي‌ كه‌ به‌ او رحمت‌خاصه‌ي‌ خود را عطا فرموده‌ است‌» و چهارمي‌ را به‌ عنوان‌ «نعم‌العبد» معرفي‌ مي‌فرمايد و هريك‌ را با مقاماتي‌ كه‌ در عبوديت‌ به‌دست‌ آورده‌اند، از ديگري‌ متفاوت‌ مي‌نمايد.

          عبوديت‌ حق‌، نور خدا در زمين‌ است‌ و داراي‌ انوار مختلف‌ بادرجات‌ و شدت‌ها و قدرت‌ها و جلال‌ و جمال‌هاي‌ مختلف‌مي‌باشد. هر يك‌ از مقامات‌ اولياء و انبياء در ميزان‌ بندگي‌ و شدت‌بندگي‌ و معرفت‌ بندگي‌، تجلي‌ نوري‌ از آن‌ انوار عبوديت‌ حق‌مي‌باشد. همانگونه‌ كه‌ قبلاً ذكر شد، بالاترين‌ مقام‌ در عبوديت‌مقام‌ «عبداللهي‌» مي‌باشد كه‌ حضرت‌ عيسي‌ ع خود را در قرآن‌كريم‌ به‌ داشتن‌ آن‌ امتياز معرفي‌ مي‌فرمايد.

          اما حضرت‌ حسين‌ ع چون‌ وارث‌ جميع‌ انبياء و اولياءمي‌باشد، همچنان‌كه‌ در زيارت‌ وارث‌ آمده‌ است‌، پس‌ جامع‌جميع‌ انوار عبوديت‌ مي‌باشد. ولذا طبق‌ لسان‌ وحي‌، به‌ پدربندگي‌ و عبوديت‌ معرفي‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ معني‌ آنست‌ كه‌ نه‌ تنهاحضرت‌ حسين‌ ع در اخلاص‌ و بندگي‌ از همگان‌ گوي‌ سبقت‌ربوده‌ است‌، بلكه‌ به‌ معني‌ آنست‌ كه‌ توانسته‌ است‌ تمامي‌ انوار وتجليات‌ بندگي‌ را در بالاترين‌ مراتب‌ آن‌ در وجود و سيره‌ي‌خويش‌ محقق‌ نمايد و لذا توانسته‌ است‌ به‌ عنوان‌ اباعبدالله‌ مفتخرگردد كه‌ به‌ معني‌ كسي‌ است‌ كه‌ بندگي‌ در وجود او به‌ دنيا آمده‌ ودر دامن‌ او پرورش‌ يافته‌ و به‌ اوج‌ كمال‌ خويش‌ رسيده‌ است‌.

          حضرت‌ حسين‌ ع چون‌ تمام‌ مراحل‌ و تمام‌ اشكال‌ و تمام‌حقايق‌ بندگي‌ را در خود متجلي‌ نمود، پس‌ تمامي‌ مقامات‌ وتمامي‌ امتيازات‌ و تمامي‌ قدرت‌ها و سلطنت‌ها كه‌ در هريك‌ ازانواع‌ و اشكال‌ بندگي‌ وجود دارد، يكجا در خود متجلي‌ نموده‌است‌ ولذا از طرف‌ حق‌تعالي‌ و به‌ وسيله‌ي‌ رسول‌ مكرّم‌ اسلام‌  صبه‌ عنوان‌ «اباعبدالله‌» مفتخر مي‌گردند.

          عنوان‌ «اباعبدالله‌» به‌ عنوان‌ سردار عبوديت‌ و سلطان‌عبوديت‌ و سرسلسله‌ي‌ عباداللّه‌ و پرستار عبوديت‌ و داراي‌بالاترين‌ مقام‌ عبوديت‌ مي‌باشد.

          بنابراين‌ مقام‌ عبوديت‌ و بندگي‌ امام‌ حسين‌ ع يكي‌ از بالاترين‌مقامات‌ ايشان‌ است‌. حضرت‌ با عبادت‌ و بندگي‌ مطلق‌ خود،حقيقت‌ بندگي‌ و عبوديت‌ را در اين‌ عالم‌ متجلّي‌ نمود. حضرت‌اباعبداللّه‌ تمام‌ وجود خود را در اطاعت‌ خدا محو نمود و آنچنان‌در اطاعت‌ از اوامر خدا ذوب‌ شده‌ بود و آنچنان‌ مطيع‌ و فرمانبردارحق‌تعالي‌ بود كه‌ حتّي‌ در شرايطي‌ كه‌ تمام‌ پيكر مبارك‌شان‌ ازضربات‌ نيزه‌ و شمشير و سنگ‌ و تير مجروح‌ شده‌ بود و نيز درشرايطي‌ كه‌ دشمن‌، خيمه‌هاي‌ اهل‌بيت‌ آن‌ حضرت‌ را آتش‌ زده‌بود و در شرايطي‌ كه‌ بچه‌هاي‌ كوچك‌ با جگر آخته‌ و عطشناك‌ ازتشنگي‌ و ترس‌، گريه‌ مي‌كردند و در شرايطي‌ كه‌ خانواده‌ واهل‌البيت‌ حضرت‌، ناله‌ي‌ بي‌كسي‌ سر داده‌ بودند و نيز درشرايطي‌ كه‌ حضرت‌ بر اثر جراحات‌ شديد، ناتوان‌ شده‌ و بر زمين‌افتاده‌ بودند و در شرايطي‌ كه‌ آن‌ ملعون‌ قصد داشت‌ حضرت‌ رازنده‌ زنده‌ سر ببرد، در چنين‌ شرايطي‌ حضرت‌ مي‌فرمودند «الهي‌رضاً برضاك‌ تسليماً لامرك‌ لامعبود سواك‌» يعني‌ اي‌ معشوق‌ من‌؛اي‌ معبود من‌؛ اي‌ مولاي‌ من‌؛ خيلي‌ ممنونم‌ كه‌ وجود مرا مظهر وتجلّيگاه‌ مرتبه‌اي‌ از ايثار نموده‌اي‌ كه‌ حتّي‌ حضرت‌ ابراهيم‌ عبدين‌ پايه‌ دست‌ نيافت‌. پروردگارا از اين‌ بهتر نمي‌شود كه‌ دگر هيچ‌برايم‌ نمانده‌ است‌. جگرم‌ كه‌ براي‌ تشنگي‌ و غم‌ قطعه‌ قطعه‌ شدن‌علي‌ اكبر آب‌ شد، عاطفه‌ام‌ كه‌ براي‌ پاره‌ پاره‌ شدن‌ گلوي‌ كودك‌شيرخوارم‌ علي‌اصغر پاره‌ پاره‌ گشت‌؛ كمرم‌ كه‌ از داغ‌ شهادت‌برادرم‌ عباس‌ شكست‌؛ خانواده‌ و كودكانم‌ كه‌ اسير دشمن‌ شدند؛پيكرم‌ را كه‌ به‌ تيرها و نيزه‌هاي‌ دشمن‌ سپرده‌ام‌؛ رگ‌هاي‌ گردنم‌ رانيز به‌ جرم‌ دفاع‌ از حريم‌ فرهنگ‌ و احكام‌ تو به‌ دست‌ دشمن‌سپرده‌ام‌ تا همه‌ي‌ هستي‌ام‌ را يكجا به‌ تو تحويل‌ داده‌ باشم‌ «الهي‌لامعبود سواك‌».

          كسي‌ كه‌ تا اين‌ حد بندگي‌ كند، خدا درباره‌ او مي‌فرمايد «عبدي‌اطعني‌ حتي‌ اجعلك‌ مثلي‌» تو بندگي‌ مرا كن‌ تا من‌ هم‌ تو را به‌ اذن‌خودم‌، به‌ قدرت‌ و جمال‌ و جلال‌ كبريايي‌ خودم‌ متصل‌ كنم‌؛ اين‌معارف‌ از حرف‌هاي‌ بدون‌ سند نيست‌، بلكه‌ آيات‌ قرآن‌ واحاديث‌ قدسي‌ است‌ كه‌ مي‌خوانيم‌.

          قرآن‌ مي‌فرمايد: «اني‌ جاعل‌ في‌ الارض‌ خليفة‌» يعني‌ من‌مي‌خواهم‌ انسان‌ را خليفه‌ و نايب‌ خودم‌ در زمين‌ قرار دهم‌، يعني‌تو را به‌ اذن‌ خودم‌ در ملك‌ و ملكوت‌ ولي‌ خود كنم‌ تا به‌ اذن‌ من‌تمام‌ هستي‌ مسخر تو گردد، چيزي‌ جز آنچه‌ كه‌ من‌ مي‌خواهم‌نبيني‌ و همچون‌ چشم‌ من‌ بشوي‌ و عنوان‌ «عين‌اللّه‌» بگيري‌ وچيزي‌ جز آنچه‌ كه‌ من‌ مي‌خواهم‌ نشنوي‌ و همچون‌ گوش‌ من‌شوي‌ و عنوان‌ «اُذُن‌ اللّه‌» بگيري‌ و به‌ هيچ‌ دستي‌ جز آنچه‌ كه‌ من‌مي‌خواهم‌ دست‌ ندهي‌ و هم‌پيمان‌ نشوي‌ و همچون‌ دست‌ من‌بشوي‌ و عنوان‌ «يداللّه‌» بگيري‌ و هيچ‌ شمشيري‌ جز در راهي‌ كه‌من‌ مي‌خواهم‌ بكار نگيري‌ و همچون‌ شمشير من‌ شوي‌ و عنوان‌«سيف‌اللّه‌» بگيري‌ و جز براي‌ من‌ خشم‌ نگيري‌ و عنوان‌ «اسداللّه‌»بگيري‌.

          كه‌ اين‌ مقام‌، مقام‌ سلطنت‌ ملك‌ و ملكوت‌ است‌ كه‌ با گفتن‌«السلام‌ عليك‌ يا ابا عبداللّه‌» به‌ اين‌ مقام‌ حضرت‌ متوسل‌مي‌شويم‌.

          2ـ مقام‌ مظلوميت‌ و سلطنت‌ امام‌ حسين‌ ع؛ در زبان‌ عرب‌معمولاً پدر را با اسم‌ پسر بزرگتر صدا مي‌زنند. مثلاً به‌ حضرت‌علي‌ ع مي‌گويند: «اباالحسن‌» چون‌ فرزند بزرگتر حضرت‌ مولي‌علي‌، امام‌ حسن‌ ع است‌. اما رسول‌ خدا  ص چرا امام‌ حسين‌ عرا كه‌ ده‌ها سال‌ بعد، فرزند شيرخواري‌ با نام‌ عبدالله‌ يافت‌،حضرت‌ حسين‌ ع را به‌ علم‌ غيب‌ به‌ نام‌ پسر كوچكترش‌ عبداللّه‌(عبدالله‌ رضيع‌ به‌ معني‌ شيرخوار) مكنّي‌ فرموده‌ است‌ و حضرت‌را به‌ نام‌ فرزند كوچكتر خوانده‌ است‌ و حضرت‌ را «أباعبداللّه‌»ناميده‌ است‌. اين‌ كنيه‌ نشان‌ از شدت‌ مظلوميت‌ حضرت‌ دارد. گويارسول‌ خدا با اعلام‌ چنين‌ كنيه‌اي‌ براي‌ حضرت‌ حسين‌ در آن‌روزهاي‌ نوزادي‌ به‌ تمام‌ امت‌ تا روز قيامت‌، اوج‌ مظلوميت‌حضرت‌ حسين‌ را در درگيري‌ با دشمنان‌ اهل‌البيت‌: اعلام‌مي‌فرمايد و به‌ مردم‌ در طول‌ تاريخ‌ مي‌فرمايد بدانيد كه‌ حسين‌من‌، آنچنان‌ مظلوم‌ بود كه‌ دشمنانش‌ حق‌پرستي‌ و دفاع‌ از حقيقت‌دين‌ را از طرف‌ او تاب‌ نياوردند و حتي‌ به‌ كودك‌ شيرخوار او رحم‌نكردند و گلوي‌ او را تشنه‌ دريدند.

          ولذا چون‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ ع تجليگاه‌ بالاترين‌ درجه‌ي‌حقيقت‌ مظلوميت‌ بود، حق‌تعالي‌ در قرآن‌ كريم‌ مي‌فرمايد: «و من‌قتل‌ مظلوماً فقد جعلنا لوليه‌ سلطاناً» اين‌ آيه‌ بدان‌ معني‌ است‌ كه‌حق‌تعالي‌ مي‌فرمايد چون‌ حضرت‌ اباعبدالله‌ در راه‌ رضاي‌ من‌ وبخاطر دفاع‌ از دين‌ و قرآن‌ من‌ و در راه‌ هدايت‌ بندگان‌ من‌ شهيدشده‌ است‌، ولي‌ّ او من‌ هستم‌ و از سلطان‌ و سلطنت‌ خويش‌ به‌ اومي‌بخشم‌ تا از دشمنان‌ او انتقام‌ بگيرم‌. ولذا مظلوميت‌ حضرت‌برايش‌ آنچنان‌ سلطنتي‌ آورده‌ است‌ كه‌ خداوند مي‌فرمايد از تمام‌قاتلان‌ تو و از پيروان‌ قاتلان‌ تو تا روز قيامت‌، چنان‌ انتقامي‌ خواهم‌گرفت‌ و مخالفانت‌ را چنان‌ به‌ خاك‌ مذلت‌ خواهم‌ نشاند كه‌بمحض‌ آنكه‌ اسم‌ و ياد آنها در خاطر انس‌ و جن‌ بيايد بر آنها لعن‌ ونفرين‌ بفرستند.

          خداوند مي‌فرمايد اي‌ حسين‌ من‌! چنان‌ عاشقاني‌ برايت‌تربيت‌ مي‌كنم‌ و چنان‌ سينه‌هايي‌ برايت‌ آماده‌ خواهم‌ كرد كه‌ هرزمان‌ كه‌ ذكر «ياحسين‌» در سينه‌ و يا بر زبان‌شان‌ جاري‌ شود ازشدت‌ حزن‌ و غم‌ مصائب‌ تو و از شدت‌ اندوه‌ فراق‌ و حب‌ به‌وصال‌ تو در خطر جان‌ دادن‌ باشند و فقط‌ خودت‌ باشي‌ كه‌ مانع‌جان‌ دادن‌شان‌ شوي‌ و اشاره‌ كني‌ كه‌ ملائك‌، جان‌شان‌ را حفظ‌كنند.

          خداوند مي‌فرمايد حسينم‌، از ميان‌ شيعيانت‌، عاشقاني‌ راخواهي‌ يافت‌ كه‌ تنها اگر اشاره‌ كني‌، براي‌ خاطر تو جان‌ مي‌دهند واز شوق‌ وصال‌ تو، جسم‌ خود را رها كرده‌ و به‌ سويت‌ پر مي‌كشندو اگر اجازه‌ بدهي‌ تمامي‌ فرزندان‌شان‌ را در آستان‌ مقدست‌ قرباني‌خواهند كرد. اينها و اسرار بسياري‌ ديگر در عنوان‌ «أباعبداللّه‌»نهفته‌ است‌ كه‌ همه‌ را در يك‌ جمله‌ چنين‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ خداوندمي‌فرمايد حسين‌ جان‌! سلطنت‌ حقيقي‌ را به‌ تو بخشيده‌ام‌. درمفهوم‌ «اباعبداللّه‌» باز هم‌ در جلسات‌ بعد، مطالبي‌ عرضه‌ خواهدگشت‌.

 چگونگي‌ توسل‌ با جمله‌ي‌ «السلام‌ عليك‌ يا أباعبداللّه‌»

          ضمن‌ اينكه‌ زمزمه‌ مي‌كني‌ «السلام‌ عليك‌ يا أباعبداللّه‌» تمام‌مفاهيم‌ سلام‌ و تمام‌ مفاهيم‌ اباعبداللّه‌ را بايد در نظر بگيري‌. اين‌سلام‌ را آنقدر تكرار كن‌ كه‌ اسرار سلام‌ در قلبت‌ ريخته‌ شود واهل‌البيت‌: خودشان‌ درها را به‌ روي‌ دلت‌ بگشايند و تو را به‌حرم‌ راه‌ دهند.

          در آزمايشگاه‌ به‌ شما مي‌گويند كه‌ اگر اسيد سولفوريك‌ را روي‌تورنسل‌ بريزيد، رنگ‌ تورنسل‌ عوض‌ مي‌شود. به‌ خودت‌ مي‌گويي‌بايد خودم‌ آزمايش‌ را انجام‌ بدهم‌ تا ببينم‌ چنين‌ مي‌شود يا نه‌.مجلس‌ معارف‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ الحسين‌ ع نيز آزمايشگاه‌ درك‌اسرار ملكوت‌ است‌. به‌ ما فرموده‌اند كه‌ زيارت‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌با زيارت‌ عاشورا، زائر را به‌ مقاماتي‌ مي‌رساند كه‌ هم‌درجه‌ بااصحاب‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ در روز عاشورا باشد. حالا ما هم‌ بايداين‌ آزمايش‌ را انجام‌ دهيم‌ و سلام‌ بر حضرت‌ اباعبداللّه‌ را بامعرفت‌ و اخلاص‌ تكرار كنيم‌ و به‌قدري‌ در حضور قلب‌ واخلاص‌، تلاش‌ كنيم‌ كه‌ در تقديم‌ سلام‌ و زيارت‌ با معرفت‌ وخالصانه‌ موفق‌ شويم‌ تا آنچه‌ را كه‌ به‌ عنوان‌ نتيجه‌ي‌ آزمايش‌ به‌ ماگفته‌اند را بعينه‌ مشاهده‌ كنيم‌. شايد خيلي‌ معطلي‌ داشته‌ باشد امابالاخره‌ درها باز مي‌شود. اين‌ آزمايش‌ مشكلات‌ بسياري‌ دارد ولي‌كم‌كم‌ حل‌ خواهد شد. بايد خوب‌ فكر كنيم‌ تا ريشه‌هاي‌ آن‌مشكلات‌ و موانع‌ را بيابيم‌ كه‌ چرا سلام‌هاي‌ ما به‌ نتيجه‌ نمي‌رسد؛آيا در معرفت‌ به‌ مفاهيم‌ سلام‌ مشكل‌ داريم‌ يا درعمل‌ به‌ مفاهيم‌سلام‌ مشكل‌ داريم‌؟ آيا بعد از زيارت‌ دچار غفلتها مي‌شويم‌؟خلاصه‌ بايد تلاش‌ كنيم‌ و دراين‌ راه‌ كه‌ مستقيم‌ترين‌ راهها به‌سوي‌تقرب‌ به‌ حق‌تعالي‌ است‌، مجاهدت‌ نماييم‌. اگر چنين‌ نكنيم‌خداي‌ نكرده‌ شب‌ اول‌ قبر يا لحظه‌ي‌ احتضار اگر قصد گفتن‌«السلام‌ عليك‌ يا أباعبداللّه‌» را داشته‌ باشيم‌، به‌ علت‌ آنكه‌زمينه‌هاي‌ آن‌ را فراهم‌ نكرده‌ايم‌ نمي‌توانيم‌ بر زبان‌ جاري‌ سازيم‌چون‌ وجود و قلب‌ ما، آن‌ را درك‌ نكرده‌ است‌ و آشنايي‌ ندارد. درآن‌ لحظات‌ تنها آنچه‌ كه‌ در وجود ما شكل‌ گرفته‌ و جزيي‌ از وجودما شده‌ است‌، براي‌ ما كارساز است‌ و اگر اين‌ سلام‌ها جزيي‌ ازوجود ما نشده‌ باشد، در لحظه‌هاي‌ سكرات‌ موت‌ و فشارهاي‌جان‌ كندن‌ از عرض‌ سلام‌ به‌ پيشگاه‌ حضرت‌ اباعبداللّه‌ و توسل‌ به‌شفاعت‌ او ناتوان‌ خواهيم‌ بود.

          درد و خوف‌ لحظات‌ احتضار از بالاترين‌ مرضها و دردناكترين‌بيماريها بسيار سخت‌تر است‌. حتي‌ درد و خوف‌ سخت‌ترين‌بيماري‌ در برابر درد و خوف‌ جان‌ كندن‌ مثل‌ ذره‌اي‌ در مقابل‌ كوه‌است‌ لذا اين‌ دردها و خوف‌ها در لحظه‌ي‌ احتضار اجازه‌ نمي‌دهدكه‌ بصورت‌ مصنوعي‌ سلام‌ كنيم‌ و آنچه‌ را كه‌ درك‌ نكرده‌ايم‌ برزبان‌ جاري‌ سازيم‌ ولذا معارف‌ و اسرار سلام‌ بر حضرت‌ اباعبداللّه‌لزوماً بايد جزيي‌ از وجود ما شده‌ باشد.

          گاهي‌ براي‌ انسان‌ اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ شخصي‌ را كه‌ بر اثر تصادف‌در حال‌ جان‌ دادن‌ است‌ مشاهده‌ نمايد كه‌ به‌ او مي‌گويند بگو«اشهد ان‌ لااله‌ الااللّه‌» ولي‌ او مدام‌ نه‌ تنها ذكر «لااله‌الااللّه‌»نمي‌گويد بلكه‌ به‌ طرف‌ مقابل‌، فحش‌ و ناسزا مي‌گويد و نيز ازاينكه‌ او را به‌ ياد مرگ‌ مي‌اندازند بسيار عصباني‌ مي‌شود. اين‌بدان‌جهت‌ است‌ كه‌ زبان‌ و قلبش‌ با ذكر «لااله‌الااللّه‌» و اسرارآخرت‌ آشنا نيست‌.

          پروردگارا! زبان‌مان‌ را به‌ ذكرت‌ گويا كن‌؛ خدايا! عشق‌ به‌حسين‌ ع و حسينيان‌ را در دل‌هاي‌ ما قرارده‌؛ بارالها! به‌ كرمت‌قسم‌، ما را لحظه‌اي‌ به‌ خود وامگذار.

 

 

بازگشت به فهرست کتاب

0 نظر