"اعوذبالله من الشیطان الرجیم، بسمالله الرحمن الرحیم، اللهم صلی علی فاطمه وابیها و بعلها و بنیها، رب اشرح لی صدر و یسرلی امری واهلل عقده من لسانی یفقه قولی، استغفرالله الذی لا اله الا هو الرحمن الرحیم و اسئله ان یصلی علی محمد وال محمد و اتوب الیه"
ارکان نظام تعلیم و تربیت قرآنی
گفته شد که به یک بستهی آموزشی رسیدیم یعنی یک نظام کامل جامع اولش کجا است و آخرش کجا است، رسیدیم به این که اگر آموزش و پرورش را دست ما بدهند ، فرقی نمیکند حتی اگر یک مدرسه را بدهند دست ما، میفهمیم که مسیر کجا است، همینها. نه اینکه بیشتر، تا ریز کتابهای درسی و نمره و کارنامه و مدیر و ناظم، اینها نه، آن اصلی که بفهمیم کدام مسیر را باید برویم و یک مدرسه خوب چطور مدرسهای است؟ یا یک دانشگاه خوب چطور دانشگاهی است؟ ما به آن رسیدیم؛ بعد آمدهایم توضیح دادهایم که این بسته آموزشی چیست؟
الف: مبانی نظری ( مبانی نظری بخشی از بسته آموزشی )
گفتیم بسته آموزشی یک بخشی دارد به نام مبانی نظری که هر حرکتی میخواهیم بکنیم باید بر اساس مبانی نظری باشد، مبانی نظری یعنی آن اساسیترین حرفهایی که قرآن در زمینهٔ تعلیم و تربیت مطرح فرموده است را ما بلد باشیم و این را دنبال کنیم، این مبانی نظری میشود. خب حالا مبانی نظری از خود قرآن، دقیقاً از خودش، گفتیم که انسانشناسی، معرفتشناسی ، هستیشناسی، امام شناسی یا جامعهشناسی و بعد هم توحید است. سپس گفته شد که بخش دوم مبانی اجرایی است. مبانی اجرایی که یا نظام اجرایی، یعنی حالا این نظام اجرایی چیست؟ چگونه باید این حرفهای نظری را در اجرا ببریم ؟ این را از کجا بیاوریم؟
آن اولی را گفتیم که اصلاً با تدبر در قرآن به دست آوردهایم، یک کلمه از انسانشناسی یا معرفتشناسی یا هستیشناسی یا امام شناسی یا توحید که از ارکان مبانی نظری هستند، یک کلمه از اینها را ما از خودمان نگفتهایم؛ حالا در ذیل دانهدانهی این کلمات، آیاتش را هم گفتیم.
1.انسان شناسی ( مباحث انسان شناسی )
حتی این عنوان کلی که ما میآوریم انسانشناسی، آنقدر آیه و روایات پشتوانه دارد،" من عرف نفسه فقد عرفه ربه" مثل کوه ابو قبیس پشتوانه عنوان انسانشناسی است. یعنی انسانشناسی در اسلام معادل با خداشناسی شده است؛ "من عرف نفسه فقد عرف ربه[1]". یا مثلاً این آیه را ما تلاوت کردیم: " سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِم[2]"، ببینید چه آیه سنگین و عجیبی است، اینها انسانشناسی است، بعد هم انسانشناسی ریز دارد و ریزش که گفته شد عبارت است از جسم و روح، ذهن، اعصاب و حواس پنجگانه، قلب، عقل، اراده. در قلب چه خبرها هست،گفتیم در قلب عقل ملکوتی هست که اصل عقل آنجا است بعد اراده هست، عاطفه و علم حضوری هست. گفته شد که برای ادارهی امور دنیایی هم در قلب یک موجود دیگری هم وجود دارد که ما را علاقهمند میکند به غذا، به خواب، به خوراک؛ که غریزه نام دارد. اینها را گفتیم و همه را هم از قرآن گفتیم و نوبت بهنوبت آیاتش را گفتیم. یعنی اگر شماها میخواهید ببینید بالاخره چیزی بلد شدهاید؛ این است که باید آیاتش یادتان بیفتد، که آیاتش را پرسیدند فوری بگویید و بدانید آیهاش کجا است؟ الآن گفتیم علم حضوری، بدانید آیهاش کجا است؟ گفتیم ذهن، بدانید آیهاش کجا است؟ گفتیم اعصاب و حواس پنجگانه، بدانید آیهاش کجا است؟ گفتیم جسم، بدانید آیهاش کجا است؟ گفتیم روح، بدانید آیهاش کجا است؟ هر کلمهای در مبانی انسانشناسی آیه میخواهد. اصلاً در مباحث ما"ما من کلمة الا وله آیة من ربه"[3]، اینها چون آیات حق هستند، آیه قرآنیاش را هم باید بلد باشیم. آنوقت در این زمان است که میتوانیم مدعی شویم نظامی که به دست آوردهایم تماماً و بلااستثناء، این کلمهی بلااستثنا سخت است، بلااستثنا از قرآن است. حالا بعضی مواقع روایات هم اضافه کردیم، هر جا روایات اضافه نکردیم باید اضافه کنیم، ولی چون در بین ملل اسلامی بر سر روایات بحث است، حتی در خود شیعه یک روایات متواتر هست یا نه یا معتبر هست یا نه، از این رو دیگر وارد این بحثها برای این که نشویم میگوییم آیه قرآن محور ما است و روایات مکمل فهم ما هستند، در غیر این صورت آیه قرآن که کم ندارد تا مکمل نیاز داشته باشد. این از انسانشناسی.
معرفت شناسی ( مباحث معرفت شناسی )معرفتشناسی هم همین است، خود لفظ معرفت و لفظ شناخت که به عربی میشود معرفت، لفظ علم که قرآنیترین لفظ برای معرفت است، میبینیم عجب آیاتی دارد اصلاً این کلمه وصل است به ساحت مقدس خود حضرت حق،" إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ "[4] . هر جا علم و عالم و علیم میآید میبینیم به ساحت مقدس حضرت حق وصل شده است، برای همین معرفتشناسی آنقدر با آیات قرآن عجین است مثل این است که داریم قرآن میخوانیم. تعریف علم، رابطهی بین عالم و معلوم، چگونگی تولید علم، چگونگی ارتباط با حقیقت علم، ارتباط با آسمان علم و بعد هم حکمت را شرح دادهایم که حکمت چگونه علمی است و چه تفاوتی با علم دارد؟ با حکمت به چه چیزی میتوانیم برسیم؟ این علم با علمهای امروزی چه تفاوتی دارد؟چه پیشرفتهایی میتواند این علم داشته باشد؟ بعد که حکمت را شناختیم چگونه از آن بهره ببریم؟ حکمت جایگاهش کجا است؟ حکمت یعنی همین فلسفه، یعنی همین بحثهایی که حضرت استاد دینانی حفظه الله مطرح میفرمایند؟ یا این که خیلی عظیمتر از این حرفها است؟ منظور ما حکمت اصطلاحی نیست، فقط قرآن. فلسفه و اینها را برای صاحبش بگذارید! فقط قرآن.
1-2 آثار فاصله گرفتن از حکمت قرآنی ( حکمت راه رسیدن به تمدن جدید )
همانطور که قرآن از دل و روده ما هم خبر داده" وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ "[5]، همینطور هم در مورد علم، ریز اسرار معرفتشناسی در قرآن وجود دارد. اگر کسی و کسانی و امتی و کشوری دستاش به حکمت برسد، یک دفعه تمدن جدیدی را میتواند تولید کند و اینها همین را فهمیدهاند که نمیگذارند. جنگ را تحمیل کردند دیدند حکمت ما بیشتر شد، آن فقیه، آن عارف، آن حکیم، آن عامل، آن عالم عامل، آن مرد تقوی، آن ورع، حضرت امام ساعت بهساعت جملههایی که از دو لب مبارکش بیرون میآمد برگههایی از حکمت بود که جمهوری اسلامی را در تمام زمینهها اصلاً شکوفا میکرد. این پیرمرد در جماران جملهای میگفت یک دفعه میدیدید سپاه در امور نظامی شکوفا میشد، جهاد در امور اجتماعیاش شکوفا میشد، حکومت در امور سیاسی شکوفا میشد، این کار حکمت است که آدم به آنجا برسد؛ برای همین هر توطئهای کردند نتوانستند ولی یک توطئهشان کارگر افتاد. بنیصدر و بازرگان از همان اول اینها فکرشان خودباختهی غرب بود، اولی یعنی بازرگان، مرد باسواد اما خودمحور و خودباختهی غرب بود گفت مگر میشود هم آمریکا را زد و هم شوروی را، دیگر چیزی باقی نمیماند که! من در نوفللوشاتو بودم و آنجا از طرفداران بازرگان بودند که دم گوش من پچپچ میکردند که خط امام خیلی باریک شده است، آنقدر باریک شده که همه داریم بیرون میافتیم، باید دست به دست هم بدهیم تا از خط امام بیرون نیفتیم! چون غرب را که مرگ بر آمریکا میگوید، شرق هم که نه غربی و نه شرقی، وسط هم که چیزی نیست که به بنگلادش پناه ببریم! مسخره میکرد و میگفت خط امام باریکتر از نخ شده است! یعنی اینهایی که پیرو امام هستند دستشان به هیچ کجا وصل نیست، آنقدر شعاری هستند و واقعگرا نیستند که نه آمریکا را میفهمند که تمام هواپیماهای درجه یکی که اینجا آورده بودند همه را با حقهبازی و تدبیر این که از نوع همین تدبیر صاحب کلید بود همه ر ابه آمریکا برگرداند! وگرنه ما چند تا ایربکس در خود ایران داشتیم .ایربکس چه میکند؟ مردم میگفتند آباکس. کارش چه بود؟ صدتا کار میکرد؛ یکی این بود که پرواز میکرد و میرفت آسمان و هرچه هواپیما تا شعاع هزاران کیلومتر در هرکجا هست آنها را از رادارشان از کار میانداخت یعنی هواپیما قبل از این که از درون فرودگاه بلند شود از هر جای جهان مثلاً لیبی، در همانجا فلج میشد و از کار میافتاد و آنها که در هوا بودند بیچاره میشدند، چون رادارشان از کار میافتاد. تمام اخبار راداری به صاحب ایربکس میرسد. مثلاً آقا فلان جا میخواهند حمله کنند، الآن دوثانیه است که این هواپیما پرواز کرده است. خوب یک هواپیمای پیشرفتهای بود، آمریکا اینجا را فرودگاه خودش میدانست و داشت تجهیز میکرد اینجا را که سپر اسرائیل بشود که بساط شاه به هم خورد. حالا اینها ناراحت آباکسها بودند. آقای بازرگان با عواملاش که یکی دونفر آنها حتی سخنگوی دولت بودند مانند امیر انتظام که بعد اعدام شد و معلوم شد که جاسوس آمریکا هستند. آنوقت این همه تجهیزات را ریشهاش را کند. جناب بازرگان تا به آمریکا بگوید نه ما با شما رفیق هستیم شما نگران نباش! جلوی روی، خودم یادم هست که آقای بازرگان وقتی پشت تلویزیون حرف میزد میگفت این سید این را میگوید! با همین لفظ! این سید این را میگوید! از داخل آمریکا توانست به ما بزند. با هزار جور جنگ نشد ولی با بازرگان شد! بازرگان مثل در مسجد میماند؛ یک پیرمرد انقلابی، استاد آشنا به فرهنگ قرآنی اسلامی انقلابی، حالا این طوری میگوید، چکارش کنیم؟کسی زورش به او نمیرسید، ولی خودش آنقدر اصولگرا و عاقل بود که کنار کشید و استعفا کرد و گفت اینطوری اصلاً نمیشود این مملکت را اداره کرد. راست هم میگفت، نمیشود شما از اینطرف بکشید و او از آنطرف، عاقل بود و استعفا کرد. ولی بنیصدر استعفا نکرد و رسماً آمد در میدان علیه رهبر و علیه امام لشگر تهیه کرد. اینها یک سری آدمهای ناموزون را در جامعه اسلامی کاشتند. خودشان رفتند؛ بنیصدر فرار کرد، مهندس بازرگان استعفا کرد و ملیگراها از کرسی حکومت پیاده شدند، ولی یک سری آدمهای ناموزون و بیاعتقاد به قرآن و اسلام کاشته شدند. دیگر گذشت تا حالا یک باره ما دیدیم زمان خاتمی دارند از داخل جمهوری اسلامی در مجلس شورای اسلامی، شروع کردند اعتصاب کردند، برای براندازی طراحی کردند! ما فکر میکردیم به امنیتی که حضرت امام برای ما ایجاد میکرد، فکر میکردیم اینها دیگر پشه هستند و چیزی نیستند، رد میشوند، ولی نمیدانستیم آن افراد ناموزون دارند تولید میکنند، یک مجموعه میکروبی ایجاد کردند مثل غده سرطانی همینطور زیر پوست جمهوری اسلامی اینها دارند تولید میکنند؛ یا حمله میکنند به کبد یا حمله میکنند به قلب، خلاصه در حال معیوب کردن جمهوری اسلامی هستند و خبرش را هم میدهند به غرب که ما هستیم، یارتان هستیم کمک ما بکنید این مملکت را پشت و رو میکنیم، براندازی میکنیم. تا جایی که دیدیم که بنیصدر دو کار اصلی میکرد؛ یکی سعی داشت فرهنگ داخلی را به سمت غرب بکشاند. دوم در عملیات حتی در عملیات نظامی خیانت میکرد. سلاحها را نمیگذاشت دست انقلابیون بیفتد یا مثل بازرگان که ایربکس را دو دستی تحویل داد و گفت آقا ما از شماییم و با شما هستیم خاطرتان جمع و امیر انتظام هم واسطه بود. حالا هم دیدیم! هستهای ما را تحویل دادند، نیروهایی مثل آقای ظریف رفتند و گفتند آقا ما از شماییم، ناراحت نباشید! الآن رئیسجمهور رفته و چند روز قبل از آن یک هیئت بینام و نشان رفته آمریکا درحالیکه روابط امور خارجه کارش همین است، میرفتند و میآمدند این هیئت چه بود؟ اینها رفتند چهکار کنند؟ حرفهایی که دیگر روحانی نمیتواند در منبر بزند در سازمان ملل اینها رفتند با آمریکا از پشت جوش بدهند. خب درسته هستهای را با تمام چیزها آش را با جایش داغان کردند! هرچه کیک زرد بود که گنج سلیمان بود، کیک زرد که دیگر اینطوری گیر نمیآید، صدها کیلو طلا معادل چند گرمش بود و ما چند تن، چند هزار کیلو کیک زرد را تحویل دادیم! حالا من در اعداد و ارقام ضعیف هستم، به نظرم 11 تن کیک زرد را درسته داد! این آشاش بود و جایش کجا بود؟ جایش تمام جاهایی است که اینها را تولید میکنند، همین جاها را بتن ریختند و خراب کردند، همه را نابود کردند که با آمریکا، درستکاری که بازرگان و بنیصدر کرد میبینیم این هم کرد. منتهی تفاوت آنها این است که در نفاق و کفرشان خیلی صادق بودند اما اینها میگفتند مقام معظم رهبری!
زمان شاه، شاه میخواست بیاید در کاخ گلستان میدان ارگ، ما در خانهمان حرفهایی میزدیم، برادر من کمی ناشی بود نمیتوانست و یک دفعه آتشی شده بود و در این جمعیت تماشاچی و طرفدار شاه یک دفعه فریاد زده بود مرگ بر شاه! او را گرفتند و زدند و او داد میزد که مردم اینها دارند مرا میبرند زندان، نگذارید ببرند و آنها هم داد میزدند پدرسوخته دنبال دختران مردم میافتی؟ دست و پایش را گرفته بودند و میزدند و میبردند، گفت دیدم فایدهای ندارد، آن موقع برادر من در بازار بود، دیگرفایدهای ندارد و رفتم در سیاهچالشان و پنجاه سال دیگر اگر زنده ماندم میآیم بیرون، پس شروع کرد به گریه و التماس که غلط کردم و آنها گفتند دیگر تکرار نکنی و دیده بودند که او از این شبکهدارها و مایهدارهای سیاسی نیست که حالا ببرند و آن موقع هم آن امنیتیهای میدان ارگ اجازه نداشتند به کارهای فرعی بپردازند، باید به امور اصلی که شاه آمده و آنجا را مراقب باشند، او را رها کرده بودند. او فریاد میزد که مردم اینها دارند مرا میکشند و آنها میگفتند دنبال دختر مردم میروی؟ و کسی باور نمیکرد و مردم هم غیرتی، او هم در سن جوانی بود، در حدود 25 سال و نشد. حالا رهبر اگر فریاد بزند آقا دارند میبرند، بردند، هر چه کیک زرد هست بردند. آقا خط قرمزمان است به سمت موشکی نگذارید اینها حرف بزنند، آقا نروید حرفهای دیگر بزنید، هر چه آقا الآن دارد ناله میزند، اینها میگویند مقام معظم رهبری! خب مردم هم میگویند خب دارد میگوید مقام معظم رهبری، ما او را چه کنیم؟ ما چگونه با او برخورد کنیم ؟پای شهدا هست. فرق این نسخه با نسخه بازرگان و بنیصدر و خاتمی این است که خاتمی باز یک ذره با رهبری و مخصوصاً هم میگفت رهبری که سبک تلقی کند، اینها ورژن پیشرفته هستند و آش را با جایش دادند. حالا کار زیاد مانده و کار خیلی پیچیده است.
حکمت، اگر راه امام را برویم و حکومت از چنگ اینها بیرون بیاید و از چنگ جناح راستیهایی که الآن اشراف هستند، من یادم هست همین جناح راستیها حاکم بودند و میگفتند ما رهبر را رهبرکردهایم! ما آوردهایم و پشتیبانی کردیم تا رهبر شده است. من یادم هست اینها را بزرگانشان به خود من میگفتند. اینها یک چنین موجودی هستند. همهچیز را نباید سر جناح چپ بگذاریم، آقازادههای جناح راست راکسی نمیتواند جمع کند. میگفت مارادونا را ول کن غضنفر را بچسب! ما آمدیم و مدام چپ رانشان دادند و هی گفتیم مرگ بر چپ، حالا مگر راست کاملاً درست بود؟! نبود. آقازادههای چه جوری، ویلاهای چه جوری، معاملات چه جوری. همین الآن هم طلبهها مگر جلوی رهبر نایستادند که ما به مردم چه بگوییم که اگر دستنشاندههایی که خود شما منصوب کردید را نشان دهند و بگویند اینها ثروتشان را از کجا آوردهاند؟ عیب در همه جای ما پیچیده است. اگر پاکان و نیکان عاشقان ولایت، عاشقان مدافع حرم،حکومت دست اینها بیفتد ما دوباره به حکمت میرسیم. واقعاً احمدینژاد اگر خودباختهی هوش و ذکاوت خودش نبود، اگر فاصله عمیقی با روحانیت نداشت، دردش این بود که خودش را خیلی قبول داشت، روی هیچکس حساب باز نمیکرد و این مشکل ما بود که اگر قرار بود ادامه پیدا کند معلوم نبود قرار بود چه تخم دو زردهای برای ما کند! خدا هم او را نجات داد، هم ما را، در عین این که کارهایی که میکرد، معجزهوار بود، بسیار زیبا و مؤثر، بسیار مقتدر، او هم اینطوری ویروس داشت، نرمافزاری بود که به ویروس آغشته بود. خلاصه ما به حکمت هنوز نرسیدهایم، نهتنها نرسیدهایم بلکه داریم در این دو دوره دولت جدید به عقب برمیگردیم، تمام بدهیهای ما که صفر شده بود دوباره بدهکار شدیم در جهان، تمام کارخانهها که راه افتاده بود همه از کار افتادند، تمام بیکاریهایی که از بین رفته بود دوباره بیکار شدند، خیلی خبرها شده است. تمام قدرت و شوکت انقلاب و اسلام دوباره تضعیفشده است و دوباره در جهان تحقیر شدیم. حکمت اگر داشتیم، آن پیر و مرشدمان حضرت امام حرف میزدند یک نهاد تمدنی به دنیا میآمد و متولد میشد؛ یک جمله گفتند بسیج پیدا شد، یک جمله دیگر گفتند سپاه پیدا شد، یک جمله دیگر گفتند آمریکا را ریخت به هم. این توطئه که آمریکا میلیاردها دلار خرج کرده بود که جمال محمدی را -اللهم صلی علیمحمد وآل محمد- به وسیلهی سلمان رشدی ضایع و زایل و تحقیر کند، یک جمله نوشت تمام توطئهی اینها باطل شد و سلمان رشدی در هزارتا سوراخ موش قایم شده بود که کشته نشود و با این جملهای که امام نوشت نهتنها حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم تحقیر نشد بلکه مسلمانان جان گرفتند، همهجا شدند یک قدرت، تمام حکومتهای حتی غربی از این مسلمانان میترسیدند، حکمت یعنی این. راه میرفت حکمت بود، حرف میزد حکمت بود، غذا میخورد حکمت بود، عصبانی میشد حکمت بود، تأیید میکرد حکمت بود، پیشنهاد داشت حکمت بود. حکمت اینطوری است. آن پیرمرد که زیر بغلش را باید بگیرند و ببرند اینطرف و آنطرف، حکمت چنین کاری میکند. حکمت یک چنین مقامی در معرفتشناسی دارد و همهاش هم قرآن است. من در همان زمان که حضرت امام نوفللوشاتو بود من هم خدمتشان رسیدم، با آن بزرگوار خصوصی مذاکره کردم. یعنی سؤال داشتم، سؤالم را جواب دادند. ولی تلویزیون آمریکا را گرفته بودیم و آمریکا آیت الله خمینی را نشان میداد، بعد مدالهایی که شاه زده بود به سینهاش میگفت اگر این حکومت برچیده شود، خمینی مدالهایش را کجا میخواهد بزند؟روی عمامه یا روی عبا؟! آنوقت نصب میکرد و میدیدی نمیشود، نه روی عمامه جا میگرفت و نه روی عبا. اینها مشکلشان نصب مدالهایی بود که آنها به سینه شاه زدهاند، نمیدانستند که حکمت مدالی است که خدا به سینه خمینی میزند که با دستخالی کشور خودش را که نه، بلکه جهان را دارد اداره میکند. خب حکمت یک چنین مقامی را دارد. ما دوباره پس دادیم اینقدر الآن وزیر علوم خوشحال است، میدانید چه شده است؟ مدارسی الآن در تهران به وجود آمده که بچهها را به عنوان اردو میبرند کشورهای غربی مثل انگلیس و فرانسه، آنوقت با اینها حکمت میآید.
"اعوذبالله من الشیطان الرجیم، هُوَ الّذی بَعثَ فِی الامیینَ رسولاَ منهُم یَتلوا علیهم آیاته و یُزکیهم و یعلمُهُم الکتاب و الحکمة "[6]
کسی که به ما حکمت باید یاد دهد انبیا هستند یعنی قرآن.
خب ما از این بسته آموزشی گفتیم مبانی نظریاش شامل انسانشناسی، همین کلمه انسانشناسی را از قرآن درآوردهایم، در دانشگاه هم میگویند انسانشناسی ولی آنکه قرآن میگوید" سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ " ما از اینجا میگوییم یا در روایت" من عرف نفسه فقد عرف ربه" از اینجا میگوییم انسانشناسی، بعد معرفتشناسی که اشاره کردیم شیوههای تولید تمدن از کجا باید شروع کنیم؟ با علوم جدید چهکار بکنیم؟ جوابش را ما پیدا کردیم.
( نظر آیت اله جوادی آملی درباره اسلامی کردن علوم )
چطوری علوم اسلامی را ایجاد کنیم؟ ما حرف حضرت استاد آیت اله جوادی آملی را نمیزنیم که همه علوم اسلامی هستند و ما یک بسمالله بگذاریم همه تولید، نه به این شکل هم نیست، ضمن این که ما نظر دیگری داریم درعینحال در اوج و عظمت و کرامت و شرافت ایشان هیچ شکی هم نداریم،
( نظر استاد زاهدی درباره اسلامی کردن علوم )
اما نظر خودمان را از قرآن داریم، قرآن جور دیگری میفرماید. ما از خود قرآن یافتهایم که علوم خاصتاً برای این که اسلامی باشد اینجوری نیست که سر فیزیک غربی هر چه که دانشمندان غربی بگویند، ما یک بسم الله سرش بگذاریم و آن بشود اسلامی! خیلی جاهایش خراب است. ما سر انبوه تولیدات آنها که واقعاً وسیلهی گمراه کردن و ابزار تسلط آنها بر ما است اگر بسم الله بگذاریم که آنها اسلامی نمیشود. مهندس بازرگان همین کار را کرد؛ رفت بزرگترین دانشمند آنجا شد، واقعاً شد، ولی سرش هم بسم الله گذاشت اما چیزی هم گیرش نیامد. الآن هم آقای روحانی دارد سر تمام علوم غربی بسم الله میگذارد، شدیداً معتقد است که ما باید غربی شویم و به خاطر اعتقادش هست که اینجوری دارد هستی خودش را به باد میدهد، آبرویش را به باد میدهد، به هر وسیله دروغ و جاسوس هم تن میدهد تا به این حقیقت برسد. آمریکا دارد فحشاش میدهد و در رویش میگوید، همین دیروز توهین کرد به او ولی میگوید نه راه دست شما است، چاه دست شما است و ما هم نوکر شما هستیم. آن هیئت محرمانهای که قبل از خودش فرستاد درحالیکه آنها خارج از امور خارجه بودند، آنها امور خارجه نبودند، چون امور خارجه کارهایشان را قبلاً کرده بودند آنها رفتند تا حرفهای محرمانه را به ترامپ بزنند.
معرفت شناسی قرآنی ، مقدمه ظهور
خب حالا معرفتشناسی قرآنی ما را به آن تمدن میرساند و مقدمات ظهور در این معرفتشناسی است؛"ونرید ان من علی الذین استضعفوا فیالارض و نجعلهم ائمه"[7]مدیرت های جهانی را میخواهیم دست کسانی بدهیم که قرآن فهم هستند، نه عمامه روحانی روی سرشان باشد، قرآن فهم هستند. اگر 200 سال هم شاگرد آیت الله جوادی آملی باشد ممکن است قرآن فهم نشویید، شعاری برخورد نکنید، فهمتان را بگویید که چه فهمیدهاید؟ چند تا گرههای کور جامعه را با آیات قران توانستید بازکنید ؟ وگرنه ممکن است انبار معلومات قرآنی بشوید ولی یک گره هم نتوانید بازکنید، اصلاً نتوانید سر انتخابات بگویید بالاخره این درست میگوید یا آن! این معلوم است که نمیتواند و قرآن فهمی ندارد، اگر 700 سال هم تفسیر قرآن بگوید به هیچ کجا نمیرسد. فقط کافی است دامادش، فامیلاش یا رئیس دفترش چیزی بگویند و طرف حرف دیگری بزند و نتواند از این قرآن نوری باشد که "یمشی به فیالارض" روی زمین با آن نور حرکت کند.
3-هستی شناسی ( عارف شدن انسان از طریق هستی شناسی )
مبانی نظری معرفتشناسی، هستیشناسی دارد. با هستیشناسی آدم عارف میشود نه با سبیل نه با حکمت، نه با اشعار مولانا، آقا ذخایر کشور را به هم نزنید شما دارید همهچیز ر ادست کم میگیرید. من در مقابل قرآن دارم میگویم، من چه وقت گفتم بیشتر از او میفهمم، من خاکپای مولانا هم نمیشوم، اصلاً هم این اعتقاد را ندارم که کتاب مولانا را باید با انبر برداشت اما قرآن که داریم، مولانا اگر بهجایی هم رسید از قرآن رسید. همان قرآن را بچسبید و بیخودی سراغ شبهات نروید. با هستیشناسی آدم عارف میشود، با هستیشناسی عالم میشود، با هستیشناسی آدم کامل میشود. خب در جای خودش بحث خواهیم کرد.
4.امام شناسی ( جامعه شناسی اسلامی از طریق امام شناسی )
بعد هم امام شناسی، امام،کیف امام؟ امام، امام، امام. تا قبل از امام هادی علیه السلام خود ائمه اطهار آنقدر فضای جامعه ذلیل و خراب بود، نمیتوانستند بگویند ما که هستیم. زیارت جامعه کبیره آمد شرح داد که ما که هستیم تازه آنهم مجمل. آسمانها در چنگ ما است، ابرها در چنگ ما است، دلهای شما در چنگ ما است" بکم ینفس الهم بکم ینزل الغیث بکم یکشف الضر"[8]. همه گرفتاریها به وسیله شما برطرف میشود، شما متصل به آسمان هستید، "عیبته علمِا" گنج معرفت عالم در قلب شما است. قلب شما متصل به ملکوت است. این امام شناسی ما را برای جامعهشناسی آماده میکند،جامعهشناسی اسلامی،نه این که برویم جامعهشناسی غرب را بیاوریم و اولش یک بسمالله و یک عکس رهبر و امام را بگذاریم و بگوییم این شد اسلامی! هنوزجامعهشناسی اسلامی از قرآن متأسفانه استخراج نشده است. از امام شناسی بیرون نیامده هنوز غیبت تعریف نشده است که اصلاً امام زمان چرا غایب است وچه میکنند؟ این غیبت پیشنیاز یک کمال است، این غیبت تمرین است، تربیت جامعه اسلامی است، این غیبت یک برنامه است. غیبت یک بیبرنامگی نیست که خب حالا غایب شدهاند و نمیدانیم چه کنیم،یک برنامه است این برنامه را باید بفهمیم چیست؟ با امام شناسی ما مدیریت میفهمیم. الآن در حوزههای علمیه خیلی عجیب است که مدیریت از تعلیم و تربیت جدا است! در دانشگاهها که هیچ. اگر در حوزه مدیریت بروید حرف تعلیم و تربیت بزنید میگویند آقا شما اشتباه آمدید، پیرمرد شما حافظهات ضعیف است، میدانید تعلیم و تربیت یک دانشکده است آنطرف، آنطرف تهران جایی هست که یک تعدادی پیرمرد نشستهاند اسمشان تعلیم و تربیت است! حالا اگر از ایشان بپرسید آخر من کمهوش و پیر و کمحافظه هستم، شماها چه مشکلی دارید؟ میشود یک موضوعی را آموزش بدهید به جامعه بدون مدیریت؟! میشود یک مدیریتی را راه بیندازید بدون آموزش؟! پس آموزش از تعلیم و تربیت نمیتواندجداباشد، پس چگونه دانشکدههایتان جدا است؟! اگر عقل شما پارهسنگ برنداشته باشد میفهمد که. حالا چرا فکر میکنید تعلیم و تربیت از مدیریت جدا است؟ حالا این هیچ، در حوزهها هم همینطور شده است. آقایی تعلیم و تربیت درس میدهد و یکی دیگر مدیریت. خب تعلیم و تربیت میشود بدون مدیریت باشد؟ حتی در عالم ذهنها، در عالم خیال میتواند تعلیم و تربیت بدون مدیریت محقق شود؟ هیچ مدرسهای بدون مدیریت میتواند بشود؟ حالا هیچ مدیریتی میتواند بدون تعلیم و تربیت باشد، حتی دزدی؟! دزدی هم یک نوع تعلیم و تربیت است، باید مدیریت باشد، این دوتایکی هستند، چطوری شدهاند دوتا؟ جامعهشناسی مدیریت حکومت سیاست، ولایت همه اینها در امامت است. حالا امامت را باید کارکنیم تا بفهمیم.
توحیدتوحید کلید تمدن
بعد هم توحید. هنوز که هنوز است سه سال است، من بیش از سه سال است دارم این مبانی را درس میدهم ،جرأت نکردهام بحث توحید را مطرح کنم که توحید یعنی چه؟ خداینکرده اگر یک کسانی مثل من در جلسه باشند یا تعبیر به کفر میکنند یا تعبیر به جهل. توحید را کسی نمیفهمد، تا کار نکرده باشد نمیفهمد توحید یعنی چه. توحید شکوفه تمدن است، توحید مقام تمدن است، توحید کلید تمدن است"هو الاول والاخر والظاهر و الباطن"[9] این چیست؟ یک حرف فلسفی است؟ یک حرف عرفانی است یا یک نظام است؟ این نظام توحیدی است که باید در مدرسه و دانشگاه شکل بگیرد. خلاصه این بسته آموزشی ما گفتیم بخشی از آن مبانی نظری است و بخشی هم نظام اجرایی است. رفتیم در نظام اجرایی.
ب: نظام اجرایی
1.بال چگونگی
نظام اجرایی چگونه باید باشد؟ اینها را از کجا بیاوریم؟ قبلاً تعریف کردیم که یک نظام درست و خوب و سالم و کامل آن است که همه جزئیات از کلیات استخراج شود و همه فروع از اصول استخراج شود. یعنی معرفتشناسی را از انسانشناسی باید در بیاورید، هستیشناسی را از معرفتشناسی باید در بیاورید، امام شناسی را باید از هستیشناسی در بیاورید، توحید را باید از همه اینها در بیاورید. حالا هم که نظام اجرایی میخواهید در بیاورید باید از اینها در بیاورید. یعنی میخواهیم این حرفها را اجراییاش کنیم چهکارش کنیم؟
نظریه قرآن درباره اجرایی کردن مبانی :
میفرماید خیلی راحت قرآن این روش را برای شما پیشنهاد کرده است؛ همه آنهایی که بهعنوان نظام یا مبانی نظری مطرح کردید، جلوی آن یک کلمه چگونه سرش بگذارید، یکدفعه معنی روشی پیدا میکند و از معنی نظری بیرون میآید. چگونه که باشد، در آن عمل است دیگر، باید عمل از آن بیرون آید، یک چگونه بگذارید سرش. تمام این مبانی نظری را که ده سال درس دادیم، ده سال دیگر چگونهاش را باید درس بدهیم، اما بهجای چگونه جلوی آن کلمه پرورش را بگذارید. مگر نگفتیم انسانشناسی شامل حافظه، ذهن، اعصاب، حواس پنجگانه، هوش هست، بعد هم شامل قلب هست؛ شامل چشم و گوش قلب و فهم قلب شامل اراده و شامل عقل ملکوتی است، مگر این را نگفتیم؟همه اینها را پرورش یا کلمه تربیت سرش بگذارید یا چگونه و هرکدام از اینها را بگذارید سرش معنی عملی پیدا میکند، معنی برنامهریزی پیدا میکند. یعنی حافظه میشود تربیت حافظه، هوش میشود پرورش هوش. مگر نیست؟ حواس پنجگانه تربیت و پرورش حواس پنجگانه، قلب پرورش قلب، عقل ملکوتی پرورش عقل ملکوتی، غریزه میشود تربیت غریزه. همه اینها از دم میشود مفاهیم تربیتی. ده سال کاری که ما کردیم چون الآن این مباحث به نظرم سال دهم است که داریم درس میدهیم، همه را یک پرورش، تربیت، چگونه سرش بگذارید یکدفعه میشود کتابهای تربیتی. همهشان اینقدر راحت، آنوقت باید اینها چگونگیهایش در بیاید که شرحش با مباحث نظری فرق میکند. مبانی نظری دائم باید کنکاش کنیم.
آثار فاصله گرفتن از حکمت:
الآن که داشتم حکمت را میگفتم از خانمها زنگ زدند که آقا حکمت معانی دیگری هم دارد. ده جور معنی دیگر دارد چرا شما رفتی در سیاستاش؟! گفتم بابا ما که هنوز حکمت را نمیخواهیم درس بدهیم. آثار فاصله گرفتن از حکمت قرآنی را اشاره کردیم عوضی نگیرید. آثارش را داشتیم میگفتیم بازرگان فاصله گرفت از حکمت قرآنی، بنیصدر از حکمت قرآنی فاصله گرفت، خاتمی از حکمت قرآنی فاصله گرفت، روحانی دارد از حکمت قرآنی فاصله میگیرد و گرفته و حالا باید جلوی ترامپ زانو بزند، بر روی عمامهاش ترامپ فحش میدهد و او با احترام میگوید. آخر این کاری که شما میکنید اعتبار خودتان کم میشود! نمیگوید غلط کردی.یک تیم جلو جلو فرستاده که اگر ما جواب دادیم منظورمان جسارت نیست و شما از همین الآن حرفهای نگفته ما را هم ببخشید! این فاصله گرفتن از حکمت قرآنی است. امام یک نامه نوشت که سلمان رشدی که هیچ، کل کشورهای غربی را به همریخت، حالا رئیسجمهور ما میرود آنجا و میگوید نه قربان شما ناراحت نشوید ما آدمهای خوبی هستیم، شما تمام هستهای ما را نابود کردید کار خیلی خوبی کردید و ما بازهم معتقدیم و ملتزم این برجام هستیم وقول میدهیم هیچ خلافی نکنیم که شما یک وقت ناراحت نشوید! فاصله گرفتن.
مراحل کار دانش پژوهان:
حالاهمینها که گفتیم اینها را وقتی یک چگونه و پرورش سرش بگذاریم نظام تربیتی قرآنی از آن درمیآید. ده هزار صفحه کتاب است اینهایی که من گفتم، یعنی ده سال حرفی که زدیم این ده سال همه اینها میشود تربیتی. دویست جلسه ثبتشده ما داریم در همین مباحث تازه غیر از این صد جلسه اخیر، همه اینها را نباید شما فلهای بار بزنید، بلکه باید بروید گوش بدهید و بیایید بگویید چه فهمیدید، آن وقت استاد مشاورش را معرفی کنم و به شما بگوید کجا را درست فهمیدید و کجا را درست نفهمیدی، تا آخرسر تمام اینها را که یاد گرفتید بعد تازه آماده بشوید برای سؤال. آنوقت سؤالات اساسی در ذهنتان مطرح شود. آنوقت میشود با شما مصاحبه کرد، وگرنه از طرف رئیسجمهور بیایید، از طرف مجلس شورای اسلامی بیایید، از طرف شورای انقلاب فرهنگی بیایید فرق نمیکند چون پیشنیازهایش را ندیدید نمیدانید ما چه میگوییم.
خب پس نظام اجرایی با چگونه، با کلمه پرورش، با کلمه تربیت سر تمام الفاظ مبانی نظری، نظام اجرایی سبز میشود. انسانشناسی، انسان مغز و هوش دارد خب میگذاریم پرورش هوش، یک کتابی از مارگارت مین 50 سال پیش نوشته به نام پرورش ذهن، خب این را شما باید بنویسید دیگر، آیه قرآن هم دادهاند اینجا ما اینهایی که فوقلیسانس با معدل 20 گرفتند از دانشگاه که الآن هم هستند در جمع ما، چند تا فوقلیسانس فقط روانشناسی داریم که یک دانهشان دست به قلم نمیبرند که پرورش ذهن را از قول قرآن بنویسند و بتوانند یک جزوه به چاپ برسانند، ولی آنها هر چرندی دلشان بخواهد چاپ میکنند و اسم خارجی هم دارد و آقا برویم این را یاد بگیریم!
خب وقتیکه مطرح میکنیم انسان حواس پنجگانه دارد؛ البته بله در روانشناسی هم این موضوع را دارد، اما پرورش حواس پنجگانه توسط ما چگونه مطرح میشود؟ قوه خیال چگونه پرورش پیدا میکند؟حافظه چگونه پرورش پیدا میکند؟ هوش چگونه رشد میکند؟
وهم
مفهوم وهم از نگاه اسلام و غرب:
وهم، اوهام که در جایگاه خودش خیلی چیزخوبی است، ودیعه الهی است ولی همین اوهام وقتیکه هدایت نشود کنترل نشود میرود در قلب و مغز آقای هانتینگتون و آنوقت میبینید که این نمیتواند تصور کند اصلاً. قوه خیالی که پیشینه درستی نداشته باشد اسماش وهم است اما اگر پیشینه درستی داشته باشد اسماش تصور است و تصور و تصویر و تصدیق مقدمات کار برای اختراع است، اما وهم بچه میگوید من از تاریکی آنجا میترسم، لولو من را میخورد. لولو وهم است، اصلاً چیزی نیست. بابا دستش را میگیرد میبرد و چراغ را روشن میکند میبیند هیچکس نیست، بیپایه تصور میکند، از چیزی میترسد که وجود ندارد، این کار وهم است. وهم فوری یک راه غلط را نشان آدم میدهد. آقای هانتینگتون توهم کرد تمدن اسلامی را، آن وقت برخورد تمدنها را نوشت و تئوری داد به تمام کشورهای غربی همه آنها هم پذیرفتند و گفتند آقا این موجودات مسلمان در قرآنشان، در مباحثشان حرفهایی هست که راه به آنها بدهیم، نابود هستیم. لذا از الآن تمام زیرساختهایشان را متلاشی کنیم. زیرساختها شامل زن و بچه است، زیرساختها در ودیوار نیست. خانواده را متلاشی کنید؛ همه اهل زنا بشوند، همه اهل گناه شوند و دنبال ازدواج نروند و 50 سالشان هم بشود بگویند مگر خر هستم بروم خرج ازدواج کنم! اینها حرمت خانواده و عظمت خانواده و مقام خانواده و نقش خانواده در جامعهشان خیلی شدید است؛ در خانواده مرد میرود هر چه در بیرون شکست بخورد، میرود یک شب در خانه آرامش پیدا میکند و فردا دوباره برای جنگ با مشکلات زندگی شیر میآید بیرون. خانواده نباشد طرف فوراً خودباخته میشود، فوراً افسرده میشود، فوراً پناه به مخدر میآورد، فوراً خودکشی میکند، فوراً تجاوز میکند،فوراً دزدی میکند. خانواده است که به او شرافت میدهد، خانواده است که اصالت میدهد، فقط زن گرفتن خرجی نیست ! که میگویید چرا خودم را زیر بار ببرم. برای چه طلاق عرش خدا را میلرزاند؟ عرش خدا نرمافزار است، عرش خدا که ساختمان نیست. این نرمافزار با طلاق و اشک یتیم میلرزد، برای این که زیربناهای تمدن اسلامی است. چرا خانوادهها را متلاشی میکنید؟ مردم بگذار آزاد باشند، جوانان آزاد باشند و... این چرتوپرتهایی که میگویند مثلاً ما نباید با ون جلویشان را بگیریم؛ چند بار رئیسجمهور میگفت ون، تحقیرمیکرد، جلوی مفاسد را نگیرید هر کس هرکارخواست بکند! اینقدر مقام ازدواج و تشکیل خانواده مهم است، تربیت دختران مهم است.
وهم چیز خیلی مهمی است. شما یک کتاب به من نشان دهید یک کتاب، فکری فلسفی از اروپا، اروپامیدانید چندتاکشور است؟ فرانسه هزار سال سابقه علمی دارد، سابقه فلسفی دارد، حکمای بزرگ دارند شعرای بزرگ دارند، حالا آمریکا بیاصل و نسب و بیریشه است؛ آمریکا با کشتن سرخپوستها و بعد سیاهپوستها شدآمریکا، فرانسه که اینطور نبود، سابقهدارنداینها، لاعقه دارند اینها، انگلیس هم همینطور بلژیک و بقیه هم همین طور. تمام اینها را رویهم بگذارید هرچه استاد و مفسر و فیلسوف هست بگذارید رویهم، یک کتاب در آنها پیدا نمیکنید که با اوهام قاطی نباشد. علمیترین کتاب فکری، علمیترین کتاب فکری فلسفیشان، نه کتاب ریاضی، البته الآن ریاضی فیزیک آخرش میرسد به فلسفه و آنجا گند میزند دیگر، آنجا وقتیکه فیزیکدان فیلسوف میشود دوباره با اوهام قاطی میشود. هاپکینز یکی از ریاضیدانها است؛ ده نفر دانشمند مینشینند وحرفهای او را ترجمه میکنند و نظام میدهند،حرفهایش را ببینید اگر چیزی ته آن درآمد؟ انیشتین تا وقتی حرف ریاضی و فیزیک میزند خوب است اما بهمحض این که میرود در فلسفه، با اوهام قاطی میشود. حالا بقیه مثل هابز، مثل مارشال مک دوان، مثل فوکویاما و... بقیه را هرچه نگاه کنید اینها گرفتار اوهام هستند.
در انسانشناسی میفرماید وهم یعنی تربیت وهم. علمیترین اسم نیاوردم چرا؟برای این که در ساحت اندیشه نه در ساحت تخصصهای فیزیک یا ریاضی و.... در ساحت اندیشه هر یک از متفکرین برجسته، یک حرفهای علمی قوی زده است، ولی در آلمان کانت یکی از علمیترینها است، امانوئل کانت از علمیترینها هستند. یعنی بزرگترین دانشمند فلسفی است و هنوز هم که بزرگترین دانشمندان زنده تحت تأثیر آنها هستند کانت است. میبینیم باز گند میزند و فوری حرفهایش با اوهام قاتی میشود.
نتیجه تربیت نشدن وهم:
خب ما تربیت وهم داریم" من عرف نفسه فقد عرف ربه"[10] اگر وهم خود را تربیت نکنید، در عالم اوهام فکر میکنید که اگر چاپلوسی این مدیرکل ر ابکنید زندگیتان درست میشود. اگر با این فامیل رابطه برقرار کنید زندگیتان عالی میشود، اگر منشی فلان مدیرکل بشوید شما چه خواهید شد، اگر دختر فلانی را بگیرید به به چه شود! اگر فلان و فلان اینها اوهام است. بدبخت قاطی نشوید! جسارت نکنم کلمه بدبخت گاهی ما لاتبازی حرف میزنیم و اگر خداینکرده یک وقت مصادیقاش به کسی خورد، فکر نکند من اشاره به او دارم خدا نکند اینقدر بیادب باشم، اما ذات این حرکت و توجه به وهم، توجه به بدبختی است. بیچاره کردید خودتان را رفتید دختر میلیاردر را گرفتید و فکر میکنید حل شد؟!دختر را میگیرید و شب دوم دختر میگوید تو فکر میکنی من نمیدانم برای چه آمدی مرا گرفتی؟باشد استفاده کن از مقام و مال پدرم ولی باید نوکر من باشی، ما که الکی با هر آشغالی ازدواج نمیکنیم. راهش این است! دیشب یک زنی را نشان داد که این زن صدام است؛ یک پیر زنی بود داشت شرح میداد که صدام چه گندی بود و چه مشکلاتی داشت ولی آن روز که او جوان بود و رفت در دامن صدام برای چه رفت؟ برای این که به آن منافع برسد و آن منافع برای او هیچ چیز نمیشود. خب با این توضیحات، این منافع، رفتی با اوهامت ازدواج کردی، چیزی گیرت نمیآید ها، حالا که حباب قوت و قدرت صدام متلاشیشده حالا میبیند اَ حالا نمیدانم من چهکار کنم، اصلاً برای چه زندهام، هیچ هدفی ندارم و به هیچ جا هم نمیتوانم برسم، فقط باید مثل خاشاک روی آب ببینم زندگی من را کجا میخواهد ببرد؛ این نتیجهاش است. دنبال وهم رفتن یک چنین اتفاقی است. ما بسیاری از خیالاتمان وهم است؛خوش به حالش پورشه دارد، لامبورگینی دارد، آقا خوش به حالش. ما یک رفیق داشتیم میگفت ببین این موبایلم ر اکه اینطوری به دست نیاوردم یک رفیق داشتم این شماره رند را برام درست کرد حالا بگذار من یک تبلت بخرم چه شود! آدم میبیند این عالماش این است، ته آن عالمش آنجا است، وقتیکه به دست میآورد میبیند چیزی نبود.
نتیجه انسان شناسی:
انسانشناسی چقدر کار میکند؛ آدم را عارف میکند، آدم را اخلاقی میکند، آدم را صالح میکند. میگفت یک رندی در سفرش شب مهمان یک روستایی شد، داشت غذا میخورد دید یک ظرفی آنجا است از آن عتیقههای قدیمی تریلیاردی و آنوقت روستایی نفهم جلوی گربهاش گذاشته و غذای گربه را درآن میریزد، فکر کرد چگونه این ظرف را از دست او دربیاورم؟ گفت عمو جان گربهات را میفروشی؟ گفت نه. گفت گربه که زیاد است یکی دیگر بردار، آخر من به این مأنوس شدهام و اصرار کرد که هر چه رقدر بگویی میخرم، حالا منظورش این بود ک گربه را با ظرف غذایش بگیرد، بالاخره روستایی راضی شد گربه ده هزارتومانی را ده میلیون تومان بفروشد. مرد گفت من در چه چیز غذایش را درست کنم؟ روستایی گفت در یک ظرفی و مرد گفت حالا ظرفش را هم بده ولی روستایی نداد و هرچه اصرار کرد او نداد و در آخر مرد روستایی به مرد گفت همان چیزی را که تو فکر کردی من هم فکرکردهام، تا به حال 20 دفعه گربه را فروختهام این شگرد من است تو پرتی! حالا ما هم در اوهام هستیم؛ دختر فلانی را بگیریم، مشاور فلانی بشویم، پسر فلانی داماد خوبی میشود، با فلانی شریک شویم وووو این همان ظرف گربه است با این هزاران نفر را بیچاره کرده تو هم میخواهی بیچاره شوی برو. با اوهامتان دارید خوشخیالی میکنید، باید وهم خودتان را تربیت کنید، از هر چیزی الکی نترسید، به هر چیزی الکی عاشق نشوید.
مصادیق اوهام:
همین روبروی در خانه ما، در کوچه یک پسری بود، بچه با معرفتی بود، حالا مذهبی مسجدی اصلاً نبود، ولی لوتی منش بود، هیکلی بود. او یک دختر خوشگل را انتخاب کرد و با ازدواج کرد ، خانمه واقعا زیبا بود اما از این مانتو روسریها بود. یک بچه هم پیدا کردند، بچه دو سالش بود کمکم داشت راه میرفت و سه سالش نشده دختر گفت من طلاق میخواهم. همسایه دیوار به دیوارشان فردی بود که عاشق آن دختر شد و به او گفت برای چه زن این مرد گنده شدهای، بیا با من ازدواج کن، هرچه خواستی هم میدهم و دختر طلاق گرفت و رفت با آن مرد ازدواج کرد و بچه پیش پدرش ماند اما زن پیش مرد جدید رفت. حالا آن مرد چه حالی دارد؟ با اوهام سرکنید این میشود، این زیباییها الکی است.
مورد دیگر مربوط به خانهای است که روبروی آن است؛ چند طبقه نوساز،این خانه قدیمی بود. صاحبش هم قدکوتاهی داشت ولی انرژی عجیبی داشت. آن خانه قدیمی را کوبید و ساخت وگفت چه شود، هر طبقه را به یک پسر بدهم و فلان و ...خودش به من گفت که پسرم میگوید اگر به نام من نکنی از همین پنجره تو را بیرون میاندازیم و به یک هفته نکشیده مرد فوت شد و یک هفته نکشید که از آن خانه صدای بزنوبکوب میآمد شادی روح پدرشان! البته مرد بدی نبود، خیلی اهل مسجد نبود ولی معلوم بود نمازخوان است.هیچ. همه عمرش را داد پای ساختمان و یکسره از صبح تا شب گلی و خاکی بود و با کارگران کارگری میکرد.
با اوهامتان ازدواج نکنید. تربیت نفس" سنریهم ایاتنا فی الافاق وفی انفسهم"[11]آقا این ویژگیهای نفسانی و روحانی و جسمانی خودتان را باید بشناسید" من عرفنفسه فقد عرف ربه "اینجا است.شما اصلاً یک روز بوده که راجع به اوهامتان فکر کنید که بتوانید؟ سالی یک بار خانه تکانی میکنید و آشغالهایتان را بیرون میاندازید، ایام نوروز در این سطلها میبینید در و پنجره هست، همهچیز هست، خانهتکانی کردهاند و نو خریدهاند و آنها را بیرون ریختهاند. چرا" من عرف نفسه فقد عرف ربه" چرا خانهتکانی نفسانی و تربیت نفس نمیکنید. اوهام نفسانی چه چیزهایی است؟ هزار سال بروید درس اخلاق، دوهزار سال پای درس آقای جوادی آملی بنشینید حل نمیشود، اینها نیاز دارد به خانهتکانی نفسانی. چگونگی تربیت اوهام و کنترل اوهام یکی از کارهای عجیب است. اینیکی. یکی هواهای نفسانی است" واما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی"[12]. اینها را و تمام این مبانی نظری قرآنی را که ده سال اینجا درس دادهایم تازه میرسد به سر مبانی اجرایی یا نظام اجرایی. چطوری است، کتابش کجا است؟
نظام اجرایی، همان مبانی نظری:
نظام اجرایی همان مبانی نظری است؛ سر هرکدام کلمه چگونه بگذارید یا تربیت یا پرورش اینها را بگذارید. عقل،تربیت عقل. ذهن،پرورش ذهن. قلب،پرورش قلب. اینها را یک چگونه بگذارید و تمام آن ریزهکاریهای قلب ر اکه شرح دادیم تمام آنها را بگذارید در سیستم تربیتی و نظام تربیتی به آن بدهید. ببینید اینها است که میگویم مگر میشود با یک مصاحبه اینها را گفت؟ ده سال باید برای طرف حرف زد تا ببینید چه را باید تربیت کنیم، کی به کی است.
حالا نظام اجرایی ما این یک بالش است که همه مبانی نظری را باید دوباره به خط کنیم و همه را یک چگونه یا کلمه تربیت یا اصطلاح تربیت بگذاریم سرش و دوباره شروع کنید دوره کردن و آن وقت طراحی کنید و روشهای تربیتی را از درون آن دردبیاورید. وقتی میگویید حواس پنجگانه میگویید چگونگی تربیت یا کنترل یا پرورش حواس پنجگانه، آنوقت باید راجع به آن کتاب بنویسید حرف بزنید روش به کار ببرید. حالا دیگر عیبی ندارد آن موقع اساتید را بیاورید و بگویید روش پرورش ذهن و گوش و چشم چطوری است قلب را هم که میخواهیدکارکنید چگونه کنترل کنیم؟ چگونه هدایت کنیم، چگونه پرورش بدهیم؟ چشم قلب در مبانی نظری گفتهایم که چشم قلب و گوش قلب چیست، گفتهایم فهم قلب چیست.حالا باید یک چگونه سرش بگذارید و بگویید چگونه من چشم قلب را رشد بدهم چگونه گوش قلب را رشد دهم؟ برای همین هم مسلمانان رشد نمیکنند، دویست سال هم مسجد بروید، آقا از مسائلی که تا حالا طرح میکرده تکان نمیخورد! این نمیشود تربیت. این مسجدیها فحش میدهند، نزولشان را میخورند، دعوایشان را میکنند و هیچ فرقی نمیکنند و پیر هم میشوند. اینیک بال در نظام اجرایی.
2: بال دوم نظام اجرایی( حقیقت شناسی)
نظام اجرایی دو بال دارد: یک بال دیگرش بر اساس حقیقتشناسی است. حقیقتشناسی تا کودک، بزرگ، زن، بچه، دانشجو، دانشگاه، دکترا هرکس، حقیقتشناس نشود مشغول به دنیا میشود. ببین! قسمتان دادهام همواره در همه جلسات مدیون خدا و پیامبرید اگر شک کردید دستتان را بلند کنید و بگویید آیهاش کجا است؟همین الآن آیهاش را میگویم.میفرماید" یَعلَمونَ الظاهِرَ مِنَ الحیاتِ الدُنیا " [13]میفرماید که افراد بیایمان ظاهر حیات دنیا را فقط اطلاع دارند و از حقیقت این دنیا غافل هستند. در آیه دیگر" إنَّما هذِهِ الحَیاتُ الدُّنبا لَهوٌ وَ لَعِب" رقاصههای درون کابارهها را نمیگوید، میفرماید همین کارهایی که شما دارید میکنید لهو و لعب است، همین کارهایی که شما خوب میدانید. در چه صورت لهو لعب است؟ میفرماید" وَ إنَّ دارَ الآخرة لَهِی الحَیَوان " [14]اصل زندگی در دار آخرت این است. عینک هذه الحیواة الدنیا است که این از جنس لهو و لعب است. چه موقع میشود دار الاخره؟ دار آلاخره یعنی حقیقت هر چیزی. آخرت این عینک، یعنی حقیقت این عینک را یاد بگیرید و با حقیقت عینک زندگی کنید نه با قابش که دویست میلیون خریدهای یا ده هزار تومان از دستفروش خریدهاید. ظاهرش را گول نخورید. لباسی که میپوشید اینقدر به ظاهرش توجه نکنید. لباس،خودش فرموده ما نازل کردیم، لباس آنقدر مقام دارد که باید از ملکوت برای حیا و عفت نازل بشود. حقیقت لباس حیا و عفت است وقار است. چرا زنان اینجور اسیر مد میشوند؟ برای این که به ظاهرش توجه میکنند. چرا هر روز یک رنگ و یک لعاب؟ برای این که ظاهرش را توجه میکنند. میفرماید" انّما" فقط این عالم" هذِهِ الحیاتِ الدنیا " لهو و لعب است، لهو لعب رقص و دانس نیست، اصلاً همین راه که میروید لهو و لعب است، به چیزهای که علاقهمندید لهو و لعب است، این خانهای که به آن توجه کردهاید لهو و لعب است. حقیقتاش را فکر کنید میشود خانه ما. حقیقت بچه، حقیقت همسر، حقیقت فرزند، حقیقت زندگی، حقیقت مرد، حقیقت زن، حقیقت کسب و تجارت، حقیقت پول، حقیقت معامله، حقیقت ازدواج و عروسی، حقیقت عزا. حقیقتاش مهم است. این لباس روحانیت که چشمام کف پایشان، به این عظمت، میفرماید این هم لهو و لعب است. مگر آیت الله رفسنجانی نداشتیم، مگر آیت الله شریعتمداری نداشتیم؟ ریش تا پایین پایتان بگذارید بازهم لهو و لعب است. " وَ إنَّ دارَ الآخرة لَهِی الحَیَوان " [15]. این آیت الله بهجت بود که در اصل زندگی، اصل روحانیت، حقیقت روحانیت داشت زندگی میکرد؛ اما با ظاهر روحانیت می شود لهو و لعب! معلمی هم لهو و لعب است، همین کارهایی که من الآن دارم انجام میدهم اگر حقیقت نداشته باشد لهو و لعب است و لهو و لعب یعنی بازیچههای بیهوده. اینها همهاش بیهوده است، ظاهر را رها کرده و باطن را بچسبید یعنی راحقیقت بچسبید.
حالا که این همه خدا حرفهای خطرناک در قرآن راجع بهظاهر زده میدانید معنیاش چیست؟ معنیاش این است که ظاهر این عالم را از بچگی از کلاس اول توجه کنید. بعضیها را الآن از کلاس اول میفرستند زبان یاد بگیرند! بعضیها از کلاس اول دوم در مدارسی هستند که فیزیک و ریاضی را از همان ابتدا و کلاس اول آموزش میدهند، میگویند میخواهیم اینها را دانشمند تربیت کنیم! اینها همه را دانشمندان ظاهر میکنند. بزرگترین ظلم نظام آموزشی ما، این آقای دکتر بپرسید شما چه یاد گرفتهاید، اینها به چه درد زندگیتان میخورد، کجای زندگیتان را حل کرده است؟ فقط این که کجا استخدام شوم. اینها ظاهر است، اینها لهو و لعب است. حقیقت کجا است؟ حقیقت زندگی را اگر آدم جوانیاش را به پایش بدهد میارزد، حقیقت زندگی آدم عمرش را به پایش بدهد میارزد، زندگیاش را به پایش خرج کند میارزد. میفرماید حواستان به حقیقت زندگی باشد" وَ إنَّ دّارَ الآخرة لَهِی الحَیَوان " اصل زندگی آنجا است.
الآن فشار است، واقعاً من دنبال استاد میگردم که ماهی دو میلیون یا ده میلیون تومان بدهم بچه من دیگردبیرستان نرود.الآن بهترین معلمین و استادها آنکسی است که بچه را عاشق درس کند دیگر،یعنی عاشق ظاهر، زیرا اینها از باطن چیزی نمیفهمند، حقیقت این عالم اینجوری به دست نمیآید. میفرماید حقیقتشناسی بال دیگر است. بال اول چه بود؟ مبانی نظری. مبانی نظری بال اول این نظامی بود که ما داریم طرح میکنیم یعنی نظام قرآنی و مبانی اجرایی یک بال دوم است و حالا این مبانی اجرایی خودش دوتا است یک بخش نظری است که باید مبانی نظری را بیاورید و تبدیل کنید به عملی و یک بخش آن در بستر حقیقتشناسی است. حالا بحث علمی است .
حقیقت شناسی بالاتری معرفت در نظام قرآنی:
من خاک پای آقای پناهیان هستم، ایشان میگوید ابتلائات، از قرآن کشف کرده که ابتلائات بالاترین معرفتی است که باید در یک نظام قرآنی آدم یاد بگیرد. من میگویم حالا این نوار میماند من که عمرم تمام شده اگر توانستید برسانید نوار را به حضرت استاد بگویید پیرمردی آنجا بود و این را هم گفت که ابتلائات اولین و آخرین معرفتی نیست که باید به انسان آموزش داده شود، بلکه حقیقتشناسی اولین و آخرین است. چون حقیقتشناسی متصل بهحق است. از کدام آیه قران؟ " ذلِکَ بِأَنَّ اللهَ هوَ الحَق " [16]. حقیقتشناسی متصل بهحق است، اما نظام ابتلاء نقطهچین دارد، آنهم متصل است" کُلٌّ اِلَینا راجِعون " [17] قبول داریم آنهم متصل است ولی حقیقتشناسی نمیشود. ابتلائات مصادیق حقیقتشناسی است ولی حقیقتشناسی خود حقیقتشناسی است. کدام جلوتر است؟ اینکه داریم میگوییم قرآنیتر،محکمتر، اصیلتر و وسیعتر است و آنوقت درذیل این حقیقتشناسی یکی هم ابتلاء است.
خلاصه نظام تعلیم و تربیت قرآنی را گفتیم که دارای دو رکن است که یک رکن آن مبانی نظری بود و یک رکن دیگرش مبانی اجرایی. مبانی نظری را شرح دادیم، مبانی اجرایی را یک گوشهاش را گفتیم. حالا این مبانی اجرایی گفتیم خودش باز دو بال دارد: یک بالش چگونگی و بال تربیتی نظری است و یک بخش آن دیگر عملی است. عملیاش فقط در بستر حقیقتشناسی ممکن است. در بستر حقیقتشناسی آنوقت برنامههای عملی از آن استخراج میشود.
دعای پایان جلسه
خدایا عاقبت ما را به خیر بفرما، خدایا گناهان ما را ببخش و بیامرز، خدایا اموات ما را ببخش و بیامرز، خدایا به مظلومیت زهرا کید این آمریکا پسندان را از سر ما بردار و خدایا ناامیدشان کن، خدایا دوباره مکتب اهلالبیت را پیروز کن، خدایا این مردمی را که با یک کلید توانستند رأیشان را بخرند و با توطئههای دیگر خدایا این مردم را آگاه و بیدار کن، خدایا آمریکا را شکست بده، خدایا فکر این مردم را الهی کن، خدایا در فرج مولایمان تعجیل بفرما، عاقبت ما را به خیر کن، رهبرمان را پیروز کن، خدایا این چراغ حضرت زهرا سلام الله علیها را روزبروز پرفروغتر کن، خدایا ضعفهای ما را اصلاح کن، عاقبتمان را بخیر کن، مریضهایمان را شفا بده، گرفتاریهایمان را برطرف کن، فرزندانمان را صالح و سالم کن، خدایا تعلیم و تربیتمان را الهی کن، خدایا تعلیم و تربیتمان را قرآنی کن و ما را نسبت به تعلیم و تربیت قرآنی آگاهی عطا کن، عاقبتمان را به خیر کن.
اللهم صلی علیمحمد وال محمد.
[1]امام علی (ع)/غررالحکم/ج 5/ص 194
[2] فصلت/ 53
[3]؟
[5]سوره نحل / 78
[6]سوره جمعه / 2
[7]سوره قصص/ آیه 5
[8]زیارت جامعه کبیره
[9]سوره حدید/ آیه 3
[10]امام علی (ع)/غررالحکم/ج 5/ص 194
[11]سوره فصلت/ آیه 53
[12]سوره نازعات/ آیه 40 و 41
[13]سوره روم/آیه 7
[14]سوره عنکبوت/ آیه 64
[15]سوره عنکبوت/ آیه 64
[16]سوره حج/آیه 62
[17]سوره انبیاء/ آیه 93
0 نظر