چاپ کردن این صفحه

گزارش جلسه 226 دوره آموزشی نظام شناسی

1820 1397/11/30
گزارش جلسه 226 دوره آموزشی نظام شناسی

موضوع: حق و باطل ، عناوین:- تغییر عالم شاخص ابطال پذیری  و ابطال پذیری شاخص علمی بودن نظریات غربی (هستی شناسی غرب)- ثبات شاخص علم اسلامی و جایگاه تغییر در ارتباط با ثبات عالم(هستی شناسی اسلام)- تفاوت نگاه اسلام با غرب درارتباط با جایگاه تغییر در عالم هستی- دلیل ثبات و ماندگاری همه چیز در عرفان سلامی-چگونگی ذات باطل- تلمود شرح معرفتی تورات- جایگاه یهود در عالم از نگاه تلمود- انطباق کامل فرضیه های مذهبی یهود با فرضیه های علمی غرب- از بین بردن مخالفان تفکر یهود- مشکل اصلی اهل البیت(ع) با یهود- تلاش یهود برای گرفتن فرمان مدیریتی اسلام- ماموریت ابوبکر برای جایگزین نمودن درست و غلط به جای حق و باطل- امتیازات اهل البیت(ع) نسبت به یهود برای مدیریت حق- اشغال شدن دانشگاه های اسلامی با درست و غلط- پیروزی حق به قیمت خون اهل البیت(ع)

بسم الله الرحمن ارحیم

 

ما در جلسات گذشته یک بحث داشتیم و بعد یک بحث دیگر به آن اضافه شد که آن بحث قبلی تکمیل شد، و این مباحث جدا از هم نبودند.

تغییر عالم شاخص ابطال پذیری  و ابطال پذیری شاخص علمی بودن نظریات غربی (هستی شناسی غرب)

بحث اول راجع به حق و باطل بود و گفته شد حق و باطل اساس تفکر اسلامی است و بعد ثابت کردیم اساس تفکر غیر اسلامی برمبنای درست و غلط است، نه حق و باطل. بعدمثال های زیادی زده شد که درست و غلط مبنای تفکری است که علوم و فکر غربی را نشان می دهد. فکر غربی برمبنای درست و غلط است. اما فکر اسلامی برمبنای حق و باطل است. برمبنای درست وغلط یعنی فکر غربی، این است که هر درستی، هرمعادله ای و هر فرضیه ای ابطال گرایی را از ابتدا خودش می پذیرد. یعنی هر دانشمندی از غرب را می خواهید فکر کنید، چه پوپر، هایدگر و یا دیگران ، وقتی نظریه ای را می دهند می گویند ما پای این نظریه نمی ایستیم. در ذات این نظریه باطل بودن نهفته است. این نظریه ممکن است یک روز دیگر یا یک سال دیگر یا یک قرن دیگر ابطال شود و اصلا نظریه ای که باطل نشود و یا ابطال را نپذیرد اصلا نظریه علمی نیست. نظریه علمی این است که خودش جلوجلو آمادگی داشته باشد برای اینکه باطل شود، این نظریه غرب است و مبنایش هم درست و غلط است. می گویند درست بودن یک نظریه نشانه اش این است که جلوجلو مقدمات باطل بودن خودش را بپذیرد. و دلیل آن را این می دانند که اصلا در این عالم شیء ای وجود ندارد که ثابت بماند تا الی الابد.چرا؟ چون عالم درحال تغییر است. و چون عالم در حال تغییر است هرشیء ای، هر نظریه ای، هرفکری هم درحال تغییر است. چه زمانی باطل می شود؟مبنای خلقت، مبنای حرکت، مبنای علم بودن و عالم بودن را می گیرند تغییر. می گویند این عالم در حال تغییر است بنابراین همه چیز درحال تغییر است و ما به هیچ وجه نه می توانیم بگوییم که همه چیز ثابت است و نه اصلا همچین چیزی وجود دارد. هیچ سنگ روی سنگی نمی تواند برای همیشه بند شود و یا هیچ عمارتی نمی تواند برای ابد سرجایش بایستد و همه چیز درحال تغییر است. چون درحال تغییر است لذا هر نظریه ای در حال تغییر است که به آن می گوییم در حال ابطال است. پس ابطال پذیری در ذات هر نظریه، در ذات هر عمارت و در ذات هر شرایطی هست و ما باید این را بپذیریم و اگر نپذیریم علمی نیست، این حرف غربی هاست درباره علم.

ثبات شاخص علم اسلامی و جایگاه تغییر در ارتباط با ثبات عالم(هستی شناسی اسلام)

اما اسلام می فرماید، نه. اگر علم، علم واقعی باشد اتفاقا در حال ثبات و رشد است.  هیچ علمی نیست که تغییر پیدا کند، همه چیز به شرطی علم است که تغیر پیدا نکند. اثبات پذیری باشد نه ابطال پذیری. جایی ما نداریم، و در این عالم هرچه که هست در حال اثبات پذیری است، درست عکس نظریه غرب. بعد این نظریه را گسترش اش دادند یعنی تمام علوم حتی ریاضیات، هندسه و جبر وغیره، گیاه شناسی، جانورشناسی، روانشناسی، و هرچه که شناسی درونش باشد همه را در حال تغیر می بینند. و چون در حال تغییر می بینند می گویند همین تغییر شاخص ابطال پذیری است. اما اسلام می فرماید همه چیز در حال تغییر است ، درست است. و حالا ما به این دلیل بگوییم باطل است؟ اسلام می فرماید نه. چون همه چیز در حال تغییر است، می بینیم علارغم این همه تغییر، یعنی چیزی نیست که تغییر را نپذیرد ولی می بینیم جریان عالم در حال ثبات است. خود عالم در حال ثبات است. این چیز خیلی بزرگی است که در عین نیستی، هستی را گواه می دهد. یعنی عالم یک عالمی است که جای هرچیزی که دارد تغییر پیدا می کند یک چیز دیگر می آید و آن ادامه می دهد، تداوم می یابد. یعنی خود این تغییر می شود رکن ماندگاری و اثبات . این را نتوانسته کسی از درونش دربیاورد، اسلام فقط می تواند بگوید. اسلام می فرماید از این همه تغییر ما چندچیز درآوردیم: یکی عالمی را کشف کردیم که علارغم این همه تغییر ثابت است و اثبات پذیر است، در حال رشد و تکامل است. این خیلی قیمتی است و دیگر کسی نمی تواند جایش فنا بگذارد، نیستی و نابودی بگذارد. بلکه این عالم در حال رشد بوده و اصلا نیستی و نابودی نمی تواند سراغش بیاید. این ثابت بودنی که این همه تغییر در عالم وجود دارد و خود این همه تغیر یک ثباتی را دارد نشان می دهد که می بینیم علارغم این همه تغییر یک ثباتی در عالم حاکم است. و این ثبات دیگر دست کسی نیست و همواره ثابت و محکم دارد دنبال می شود. حتی کوچکترین ذرات نوترون و پروتون و کوچکتر از آن را می بینند دائماً موجودات ریزتر از خودشان را دارند بوجود می آورند و این موجودات ریزتر درون اتم، چندین تریلیارد برابر موجودات ریزتری وجود دارند که نورافشانی می کنند و خاموش می شوند و دوباره موجود دیگری جایش می نشیند و دوباره آن هم نورافشانی کرده و خاموش می شود و این جریان اینقدر تداوم پیدا می کند که معلوم می شود اصلا نورافشانی و خاموش شدن اصلا یک جریان ثابت است. آدم از خاموش شدن یک ذره الکترون و ریزتر از الکترون را می بیند ولی از خاموش شدن یک دانه جای آن به شگفتی درمی آید و می بیند یک ذره دیگر بوجود آمد. و این جریان آنقدر تکرار می شود که ثبات را نشان می دهد، نه مرگ را. این همه تغییر نشانه ثبات شد و این عالم در حال ثبات است.

تفاوت نگاه اسلام با غرب درارتباط با جایگاه تغییر در عالم هستی

از نگاه و نظریه غرب این تغییرات نشانه مرگ و ابطال عالم است. اما از نگاه اسلام این تغییرات  نشانه اثبات عالم است.این نگاه اسلام به هستی است. یعنی هستی نه تنها مردنی نیست، متلاشی شدن نیست بلکه دائماً در حال رشد مجدد، جایگزین بودن مجدد و پاک بودن مجدد است. این خیلی قیمت دارد. برای همین از نگاه اسلان هستی هوشمند، برنامه ریز بوده و جایگزین دارد اما از نگاه غرب هستی در حال نابودی است.

حال می آییم سر بحث اصلی خودمان و دوباره برمی گردیم سر این بحث، که آن موقع آرام آرام از درونش در می آوریم.

گفته شد که این نشانه ها که کل موجودات از نگاه غربی کشف کرده شده و دریافت شده نشانه های نابودی است ولی همه اینها نشانه های ثبات ،دوام، رشد و تکامل است از نگاه اسلام. که این نگاه اسلام به هستی است. از این طرف داریم علمی و آزمایشگاهی حرف می زنیم ، آن وقت وسط اش هم می بینیم که مطالعات اسلامی و فکری و مذهبی ما هم موید همین حرف است.عرفان اسلامی می گوید همه چیز درحال رشد، تکامل، ازدیاد، در حال عنایت و فیض و جلب فیوضات است. این نگاه اسلام به همه چیز است که هیچ چیز نابودشدنی نیست. الان این صدایی که حرف زدم دستگاه هایی آمده که می تواند تا لااقل پنجاه سال قبل همین جلسه را ضبط کند و بگوید پنجاه سال پیش تو داشتی چه می گفتی. یعنی با دستگاه ثابت می کند که این حرف هایی که تو زدی هنوز در این عالم هست، حالا ما تا پنجاه سالش را فهمیدیم اما اگر دستگاه خود را ارتقاء دهیم می توانیم تا پانصدسال پیش را هم به ما معرفی کند و بگوید به ما گفتی. نه ما ، حتی دانشمندان غربی که خودشان مدعی اند که همه چیز نابود می شود می گویند دستگاه را اگر ارتقاء دهیم مذاکرات حضرت موسی (ع) را با ملکوت و مناجات هایی که می کرده در عالم الان هست و می توانیم همه را ضبط کرده و دوباره بگوییم که حضرت موسی چه داشت می گفت.چون این چیزها در این عالم هست و هیچ انسانی نمی میرد برای اینکه نابود شود ، فقط لباس اش عوض می شود. این را غربی ها نمی گویند. علوم غربی هم ثابت می کند که خیلی چیزها از بین نمی رود و می ماند ونابود شدنی نیست.

دلیل ثبات و ماندگاری همه چیز در عرفان سلامی

در عرفان اسلامی دلیل اینکه هرچیزی هست، می گوید اگر حرف و مطلب درست، صحیح و حقی باشد، این مطلب حق فورا به حق مطلق پیوند می خورد و هیچ مطلب حقی نیست که از بین برود. هر نظریه حقی، هرعبادت، مناجات، ذکر، خدمت، دانش حقی همه زنده و سرحال و آماده اند که دوباره برگردند. اینجور حق محکم سرجایش است. برخلاف غرب که می گوید وقتی که رفت، رفت. چیزی که رفت دیگر برنمی گردد. اما اسلام میگوید چیزی که رفت دوباره برمی گردد و خیلی هم قشنگ برمی گردد" كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ "[1] اینجوری ما مرده هایمان زنده می شوند. فکر نکنید اینهایی که می می روند تمام می شود، تمام نشده بلکه اینها آماده می شوند برای احیاء و زندگی بعدی. آن به آن و لحظه به لحظه حیات دمیده می شود در وجود موجودات. از ناحیه حق حیات القا می شود. آن وقت هر موجودی حیات را از ناحیه حق آن به آن می گیرد و عالم را دوباره زنده می کنند، احیاء می کنند.

چگونگی ذات باطل

باطل هم برعکس حق هرجا باشد ، برسد به حق نابود می شود" إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً "[2] هیچ جوری و با هیچ پایه و بتونی نمی تواند نمی شود باطل را نگه داشت، باطل نابود می شود." وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً "[3] این هم روحیه و ذات باطل. پس باطل و حق را شناختیم در سیستم فکری اسلام. اما در سیستم فکری غربی درست و غلط است و یک چیزی که غلط شد نابود می شود، ابطال پذیری در ذات همه چیز است. اما در سیستم فکری اسلام هیچ چیزی ابطال نمی شود مگر آنکه باطل باشد. اگر باطل باشد نابود می شود و گرنه هیچ چیز نابود نمی شود.

تلمود شرح معرفتی تورات

در یهودیت می گوید ما سرجایمان هستیم و از همه برتریم. تلمود شرح معرفتی تورات است و کسی که تلمود را درست بخواند، الان تلمود با شرح اش بنظرم بیش از ده هزار صفحه هست که اگر بخواهد آدم، ننوشته که این کتاب شرح تورات است ولی چون کتاب تورات اصلی ترین متن کتاب یهود است، می گویند تورات اصل کتاب است و تلمود شرح آن است. البته شرح اش نیست مانند اینکه بگوییم العیاذبالله مفاتیح الجنان شرح قرآن است. مفاتیح الجنان گرچه، اتفاقا اگر چیزی را بخواهیم بگوییم شرح قرآن است همان مفاتیح الجنان است چون حرف های ائمه اطهار و اولیاء خداست و همه هم خیلی مستند به خود قرآن است، باز این جالب تر است. ولی تلمود اینطوری نیست و مستند به تورات و. شرح تورات نیست. ولی تورات که دیگه نیست بلکه یک تورات دست ساخته است توسط علمای یهود که سالهای طولانی هم طول کشیده، شاید دویست سال تا این تلمود نوشته شده. می گویند تلمود یک تورات نوشته شده ، ارائه شده و یک تورات شفاهی است به اصلی که این تورات از جانب حضرت موسی آمده و این تورات، توراتی است که علمای یهود خودشان ساختند. این تورات چندین ده هزار صفحه است. من در جوانی، دوتا کنیسه است که رفتم و گفتم می خواهم تلمود را ببینم، هرچه کردم کتاب های دیگر را آوردند و آخر سر یک کتابی را آوردند و گفتند کپی تلمود است.  پرسیدم چه نوشته؟ گفتند براساس تورات است.

جایگاه یهود در عالم از نگاه تلمود

در تلمود نوشته شما یهود برترین عالم اید و همه عالم  در حکم بردگان و خدمتگزاران یهود هستند و یک تفاخر و تکبر عجیبی از این کتاب میزد بیرون. حالا ما از این طرف هم داریم که " وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين "[4] یکی اینکه اگر مومن باشید و بندگی داشته باشید، سربه زیر و خدمتگزار باشید، اگر صادق باشید، پاکباخته باشید و نشانه های یک مومن شایسته را ببینند، آن وقت برترید. آن هم نه برتری مالی که سوار مردم شوید، بلکه برتری معنوی برای ورود به علم معنوی و غیب و ملکوت. اما این تورات و تلمود می گوید همین الان هرچه که در عالم هست مال شماست، هرچه که آدم هست برده و بنده شماست. یعنی یک تکبر و تفاخر توی تلمود درباره اهل یهود هست. و یهود همه را برده ، نفهم ، نادان و کافر می داند. هرکس غیر از این قبول داشته باشد باید گردناش را زد، باید کشت. هیچ کس نباید اسرار یعنی مفاهیم تلمود را به دیگران یاد دهد و اگر یاد دهد هم او و هم یادگیرنده را باید کشت. از نگاه تلمود هر یهودی ارباب و رئیس این عالم است و بقیه باید مطیع او باشند.

انطباق کامل فرضیه های مذهبی یهود با فرضیه های علمی غرب

اینها را که آدم می خواند می بیند فرضیه ابطال پذیری در ریاضی، فرضیه جانورشناسی، گیاه شناسی و روانشناسی و...هم براین اساس آنجا شکل گرفته است . چرا هر نظریه ای ابطال پذیر است؟ چون مهم نیست، یهود هرچه بگوید آن درست است.یعنی این فرضیه های مذهبی شان خیلی تطبیق می کند با فرضیه های غیر مذهبی یا علمی شان. یعنی ما داریم در ریاضی و کل عالم در اسلام حق و باطل را می شناسیم ولی آنها درست و غلط را می شناسند. می گویند درست، حرفی است که یهود بزند و نادرست آنی است که غیر یهود بزند. اینجوری مطرح می کنند و اینجوری یهود را برتر از همه عالم می شناسند و غیر یهود را نادان، نفهم، کافر و قابل کشتن می شناسند. این تفکرشان یک تکبر و تفاخری را القا می کند که بدانید یهود بالاترین موجود عالم خلقت است. همه موجودات باید سربندگی در برابر یهود بسایند.این شرح قسمت های مختلف تلمود است، آن شرح را کسی بلد باشد و یهود به شدت پنهان می کند آنها را،می فهمد که برای اینها آب خوردن است هزاران نفر را به کشتن دادن. یعنی مطمئن باشید بمب اتم در ناکازاکی و هیروشیما نتیجه آموزش تلمود است. جنگ جهانی که میلیون ها نفر در آن کشته شدند نتیجه آموزش های تلمود است. یعنی اینها مثل آب خوردن جنگ های جهانی را راه می اندازند و آدم ها را می کشند و به کشتن می دهند. متعصب اند به خاطر این اندیشه. یکی اندیشه متکبرانه ای که امثال ترامپ بیایند بگویند ما اینجوری می فهمیم و بقیه هم باید اینجوری بفهمند. این اندیشه تلمود است که در سر اینهاست. نه تنها در برخورد و رفتارهای اجتماعی، بلکه این رفتارهای اجتماعی نتیجه مطالعات و دانش سیاسی شان است. یعنی دانش سیاسی از نظر اینها یک دانش است.مثل قرآنی که ما داریم عمل می کنیم اینها دارند به تلمودشان عمل می کنند و معتقدند خیلی راحت می شود هزاران هزار نفر را به کشتن داد، چه مسلمان ، چه کافر، چه بودا و یا هر مذهب دیگری که می خواهد باشد. نتیجه این شد که تفکر یهود، تفکر متکبرانه است. آن وقت در این تفکر متکبرانه، در دوره دکترا و در تمام علوم پیاده کردند. یعنی اگر می خواهی دکترا بگیری باید بیایی آمریکا یا انگلیس و یا فرانسه و آنطور که ما می گوییم تو باید مطالعه کنی، بفهمی،تا بهت دکترا بدهیم و بگوییم تو هم می فهمی. والانمی فهمی. هر چی می فهمیم فقط ما هستیم که می فهمیم. این تفکر یهود بوده و ریشه اش در تلمود است. اینها اینقدر هم نسبت به تفکرشان متعصب اند. یعنی به شدت تعصب دارند به این حرف ها و برای همین براساس فوق لیسانس و دکترا را طراحی کردند. نگاه کنید فوق لیسانس و دکترا طوری طراحی شده که می گوید هرکس غیر از این بگوید فوق لیسانس و دکترا نیست. و نشانه صحت شما این است که طبق الگویی که ما دادیم عمل کنید. یعنی تفکر خود را خیلی کلاسیک کرده و دارند بر ذهنیت کل جهان مسلط می کنند، در حالیکه پشت اش پوچ پوچ است و هیچی نیست. از توی حرف هایی که اینها می زنند هیچ نوری بیرون نمی آید و هیچ بصیرتی بر سینه انسان باز نمی شود.

حالا فوق لیسانس و دکترا در همه رشته ها این است که غرب بگوید، اینی که ما فکر می کنیم شما باید فکر کنید. نباید چیز دیگری فکر کنید، در همه رشته های علمی. و آنی که ما فکر می کنیم درست است. آن وقت هرکس که مثل اینها فکر نکند یا مخالفش هستند را به شدت سرکوب می کنند. چنانچه ریشه آن نظریه را زده و صاحب آن نظریه را از بین می برند و نمی گذارند آن نظریه در جهان مطرح شود.

 

از بین بردن مخالفان تفکر یهود

ما داشتیم بحث حق و باطل را می کردیم اما شهادت بی بی فاطمه زهرا(س) و شناعت و نامردی خلفا موجب شد که بحث را متکامل کرده و بگوییم که ابوبکر چه نقشی داشت، چه باسواد بود، چه رابطه سیاسی اجتماعی با جهان یهود داشت و تربیت شده بود. اینقدر می رفت در مجلس یهود، که در هر کجا ابوبکر را پیدا نمی کردی می دانستی در قلعه یهود است و دارد آموزش می بیند. اینها هم از روی دانش یهود می دانستند که رسول(ص) قرار است مبعوث شود به همین دلیل اینها تو فکر رفته بودند که بیایند و خود را جانشین اسلام جا بزنند و برای ابد مسیر اسلام را تغییر بدهند آنجور که خودشان می خواهند، و همین کار را هم کردند و بعد همه اولیاء خدا را سربه نیست کنند. چون اینها از اول، از زمان حضرت موسی(ع) به بعد از خواص وبزرگان کلیم یا یهود، اینها را کشتند. خیلی کشتند، چقدر از بزرگان، آل یحیی، خود حضرت یحیی را چطوری کشتند، چقدر از اولیاء را کشتند. اینها عادت شان بود اگر کسی تسلیم تفکر اینها نمی شد سربه نیست اش می کردند. زورشان نرسید به اینکه پیغمبر و آل رسول(ص) را اسیر تفکر خودشان بکنند، لذا افرادی از توی خودشان مامور کردند، حتی دخترانی را از نسل قبل از پیامبر، اینها را وارد کردند که اگر پیامبر بیدنیا آمد از نسل اینها باشد. حالا که از نسل اینها نشد، یا باید منحرف شوند ویا کشته شوند. جون از مشاورین اصلی یزید، که گفتند غلام است و آمده، نفوذی بود و امده بود امام حسین (ع) را بکشد. در زمان هارون هم همینطور، مشاورین هارون یهودی بودند و آخر هم حضرت موسی ابن جعفر را آن یهودی یعنی سندی ابن شاهک در زندان خودش ، نه تتها سالها نگه داشت بلکه شکنجه هم می داد. تمام تلاش شان این بود که ریشه اهل البیت (ع) را بزنند و از بین ببرند.

مشکل اصلی اهل البیت(ع) با یهود

 چون اهل البیت(ع) دو مشکل داشتند با اینها، یکی اینکه دستگاه فکری اهل البیت(ع) براساس حق و باطل بود. حق و باطل ترازوی فکری اهل ابیت(ع) بود که ترازوی فکری قرآن و همه اولیاء خدا و اوتاد آدم هم هست. اما اینها حق و باطل را نمی فهمیدند بلکه درست و غلط را می فهمیدند. نمی دانستند حق نشانه اش چطوری است، باطل چرا زهوق است. می دیدند خودشان تمام وجودشان الان باطل است، یعنی الان اروپا نمی داند تمام کارهایش غلط است، انگلستان قانون در مجلس تصویب کردند بنام لواط  یا هم جنس بازی را، اینها نمی دانند این کار غلط است؟ ولی می کنند و روی آن هم محکم ایستادند. اینقدرمحکم ایستادند یعنی آدم می کشند پایش، یعنی ریشه کن می کنند آدم ها. اینها حق را قبول ندارند و با طرفداران حق برخورد می کنند، برخورد حذفی، می کشند و قتل عام می کنند. نه کسانی که در لندن زندگی می کنند بلکه اگر کسانی هم آن طرف آفریقا یا آسیا  مخالف لواط باشند، آنها را هم می کشند.  یعنی برخورد اینها برخورد جنایت آمیزی است، نسل ها را می کشند، بچه ها، زنها و مردها را می کشند که چرا شما مخالف نظریه ما هستید. مخالف نظریه خود را اینگونه از بین می برند.

تلاش یهود برای گرفتن فرمان مدیریتی اسلام

در زمان ابوبکر هم همینطور بود. ابوبکر را مامور کرده بودند که بیاید، اگر توانست اسلام را منحرف کند و اگر نتوانست بکشد. خواست منحرف کند، یک مقدار آمد و وارد شد، بقیه اش را هم که نتوانست حالا دیگر باید بکشد. هم در اسلام انحراف ایجاد کرد بطوری که از چهار قسمت، سه قسمت از مسلمین، یا از پنج قسمت چهار قسمت از مسلمین ، خلیفه اصلی رسول خدا(ص) را ابوبکر می شناسند. ابوبکر چون هم آدم باسوادی بود، هم جامعه شناس بود، هم سخاوتمند بود، هم با جامعه حسابی می توانست هماهنگ باشد، هم قدرتمند بود، هم نیرو داشت، هم آماده بود برای بسیاری از درگیری ها، این وضع ابوبکر بود. و ابوبکر به همه ثابت کرده بود که اولا شایسته است و ثانیا حضرت علی(ع) سی و پنج یا سی دو سال از ابوبکر کوچکتر بود. آن موقع که ابوبکر مسلمان شد، اول اسلام بود. اول اسلام حضرت علی(ع) 12 سالش بود اما ابوبکر چهل سال اش بود. همه ابوبکر را قبول داشتند، اما حضرت علی(ع) را اینقدر قبول نداشتند. و پایش ایستاده بود ابوبکر و عمل کرد و یهود هم از پشت همه جور کمک می رساند، اطلاعاتی، جنگی و نظامی، اقتصادی، سیاسی. همه کار می کردند تا فرمان مدیریتی اسلام را از دست آل رسول خدا بگیرند و بدست خودشان اداره کنند و همین کار را هم کردند.

اینها آمدند تا لشگرها، خلفا و نسل های بعد، همینطور ادامه دادند و الان مطمئن باشید دسته هایی از یهود هستند که منتظر ظهور حضرت هستند که اینجا خودشان را جا بزنند. و ما چقدر آنجا باید شهید بدهیم تا نقاب را از چهره اینها بکنیم.

ماموریت ابوبکر برای جایگزین نمودن درست و غلط به جای حق و باطل

 حالا ابوبکر مامور شده تا درست و غلط را جای حق و باطل بگذارد. چون حق و باطل دوتا اشکال داشت:

1.حق و باطل از یک طرف مورد عنایت حضرت حق متعال بود و هست و با ملکوت در ارتباط است.، در حالیکه اینها نمی توانستند با ملکوت در ارتباط باشند و از این نظر اینها دائماً شکست خورده بودند.

2.یکی هم معادلات فکری حق و باطل، حق برای اینها قابل شناخت نبود، شناخت درستی نمی توانست به اینها بدهد و اینها نمی توانستند براساس تفکر حق قیام کرده یا عمل کنند. چون می دیدند نه اصلاً درست حق را می شناسند و نه با حق می توانند آنطور که دلشان می خواهد بازی کنند. حق اصلاً اجازه نمی داد که اینها بازیگری راه بیندازند. در هیچ زمینه ای اینها نتوانستند با حق بازی کنند و وارد سیاست بازی های خودشان بکنند. سالم تر و باسوادتر از رئیس جمهور خودمان می خواهی، رئیس جمهور اسلامی که دکترا گرفته، آیات را هم بلد است، همه چیز را بلد است،یک همچین آدم حوزه دیده ای است. ولی نتوانستند حق را بازی دهند، هرکاری کردند نتوانستند. چون حق طوری نیست که اسباب بازی رئیس جمهور شود. ذات حق مشکل دارد با اینها.  یعنی اگر همه ما را هم سربه نیست کند باز حق حرف خودش را می زند. ابوبکر همین حال را در رابطه با اهل البیت(ع) داشت، می دید اهل البیت(ع)یک چیزهایی را بلدند که این نمی تواند بگوید، یک راهنمایی هایی می کنند که این نمی تواند بکند، با یک مبانی وارد می شوند که آن مبانی در دست اینها نیست. نتوانستند مبانی خق را بدست آورند و براساس آن مدیریت کنند. لذا نتوانستند براساس حق خلیفه شوند، بنابراین افتادند در درگیری و سربه نیست کردن اهل البیت(ع) . رفتند توی جلد خلفا و خلفا را قانع کردند، هرکدام به نوبه خودشان، که باید ریشه اهل البیت(ع) را کند و آنها هم کردند. چرا؟ چند چشمه هم به خلفا نشان دادند که ما چقدر می توانیم برای شما کمک باشیم، به شرطی که بتوانی اهل البیت(ع) را از سر راه برداری. و آنها هم قول دادند، چه از زمان معاویه و چه بعد از معاویه. بنابراین ابوبکر آمده بود که درست و غلط را مسلط کند و آن تکبر و تفاخر را هم پایدار کند. که نه تنها نتوانست بکند، بلکه از حق شکست خورد. اما یک چیز بود البته و آن اینکه اهل البیت(ع) چون حق را می شناختند، با یک یقین" كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ "[5]" لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ "[6]" ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ "[7]" ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ "[8]

امتیازات اهل البیت(ع) نسبت به یهود برای مدیریت حق

 اینها می خواستند مانند ائمه اطهار وارد شوند و حق را مدیریت کنند. در حالی که مدیریت حق در همه زمان ها حتی ائمه اطهار (ع)نیازمند به فداکاری، شهادت، تحمل سی چهل سال زندان، اسیری و تنهایی و بی کسی، غربت بود. و اینها که نمی توانستند این کارها را بکنند چون همه کارها را برای دنیایشان می کردند. برای همین نتوانستند در این صحنه برنده شوند. اهل البیت(ع) یک امتیاز اضافه داشتند، علم اش را داشتند که اینها نداشتند و نمی توانستند حق را بشناسند و مطابق حق حرکت کنند، این یک مشکل شان بود. اما یک چیز دیگر اینکه علاوه بر دانش اهل البیت(ع) که اصلاً قابل اشغال کردن و دستبرد نبود، آن شهادت بود. دیگر آل یهود نمی توانستند شهید شوند، برای همین تنها راهی که بنظرشان رسید این بود که طرف مقابل را شهید کنند. تمام شهادت های اولیاء خدا، چهاده معصوم یک پایش آل یهود بودند که طرح می کردند و طرح شان هم بوسیله عوامل سیاسی زمان به اجرا می گذاشتند که یکی از آنها ابوبکر بود که حضرت زهرا(س) را از ما گرفت و ما را به سوگ دنیا و آخرت نشاند و ما را به غم شهادت آن بزرگوار مبتلا کرد. فقط به این دلیل که زورش نرسید حق را اشغال کند و بر حق مسلط شود. و تفکر درست و غلط را تا آخرین خلیفه اینها ادامه دادند با پشتوانه یهود.

اشغال شدن دانشگاه های اسلامی با درست و غلط

حتی دانشمندان اسلامی مانند ابوعلی سینا و... همه دربست مخلص درست و غلط شدند، نتوانستند. تنها کاری که دانشمندان و متفکرین اسلامی کردند این بود که دستگاه حق و باطل را از چنگ اینها درآوردند. به عنوان عرفان و ... جدا کردند که روی اسلام کار کنند. دیگر بیشتر از این نمی توانستند و اندیشه های اسلامی را که بعنوان حق و باطل بود اینها از توی دانشگاه های اسلامی جدا کردند. دانشگاه خواجه نصیر و غیره خیلی پیشرفت کردند اما نه براساس حق و باطل، بلکه براساس درست و غلط. حرف شان چون قرآن وسط بود، درست و غلط های اسلامی خیلی بهتر از درست و غلط های غربی عمل می کرد و خیلی نتایج عالی تری می داد ، ولی هیچ کدام نمی توانست جای حق و باطل را بگیرد. لذا در زمان دانشمندان اسلامی حق و باطل مطرح می شد ولی نمی توانست تمام دانشگاه ها را اشغال کند.

پیروزی حق به قیمت خون اهل البیت(ع)

ابوبکر لخت شد و مانند پهلوانان که آماده می شوند تا خودشان بیایند میدان، ابوبکر یکی از پهلوانان یهود بود، آمد تو میدان و اینجوری کمر حضرت علی(ع) را با کشتن حضرت فاطمه(س) به زمین زد. خیلی قدرت خود را نشان داد. اما درد بی درمانی که داشت این بود که نتوانست حق را بشناسد و حق توسط حضرت مولا (ع) پاسداری شد البیته به قیمت خون حضرت زهرا(س)، امام حس و امام حسین(ع)... تا این حق پیروز شود

 

[1] بقره آیه 73

[2]اسراء ایه 81

[3]همان

[4]آل عمران آیه 139

[5] تکاثر آیه 5

[6]  تکاثر آیه 6

[7] تکاثر آیه 7

[8] تکاثر آیه 8

آخرین‌ها از

0 نظر