فصل13
تعريف بلوغ در انسان
در اين مرحله اصيترين قوا يا به تعبير قرآن كريم شدائد قواي انساني در آستانه تولد قرارميگيرد. شدايد و نيروهايي كه انسان را براي ورود به حيات انساني و گرفتن امانتهاي الهي ورسالت انساني آماده ساخته و مقتدر و توانا خواهد نمود.
قرآن كريم هدف اين مرحله از رشد را مسوي شدن معرفي فرموده است آنجا كه ميفرمايد:
و لما بلغ اشده و استوي اتيناه حكماً و علماً و كذلك نجزي المومنين
يعني و چون شدايد و قواي او با تربيت و تهذيب و ايمان به حد تمام و به رشد كافي دستيافت و به انساني زيبا، معتدل، شايسته و آماده براي كسب مقامات بلند ملكوتي و انساني گشت،به او رسالت و حمكت و علم عطا كرديم و اينگونه مومنين را (كساني كه با تربيت و تهذيب بهمرحله ايمان قدم ميگذراند) پاداش ميدهيم.
عموميت پاداش در آيه كريمه نشان از ان است كه مقام تسويه يا مسوي شدن مقامي استكه هر كس بدان دست يابد، شايسته تكريم و پاداش از طرف حضرت رب العالمين است.
بديهي است آمادگي جسمي به تنهايي براي گرفتن امانت و مأموريت رسالت و دريافتمعارف ملكوتي نميتواند كافي باشد. بنابراين منظور از بلغ اشده علاوه بر تواناييهاي كافيجسمي، ظهور اصليترين نيروهاي باطني و روحي و رواني مورد نظر است مانند اراده، مانندعقل، مانند قلب مانند عواطف انساني، مانند تفكر.
قرآن كريم در آيه مذكور ميفرمايد علت اساسي اين تحول عظيم يعني تغييرات كلي انسانو انتقال او از دوران كودكي و دوران جواني به زندگي حيات انساني بلوغ اشد و تولد شدايد و قواو دستگاههاي ادراكات فوق حسي انسان در وجود او ميباشد به صورتي كه ميتوان ورود انسانبه اين مرحله را تولد سوم انسان يا شخصيت سوم انسان ناميد.
ورود به مرحله بلوغ، مقدمهاي است براي ورود به مرحله بلوغ اشد.
بنابراين ورود به مرحله بلوغ، منشاء معرفتي و ملكوتي و معنوي و روحي و رواني دارد.
يعني در باطن انسان موجودي به دنيا ميآيد كه با حضور او و كليه ويژگيهاي انسان تغييركرده و خواستها و تمايلات و برخوردها و دريافتها و ادراكات و سوالات و نيازها و حالات انسانبه كلي متفاوت از گذشته ميگردد.
از آنجا كه قرآن كريم و روايات شريفه اهل البيت در مرحله بلوغ كه فقهاي اسلام از آن بهمرحله تكليف تعبير مينمايند تنها قلب را مخاطب قرار ميدهد معلوم ميگردد كه منشاء تماميتغييرات رفتار انسان در مرحله بلوغ به بعد، حضور و ظهور موجودي به نام قلب است.
زيرا از مرحله بلوغ به بعد، در انجام هر وظيفه و در اجراي هر دستور الهي و انجام هرعبادتي قلب را احضار ميكنند و حضور قلب را مورد سؤال قرار ميدهند.
زيرا در هر نيتي حضور قلب را شرط ميدانند.
زيرا در هر زيارتي حضور قلب را زائر ميشناسند.
زيرا در هر ادراك و كسب معارفي، قلب را مخاطب قرار ميدهند.
زيرا در هر گناهي قلب را مورد سؤال قرار ميدهند.
زيرا هر فساد يا صلاحي را به قلب نسبت ميدهند.
حتي ايمان و يقين كه مراتب بالاي ادراك علم و فهم ميباشد را به قلب نسبت ميدهند.
تفكر در آيات آفاق و انفس از قلب ميخواهند قرآن را از قلب ميخواهند
پس ميتوان با قاطعيت چنين اظهار داشت كه در روانشناسي تربيتي اسلام منشاء تحولاترفتار انسان در مرحله بلوغ و اساسا منشاء پيدايش حالات برتر انساني و خواستهها و تمايلاتبرتر انساني كه از مرحله بلوغ به بعد در رفتار انسان متجلي ميگردد، تولد و حضور و ظهورتواناييهاي قلب است كه در قران به شديدا قوا تعبير شده و شرط ورود به مرحله تسويه و مسويشدن يعني به حد تمام رسيدن و شايستگيهاي كافي براي پذيرش مسئوليت و رسالت و علم ودرك حقايق عالم بلوغ اشد ميباشد. زيرا اگر ورود انسان از مرحله جنيني به شيرخوارگي را تولداول يا آغاز شخصيت اول بناميم و اگر ورود انسان از مرحله شيرخوارگي و طفوليت به مرحله تميزيا دوران دبستاني را تولد دوم يا آغاز شخصيت دوم بناميم. ميتوان مرحله بلوغ يعني ورود انساناز مرحله تميز يا دبستاني به مرحله نوجواني و جواني را تولد سوم يا آغاز شكلگيري شخصيتسوم انسان ناميد.
وجه تسميه تولد يا آغاز تشكيل شخصيت جديد آن است كه ويژگي هر مرحله آنچنانخاص و متفاوت از مراحل قبلي و بعدي ميباشد كه گويا اساسا در هر مرحله انسان ديگري به دنياآمده است.
مرحله بلوغ، آغاز تشكيل و تشكيل حيات جديد انسان است كه به كلي با مراحل قبليمتفاوت ميباشد.
تواناييهاي جسمي جديد از خود نشان ميدهد.
تواناييهاي ذهني جديد در رفتار انسان بظهور ميرسد.
نيازهاي جديد پيدا ميكند.
شخصيت جديد از خود نشان ميدهد.
عواطف جديد كه به كلي متفاوت از مرحله قبلي است را بروز ميدهد.
تمايلات جديد و جاذبههاي جديد و كاملا متفاوت از گذشته دارد.
نگاه جديد به درون و محيط دارد گويا به جهان جديدي وارد شده است و آنرا بگونهايديگر ادراك ميكند.
مشكلات جديد دارد كه هرگز تا قبل از اين مرحله نداشته است.
حالات جديدي از خود نشان ميدهد و در درون خود ادراك ميكند آنچنانكه گويا اينحالات حتي براي خودش هم غريب است.
مسووليتهاي جديد ميپذيرد كه تا قبل از اين نه تمايل به آن داشته و نه توانايي قبول آنراداشته است.
برخوردهاي جديد با درون و با محيط دارد كه موجب شگفتي ديگران و حتي خود اوست.
حتي بيولوژي و فيزيولوژي جديد و كاملا متفاوت از مراحل قبلي رشد در جسم انسان بهظهور ميرسد.
بديهي است منشاء همه اينها عوارض جسمي و فيزيولوژيكي و فيزيولوژيكي نميتواندباشد.
اگر چه بلوغ جسمي و بدني موجب تغييرات بيولوژيكي و فيزيولوژيكي و رواني ميگرددولي اين تغييرات نبايد محقق را دچار خطا و قضاوت و تشخيص غلط نمايد زيرا از ديدگاه اسلامتغييرات و تحولات رفتار در مرحله بلوغ انسان داراي دو منشاء ميباشد.
الف - منشاء بلوغ جسمي و بدني و غريزي يا حيواني
ب- منشا روحي و روحاني و معرفتي و خاص حيات انساني
از آنجا كه قرآن كريم هدف نهايي بلوغ را وصول به مرحله تسويه ميداند و پس از آن نزوصول به مرحله رسالت و مسووليت و كشف حقايق عالم معرفي مينمايد. پس كاملا واضحميشود كه تغييرات رفتار انسان هدف معرفتي دارد. منشا معرفتي دارد اساس روحاني و معنويدارد.
تا اينجا روشن شد كه منظور قرآن كريم و روايات شريفه از شدائد و قواي انساني در مرحلهبلوغ ظهور و حضور قلب و تواناييهاي آن در رفتار انسان ميباشد اما اين نكته نيز بايد روشن شودكه از نظر اسلام بلوغ اشد و ادراكات فوق حسي و تواناييهاي فوق حسي، با پيدايش تواناييهايجسمي عضلاني و غريزي نه تنها منافات ندارد بلكه لازمه بلوغ اشد و ظهور شدائد قواي انسانيميباشد زيرا در صورتي كه جسم انسان از رشد لازم برخوردار نشود و ناقص بماند، هر يك از اندامانسان مانند قلب و مغز و اعصاب توانايي تحمل فعاليت روح در حوزه خود را ندارد.
از آنجا كه وصول به مرحله تسويه به چنان قدرت تحمل و سعه صدري نياز دارد كه انسانبتواند سختترين مصائب، دردها، و فشارهاي رواني و و اجتماعي يا فردي و دروني را تحملنمايد تا در انجام رسالت و مسئوليت خويش ناتوان نماند و در برابر شكستها و غصهها، بيكسيها، مظلوميتها، هجوم دشمنان، طعنه اطرافيان، خستگي ناشي از گذشت زمانهاي طولانيمبارزه و يا ديگر موانع راه مقاوم و استوار بماند، نياز به ادراكات فوق حسي و دستگاههاي مربوطدارد تا با تقويت و رشد آن دستگاهها به معارف و انديشه و ارادهاي دست يابد كه بتواند مأموريتهاو رسالتها و وظايف خود را به انجام رساند.
وصول به مرحله تسويه به چنان ظرفيت روحي نياز دارد كه بزرگترين شوقها و پيروزيهايظاهري و باطني و بزرگترين شعفها و نشاطها و دستيابي به بزرگترين تواناييها و قدرتها وسلطنتهاي مادي نتواند انسان را از راه اعتدال و انضباط و تواضع خارج نمايد. و اين ظرفيتروحي هرگز نميتواند توسط ادراكات حسي و معارف حسي ايجاد يا تامين شود. حتي ذهنگنجايش و تحمل ادراك آنرا ندارد.
وصول به مرحله تسويه به چنان ثبات و اراده نياز دارد كه عظيمترين شهوات در شديدترينحالاتش و پرجاذبهترين عشقهاي مادي و جاذبهها و كششها و خواستههاي مادي نتواند انسان راتحت تاثير قرار دهد. بديهي است كه دستيابي به چنين ثبات و ارادهاي توسط ادراكات حسي ودستگاههاي حسي انسان ممكن نيست.
وصول به مرحله تسويه به چنان قدرت روحي و كنترل رفتار نياز دارد كه شديدترينخشمها و خشونتها و كينهها و حسادتها نتواند انسان را از حالت اعتدال رواني و آرامش روحيخارج نمايد و اين نيز با اندام حسي و ادراكات حسي بدست نخواهد آمد.
مرحله تسويه در قرآن كريم مقام و مرتبهاي است كه در صورت وصول و دستيابي به اينمقام و مرتبه انسان شايستگي پذيرش روح ويژه الهيه را خواهد يافت و در ان صورت به مقامخليفه الله شدن و تسخير عالم امكان و حكومت بر تمامي ملك و ملكوت و مسجود ملائك شدندست خواهد يافت.
بنابراين انسان در مرحله بلوغ اشد بايد به تواناييها و شايستگي هايي دست يابد كه برايورود به مرحله تسويه آماده گردد. بديهي است كه انسان تنها با رشد تواناييها و ادراكات حسي هرچند كه به نبوغ برسد، نخواهد توانست به آستانه مرحله تسويه وارد شود.
زيرا مرحله تسويه نياز به تواناييهايي دارد كه كاملا فراتر از تواناييهاي ذهني و ادراكاتحسي و اندام حسي ميباشد.
تواناييهاي حسي و ادراكات حسي و ذهني هر چند در برترين سطح نبوع آن چيزي جزحافظه برتر، و سرعت انتقال و تداعي معاني و خيال و احتمال و گمان برتر و قدرت تحليل برتر ودر علوم معارف حسي نميتواند باشد.
ولي وصول به مرحله تسويه نياز به چنان قدرت باطني مثلا مثل شجاعت دارد كه بزرگترينخوفها و ترسهايي كه حتي امكان تصور آنها طاقت فرسا باشد، در مقابل آن بيرنگ و ناچيز گردد واين نيروي باطني در ذهن و ادراكات حسي و مغزي جايي ندارد.
البته همانگونه كه قبلا اشاره شد، از آنجا كه رشد جسمي و مغزي و اندامهاي حسي وادراكات حسي و ذهني بايد با رشد قلبي و ادراكات فوق حسي و روحاني هماهنگ باشد تا جسمانسان تحمل فعاليتهاي برتر روح را داشته باشد. بدون دستيابي به مرحله بلوغ اشد و رشد ظهورشدائد قواي فوق حسي انسان بدون رشد لازم و كافي دستگاههاي ادراكات حسي و مغزي وذهني غيرممكن است. ولي ضرورت رشد جسمي و دستگاههاي حسي و ادراكات حسي وذهني نبايد بعنوان تمام رشد انسان در مرحله بلوغ و بعد از آن تلقي شود.
از ديدگاه اسلام مرحله تسويه مرحلهاي است كه كشف حقايق عالم وجود را بايد تحمل نمايدتسخير عالم امكان را بايد محقق نمايد. و صدور اين رفتارها از توانايي اندام حسي و ادراكاتحسي بكلي خارج است.
قرآن كريم چنين ميفرمايد:
اذ قال ربك للملائكه اني خالق بشرا من صلصال من حمامسنون فاذا سويته و نفخت فيهمن روحي فقعوا له ساجدين.
يعني آنگاه كه پروردگارت ملائك را فرمود كه همانا بشري را از گلي عفن و لجني بدبو وچسبيده خلق ميكنم و هر گاه كه او را تبديل به انساني مسوي نمودم و (هر گاه) از روح ويژه(منسوب به مقام قرب) خودم در او دميدم در پيشگاه او به سجده در افتيد (و او را بالاترين مرحلهاطاعت فرمانبردار باشيد و سجده نمائيد و مطيع و مسخر او گرديد)
آيه كريمه فوق به روشني ملهم اين نكته است كه انسان بعد از مرحله تسويه و مسوي شدنداراي تواناييها و نيروهايي خواهد شد كه او را قادر به تحمل و پذيرش روح امريه الهيه خواهدنمود. اين همان مرحله بلوغ اشد است كه توانايي تحمل و پذيرش روح امريه الهيه را در انسانايجاد ميكند تا پس از پذيرش روح امريه الهيه تبديل به خلق آخر گردد يعني برترين مخلوقحقتعالي شود. آنگاه او را مطاع عالم ملكوت و ملائك مقتدري همچون ملائك مقرب حق خواهدنمود.
بديهي است چنين تواناييها و امكاناتي را در حوزه نيروي ذهني حتي نميتوان تصور نمود.
بنابراين با قاطعيت ميتوان گفت كه منظور از «بلوغ اشد» بلوغ و رسايي و تمام و كاملشدن قوايي در انسان است كه بتواند او را براي ورود به مرحله تسويه آماده نمايد و آن تواناييهاتنها در حوزه قلب و تواناييهاي مربوط به آن ميباشد.
آيات كريمه قران خلقت و مراحل استكمال انسان را در عالم دنيا شامل چهار مرحله كليمعرفي ميفرمايد اگر چه بعضي از مراحل مذكور شامل مراحل متعدد جزييتري ميباشد ولي نظربه عنايت خاص قرآن به مراحل بالاتر از تشريح مراحل جزييتر صرفنظر ميشود:
1ـ مراحل قبل از نطفه و جنين از انعقاد نطفه تا تولد (مرحله جنين)
2ـ مرحله بشريت (دوران نوزادي)
3ـ مرحله تسويه (از مرحله بلوغ به بعد)
4ـ مرحله بلوغ اشد (مرحله تهذيب و تربيت شده انسان)
5ـ مرحله انشاء خلق آخر يا نفح روح امريه الهيه
قرآن كريم در باره مراحل رشد انسان چنين ميفرمايد:
مرحله اول
و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طين (قبل از تشكيل نطفه)
ثم جعلناه نطفة في قرار مكين (تشكيل نطفه)
مرحله دوم
ثم خلقنا النطفة علقه فخلقنا العلقه مضغه و خلقنا المضغه عظاماً فكشونا العظاملحما
و اين مرحله همان است كه در آيه ديگر در سوره حجر ميفرمايد:
اني خالق بشراً من صلصال من حمامسنون (مرحله بشريت)
مرحله سوم
فاذا سويته (مرحله تسويه) سوره حجر آيه 28
اين همان مرحلهاي است كه گوش و چشم و فؤاد (قلب) فعال و كامل ميشود و خداوند درسوره سجده ميفرمايد: و جعل لكم السمع والابصار والافئده قلياً ما تشكرون.
مرحله چهارم
ولما بلغ اشده (مرحله بلوغ اشد يا آستانه ورود به مرحله تسويه)
از اين مرحله به بعد خاص عالم انساني است.
مرحله پنجم
ثم انشاناه خلقاً آخر اين مرحله همان است كه در سوره......آيه.......ميفرمايد:
و نفخت فيه من روحي....
و در سوره سجده ميفرمايد و نفخ فيه من روحه؟
در اين مرتبه است كه خداوند تمامي بركات را به دليل خلق بهتر موجود عالم به خودنسبت ميدهد و ميفرمايد:فتبارك الله احسن الخالقين و در همين مرحله و مرتبه است كهملائك را امر به سجده آدم ميفرمايد: فقعوا له ساجدين
تمامي مراحل فوق در وجود انسان بصورت بالقوه بوديعه نهاده شده است (جز مرحله آخر كهمقام انبياء و اولياء است)
تا قبل از مرحله آخر تمامي مرحل فوق با تربيت اسلامي قابل تحقق است.
مرحله خلقت انسان مسوي مقدمه خلقت نهايي توسط حضرت حق است
آيات مربوط به مراحل خلقت و رشد انسان تماما گواه بر اين است كه انسان تنها در صورتطي كردن مراتب رشد و رسيدن به استوا و مسوي شدن و وصول مرحله بلوغ اشد شايستگي نفخروح امريه الهيه را مييابد.
و پس از آن است كه شايستگي مسجود ملائك شدن را مييابد. خداوند متعال با خلقچنين موجودي تمام بركتها و تبريكها را در اين مرحله از خلقت خود دانسته است به خودتبريك گفته و مخلوق خود را و خالق بودن خويش در خلق احسن مخلوقات را مبارك ميشمارد.
آيات فوق گواه است كه شخصيت سوم انسان يعني آن مولودي كه قبلا از آن ياد كرديم، درمرحله بلوغ متولد ميگردد و شروع به رشد مينمايد. تا به مرحله مسوي شدن و بلوغ اشد برسد.وتنها با رشد چنين مرحله از خلقت و يا اين مرحله از رشد انسان است كه زمينهها فراهم ميگرددتا انسان پس از رشد كافي تاب تحمل نفخ و روح امريه الهيه را داشته و استعداد فرماندهي وتسخير جمله كائنات را بيابد.
اگر مجددا آيات فوق را مورد تدبر قرار دهيم، ملاحظه خواهيم كرد كه مرحله بشريت بامرحله مسوي شدن بكلي از هم متفاوت بوده و در مرحله دوم است كه انسان شايستگي انسانيترا مييابد.
در آيه فوق روشن است كه هر انساني شايستگي مسجود ملائك شدن ندارد و شرط آنرسيدن به مرحله مسوي شدن و سپس وصول به مرحله بلوغ اشد است البته بشر بودن خودمرحله و مقدمهاي است براي مسوي شدن ولي اگر اين بشر به مرحله تسويه مرحله بلوغ اشددست نيافت و شايستگي مسوي شدن را كسب نكرد. مسجود ملائك نيز واقع نخواهد شد. و تنهاان دسته از انسانها مسجود ملائك واقع شده و خواهند شد كه مرحله بشري را با موفقيت طيكرده و مرحله تسويه و مرحله بلوغ اشد را نيز به كمال برسانند. آنگاه پس از دريافت روح امريهالهيه شايستگي مسجود ملائك شدن را خواهند يافت.
روشن است كه سجده، سمبل و نشانه نهايت خضوع و بندگي و اطاعت است. و انساني كهمسجود ملائك باشد، بدان معني است كه ملائك اطاعت فرمان او را در حد سجده و اطاعتمحض پذيرفتهاند و در تسخير او ميباشند. ثم انشاءناه خلقا آخر يعني پس از آن كه پوست وگوشت و استخوان را رويانديم و او را به صورت بشر درآورديم از آن بشر موجودي و خلقي ديگرايجاد كرديم.
در لسان عرب حرف «ف» بعنوان حرف ربط وقتي ميآيد كه پيوستگي مرحله قبلي يا بعداز آن را نيز القاء نمايد وقتي ميفرمايد «و خلقنا العلقه مضغة فخلقنا المضغه عظاماً،فكسوناالعظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر بدان معني است كه مراحل رشد جنين از مرحله علقه تا كاملشدن اندام داراي پيوستگي ميباشد. آيه فوق چنين ميفرمايد كه علقه را مضعه و مضغه رااستخوان كرده و استخوان را گوشت پوشانيديم. آنگاه (بعد از طي تحولاتي) از او خلقي ديگرآفريديم.
اين مالك در الفيه ميفرمايد:
و قاء للترتيب بااتصال و ثم للترتيب بانفصال
يعني حرف «فاء» بعنوان حرف ربط مفهوم ترتيب و پيوند مطالب دو طرف را به صورتمتصل و پيوسته القاء ميكند ولي كلمه «ثم» در عين حرف ربط بودن و متوالي بودن مطالب قبل وبعد خود، مفهوم انفصال و جدايي و فاصله و توقف خاصي را معني ميدهد.
در آيه كريمه فوق نيز لفظ ثم مفهوم توقف و جدايي مرحله انشاء خلق آخر را از مرحلهفكسونا العظام لحما معني ميدهد يعني اين خلق آخر چيزي غير از اين مراحل قبلي است.
لفظ انشانا به معني انشاء و ايجاد و لفظ خلقا آخر بمعني خلقتي ديگر ميباشد كه تماما گواهبر اين مطلب هستند كه موجود جديد بكلي متفاوت از مراحل قبلي ميباشد.
آنچه از آيات كريمه قران استناد باشد بدليل آن بود كه با دلائل قراني ثابت شود كه انساندر طي مراحل رشد نهايتا به مرحلهاي از رشد خود ميرسد كه موجود جديد و خلقتي جديد وتولدي جديد مييابد كه به كلي با ويژگيهاي قبلي متفاوت است و از مرحله مسوي شدن به بعدميباشد و همين نقطه موضوع بحث ماست و در همين نقطه است كه آراء روانشناسان عالم متفرقو متشتت و متفاوت ميگردد.
از نظر قرآن كريم اين موجود جديد داراي آنچنان آمادگي و استعدادي است كه اگر از رشدلازم و كافي برخوردار شود تحمل و ظرفيت دريافت روحي ويژه الهي را داشته و تواناييفرماندهي علم ملك و ملكوت را دارد.
اين بدان معني است كه علاوه بر ظرفيت روحي رواني و استعدادهاي دورههاي قبل انساندر مرحله نوجواني و جواني چه از نظر جسمي و چه از نظر تواناييهاي عقلاني و ذهني انسانداراي ظرفيت جديد و توانايي جديد و استعداد جديد و نيروهاي جديدي خواهد شد كه درصورت به فعليت رسيدن آنها قدرت تسخير عالمي را خواهد يافت.
لذا در اين مرحله است كه خداوند عتاب و خطاب را شروع مينمايد. و تنها در اين مرحلهاست كه رسالت و مسووليت را بدوش انسان ميگذارد، و از او جهاد و شهادت و مبارزه با نفس ودرگيري با ظلم و ستم و دوري از زشتيها و پليديها را ميخواهد. تنها در اين مرحله است كه قرآنكريم انسان را به مبارزه با ديوي وحشتناك و توانا و عظيم و داراي لشكرياني انبوه و نيرومند بنامشيطان ميفرستد. و در عين حال شيطان را در برابر ودايع و تجهيزات و استعدادها و امكاناتي كهبه انسان عطا كرده است ناتوان و كيد او را ضعيف ميشمارد.
از يك طرف شيطان را آنچنان نيرومند معرفي ميفرمايد كه توانست پدر و نيز پدران انسانرا از مقام قرب بيرون كند و ايشان را گرفتار مشقات دنيا نمايد. و نيز آنچنان شيطان رانيرومندمعرفي ميفرمايد كه ميتواند هر لحظه از نقاطي سراغ انسان آمده و او را شكست دهد كه انسانهرگز نتواند متوجه شود و در عين حال با اشاره به انسانهايي كه سمبل به فعليت رسيدن ودايع و استعدادهاي خداداد در مرحله مسوي شدن و بلوغ اشد و انشاء خلق آخر هستند اشارهفرموده است كه شيطان را در مقابل ايشان ضعيف و ناتوان ميداند
قرآن كريم ميفرمايد چشم ويژهاي كه همراه نوزاد جديد يعني قلب به انسان اهداء شدهاست براي رويت ديدنيهايي است كه چشم ظاهر از ديدن آنها عاجز است. آيات ديگر به نوبهخود آن ديدنيها را شرح ميدهد كه عبارت از عالم ملكوت كه اصل و غايت و نهايت و جهت ايندنياست و اين دنيا تنها همچون سايهاي از آفتاب عالم ملكوت است و مانند تصويري از اصلهستي است و بدون اتصال به آن اصل هيچ است.
قرآن كريم ميفرمايد: آن دلي كه نميتواند معارف و آيات و عبرتها را ببيند، كور است.
فانها لاتعمي الابصار وليكن تعمي القلوب اللتي في الصدور: يعني منظور ما از كوري چشمكوري سر نيست بلكه كوري دلهايي است كه در سينه هاست.
در اينجا اشاره به نوزاد جديد و مقر حكومت او در كشور وجود انسان ميفرمايد كه از آنمحل به سينه و از آن نوزاد به قلب تعبير ميفرمايد.
در آيات ديگر كساني را كه از آن ودايع استفاده نميكنند انسانهايي گنگ و لال و كر و كور وعقب افتادهاي معرفي ميفرمايد كه توانايي تشخيص هيچگونه حق و باطل ندارند و هيچ گونهپيام الهي را نميشنوند و توانايي ديدن هيچ عبرتي را ندارند و آنها را با عبارت صم بكم عمي فهملايبصرون توصيف ميفرمايد
يعني گنگ اند و كرند و كورند و نميبينند در حالي كه افراد مذكور از نظر ظاهري دارايچشم و گوش و حواس سالم هستند و داراي اندام كامل و درهيات بشر ميباشند.
واضح است كه منظور قرآن كريم اندام ظاهري نميباشد و در آيات ديگر با ذكر تشابهايشان با حيوانات و پستتر از آنها روشن ميفرمايد منظور از چشم و گوش و قلب اندام ظاهرينميباشد وگرنه حيوانات نيز از آن برخوردارند و آنچه كه موجب تفاوت انسانيت از حيوانيتگشته است وجود همان اندام ويژه در انسان ميباشد آنجا كه ميفرمايد:
اولئك كالانعام بل هم اصل لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها ولهم اذان لايسمعون بها
و به ايشان گوشهايي عطا شده است تا پيام حق را بشنوند ولي آنرا به كار نميگيرند.
و به ايشان چشمهايي عطا شده است (كه از اسرار عالم و زيباييهاي عالم ملكوت وعبرتهاي عالم ناسوت را مشاهده كنند) ولي از آن استفاده نميكنند.
و به ايشان قلبهايي عطا شده (كه توانايي درك عالم ماورايي را دارد و ميتواند معارف ومفاهيم وحياني و فوق حسي را درك كند) ولي براي فهميدن آن اسرار و آن پيامها و آن زيباييها ازقلب خود استفاده نميكنند.
ويژگيهاي قلب
قرآن كريم و روايات ائمه طاهرين عليهم الصلوه والسلام در مورد قلب چنين توضيحميدهند:
1ـ آن موجود چشم ويژه دارد.
2ـ آن موجود گوش ويژه دارد.
اذن القلب
در روايات منقول از رسول مكرم اسلام و اهل البيت مطهرش، از گوش و چشم و قلب بسيارسخن رفته است و وجود آن مورد تاييد و توجه موكد قرار گرفته است.
- 11650 ان للقلب اذنين: روح الايمان يساره بالخير، والشيطان يساره بالشر فايها اظهرعلي صاحبه غلبه (صا) بح، ج 70 ص 53
براي قلب دو گوش وجود دارد. روح ايمان او را به خير و نيكي دعوت ميكند و شيطان اورا به پليدي و شر دعوت ميكند. پس هر يك از آن دو بر قلب بتواند قدرت بيشتر نشان دهد برديگري غالب خواهد شد.
ان للقلب اذنين فاذا هم العبد بذنب قال له روح الايمان: لاتفعل و قال له الشيطان افعل واذكان علي بطنها نرغ منه روح الايمان (ر) بح، ج 70 ص 44 كا
امام كاظم عليه السلام ميفرمايد قلب دو گوش دارد هر گاه كه بندهاي به گناه همت كندروح ايمان به او ميگويد نكن ولي شيطان به او ميگويد انجام بده الي آخر ترجمه
- 16652 ما من قلب الا و له اذنان علي احداهما ملك مرشد و علي الاخري شيطان مفتنهذا يامره و هذا يزجره الشيطان يامره بالمعاصي و الملك يزجره عنها و هو قول الله عز و وجل«عن اليمين و عن الشمال»
3ـ آن موجود مركز تفقه و تفكر ويژه دارد.
4ـ آن موجود بوي ويژه دارد.
5ـ آن موجود مشام ويژه دارد.
6ـ آن موجود دست ويژه و توان تسخير عالم را دارد.
7ـ تنها آن موجود است كه مخاطب رسالت و مسووليتهاي الهي است.
8ـ تنها آن موجود است كه معاتب و مورد سرزنش در مقابل خطاهاي انسان است.
9ـ خوشبختي و سعادت يا شقاوت انسان بستگي به كارنامه اعمال آن موجود دارد.
10ـ آن موجود آن چنان قوي است كه حتي قبل از تولد به اداره حيات انسان دست ميبردليكن بمحض تولد تمامي اداره امور و حيات انسان را به عهده ميگيرد.
آنچه از ويژگيهاي نوزاد جديد اشاره شد آيات كريمه قران خود به آن اشاره فرموده است ونه تنها تاييد ميفرمايد بلكه بابت اهداء آن ودايع بر انسان منت گذاشته و سفارش به بهرهگيري هرچه بيشتر از ان امكانات و استعدادها و ودايع ميفرمايد.
آنچه كه ميفرمايد:
1ـ و جعل لكم السمع الابصار والافئده لعلكم تشكرون
و همانا براي شما گوش و چشمها و دلها قرار داد تا شايد (به وسيله آنها نعمات و رحمتهايحقتعالي و مقامات و سموات را ادراك نموده و موجبات معرفت را براي خود فراهم نمايند و درنتيجه) شكرگزار باشيد.
و بدين وسيله صريحا دارا بودن چشم و گوش و قلب را بعنوان ابزار ادراكات فوق حسي راتاييد ميفرمايد.
و براي آنكه كاربرد اندام فوق و اهداف استفاده از ان را روشن نمايد ميفرمايد.
من كان في هذه اعمي و هو في الاخره اعمي
هر كه در اين دنيا كور باشد در آن دنيا نيز كور خواهد بود.
مشام روحاني:
قرآن كريم ميفرمايد: قال اني لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون
حضرت يعقوب فرمود من اكنون بوي يوسف را ميشنوم اگر مرا متهم به ديوانگي و هذيانگويي نكنيد.
وجود مشام و ادراك فوق حسي خاصي را در انسان مطرح ميفرمايد كه ميتواند عطروجود اولياء خدا را از فرسنگها فاصله استشمام كند.
ثانيا از طرف ديگر وجود عطر خاصي كه هر يك از اولياء در فضاي ملكوتي و معنوياطراف خود پراكنده ميسازند رامطرح ميفرمايد ثالثا گسترش ان عطر خاص و جانفزا تا هزارانفرسنگ فاصله را مطرح ميفرمايد و رابعا به اين نكهت يادآور ميشود كه اگر انسان بر اثر عدم رشدمعنوي از چنين شامهاي محروم شده باشد نه تنها ناتوان از بوئيدن عطر جانفزاي اولياء الهيميباشد، بلكه چنين عطري را و چنين ادراكي را انكار ميكند.
عين القلب
رواياتي كه بوضوح از وجود قلب و چشم قلب را مطرح و تاييد بفرمايد بسيار است اما بهدو نمونه اكتفا ميشود.
16642-ما من عبد الا و في وجهه عينن يبصربها امر الدنيا، و عينان في قلبه يبصربه امرالاخره فاذا اراد بعبد خيرا فتح عينيه اللتين في قلبه، فابصربها ما وعده بالغيب فامن بالغيب عليالغيب... (ر) كنز، خ 3043
يعني حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ميفرمايد كه هيچ بندهاي نيست كهدر صورتش دو چشم دارد كه با آن امور دنيوي رامي بيند و دو چشم در قلب دارد كه امور آخريتيو ملكوتي و درسي حجابهاي دنيايي را ميبيند پس هر گاه حقتعالي بخواهد به بندهاي عنايتفرمايد دو چشم قلبش را بينا ميسازد. تا آنچه كه از چشم سر پنهان و غيب مانده است ازعدههاي الهي را ببيند پس به اسرار غيب الهي ايمان ميآورد.
16643- الان ان للعبد اربع اعين: عينان يبصربهمان امره دينه و دنياه، و عينان يبصربهما امرآخرته، فاذا اراد الله بعيد خيرا فتح له العينين اللتين في قلبه، فابصربهما بها الغيب و امر آخرته واذا به غير ذلك ترك القلب بما فيه (ين) بح، ج 70 ص 53 ل/ خصال ص/ 240 تو، ص 367 (ع)
اين روايت نيز تقريبا به همان معني است با اين تفاوت كه از حضرت مولا اميرالمومنينو ساير ائمه اطهار نيز روايت فرموده است.
با آماده شدن قلب براي ادراه حيات انساني خلقت سوم يا شخصيت سوم انسان ظهورميكند.
جهنم و بهشت براي شخصيت سوم مطرح شده است.
عبادت و پرستش و اخلاص و تقوي براي شخصيت سوم تعيين شده است.
اين شخصيت سوم است كه مانند مولودي ويژه و جديد داراي قوا و استعدادهاي نوظهورميباشد. اين شخصيت سوم است كه توانايي اتصال به عالم ملكوت و هم صحبتي با خداوندمتعال و ملائكه الله يعني توانايي انجام صلوة و وصل به ملكوت و وصال به انوار جمال و اتصالبه آسمان معارف و راز و نياز و دعا دارا ميباشد.
اينكه نماز در اين سنين واجب ميشود، بدليل آنست كه تنها در اين سنين است كه تواناييادراك مسائل ماورايي به وسيله اندام ويژهاي كه به انسان هديه شده است محقق ميگردد.
چشمي كه در خلقت سوم يا در شخصيت سوم به انسان داده شده است، توانايي آن رادارد كه بتواند عالم را ببيند و حقايق ماورايي را مشاهده فرمايد.
قدرت تسخير عالم توسط قلب:
آيات كريمه قران گواه و مويد ان است.
آنجا كه ميفرمايد: الم تروا ان الله سخر لكم ما في السموات و ما في الارض آيه 20 كسوره لقمان (3)
الم تروا كيف خلق الله سبع سموات طباقا آيه 15 سوره نوح (71)
آيا نميبينيد كه خداوند متعال چگونه هفت آسمان را خلق فرموده و داراي طبقات هفتگانه نموده است؟
در اين دو آيه شريفه از يكطرف ميفرمايد آيا نميبينيد. يعني آيا درك ننمي كنيد بديهياست كه ديدن يا درك كردن تسخير عالم سموات و عالم ما في الارض توسط انسان به جز از طريقادراكات قلبي و رويتهاي قلبي امكانپذير نميباشد.
از طرف ديگر ميفرمايد كه به تسخير شما درآورده است آسمانها و زمين را تسخير آسمانهاو زمين بجز از طريق دستگاههاي فوق حسي و شهودي چگونه توسط انسان ممكن است؟
بديهي است كه عتاب و خطاب و سؤال از اينكه آيا نميبينيد فرع بر ديدن است.
يعني تنها زماني به افراد ميتوان خطاب و عتاب نمود و جمله آيا نميبينيد را بكار برد كهنفس ديدن براي افراد ميسر باشد.
اين موضوع نيز روشن است كه همه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است نه تنها با اينچشم ظاهر ديده نميشود بلكه با تمام دستگاههايي كه حتي هزاران سال بعد اختراع شود، هرگزقابل رويت نميباشد.
و آسمانهاي هفت گانه نيز با توجه به ديگر آيات قرآن كريم آسمانهايي غير از آسمان اين دوعالم و كهكشانهاي ان است و با اين چشم ظاهر و هر گونه دستگاههاي پيشرفته قابل رويتنيست.
و از همه عجيبتر و مهمتر تسخير آنچه در آسمانها و زمين است توسط انسان ميباشد تحققآن بدون اندام ماورايي كه ذكر آن رفت به هيچه وجه قابل توجيه نيست و نيز تسخير سموات وزمين توسط اندام ظاهري همراه با هر گونه تكنولوژي پيشرفته قابل توجيه نميباشد.
قرآن كريم از انسانهاي بسياري ياد ميفرمايد كه استعداد ماورايي و بالقوه ايشان به فعليترسيده و به نسبت توانايي و قدرتي كه يافتهاند بخشي يا بخشهايي از عالم خلقت مسخر ايشانگشته است.
از حصرت سليمان ياد ميفرمايد كه تمامي حيوانات و تمام جنيان و تكنولوژي ايشان و نيزقدرت و باد مسخر او گشته است.
از حضرت داوود ياد ميفرمايد كه كوهها و پرندگان همراز و همنواي او شده و تسبيح خودرا بر او آشكار كرده و همصدا با او ميشوند.
از حضرت ابراهيم ياد ميفرمايد كه چشمانش و گوشهايش باز شده، فرشتگان را ميبيند،صداي ايشان را ميشنود و با زبان ماورايي با ايشان صحبت ميكند، مژدگاني دريافت ميكند،پيام ميگيرد، از اخبار عالم ملك و ملكوت مطلع ميگردد، قوانين مربوط به آتش را در تسخيرميگيرد، مرغان را ميكشد، در هم ميكوبد و آميخته و مخلوط ايشان را بر سر كوهها ميگذارد وايشان را صدا ميزند و همه زنده شده به سوي او باز ميگردند.
از حضرت مسيح ياد ميفرمايد: مردهها را زنده ميكند، بيماران را شفا ميدهد، كورمادرزاد يعني كسي كه اساسا فاقد دستگاه بينايي است را بينا ميكند.
از حضرت مريم ياد ميفرمايد كه چشم و گوش و قلب و اندام ماورايي را تماما رشد نمودهو قابل معاشرت با ملكوتيان ميگردد. غذاي ملكوتي ميخورد و با روحي كه به صورت انسانمسوي و كامل ظاهر شده است و حامل حكمت و علم است هم صحبت ميشود. و از آن روححامل نوزادي ميگردد كه مسيح (ع) نام دارد.
در حالي كه اگر شان ملكوتي و اندام روحاني و ماورايي حضرت مريم رشد نكرده بود،محال بود كه توانايي رويارويي با روحي كه منتسب به مقام قرب ربوبي ميباشد، را داشته باشد. ومحال بود كه جسم او توان تحمل نزول آن روح برخود را داشته باشد بديهي است اگر اندامماورايي و ملكوتي او به رشد كافي يعني مرحله تسويه نميرسيد، اگر آن روح بر پيكر او نازلميشود جسم مريم بي درنگ متصدع و متلاشي ميگشت.
از حضرت موسي ياد ميفرمايد كه دريا را براي عبور پيروان خود خشك ميكند آنچنانكهدر دو طرف مسير حركت بني اسراييل آبها همچون يخ يا بلور بر روي هم انبوه ميشوند،قورباغهها را در جنگ با فرعون به خدمت ميگيرد. خون را فرمان ميدهد، حشرات را گسيلمينمايد، از آسمان مرغ بريان نازل ميكند، زمين را به بلعيدن دشمن فرمان ميدهد. و تكه چوبيدر دستش را به اژدهايي تبديل ميكند و از چسباندن دست به سينه خود نوري عجيب ساطعمينمايد كه روشني بخش عالميان باشد و در عين حال خطر و ضرري نداشته باشد. بيماري وامراض صعب العلاج را همچون سلاحي قوي مامور ميكند تا دشمن او را به كام خود فرو بگيرد.
از رسول خدا (ص) ياد ميفرمايد كه كلمات را يعني سادهترين و در دسترسترين موجواترام و در اختيار بشر را به بزرگترين سلاح و قدرت و فكر و كلام و منطق و فسلفه و علم و انديشه وراه و نور و ابزار پرواز به سوي ملكوت و مبارزه با همه ضعفها و پستيها و ارائه همه نيكيها و ارزشهاو واسطه آسمانها و ملائك با زمين تبديل نمايد.
از اصحاب بسيار نزديك و راستين رسول اكرم صلي الله عليه و آله روايت شده است كهفرمودهاند، چون راه ميرفت ريگها و درختان و جنبندههاي به او سلام ميكردند و تسبيح گفته وشهادتين ادا ميكردند. چه بسيار روايت شده كه گوش ماورايي او صداي فرشتگان را ميشنيد و باچشم ماورايي ايشان را ميديد و با زبان ماورايي با ايشان صحبت ميكرد حتي در جنگها از ايشانكمك ميگرفت و از مكايد و نيرنگها و حيلههاي دشمنان بواسطه وحي مطلع ميگشت آتشدرون قبرها كه ويژه عذاب شدگان بود را ميديد و از مهيب آن شگفت زده ميشد. به آسمانها سفركرده و به معراج ميرفت و دوزخ و بهشت و دوزخيان و بهشتيان را مشاهده ميفرمود و با ايشانمكالمه داشت. و در معراج خويش نه تنها زمين بلكه زمان را نيز در مينورديد و تمامي گذشتگانو آيندگان را تا روز قيامت مشاهده ميفرمود.
در آسمانها مسيح را ديدار ميفرمود و در چشم به هم زدني مسافت مدينه تا بيت المقدسرا ميپيمود اين رخدادها تنها ويژه پيامبران نبود بلكه از اولياء خدا كه راه پيامبران را رفته از ايشانپيروي كردند نمونه اين حوادث در محدوده و در اندازه تقرب آن اولياء بسيار شنيده شده و ديدهميشود. زيرا هر انساني كه در پرورش شخصيت سوم خود بكوشد و از ودايع اهداء شده بهرهجسته و استعدادهاي ويژه حيات انساني را در تولد جديد خود رشد دهد به تواناييهاي فوق بهاندازه ظرفيت و استعداد خود خواهد رسيد.
اخبار متواتر و كتب و اسناد بسيار در مورد وجود چنين افرادي در گذشتهها و نيز در عصرحاضر مويد اين مطلب است.
انسان اصولا در هر يك از مراحل سه گانه رشد خود اندام و تواناييها و ويژگيهايي را داراميباشد. كه در جهت هم آهنگي با دنيايي كه در آن زندگي ميكند بكار گيرد. در عين حال و درجريان عبور از آن مرحله از رشد مقدمات شخصيت را در درون خودو به صورت جنين ميسازد واندامي را براي آن شخصيت آينده در درون خود رشد ميدهد كه براي زندگي در دنياي بعديخود لازم دارد.
بعنوان مثال تواناييهاي بالقوه دوران كودكي و نوزادي انسان در مرحله جنين و در دورانحيات جنيني، در رحم شكل گرفته است و با پشت سر گذاشتن مرحله جنيني به دنيا ميآيد.
همچنين مقدمات شخصيت دوران تكليف و بزرگسالي انسان نيز مانند جنين در درونمرحله كودكي در حال آماده شدن است و مقدمات مرحله بلوغ همچون جنين در درون شخصيتكودكي انسان شكل ميگيرد.
عليرغم آنكه حيات جنيني نياز به دست و پا و چشم و گوش ندارد، ما از مشاهده دست وپا و گوش و چشم و مغز و ديگر اندام در بدن جنين تعجب نميكنيم زيرا ميدانيم كه اين اندامنسبت به زندگي جنيني گرچه فوق العاده نيرومند بوده و اساسا مورد نياز دنياي جنين نميباشد،ولي جنين به اندام فوق براي زندگي در دنياي بعدي به شدت نيازمند ميباشد.
بنابراين از بروز استعدادها و تواناييهاي فوق العاده و ماورايي و چشم و گوش و پا و دست وقلب و مشام و رايحه و ديگر ويژگيهاي ماورايي ديگر در مرحله بلوغ نبايد احساس شگفتي كنيمزيرا اين اندام نيز براي زندگي در دنياي ديگري كه عالم انساني و ملكوتي ناميده ميشود قابلاستفاده خواهند بود.
انجام اموري مثل رسالت و مسووليت انساني، شهادت و ايثار، معرفت و تقرب،عبادت ووصال، حضور و ذكر، حقيقت و عشق، يقين و ايمان، و بسياري ديگر امثال اينها بدون دارا بودناندام ماورايي ياد شده در شخصيت سوم ممكن نخواهد بود.
دارا بودن اين استعدادها و تواناييها و اين اندام ماورايي در مرحله بلوغ به بعد براي انسانهمان اندازه عجيب است كه شكوفه لطيف و زيبا و خوشبو با توانايي بالقوه در ايجاد ميوه، از تنه وپوست سخت و درخت كه بدمزه و خشن و خاك آلود است بيرون آيد و درخت را غرق زيبايي وعطر و لطافت نمايد.
ملاحظه ميكنيم، درختي خشن، بدمزه، ضخيم، سخت پس از طي مدتي از عمر خودموجودي لطيف، خوشبو، زيبا و داراي توانايي فوق العاده را در خود پرورانده و متجلي مينمايد.اين همان انشاء خلق آخر از درخت است كه به مراتب زيباتر و مفيدتر و نهايت و هدف خلقتدرخت است.
در وجود درخت ميوه چنين استعدادي وجود دارد ولي هر درختي شايستگي پديد آوردنميوه ندارد و تنها آن درختي شايسته خواهد بود كه با رشد خود به چنين مرحله بلندي از خلقتخويش دست يابد. پديد آمدن شكوفه لطيف از درخت خشن، يكباره نخواهد بود و بديهي استكه سالياني خواهد گذشت تا درخت ميوه شكوفه را در خود متجلي سازد.
شكوفه درخت سيب ظاهرا هيچ سنخيتي با تنه درخت سيب نه به لحاظ زيبايي و لطافتو نه به لحاظ مولودي كه در رحم شكوفه بنام ميوه ميپروراند ولي بهرحال شكوفه از هماندرخت سيب است و غير از آن نيست و دانه گردو و نيز نسبت به درخت گرد و چنين استهمانگونه كه به ماده موجود سيب در سير مراحل رشد و حركت جوهري آن اين همه استعداد ولياقت عطا شده است كه بتواند لطافت زيبايي و ظرافت شكوفه، خوش طعمي و گواراي و خوشبوي و شفابخشي سيب را در خود متجلي سازد و مظهر بهرهگيري از فيض وجود در اين اندازهباشد.
به ماده وجود انسان كه مرحله مقدماتي آن تا بشر بودن طي ميشود آن اندازه استعداد ولياقت عطا شده است كه بتواند از فيض وجود تا مرحله تسخير عالم و رويت تمامي آسمانها وزمين و آنچه در آن است بهرهگيرد و شنيدن تسبيح عالميان و مصاحبت با ملكوتيان و بالاتر از اينمراتب را در وجود خود متجلي نمايد و برترين مخلوقات عالم يعني فرشتگان را به بندگي اطاعتو سجده خويش وادار سازد.
ماهيت بلوغ
بنابراين از ديدگاه اسلام ماهيت بلوغ بيانگر حقيقي ديگر علاوه بر آنچه كه روانشناسانعالم اظهار داشتهاند، ميباشد و آن عبارتست از بروز رفتارهايي در انسان كه حاكي از ظهوراستعدادها و تواناييهاي فوق العادهاي است كه خاص حيات انساني انسان است كه جمعا شباهتتام و تمام به نوزادي جديد دارد كه در درون انسان بالغ متولد ميگردد. و شخصيت جديد و بسيارمتفاوتي از گذشته او ساخته و ارائه ميدهد كه نگارنده از آن به شخصيت سوم تعبير مينمايد.
انچه كه توسط روانشناسان عالم از ماهيت و آثار دوران بلوغ مطرح گشته است، بررسي وسعي در جمع بندي رفتارهاي انسان بالغ است. تا بتواند روابط ما بين آنها را كشف نموده و ارائهنمايند ولي آنچه كه به دست آوردهاند در مقايسه با آنچه كه براي ايشان ناشناخته مانده استمانند نسبت معلوماتي است كه بشريت در مقايسه با ناشناختههاي عالم وجود به دست آوردهاست.
كيفيت تربيت پرورش شخصيت سوم
قرآن كريم و روايات ائمه معصومين عليهم الصلوه والسلام بالاتفاق، محور هر گونه تربيتحيات انساني انسان را قلب ميدانند و همه چيز را مستقيما در رابطه با رشد يا عقب افتادگي و يامرگ قلب معرفي ميفرمايند.
تربيت مكتبي جوانان و نوجوانان
قرآن كريم و روايات معصومين عليهم الصلوه والسلام هر گونه تربيت الهي جوانان راوابسته به تربيت قلب ميدانند از آنجا كه قلب در ايام نوجواني و بلوغ مديريت حيات معنوي وانساني انسان را بعهده ميگيرد، تمام تمركز تربيت و برنامههاي اساسي تربيت اسلامي را در اينسن و در اين مرحله از رشد متوجه تربيت قلبي ميدانند.
آنجا كه ميفرمايند: عليكم بالاحداث يعني شما بايد همت خود را روي تربيت جوانانمتمركز نماييد و يا آنكه حضرت اميرالمومين عليه السلام ميفرمايند:
انما قلب الحدث كالارض الخاليه كلما القي فيها من شي قبلته
قلب نوجوان مثل زمين خالي از كشت است كه هر دانه از تربيت بر آن افتد آنرا پذيرفته وميروياند. در اين روايت شريفه اولا مركز و محور وجود در شخصيت سوم انسان را به قلب تعبيرميفرمايد و ثانيا چون مديريت قلب بعنوان موجود جديد در حوزه فعاليت موجودي را كه قران ازآن به قلب تعبير فرموده و محل آنرا در سينه تعيين ميفرمايد تبيين و توضيح ميدهند و محلدقيق فعاليت آنرا در حوزه فعاليت قلب ماهيچهاي و صنوبري شكل معرفي ميفرمايند.
سوم آنكه عميقترين ادراكاتي كه ويژه حيات انساني است و حيوانات از آن مستثنيميباشند را به آن نسبت داده و تشريح ميفرمايند.
ح: قلب روحاني يا شخصيت سوم يا مركز و محور وجود انسان را داراي شخصيتي كاملامستقل و صاحب اختيار و مسلط بر شخصيت ظاهري و باطني انسان و مشرف بر حيات انسانيانسان معرفي فرموده است. در جمع بندي مطالب گذشته چند نكته شد.
ملاحظه ميشود كه حضرت اميرالمومنين عليه السلام به چند نكته اشاره فرمودهاند اولآنكه بخشي از مباني حكمت و بديهيات و مواد حكمت را به رفتار قلب نسبت ميدهند.
رجاء، طمع، ذلت، حرص، ياس، تاسف و تاثر، غضب، غيظ، رضا، خويشتن داري، ترس،پرهيز، غرور، درك فضاي باز و ميدان وسيع فعاليت، درك دارايي و ثروت، طغيان، بي نيازي،درك مصيبت، بي تابي، تنگدستي، درك بلا و گرفتاري، درگيري با گرسنگي، احساس ضعف ازگرسنگي، سيري، احساس پرخوري، و شكمبارگي.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در يكي از حكمتهاي كوتاه خويش از اهميت نقش قلبدر ادراكات انسان و ايجاد عواطف انساني كه تماما منشاء معرفتي دارد، پرده بر ميدارند وميفرمايند:
لقد علق بنياط هذالانسان بضغه هي اعجب ما فيه و ذلك القلب
همانا به رگهاي دروني انسان پاره گوشتي آويزان است كه عجيبترين قسمت وجوداوست و آن قلب است.
وذلك ان له مواد من الحكمه و اضداد من خلافها
و اين شگفتي قلب از ان نظر است كه بخشي از مواد و مباني حكمت و اضداد آن در قلبوجود دارد.
فان سنح له الرجاء اذله الطمع
اگر اميدي در دل پديد آيد طمع او را ذليل خود ميكند.
و ان هاج به الطمع اهلكه الحرص
و اگر طمع به قلب روي آورد حرص او را هلاك خواهد كرد.
و ان ملكه الياس قتله الاسف
و اگر نااميدي بر او چيره شود تاسف و اندوه او را خواهد گشت
و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ
و اگر خشم بر او عارض شود، غيظ او را برآشفته خواهد كرد.
و ان اسعده الرضا نسمي التحفظ
و اگر خوشنودي او را به نشاط آورد، مراقبت را از دست ميدهد
و ان غله الخوف شغله الحذر
و اگر ترس به او روي آورد، پرهيز و كنارهگيري او را گرفتار خواهد كرد.
و ان اتسع له الامر اشئلبته الغره
و اگر در امور براي او گشايش پيش آيد غفلت زده خواهد شد.
و ان افاد مالا اطغاه الغني
واگر مالي بدست آورد، بي نيازي او را به طغيان وادار خواهد كرد.
و ان اصابته مصيبه فضحه الجزع
و اگر مصيبتي بر او وارد شود، بي تابي او را مفتضح خواهد كرد.
و ان غضته القاقة شغله البلاء
و اگر فقر و تنگدستي او را گرفتار كند بلاء او را گرفتار خواهد كرد.
و ان جهده الجوع قعد به الضعف
اگر گرسنگي با او درافتد، ضعف او را به زانو درخواهد آورد.
و ان افرط به الشبع كظته البطنه
و اگر سيري او را به افراط كشاند، شكمبارگي و پرخوري او را زيان رساند.
فكل تقصير به مضر و كل افراط له مفسد
پس هر گونه تقصير و كوتاهي براي او مضر است و هر گونه افراط او را فاسد خواهد كرد.
2ـ اين استعدادها فوق العاده نيرومند و داراي توانايي تسخير عالم و ارتباط با عالم ملكوترا داشته و در عين حال بالقوه هستند.
3ـ مرحله بشر بودن مرحله حيواني انسان و مرزها و محدوده آنها غريزه و نيازهاي اساسياست و انسان در اين مرحله تحت تاثير جاذبههاي نيازهاي اساسي است.
4ـ مرحله بشر بودن نيز داراي استعداد و آمادگي پرورش مسوي شدن و تولد مرحله اصليو نهايي انسان ميباشد.
5ـ مرحله مسوي شدن يا تسويه در انسان بالغ صورت ميپذيرد.
6ـ مرحله تسويه و بلوغ اشد و شدايد قوا با تعادل و اعتدال و كمال قواي انسان همراهاست.
7ـ مركز و و محور و راس و فرمانده استعدادهاي جديد انسان بالغ، قلب معرفي شدهاست.
8ـ گرچه منظور از قلب، قلب صنوري شكل ماهيچهاي نيست ولي فعاليت قلب ارزشي درهمين حوزه است.
9ـ استعدادها و قوا جديد انسان بالغ از او شخصيتي جديد ميسازد كه قران از آن به انسانمسوي تعبير ميفرمايد.
10ـ نگارنده از انسان مسوي با ويژگيها و تواناييهاي آن به مقايسه با شخصيت جنيني وشخصيت كودكي به شخصيت سوم تعبير نموده است.
11ـ محور تمامي برنامههاي تربيتي و اساسي اسلام تربيت و پرورش قلب است.
12ـ قلب جوان بدليل نوزادي و سادگي آمادگي هر گونه تربيتي را دارد.
13ـ قرآن كريم قلب روحاني و رفتارهاي آنرا محور هر گونه سعادت و شقاوت انسانميشناسد.
14ـ به دستور رسول خدا (ص) و ائمه معصومين (ع) تربيت مكتبي جوانان از طريق تربيتقلب ايشان بايد صورت بگيرد.
0 نظر