چاپ کردن این صفحه

متن کامل کتاب نظريه تربيتي اسلام ; فصل12:شوق و رغبت

1782 1396/02/01

فصل12

شوق‌ و رغبت‌

طبق‌ نظريه‌ روانشناسي‌ و تربيتي‌ اسلام‌ شوق‌ و رغبت‌ مقدمه‌ و علت‌ اصلي‌ صدور هرحركت‌ و يا رفتار در انسان‌ است‌.

همانگونه‌ كه‌ در بحث‌ اراده‌ توضيحاتي‌ داده‌ شد براي‌ آنكه‌ انسان‌ حركت‌ ارادي‌ نمايد شوق‌و رغبت‌ و ميل‌ و انگيزه‌ كه‌ ريشه‌ شناختي‌ و معرفتي‌ دارد لازم‌ است‌.

                   يعني‌ انسان‌ تا نسبت‌ به‌ حركتي‌ آگاهي‌ و معرفت‌ پيدا نكند و بر اثر آن‌ آگاهي‌ و شناخت‌نسبت‌ به‌ آن‌ حركت‌ ميل‌ و رغبت‌ و شوق‌ پيدا نكند، تصميم‌ به‌ اجراي‌ آن‌ حركت‌ نخواهد گرفت‌.اينكه‌ انسان‌ از جاي‌ خود كنده‌ ميشود و به‌ سمت‌ چپ‌ چيزي‌ حركت‌ مي‌كند براي‌ آن‌ است‌ كه‌ اولااز وجود آن‌ چيز آگاهي‌ يافته‌ و نياز خود را در وصول‌ به‌ آن‌ شئي‌ درك‌ كرده‌ است‌ و ثانيا بر اثر آن‌آگاهي‌ و بر اثر درك‌ نياز خود بدان‌ شئي‌ در انسان‌ شوق‌ و رغبت‌ ايجاد مي‌شود تا او را از درون‌وادار به‌ آن‌ رفتار ارادي‌ كند.

                   بديهي‌ است‌ كه‌ آن‌ رغبت‌ و شوق‌ از نوع‌ غريزه‌ حيواني‌ كه‌ ناآگاهانه‌ و جبري‌ يا نيمه‌ جبري‌است‌ نميباشد بلكه‌ انسان‌ گواه‌ است‌ كه‌ انسان‌ در پيدايش‌ شوق‌ و رغبت‌ در رفتارهاي‌ موقتي‌ خودكاملا آزاد و مختار است‌ و اگر هم‌ اجباري‌ از درون‌ يا بيرون‌ به‌ او فشار آورد مي‌واند در مقابل‌ آن‌فشارها مقاومت‌ كند، و حتي‌ آنها را مقهور اراده‌ خويش‌ نمايد.

                   ولي‌ در عين‌ حال‌ براي‌ تحقق‌ همان‌ حركت‌ انتخاب‌ شده‌ در رفتار خود نياز به‌ يك‌ جاذبه‌شديد دارد كه‌ ميتوان‌ آنرا به‌ ميل‌ و رغبت‌ تعبير نمود.

                   بنابراين‌ وجود ميل‌ و شوق‌ و رغبت‌ در انسان‌ مقدمه‌ و علت‌ اصلي‌ حركت‌ و يا رفتار انسان‌است‌.

شوق‌ و رغبت‌ خاص‌ انسان‌ است‌

                   طبق‌ نظريه‌ تربيتي‌ اسلام‌ در رفتارهاي‌ ارادي‌ و شناختي‌ و معرفتي‌ ميل‌ و رغبت‌ و شوق‌است‌ كه‌ انسان‌ را به‌ تصميم‌ در انجام‌ عملي‌ وادار مي‌كند

محل‌ تشكيل‌ شوق‌ و رغبت‌

                   اكنون‌ سؤال‌ اين‌ است‌ كه‌ محل‌ بهم‌ رسيدن‌ و تجلي‌ عاطفه‌ شوق‌ و رغبت‌ در كجاي‌ وجودانسان‌ نهفته‌ است‌؟ آيا محل‌ شوق‌ و رغبت‌ يا آن‌ نيرويي‌ كه‌ يكباره‌ انسان‌ را از جا بلند مي‌كند و به‌سوي‌ مقصد به‌ راه‌ مي‌اندازد در مغز است‌؟ در اثر ترشح‌ غدد است‌؟ پاسخي‌ است‌ فيزيولوژيكي‌يا بيولوژيكي‌ از طرف‌ مغز به‌ محركها؟

                   مكتب‌ تربيتي‌ اسلام‌ مي‌فرمايد محلي‌ كه‌ اين‌ شوق‌ و رغبت‌ در آنجا حاصل‌ ميشود ونيرويي‌ كه‌ از آنجا انسان‌ را وادار به‌ انجام‌ عمل‌ ارادي‌ و معرفتي‌ در حوزه‌ قلب‌ ماهيچه‌اي‌ انسان‌است‌ و او را از حال‌ قبلي‌ بيرون‌ مي‌آورد و به‌ سمت‌ مورد نظر مي‌كشاند.

                   بنابراين‌ براي‌ هر گونه‌ حركت‌ ارادي‌ و معرفتي‌ رغبت‌ و شوق‌ كه‌ ريشه‌ معرفتي‌ دارد لازم‌است‌ و اگر نبود هيچ‌ عمل‌ ارادي‌ و معرفتي‌ و انساني‌ از انسان‌ سر نمي‌زد و سطح‌ رفتار انسان‌ باحيوان‌ كاملا شباهت‌ پيدا مي‌كرد.

                   يعني‌ در صورت‌ نبودن‌ رغبت‌ و شوق‌ مجموعه‌ فعاليتهاي‌ انسان‌ مانند حيوانات‌ ياغيرارادي‌ و يا نيمه‌ ارادي‌ ميشد، و تمامي‌ رفتار انسان‌ مانند حيوان‌، تابعي‌ از متغير كششهاي‌غريزي‌ مي‌گشت‌ و تمايلات‌ انسان‌ نيز همانا ميشد كه‌ حيوانات‌ دارند و انسان‌ نيز مانند حيوانات‌ ازاشياء و مواردي‌ دوري‌ مي‌كرد، كه‌ حيوانات‌ نيز از آنها تنافر دارند.

شوق‌ و رغبت‌ با تمايلات‌ غريزي‌ تفاوت‌ مي‌كند

                   از ديدگاه‌ اسلام‌ ماهيت‌ رغبت‌ و شوق‌، چيزي‌ غير از تمايلات‌ غريزي‌ و غيرارادي‌ ميباشدزيرا رغبت‌ و شوق‌ براي‌ رفتارهاي‌ كاملا ارادي‌ انسان‌ تدارك‌ شده‌ است‌ بهمين‌ دليل‌ رغبت‌ و شوق‌بروز رفتارهايي‌ از انسان‌ است‌ كه‌ او را از حيوانات‌ ممتاز مي‌سازد بعنوان‌ مثال‌ خودسوزيها،اعتصاب‌ غذاها، رنجهاي‌ فراوان‌ و فداكاريهاي‌ در راه‌ اختراعات‌ و اكتشافات‌ و جانبازيهايي‌ كه‌انسان‌ در راه‌ مسائل‌ اخلاقي‌ و ارزشي‌ و يا كشف‌ حقايق‌ امور و علوم‌ مي‌كند و يا مثل‌ پرستش‌ وعشق‌ به‌ زيباييها و علاقه‌ به‌ جلوه‌هاي‌ متنوع‌ و شورانگيز حيات‌ انساني‌ همه‌ و همه‌ بيانگر وجودرغبت‌ و شوقي‌ است‌ كه‌ اينگونه‌ رفتارها را در انسان‌ ايجاد مي‌نمايد و او را از ساير حيوانات‌ متمايزمي‌سازد.

                   رفتارهايي‌ مثل‌ خودسوزي‌ يا تحمل‌ زحمت‌ براي‌ اكتشاف‌ و اختراع‌ يا فداكاري‌ و جانبازي‌در راه‌ اعتلا و ارتقاء سطح‌ انسانيت‌ نياز به‌ جاذبه‌هاي‌ معرفي‌ و شناختي‌ دارد زيرا از نوع‌ نيازهاي‌جسمي‌ مثل‌ تشنگي‌ و گرسنگي‌ و غذا و آب‌ نيست‌ كه‌ از درون‌ انسان‌ بصورت‌ غريزي‌ و غيرارادي‌و يا نيمه‌ ارادي‌ بجوشد و جاذبه‌ آن‌ براي‌ انسان‌ فشار بياورد تا انسان‌ به‌ سمت‌ غذا و آب‌ برود.حتي‌ در بسياري‌ از موارد انسان‌ بايد با تمايلات‌ و جاذبه‌هاي‌ غريزي‌ و دروني‌ خود بجنگد ومبارزه‌ كند تا بتواند رفتاري‌ مثل‌ ايثار را از خود صادر نمايد. زيرا تمايلات‌ غريزي‌ حيواني‌،جاذبه‌اي‌ برعكس‌ مفهوم‌ ايثار از خود بروز مي‌دهد. و به‌ هيچ‌ وجه‌ مايل‌ نيست‌ كه‌ در حال‌گرسنگي‌ يا تشنگي‌ شديد، شيئي‌ مورد نياز را نه‌ تنها از دست‌ بدهد، بلكه‌ بطور آگاهانه‌ و عليرغم‌عطش‌ يا گرسنگي‌ و جاذبه‌ دروني‌ به‌ ديگري‌ بدهد.

تفاوت‌ عاطفه‌ شوق‌ و رغبت‌ با احساس‌

                   از ديدگاه‌ روانشناختي‌ اسلام‌ احساس‌ از جنس‌ حس‌ و ادراكات‌ حسي‌ است‌. ادراكات‌حسي‌ ريشه‌ بيولوژيك‌ و فيزيولوژيك‌ دارد مثل‌ احساس‌ گرسنگي‌، احساس‌ تشنگي‌، احساس‌سردي‌، احساس‌ گرمي‌، احساس‌ مربوط‌ به‌ درك‌ غرايز حيواني‌ در انسان‌ است‌ و بهمين‌ دليل‌ انسان‌با حيوان‌ در اين‌ باره‌ مشترك‌ است‌.

                   احساس‌ غيرارادي‌ است‌، يا نيمه‌ ارادي‌ است‌ همچنانكه‌ در حيوانات‌ چنين‌ است‌.

                   احساس‌ منشاء معرفتي‌ ندارد. پيدايش‌ انگيزه‌اي‌ كه‌ منشاء آن‌ در رفتار انسان‌ احسان‌ باشد،ريشه‌ معرفتي‌ ندارد بلكه‌ ناشي‌ از جاذبه‌ و فشار دروني‌ و غريزي‌ انسان‌ است‌.

                   اما عاطفه‌ منشاء معرفتي‌ دارد زيرا عاطفه‌ پس‌ از ادراكات‌ قلبي‌ در قلب‌ شكل‌ مي‌گيرد.

                   بهمين‌ دليل‌ شكل‌ عاطفه‌ نيز متناسب‌ با نوع‌ ادراكاتي‌ است‌ كه‌ در قلب‌ صورت‌ گرفته‌ است‌و قلب‌ دستور صدور عاطفه‌ خاصي‌ كه‌ متناسب‌ با ادراك‌ و تجزيه‌ و تحليل‌ قلب‌ است‌ را بر مغزصادر مي‌كند، تا مغز آنرا اجرا نمايد.

                   البته‌ بسياري‌ از احساسات‌ چون‌ در وجود انسان‌ شكل‌ ميگيرد با عواطف‌ در هم‌ مي‌آميزد ودر رفتار انسان‌ ظاهرميشود بطوري‌ كه‌ تشخيص‌ اينكه‌ فلان‌ رفتار انسان‌ از غريزه‌ حيواني‌ سرچشمه‌گرفته‌ است‌ يا از فطرت‌ و ادراكات‌ انساني‌، بسيار مشكل‌ است‌ انگيزه‌ انجام‌ فلان‌ عمل‌ بخاطراحساس‌ بوده‌ است‌ يا بخاطر عاطفه‌ عالي‌ انساني‌.

                   مثل‌ محبت‌ مادر به‌ فرزند كه‌ مخلوطي‌ از احساس‌ يا غريزه‌ حيواني‌ همراه‌ با عاطفه‌ و فطرت‌و معرفت‌ انساني‌ است‌.

                   توضيح‌ بيشتر در اين‌ راه‌ را علم‌ اخلاق‌ اسلام‌ بعهده‌ گرفته‌ است‌ ك‌ در اين‌ مقال‌ گنجايش‌طرح‌ آن‌ نيست‌.

رابطه‌ ضربان‌ قلب‌ و عواطف‌

                   ميدانيم‌ وقتي‌ عاطفه‌اي‌ در انسان‌ شديد شد ضربان‌ قلب‌ انسان‌ شديدتر مي‌شود مثل‌ ترس‌،كينه‌، عشق‌، غم‌، غضب‌، نشاط‌، ياس‌، غم‌  رابطه‌ عواطف‌ با ضربان‌ قلب‌ و حالات‌ قلب‌ كاملامستقيم‌ است‌. گرچه‌ براي‌ ضربان‌ قلب‌ دلايل‌ فيزيولوژي‌ و بيولوژي‌ ديگري‌ مثل‌ ترشح‌ غدد درخون‌ و يا مقدمات‌ آن‌ در مغز وجود دارد. ولي‌ اينها مانع‌ از آن‌ نيست‌ كه‌ علاوه‌ بر حركتهاي‌فيزيولوژيكي‌ و بيولوژيكي‌ مربوط‌ به‌ تك‌ تك‌ اعضاء در رابطه‌ با ديگر اعضاء و هماهنگ‌ باادراكات‌ حسي‌ و فوق‌ حسي‌ يك‌ حركت‌ دسته‌ جمعي‌ و انساني‌ در رفتار انسان‌ بروز نمايد كه‌مربوط‌ به‌ حيات‌ انساني‌ انسان‌ ميباشد كه‌ در اين‌ شكل‌ و در اين‌ صورت‌ نبايد اين‌ حركت‌ عمومي‌ وهماهنگ‌ را تحليل‌ بيولوژيكي‌ نماييم‌.

                   بعنوان‌ مثال‌ ضربان‌ قلب‌ در اثر رويت‌ محبوب‌ يا تنفر از دشمن‌ را نبايد تنها بعنوان‌ احساس‌تلقي‌ كنيم‌ و معلول‌ ترشح‌ غدد يا مقدماتي‌ از محرك‌ و پاسخهايي‌ كه‌ ضربان‌ قلب‌ را بدنبال‌ داردبدانيم‌ بلكه‌ عاطفه‌اي‌ كه‌ توسط‌ قلب‌ صادر ميشود، متناسب‌ با ادراك‌ و معرفتي‌ است‌ كه‌ قلب‌ درادراك‌ خو نسبت‌ به‌ شيئي‌ يا شخص‌ خاصي‌ داشته‌ است‌. در غين‌ حال‌ دستور صدور آن‌ عاطفه‌ به‌مغز و اجراي‌ آن‌ دستور توسط‌ مغز همراه‌ با تشديد ضربان‌ قلب‌ مي‌باشد كه‌ عكس‌ العمل‌ مغز دربرابر اجراي‌ دستور قلب‌ در صدور آن‌ عاطفه‌ است‌.

تركيب‌ حركات‌ و هماهنگي‌ اجزاء بدن‌ با يكديگر موجودجديدي‌ را بوجود مي‌آورد كه‌ متفاوت‌ از حركت‌ اجزاء بدن‌است‌.

                   اين‌ موضوع‌ در گذشته‌ ثابت‌ شد كه‌ گرچه‌ هر عضوي‌ و هر جزيي‌ از بدن‌ طبق‌ قاعده‌ محرك‌و پاسخ‌، رفتارها و كششها و كنشها در برابر محركها، عكس‌ العملهاي‌ خاص‌ خود را دارند مثل‌ترس‌ و ترشح‌ غدد و ضربان‌ قلب‌ ولي‌ طبق‌ نظريه‌ اسلام‌ در وجود انسان‌ يك‌ مركز هم‌ آهنگ‌ كننده‌بنام‌ قلب‌ وجود دارد كه‌ به‌ حركت‌ و كنشها و واكنشهاي‌ اجزاء وجود انسان‌ نظم‌ و ترتيب‌ و تركيبي‌خاص‌ مي‌دهد كه‌ مجموعا منظره‌اي‌ كاملا متفاوت‌ از رفتار اجزاء را عرضه‌ مي‌كند. مانند يك‌ تابلونقاشي‌ كه‌ اجزاء آن‌ رنگ‌ است‌ و قلم‌ و مواد ديگر ولي‌ منظره‌ كلي‌ آن‌ زيباييها و عمق‌ و نزديكي‌ ودوري‌ ابعاد و اجزاء منظره‌ كه‌ اينها در رنگ‌ و قلم‌ موجود نيست‌ و نبايد منظره‌ تابلو را تحليل‌شيمايي‌ كنيم‌ و بگوييم‌ كه‌ اين‌ منظره‌ نيست‌ بلكه‌ رنگ‌ و انعكاس‌ نور است‌ اگر بگوييم‌ كه‌ رنگ‌است‌ و انعكاس‌ نور و يا طرح‌ است‌ و خطاي‌ ديد، غلط‌ نگفته‌ايم‌ ولي‌ چيزي‌ را انكار كرده‌ايم‌ كه‌علاوه‌ بر همه‌ آنها وجود دارد و آن‌ مناظر دلپذير و زيبايي‌ است‌ كه‌ در تابلو ايجاد شده‌ است‌ و هيچ‌كس‌ بخاطر تحليل‌ شيميايي‌ يا فيزيكي‌ تابلو نقاشي‌ را با قيمتي‌ گران‌ نمي‌خرد!

                   همين‌ گونه‌ است‌، موسيقي‌ و همين‌ گونه‌ است‌ صداهاي‌ زيباي‌ افراد و همين‌ گونه‌ است‌خط‌ زيبا و همه‌ زيباييهاي‌ عالم‌ در گل‌ و گياه‌ و انسان‌ و....

                   يعني‌ آن‌ زيباييها گرچه‌ از اجزاء و عوامل‌ بي‌ روح‌ و يا حداقل‌ بدون‌ زيبايي‌ تشكيل‌ شده‌اندولي‌ مجموعا چيزي‌ را بوجود آورده‌اند كه‌ زيبايي‌ نام‌ دارد. و زيبايي‌ خود يك‌ موجود است‌ كه‌وجود خاصي‌ دارد و ساخته‌ خيالات‌ و اذهان‌ نيست‌.

                   هنرمند، يك‌ فيزيكدان‌ و يا يك‌ شيميدان‌ نيست‌ بلكه‌ زيبايي‌ را ابتدا مي‌شناسد و تخيل‌مي‌كند و آنگاه‌ با ابزار فيزيكي‌ و شيميايي‌ در يك‌ تابلو يا در يك‌ دستگاه‌ موسيقي‌ مي‌آفريند ولي‌هرگز نبايد كار هنرمند را تحليل‌ شيميايي‌ و يا فيزيكي‌ كرد رابطه‌ ضربان‌ قلب‌ و رويت‌ محبوب‌ رانيز نبايد تحليل‌ بيولوژيكي‌ و فيزيولوژيكي‌ كرد و با قاعده‌ محرك‌ و پاسخ‌ بصورت‌ يك‌ حركت‌ بي‌هدف‌ و بي‌ راهبر جلوه‌ داد.

                   نفس‌ رويت‌ يا ديدن‌، ممكن‌ است‌ يك‌ حركت‌ فيزيكي‌ باشد و انتقال‌ آن‌ به‌ مغز يك‌ حركت‌شيميايي‌ و الكتريكي‌ و يا.... باشد ولي‌ حب‌ و محبت‌ و عشق‌ كه‌ در آن‌ رويت‌ و ديدن‌ وجود دارديا هيچ‌ علت‌ و معلول‌ فيزيكي‌ و شيميايي‌ توجيه‌ نخواهد شد.

                   لذا ضربان‌ قلب‌ نيز گرچه‌ با ترشح‌ فلان‌ غده‌ در خون‌ پديد مي‌آيد ولي‌ چرا هنگام‌ رويت‌محبوب‌ پديد مي‌آيد؟!! اين‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ علاوه‌ بر تحليل‌ شيميايي‌ و فيزيكي‌ تحليل‌ انساني‌ ورواني‌ مستقلي‌ نيز وجود دارد كه‌ عبارت‌ است‌ از صدور دستور عاطفه‌ توسط‌ قلب‌ به‌ مغز كه‌طبيعت‌ اجراي‌ عاطفه‌ توسط‌ مغز، بروز ضربان‌ قلب‌ و سرعت‌ گردش‌ خون‌ نيز ميباشد.

قلب‌ روحاني‌ ماهيتي‌ ناشناخته‌ دارد

                   قلب‌ روحاني‌ ماهيتي‌ ناشناخته‌ دارد ولي‌ چون‌ ماهيت‌ قلب‌ روحاني‌ ناشناخته‌ است‌، نبايدآنرا انكار كنيم‌ همچنانكه‌ رفتار ذهن‌ در مغز ماهيتي‌ ناشناخته‌ دارد. البته‌ رابطه‌ عصبي‌ اجزاء مغز يامخ‌ تا اندازه‌اي‌ روشن‌ شده‌ است‌ ولي‌ آنكه‌ از حاصل‌ تعامل‌ اجزاء مغز، دانش‌ را مي‌سازد، اختراع‌مي‌كند، استنتاج‌ مي‌كند، موجودي‌ است‌ كه‌ مستقل‌ از سلولها و اجزاء مغز ميباشد و ماهيتي‌ كاملاناشناخته‌ دارد.

2ـ عواطف‌

                   براي‌ اينكه‌ قلب‌ داراي‌ زباني‌ شود كه‌ بدون‌ نياز به‌ كلام‌ سخن‌ بگويد، براي‌ اينكه‌ قلب‌ درهنگام‌ بيماري‌ و ضعف‌ تغذيه‌ شود و تقويت‌ گردد و از مرگ‌ نجات‌ پيدا كرده‌ و نشاط‌ يابد و حياتي‌دوباره‌ يابد، بسياري‌ امور ديگر كه‌ انسان‌ در حيات‌ سفر بدان‌ نيازمند خواهد شد، خداوند متعال‌عواطف‌ را به‌ انسان‌ بخشيد تا بوسيله‌ آنها حيات‌ انساني‌ خود را ادامه‌ داده‌ با تعامل‌ با انسانهاوجود خود را رشد و تعالي‌ بخشد. گاهي‌ براي‌ جلب‌ نظر ديگران‌ مهر بورزد و گاهي‌ براي‌ دوركردن‌ دشمن‌ خشم‌ بگيرد.

                   براي‌ تدارك‌ حركت‌ از شوق‌ استفاده‌ كند. گاهي‌ براي‌ حركتهاي‌ عظيم‌ و سخت‌ و طولاني‌ ازاراده‌ استفاده‌ نمايد گاهي‌ براي‌ تغذيه‌ و شستشوي‌ قلب‌ از گريه‌ استفاده‌ كند گاهي‌ براي‌ نجات‌افتاده‌اي‌ از شقفت‌ استفاده‌ كند، گاهي‌ بدون‌ هيچ‌ سخني‌ سوز و گداز و آتشفشان‌ درون‌ خود رابنمايد.

                   اين‌ رفتارها و بسياري‌ ديگر عواطف‌ نام‌ دارند كه‌ همچون‌ رايحه‌ حيات‌ بخش‌ به‌ انسان‌موهبت‌ شده‌ است‌. آنچنانكه‌ اگر عواطف‌ نبود انسان‌ موجود بدبختي‌ بود كه‌ در عوالم‌ انسانهازباني‌ براي‌ گفتن‌ و گوشي‌ براي‌ شنيدن‌ و وسيله‌اي‌ براي‌ بهره‌گيري‌ از عالم‌ انسانها و انسانيت‌نداشت‌ و به‌ گنگ‌ و لالي‌ مي‌مانست‌ كه‌ از تماس‌ با ديگران‌ عاجز و از موهبتهاي‌ عالم‌ انساني‌محروم‌ است‌.

                   در مرحله‌ بلوغ‌ كه‌ از مراحل‌ مهم‌ روانشناسي‌ رشد انسان‌ ميباشد، يكي‌ از بارزترين‌نشانه‌هاي‌ بلوغ‌ بروز عواطف‌ تند و شديد در رفتار نوجوانان‌ و جوانان‌ ميباشد.

ماهيت‌ عواطف‌ انسان‌ با حيوانات‌ متفاوت‌ است‌. ولي‌ درمراحل‌ ابتدايي‌ و غريزي‌ مشترك‌ است‌.

                   عاطفه‌ شادي‌ و خنده‌ و مهر و محبت‌ يا غم‌ و غصه‌ يا خشم‌ در بسياري‌ موارد با احساسات‌كاملا متفاوت‌ است‌ و در كيفيت‌ و نهايت‌ با هم‌ فرق‌ دارند.

                   در احساسات‌ خشم‌ و يا مهر و يا هر چه‌ كه‌ از اين‌ نوع‌ باشد، بخاطر وجود جاذبه‌هاي‌غريزي‌ است‌ يعني‌ يك‌ اجبار و فشار ناشناخته‌اي‌ بنام‌ نيروي‌ حيات‌ و ادامه‌ بقاء كه‌ اصطلاحاجاذبه‌هاي‌ غريزي‌ ناميده‌ ميشود انسان‌ را مجبور به‌ محبت‌ به‌ فرزندش‌ مي‌كند و انسان‌ در اين‌مرحله‌ با حيوانات‌ مشترك‌ است‌ ولي‌ عواطف‌ انساني‌ با شعور خاصي‌ و آگاهي‌ خاصي‌ همراه‌است‌ كه‌ ماهيت‌ آن‌ را به‌ كلي‌ از احساسات‌ غريزي‌ كه‌ مشترك‌ بين‌ حيوان‌ و انسان‌ است‌ متفاوت‌مي‌سازد بعنوان‌ مثال‌، زحمتي‌ را كه‌ حيوان‌ براي‌ تربيت‌ فرزندش‌ مي‌كشد به‌ كلي‌ متفاوت‌ است‌ ازتلاشهايي‌ كه‌ انسان‌ براي‌ تربيت‌ فرزندش‌ انجام‌ مي‌دهد.

مشخصات‌ عاطفه‌:

                   عاطفه‌ از ارزيابي‌ و موضعگيري‌ قلب‌ در برابر ادراكات‌ قلبي‌ پديد مي‌آيد.

                   عاطفه‌ درب‌ ورودي‌ به‌ خانه‌ وجود انسان‌ است‌.

                   عاطفه‌ زبان‌ قلب‌ است‌.

                   محل‌ عاطفه‌ در حوزه‌ قلب‌ ماهيچه‌اي‌ است‌.

          عاطفه‌ نقش‌ اصلي‌ رفتار در انسان‌ است‌.

ماهيت‌ عواطف‌

آيا عواطف‌ همان‌ احساسات‌ هستند؟

                   در برخورد با عاطفه‌ ابتدا چنين‌ گمان‌ مي‌رود كه‌ عواطف‌ پاسخهايي‌ هستند انفعالي‌ درمقابل‌ محركهاي‌ خارجي‌ آنهم‌ نه‌ از نوع‌ پاسخهايي‌ كه‌ كاملا ارادي‌ و پس‌ از بررسي‌ و ارزيابي‌هاي‌لازم‌ انجام‌ ميشوند بلكه‌ مانند عرق‌ كردن‌ انسان‌ در گرما ميباشد كه‌ كاملا غيرارادي‌ است‌ لذا ازعواطف‌ در رفتار نوجوانان‌ به‌ احساسات‌ نيز تعبير ميشود. و منظور از احساسات‌ يعني‌ حالات‌غيرارادي‌ و انفعالي‌ كه‌ در برخورد با عوامل‌ خارجي‌ در فرد بوجود مي‌آيد و تعبير به‌ احساساتي‌بودن‌ افراد از همين‌ جاست‌.

                   تفاوت‌ ديگر بين‌ عواطف‌ و احساسات‌ آنست‌ كه‌ بروز احساسات‌ نياز به‌ آگاهي‌ از موضوع‌خاصي‌ ندارد و معمولا شدت‌ و اندازه‌ آن‌ مناسب‌ با شدت‌ واردات‌ و محركها ميباشد.

                   كسي‌ كه‌ احساساتي‌ است‌ در برخورد با عامل‌ خارجي‌ بي‌ اختيار از خود عكس‌ العمل‌نشان‌ داده‌ و يا رفتار انفعالي‌ و حساب‌ نشده‌ از خود بروز مي‌دهد.

                   در اين‌ شكل‌ از عكس‌ العمل‌ انسان‌ از تعبير احساسات‌ كه‌ از لغت‌ حس‌ و حواس‌ گرفته‌ شده‌است‌ استفاده‌ ميشود. يعني‌ برخوردي‌ حسي‌ مانند فردي‌ كه‌ در مقابل‌ تحميل‌ ضربه‌ يا فشار زياد ازخارج‌ فرياد مي‌زند. زيرا احساس‌ درد يا سنگيني‌ زياد روي‌ بدن‌ خود مي‌كند ولي‌ عواطف‌ ريشه‌ وماهيت‌ ادراكي‌ دارند. يعني‌ پس‌ از آنكه‌ انسان‌ موضوعي‌ را ادراك‌ كرد در مقابل‌ آن‌ موضعگيري‌مي‌كند و در مقابل‌ آن‌ متناسب‌ با موضوع‌ ادراك‌ شده‌ عاطفه‌ خاصي‌ را از خود نشان‌ مي‌دهد و دررفتار خود بروز مي‌دهد. مثل‌ عاطفه‌ و بي‌ تفاوتي‌ و يا ميل‌ و رغبت‌ يا انزجار و نفرت‌ يا دلسوزي‌ وغم‌ و از اين‌ قبيل‌ قلب‌ انسان‌ اعلام‌ و اظهار ارزيابي‌ خود را با بروز عواطف‌ متناسب‌ با موضوع‌رفتار انسان‌ نشان‌ مي‌دهد.

                   يكي‌ ديگر از تفاوتهاي‌ بين‌ احساسات‌ و عواطف‌ آنست‌ كه‌ براي‌ تغيير در احساسات‌مي‌توان‌ از ابزار فيزيولوژيك‌ يا بيولوژيك‌ استفاده‌ نمود مثلا با دارو مي‌توان‌ احساس‌ غم‌ را به‌ نشاط‌و بالعكس‌ تبديل‌ كرد. ولي‌ عاطفه‌ را نمي‌توان‌ با دارو تغيير داد. بلكه‌ عاطفه‌ را فقط‌ بايد با ابزارمعرفتي‌ تغيير داد. چون‌ ريشه‌ معرفتي‌ دارد. مثلا فردي‌ كه‌ در زندگي‌ مشترك‌ با همسرش‌ شكست‌خورده‌ و افسرده‌ شده‌ است‌ اگر بداند كه‌ اين‌ شكست‌ به‌ صلاح‌ او بوده‌ است‌ و از يك‌ عمر جنگ‌ ودعوا و ساير خطرات‌ مربوط‌ پيشگيري‌ شده‌ است‌ و در آينده‌ همسر بسيار شايسته‌اي‌ نصيب‌ اوخواهد شد از افسردگي‌ خلاص‌ ميشود و چه‌ بسا با نشاط‌ نيز ميشود اما اگر معالجه‌ افسردگي‌ درچنين‌ فردي‌ بوسيله‌ دارو انجام‌ بگيرد، نه‌ تنها افسردگي‌ او معالجه‌ نخواهد شد، بلكه‌ به‌ داروهاي‌اعصاب‌ و مخدر معتاد خواهد شد و روز به‌ روز دچار افسردگي‌ بيشتري‌ خواهد شد.

                   اما درباره‌ احساسات‌ نقش‌ دارو بسيار موثر است‌ مثلا انسان‌ ديوانه‌ يا بيماران‌ رواني‌ كه‌اختلالات‌ رواني‌ آنان‌ ريشه‌ فيزيولوژيك‌ يا بيولوژيك‌ دارد با معالجه‌ به‌ وسيله‌ دارو درمان‌ ميشوندو اطلاعات‌ و آگاهي‌ و مسائل‌ معرفتي‌ در درمان‌ آنان‌ نقشي‌ ندارد.

مراحل‌ تشكيل‌ عاطفه‌

مرحله‌ اول‌: ادراك‌ موقعيت‌

                   براي‌ آنكه‌ عاطفه‌ در قلب‌ صورت‌ بگيرد و در رفتار انسان‌ ظاهر شود، مراحلي‌ بايد طي‌شود.

                   ابتدا انسان‌ در برابر خود موقعيتي‌ مي‌يابد در درون‌ يا بيرون‌ (منظور از قيد درون‌ آن‌ است‌كه‌ ممكن‌ است‌ انسان‌ در درون‌ خود با انديشه‌اي‌ يا خاطره‌اي‌ روبرو شود) و آن‌ موقعيت‌ را ادراك‌مي‌نمايد يعني‌ ويژگيهاي‌ آن‌ موقعيت‌ را توسط‌ دستگاههاي‌ ادراكات‌ حسي‌ و يا فوق‌ حسي‌ خوددريافت‌ مي‌كند و به‌ قلب‌ منتقل‌ مي‌نمايد.

مرحله‌ دوم‌: بررسي‌ رابطه‌ موقعيت‌ با خود

                   در مرحله‌ دوم‌ قلب‌ رابطه‌ آن‌ موقعيت‌ و نيز ويژگيهاي‌ آنرا در مقايسه‌ با شرايط‌ خود و تمام‌موجوديت‌ خود اعم‌ از گذشته‌، حال‌ و آينده‌ بررسي‌ مي‌نمايد.

 

مرحله‌ سوم‌: تعيين‌ موضع‌

                   در مرحله‌ سوم‌ قلب‌ به‌ تناسب‌ رابطه‌ آن‌ موقعيت‌ با شرايط‌ خود موضع‌ خود را مشخص‌مي‌كند مثلا آيا آن‌ موقعيت‌ دوست‌ داشتني‌ است‌ يا عكس‌ آن‌ يا از نظر او تفاوتي‌ ندارد؟

مرحله‌ چهارم‌: اعلام‌ موضع‌

                   اعلام‌ موضع‌- يعني‌ دستور صدور و بروز عاطفه‌اي‌ كه‌ موضع‌ قلب‌ را نسبت‌ به‌ آن‌ موقعيت‌اعلام‌ نمايد دستور را قلب‌ صادر مي‌كند و صدور رفتار را ذهن‌ و مغز انجام‌ ميدهند. اين‌ مرحله‌اي‌است‌ كه‌ آثار آن‌ در رفتار ظاهر ميشود و عنوان‌ عاطفه‌ به‌ خود مي‌گيرد.

تغييرات‌ بيولوژيكي‌ بدن‌ در زمان‌ چهارمين‌ مرحله‌ از مراحل‌تشكيل‌ عاطفه‌ است‌.

                   و در همين‌ مرحله‌ است‌ كه‌ در تركيبات‌ شيميايي‌ بدن‌ تغييراتي‌ به‌ وجود مي‌آيد مثلا انسان‌عرق‌ مي‌كند و يا صورتش‌ سرخ‌ ميشود يا عرق‌ سردي‌ بر پيكرش‌ مي‌نشيند.

رفتارهاي‌ پس‌ از تشكيل‌ عاطفه‌:

                   حركات‌ و رفتارهاي‌ بعدي‌ انسان‌ در حين‌ بروز عواطف‌ مراحلي‌ است‌ كه‌ گرچه‌ به‌ نوع‌عواطف‌ بستگي‌ دارد ولي‌ جزء مراحل‌ تحقق‌ عاطفه‌ قرار نمي‌گيرد. مثل‌: در آغوش‌ كشيدن‌ يامشت‌ گره‌ كردن‌ و....

                   زيرا مي‌بينيم‌ كه‌ در پاره‌اي‌ موارد عاطفه‌اي‌ در فرد شكل‌ مي‌گيرد ولي‌ آنرا تا آنجا كه‌مي‌تواند پنهان‌ مي‌كند و بروز نمي‌دهد زيرا دستور صدور رفتار بعدي‌ از طرف‌ قلب‌ اينگونه‌ صادرشده‌ است‌ كه‌ خود را كنترل‌ نمايد پس‌ اين‌ كنترل‌ يا عدم‌ آن‌ و ميل‌ به‌ عمل‌ خاص‌ و انجام‌ آن‌ عمل‌مربوط‌ به‌ رفتارهاي‌ بعدي‌ قلب‌ انسان‌ است‌ نه‌ خود عاطفه‌

نتايج‌ بررسي‌ مراحل‌ تشكيل‌ عاطفه‌

از تحليل‌ فوق‌ نتايج‌ زير گرفته‌ ميشود:

                   1ـ در مقابل‌ تمام‌ موقعيتهاي‌ معرفتي‌ و آگاهانه‌ كه‌ انسان‌ با آن‌ روبرو ميشود چه‌ در درون‌خود و يا در خارج‌ به‌ دستور قلب‌ عاطفه‌ مشخصي‌ را در رفتار خود بروز مي‌دهد. به‌ بيان‌ ديگرعواطف‌ زبان‌ گويا و يا زبان‌ بين‌ المللي‌ و خاص‌ حيات‌ انساني‌ انسانها به‌ ديگر سخن‌ عواطف‌ بيان‌حالات‌ دروني‌ انسانها در برابر ادراكات‌ معرفتي‌ توسط‌ قلب‌ ميباشند.

                   2ـ عواطف‌ ماهيت‌ دارند يعني‌ در مقابل‌ درك‌ هرگونه‌ آگاهي‌ هر گونه‌ موقعيتي‌ آگاهاند كه‌انسان‌ با آن‌ روبرو ميشود قلب‌ عواطف‌ متناسبي‌ را بعنوان‌ پاسخ‌ در رفتار انسان‌ ظاهر مي‌نمايد.

انسانهاي‌ بي‌ عاطفه‌ چگونه‌ ادراكي‌ دارند؟

                   3ـ اينكه‌ به‌ دسته‌اي‌ از افراد بي‌ عاطفه‌ گفته‌ ميشود اين‌ به‌ دليل‌ آن‌ نيست‌ كه‌ داراي‌ عواطف‌و نيز احساسات‌ نيستند بلكه‌ به‌ آن‌ دليل‌ است‌ كه‌ چون‌ عاطفه‌ ماهيت‌ معرفتي‌ دارد، مردم‌ منتظرندكه‌ اين‌ فرد بعد از آگاهي‌ بر موضوع‌، عاطفه‌ متناسب‌ با موضوع‌ را از خود نشان‌ دهد ولي‌ چون‌ آن‌فرد چنين‌ عاطفه‌اي‌ را در رفتار خود بروز نمي‌دهد و يا عكس‌ آن‌ عمل‌ مي‌نمايد، او را بي‌ عاطفه‌مي‌گفتند. مثلا انسانهاي‌ قاتل‌ و بي‌ رحم‌ و ماجراجو و تجاوزگر و از اين‌ قبيل‌، ادراكي‌ را كه‌ از دزدي‌يا تجاوز يا قتل‌ و غارت‌ دارند با ديگران‌ بكلي‌ متفاوت‌ است‌.

                   آنها از قتل‌ و يا تجاوز و يا دزدي‌ آن‌ زشتي‌ را ادراك‌ نمي‌كنند. كه‌ انسانهاي‌ متعال‌ و سالم‌ادراك‌ مي‌كنند. لذا عاطفه‌اي‌ را نيز كه‌ از خود بروز مي‌دهند متناسب‌ با ادراك‌ آنها از مفهوم‌ دزدي‌و يا قتل‌ و يا تجاوز است‌ و همين‌ تفاوت‌ ادراك‌ موجب‌ تفاوت‌ بروز عواطف‌ آنها با انسانهاي‌ متعال‌والم‌ ميشود. لذا اگر بتوان‌ ماهيت‌ و معناي‌ دزدي‌ يا مواد مخدر يا قتل‌ يا تجاوز را به‌ آنها منتقل‌نمود عاطفه‌ آنها نيز در مقابل‌ تغيير خواهد كرد.مگر آنكه‌ فرد در اصل‌ ادراكات‌ مشكل‌ داشته‌ باشديعني‌ ضايعه‌ مغزي‌ و عصبي‌ داشته‌ باشد و يا احساسات‌ و قواي‌ حسي‌ او دچار مشكل‌ شده‌ باشد.

يادگيري‌ به‌ ادراك‌ قلب‌ رساندن‌ است‌ نه‌ به‌ حافظه‌ مغزرساندن‌.

                   در مكتب‌ تربيتي‌ اسلام‌ يادگيري‌ عبارت‌ است‌ از به‌ ادراك‌ قلب‌ رساندن‌ است‌.

                   در مكتب‌ تربيتي‌ اسلام‌ براي‌ تشخيص‌ و تحليل‌ و تعيين‌ شاخصهاي‌ يادگيري‌ بايد يادگيري‌را تحليل‌ عاطفي‌ نمود.

                   منظور از تحليل‌ عاطفي‌ آن‌ است‌ كه‌ فرد عاطفه‌ متناسب‌ با يادگيري‌ موضوع‌ را از خود نشان‌دهد. به‌ ديگر سخن‌ انسان‌ وقتي‌ ياد گرفته‌ است‌ كه‌ عاطفه‌ متناسب‌ با يادگيري‌ با موضوع‌ مورد نظررا از خود بروز دهد. و اگر چنين‌ عاطفه‌اي‌ را از خود بروز ندهد يا در خود نيابد و وجدان‌ نكند يادنگرفته‌ است‌. حتما اگر مطلب‌ مورد نظر را عينا بازگو كند يا در ورقه‌ امتحاني‌ منتقل‌ نمايد ممكن‌است‌ هنوز ياد نگرفته‌ باشد و در اين‌ صورت‌ مطلب‌ مورد نظر تنها به‌ حافظه‌ فرد منتقل‌ شده‌ است‌نه‌ ادراك‌ قلب‌ او. زيرا طبق‌ توضيحاتي‌ كه‌ درباره‌ بروز عاطفه‌ در رفتار شخص‌ داده‌ شد، اگرمخاطب‌ ياد گرفته‌ باشد يقينا و لزوما عاطفه‌ متناسب‌ با ادراك‌ مطلب‌ مورد نظر توسط‌ قلب‌ را دررفتار خود بروز خواهد داد.

                   بعنوان‌ مثال‌ وقتي‌ به‌ متعلم‌ آموخته‌ ميشود كه‌ از مرده‌ نبايد ترسيد زيرا كاري‌ از او بر نمي‌آيديا كشيدن‌ سيگار مضر است‌ و يا....ممكن‌ است‌ متعلم‌ اين‌ مطلب‌ را ظاهرا به‌ خوبي‌ ياد بگيرد وبهترين‌ سخنراني‌ را نيز در مورد آن‌ بكند اما وقتي‌ به‌ مرده‌ نزديك‌ شود باز هم‌ بترسد و يا اگرسيگاري‌ به‌ او تعارف‌ كردند باز هم‌ قبول‌ كند. آن‌ ترس‌ و اين‌ رغبت‌ نشان‌ آن‌ است‌ كه‌ مطلب‌ موردنظر هنوز به‌ ادراك‌ قلب‌ او نرسيده‌ است‌ زيرا عاطفه‌اي‌ را كه‌ در رفتار خود نشان‌ مي‌دهد با محتواي‌ادراكي‌ كه‌ بايد بنمايد متضاد است‌.

نقش‌ قلب‌ در ايجاد تحولي‌ عظيم‌ در نظام‌ آموزشي‌

                   اگر دستگاههاي‌ برنامه‌ ريزي‌ و اجرايي‌ و اساتيد و مربيان‌ درنظام‌ آموزشي‌ اعم‌ از آموزش‌عالي‌ يا مقدماتي‌، به‌ مساله‌ ادراك‌ قلب‌ و تفاوت‌ آن‌ با انتقال‌ به‌ حافظه‌ در مغز عنايت‌ كنند و توجه‌كافي‌ نمايند و ادراك‌ قلبي‌ را ملاك‌ و معيار يادگيري‌ قرار دهند، تحول‌ عظيمي‌ در نظام‌ آموزشي‌ ونظام‌ ارزشيابي‌ از آموخته‌ها پديد خواهد آمد.

                   در آنصورت‌ يادگيري‌ در حد انتقال‌ مفاهيم‌ به‌ حافظه‌ يادگيرنده‌ متوقف‌ نخواهد شد وارزشيابي‌ در حد پرسش‌ و پاسخ‌ و يا انتقال‌ آموخته‌ها با ورقه‌ امتحاني‌ متوقف‌ نخواهد گشت‌.

                   صدور عواطف‌ اختصاص‌ به‌ ادراكات‌ و يا حالات‌ استثنايي‌ انسان‌ ندارند و يا به‌ مواردمعيني‌ از حالات‌ انسان‌ اختصاص‌ ندارند بلكه‌ هر برخوردي‌ و هر محركي‌ و هر گونه‌ دريافتي‌ ازخارج‌ توسط‌ قلب‌، لزوما با صدور دستور عاطفه‌اي‌ خاص‌ و متناسب‌ با آن‌ دريافت‌ از طرف‌ قلب‌به‌ مغز همراه‌ خواهد بود و در رفتار انسان‌ توسط‌ مغز ظاهر خواهد شد. همچنين‌ هر رفتاري‌ كه‌ ازانسان‌ صادر شود، ادراكات‌ خاصي‌ توسط‌ قلب‌ منشاء آن‌ ميباشد و عاطف‌ و يا عواطف‌ معيني‌ كه‌دستور آن‌ از قلب‌ صادر شده‌ است‌ باعث‌ و انگيزه‌ آن‌ رفتار ميباشند.

                   هر قدر ادراكات‌ انسان‌ وسيعتر و يا متنوع‌تر ميشود، عواطف‌ انسان‌ نيز تنوع‌ بيشتري‌ به‌ خودمي‌گيرد. بعنوان‌ مثال‌ تا وقتي‌ كه‌ حب‌ شديد را انسان‌ درك‌ نكند، عاطفه‌ عشق‌ در او پديد نخواهدآمد و نيز تا وقتي‌ كه‌ انسان‌ شكستها و فشارهاي‌ روحي‌ و منفي‌ خاصي‌ را درك‌ نكند، عاطفه‌ غم‌ وياس‌ و غصه‌هاي‌ شديد و بحرانهاي‌ ناشي‌ از آن‌ در او پديد نخواهد آمد.

                   علت‌ پيدايش‌ عواطف‌ متنوع‌ و احساسات‌ شديد در سنين‌ بلوغ‌ انسان‌ از يك‌ طرف‌پيدايش‌ ادراكات‌ جديد در او ميباشد. و از طرفي‌ پيدايش‌ تغييرات‌ شديد فيزيولوژيكي‌ وبيولوژيكي‌ بدن‌ انسان‌ موجب‌ پيدايش‌ احساسات‌ متغير و تند نوجواني‌ ميباشد. انسان‌ در دوران‌كودكي‌ بسياري‌ از ادراكات‌ جواني‌ را ندارد. مثلا مفهومي‌ را كه‌ انسان‌ از آبرو و آبرومندي‌ در كودكي‌درك‌ مي‌كند، با ادراك‌ همان‌ مفهوم‌ در دوران‌ بلوغ‌ به‌ كلي‌ متفاوت‌ است‌. لذا انسان‌ در ايام‌ جواني‌عاطفه‌اي‌ كه‌ در مقابل‌ شكست‌ خوردن‌ها از خود بروز مي‌دهد ممكن‌ است‌ موجب‌ بروز عاطفه‌افسردگي‌ و در خود فرو رفتن‌ و سرخوردگي‌ شود ولي‌ شكست‌ در دوران‌ كودكي‌ هرگز موجب‌ بروزچنين‌ عاطفه‌اي‌ نخواهد شد.

                   در دوران‌ كودكي‌ مثلا 9 تا 12 سالگي‌ انسان‌ شخصيت‌ خود را وابسته‌ به‌ تاييد بزرگترهامي‌داند بگونه‌اي‌ كه‌ اگر آنها او را تاييد كردند، خوشحال‌ ميشود و اگر آبرويش‌ را بردند و تحقيرش‌كردند احساس‌ ناراحتي‌ مي‌كند اما نه‌ آنگونه‌ كه‌ در دوران‌ بلوغ‌ از مفهوم‌ تحقير درك‌ مي‌كند بلكه‌ ازآن‌ جهت‌ كه‌ شخصيت‌ او مورد قبول‌ بزرگترها واقع‌ نشده‌ است‌ ناراحت‌ است‌ لذا عاطفه‌ خشمي‌كه‌ در او پديد مي‌آيد به‌ همين‌ اندازه‌ است‌. ولي‌ عاطفه‌ خشم‌ در مقابل‌ ادراك‌ تحقير در دوران‌ بلوغ‌آنچنان‌ شديد است‌ كه‌ از كنترل‌ نوجوانان‌ خارج‌ ميشود.

ماهيت‌ رفتارهاي‌ عاطفي‌ در دوران‌ بلوغ‌

                   عامل‌ رفتارهاي‌ عاطفي‌ نوجوانان‌ و جوانان‌ كه‌ دوران‌ بلوغ‌ را مي‌گذرانند، داراي‌ دو ماهيت‌است‌.

الف‌- احساسي‌ و غريزي‌ و جسمي‌ ب‌- عاطفي‌ و معرفتي‌ ومعنوي‌

                   يعني‌ منشاء رفتار نوجوانان‌ و جوانان‌ از يك‌ طرف‌ منشاء غريزي‌ و حيواني‌ بدليل‌ رشدجسمي‌ و غدد جنسي‌ و وارد شدن‌ هورمونها در خون‌ نوجوان‌ و جوان‌ ميباشد.

                   و در اين‌ حالت‌، نوجوانان‌ و جوانان‌ تحت‌ تاثير تغييرات‌ بيولوژيك‌ و فيزيولوژيك‌ بدن‌ خودميباشند. و بهمين‌ دليل‌، بخشي‌ از رفتار ايشان‌ بصورت‌ غريزي‌ و حيواني‌ يعني‌ نيمه‌ ارادي‌ ياغيرارادي‌ ميباشد.

                   به‌ اين‌ معني‌ كه‌ بخشي‌ از رفتار آنان‌ با طرح‌ و نقشه‌ قبلي‌ نيست‌ و يا در اثر كسب‌ آگاهي‌خاصي‌ رفتارهاي‌ احساساتي‌ را از خود بروز نمي‌دهند.

                   زيرا همانگونه‌ كه‌ قبلا توضيح‌ داده‌ شد، رفتارهاي‌ احساساتي‌ منشا حسي‌ و فيزيولوژيك‌ وبيولوژيك‌ دارند و براي‌ بروز چنين‌ رفتارهايي‌ از انسان‌ به‌ معرفت‌ و آگاهي‌ خاصي‌ نياز نيست‌.

                   در چنين‌ حالتي‌ رفتار انسان‌ تابعي‌ از متغيرات‌ دروني‌ و جسمي‌ و غريزي‌ و حسي‌ ميباشد وشدت‌ بروز احساسات‌ بستگي‌ به‌ شدت‌ تغييرات‌ فيزيولوژيك‌ و بيولوژيك‌ جسم‌ انسان‌ دارد وبهمين‌ دليل‌ است‌ كه‌ رفتار بعضي‌ از انسانها در مرحله‌ بلوغ‌ شبيه‌ به‌ رفتار حيوانات‌ در همين‌ مرحله‌ميباشد.

ب‌- عاطفي‌

                   اما به‌ دليل‌ آنكه‌ مرحله‌ بلوغ‌، مرحله‌ رسيدن‌ و وصول‌ انسان‌ به‌ دروازه‌ رسالت‌ و مسئوليت‌و آگاهي‌ و مرحله‌ ورود به‌ حيات‌ انساني‌ ميباشد، مرحله‌اي‌ است‌ كه‌ قلب‌ يعني‌ مركز ادراكات‌عالي‌ انساني‌ در درون‌ نوجوان‌ به‌ مرحله‌ آمادگي‌ براي‌ ايفاي‌ نقش‌ در حيات‌ انساني‌ مي‌رسد نشانه‌اين‌ آمادگي‌ اظهار نياز شديد نوجوان‌ و جوان‌ به‌ آگاهيها و معارف‌ خاصي‌ است‌ كه‌ در دوران‌دبستاني‌ هرگز وجود نداشته‌ است‌.

                   نشانه‌ ديگر اين‌ آمادگي‌ قلب‌ آنست‌ كه‌ نوجوان‌ و جوان‌ از شخصيت‌ خود و اطرافيان‌ ومحيط‌ و مسائل‌ و مشكلات‌ و مفاهيم‌ موجود، شناخت‌ جديد و معرفت‌ جديد و خاصي‌ پيدامي‌كند كه‌ در دوران‌ دبستاني‌ از آن‌ بي‌ خبر و با آن‌ بيگانه‌ بوده‌ است‌.

                   بنابر دلايل‌ فوق‌ قلب‌ نوجوان‌ ايفاي‌ نقش‌ خود را در مرحله‌ جديد از حيات‌ خود آغازمي‌نمايد و دستور صدور عواطف‌ جديدي‌ را كه‌ قبلا در رفتار نوجوان‌ و جوان‌ نداشت‌، به‌ مغزصادر مي‌نمايد تا مغز آن‌ عواطف‌ را در رفتار نوجوان‌ و جوان‌ بارز نمايد.

                   بنابراين‌ هر گونه‌ رفتار نوجوان‌ و جوان‌ دو ماهيتي‌ است‌. ماهيت‌ فيزيولوژيك‌ و بيولوژيك‌ وحسي‌ و احساسي‌ دارد و ماهيت‌ معرفتي‌ و شناختي‌ و عاطفي‌ دارد.

آيا عواطف‌ انسان‌ پس‌ از گذراندن‌ دوران‌ بلوغ‌ كمتر ميشود؟

                   بروز و ظهور عواطف‌ و احساسات‌ انسان‌ پس‌ از دروان‌ بلوغ‌ كمتر ميشود و اين‌ به‌ سه‌ دليل‌است‌:

                   اول‌ دليل‌ عاطفي‌ و معرفتي‌- دوم‌ دليل‌ احساسي‌ و جسمي‌ سوم‌ دليل‌ عقلي‌ و ارادي‌

                   دليل‌ معرفتي‌ آنست‌ كه‌ قلب‌ انسان‌ با گذراندن‌ دوران‌ بلوغ‌ به‌ ادراكات‌ معرفتي‌ بيشتر وواقعيات‌ و حقايق‌ مهمتر و بيشتري‌ دست‌ مي‌يابد كه‌ طبيعتا مطابق‌ با آن‌ دريافتها و ادراكات‌،عواطف‌ خود را بروز مي‌دهد. مثلا از مفهوم‌ آبرو رفتن‌، ادراك‌ جديدي‌ غير از دوران‌ بلوغ‌ و كودكي‌پيدا مي‌كند و متوجه‌ ميشود كه‌ اگر در ميان‌ جمع‌ تحقير شد آن‌ اندازه‌ اهميت‌ ندارد كه‌ خود رابكشد و يادگيري‌ را مجروح‌ كند. لذا عاطفه‌ خشمي‌ كه‌ توسط‌ قلب‌ در رفتار او پديد مي‌آيد،متناسب‌ با ادراك‌ جديد قلب‌ او از مفهوم‌ آبرو رفتن‌، است‌ بنابراين‌ بروز عاطفه‌ در اين‌ مرحله‌ آنقدرشديد نيست‌ كه‌ اعمال‌ غيرعادي‌ از او سر بزند.

                   البته‌ اين‌ نيز بستگي‌ به‌ رشد معرفتي‌ شخص‌ دارد. پاره‌اي‌ موارد افرادي‌ وجود دارند كه‌عليرغم‌ دارا بودن‌ سنين‌ بزرگسالي‌ معارف‌ و آگاهي‌هاي‌ ايشان‌ هنوز در دوران‌ نوجواني‌ متوقف‌شده‌ است‌ و معارف‌ آنان‌ گسترش‌ و عمق‌ و رشد بيشتر نيافته‌ است‌ لذا مانند دوران‌ نوجواني‌عاطفه‌ خود را بروز مي‌دهند.

                   نمونه‌ ديگر آنكه‌ قلب‌ انسان‌ با طي‌ كردن‌ دوران‌ نوجواني‌ و در اثر ابراز عواطف‌ مربوط‌ به‌ آن‌دوران‌، شكستهايي‌ را تجربه‌ مي‌كند و در نتيجه‌ اين‌ ادراك‌ جديد در او پديد مي‌آيد كه‌ بايدعواطف‌ خود را كنترل‌ نمايند تا شكستهاي‌ مذكور تكرار نشود. لذا عواطف‌ خود را در عين‌ اينكه‌ممكن‌ است‌ شبيه‌ دوران‌ نوجواني‌ باشند. كنترل‌ مي‌نمايد و از ابراز آن‌ خودداري‌ مي‌كند. يعني‌ باادراك‌ شكستهاي‌ قبلي‌ ياد مي‌گيرد كه‌ اگر عواطف‌ خود را كنترل‌ و بروز ندهد، يا ملايمتر نشان‌دهد، به‌ نفع‌ اوست‌ لذا در برخورد با چنين‌ انساني‌ مي‌بينيم‌ كه‌ عواطف‌ او كمتر يا ملايمتر شده‌است‌.

دليل‌ دوم‌ - احساسي‌ و جسمي‌

                   دليل‌ دوم‌ در كم‌ شدن‌ شدت‌ عواطف‌ و احساسات‌ عامل‌ جسمي‌ و بيولوژيك‌ آنست‌ همان‌گونه‌ كه‌ ذكرشد، علت‌ بروز عواطف‌ و احساسات‌ نوجواني‌ و جواني‌ دو عامل‌ است‌. يكي‌ عامل‌معرفتي‌ بخاطر حيات‌ جديد قلب‌ و دوم‌ عامل‌ حسي‌ به‌ خاطر تغييرات‌ بيولوژيك‌ و فيزيولوژيك‌بدن‌ انسان‌ پس‌ از آنكه‌ مرحله‌ نوجواني‌ و جواني‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ است‌. تغييرات‌ بيولوژيكي‌ وفيزيولوژيكي‌ بدن‌ انسان‌ متوقف‌ ميشود و درون‌ جسم‌ انسان‌ داراي‌ ثبات‌ حسي‌ و فيزيولوژيكي‌ وبيولوژيكي‌ ميشود لذا روان‌ و روح‌ و اعصاب‌ و رفتار انسان‌ نيز از تغييرات‌ دروني‌ در امان‌ مي‌ماند واحساسات‌ غريزي‌ و جسمي‌ يا حيواني‌ انسان‌ داراي‌ آرامش‌ و ثبات‌ نسبي‌ ميشود.

                   دليل‌ سوم‌ دليل‌ عقلي‌ و ارادي‌ است‌. همانگونه‌ كه‌ در گذشته‌ توضيح‌ داده‌ شد، برابر تربيت‌و تقويت‌ و رشد وجدان‌، نهال‌ عقل‌ كم‌ كم‌ در درون‌ قلب‌ مي‌رويد و قلب‌ را در تحليل‌ و شناخت‌دريافتها و پاسخ‌ آنها ياري‌ مي‌نمايد.

                   اكنون‌ كه‌ انسان‌ دوران‌ بلوغ‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ است‌ اگر وجدان‌ انسان‌ تغذيه‌ متناسب‌شده‌ باشد و تقويت‌ گشته‌ و رشد يافته‌ باشد، نهال‌ عقل‌ در قلب‌ انسان‌ روييده‌ است‌. بنابراين‌شروع‌ به‌ نقش‌ آفريني‌ مي‌نمايد و قلب‌ را در درك‌ صحيح‌ از حقايق‌ امور و بروز عاطفه‌ مناسب‌ وشدت‌ و ضعف‌ آن‌ راهنمايي‌ خواهد نمود.

                   همچنين‌ اگر عاطفه‌ شوق‌ و رغبت‌ آگاهانه‌ داراي‌ تغذيه‌ وتقويت‌ و رشد كافي‌ شده‌ باشدتبديل‌ به‌ اراده‌ قوي‌ خواهد شد. و در چنين‌ شرايطي‌ قلب‌ با راهنمايي‌ عقل‌ و كمك‌ اراده‌ از هرگونه‌ بروز احساسات‌ غريزي‌ و حيواني‌ و يا عاطفه‌ نامتناسب‌ خودداري‌ خواهد نمود.

عواطف‌ شدت‌ و ملايمت‌ و مراتبي‌ بين‌ اين‌ دو دارند زيرا با نوع‌ ادراك‌و با اعلام‌ موضع‌ قلب‌ انسان‌ در مقابل‌ آن‌ ادراك‌ بستگي‌ كامل‌ دارند.

                   ادراكهاي‌ كوچكتر و ضعيفتر و يا كم‌ اهميت‌، يا غير قابل‌ اعتنا، عواطف‌ جزيي‌ و غيرقابل‌توجه‌ را بدنبال‌ دارند.

                   در بسياري‌ موارد قلب‌ با موقعيتهايي‌ روبرو ميشود كه‌ كم‌ اهميت‌ و جزيي‌ هستند لذاعاطفه‌اي‌ بسيار جزيي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ قابل‌ توجه‌ يا قابل‌ احساس‌ نيست‌.

                   اينكه‌ مي‌بينيم‌ در بسيار موارد انسان‌ عاطفه‌اي‌ را از خود بروز نمي‌دهد به‌ دلايل‌ فوق‌ است‌.

                   عواطف‌ در رفتار انسان‌ بمعني‌ ادراك‌ آگاهيها توسط‌ قلب‌ و موضعگيري‌ قلب‌ در برخورد باآن‌ است‌.

                   بروز عاطفه‌ متشكل‌ از اجزاء بسيار ميباشد كه‌ هر جزء آن‌ توسط‌ يكي‌ از اندام‌ و اعضاءوجود انسان‌ اجرا ميشود و در رفتار انسان‌ ظاهر مي‌گردد مثلا رويت‌ محبوب‌ و مطلوب‌ ادراك‌ آن‌توسط‌ قلب‌، عاطفه‌ شادي‌ و يا محبت‌ را بدستور قلب‌ توسط‌ مغز در رفتار انسان‌ ظاهر مي‌سازد. وبقيه‌ اعضاء و اندام‌ و اعصاب‌ صورت‌ مأموريت‌ خود در بروز عاطفه‌ شادي‌ محبت‌ را دريافت‌ و به‌اجرا مي‌گذارند تا مجموعه‌ فعاليت‌ آنها عاطفه‌ شادي‌ در رفتار انسان‌ صورت‌ بگيرد.

                   تغييرات‌ بيولوژيك‌ و فيزيولوژيك‌ فيزيكي‌ از مأموريتهاي‌ اندام‌ و اعضاء داخلي‌ و خارجي‌در وجود انسان‌ است‌ مثلا براي‌ بروز عاطفه‌ ترس‌، و پس‌ از صدور دستور آن‌ از قلب‌ و مديريت‌اجراي‌ آن‌ در مغز، غدد مربوطه‌ ترشح‌ خاص‌ خود را دارند، حتي‌ عروق‌ انسان‌ رفتار جديدي‌ طبق‌دستور مغز مي‌كنند كه‌ جمعا رنگ‌ پريدگي‌ را به‌ دليل‌ ترس‌ در صورت‌ انسان‌ ظاهر سازند.

از مجموع‌ مباحث‌ فوق‌ نتايج‌ زير بدست‌ مي‌آيد:

                   عواطف‌ عامل‌ بيان‌ حالات‌ قلب‌ پس‌ از ادراكات‌ قلبي‌ ميباشند.

                   عواطف‌ ماهيت‌ ادراكي‌ دارند. و با احساسات‌ كه‌ منشاء حسي‌ و بيولوژيكي‌ و فيزيولوژيكي‌دارند متفاوت‌ است‌.

                   عواطف‌ ويژه‌ رفتار انساني‌ انسان‌ است‌.

                   عواطف‌ دستورالعمل‌ و نقشه‌ اجراي‌ رفتار براي‌ اجزاء و اعضاي‌ انسان‌ است‌ كه‌ از قلب‌صادر شده‌ و توسط‌ مغز اجرا مي‌گردد.

                   صدور و اجراي‌ رفتار عاطفي‌ ممكن‌ است‌ با تغييرات‌ بيولوژيكي‌ نيز همراه‌ باشد.

                   محل‌ تشكيل‌ عواطف‌ در قلب‌ است‌.

                   مركز ادراكات‌ انسان‌ قلب‌ است‌.

عواطف‌ عمده‌ترين‌ وسيله‌ براي‌ آموزش‌ و يادگيري‌ و مهمترين‌ابزار ارزشيابي‌ از آموخته‌ها ميباشد.

                   براي‌ ايجاد زمينه‌ آمادگي‌ كافي‌ به‌ منظور يادگيري‌ بايد از روشهايي‌ استفاده‌ كرد كه‌ نتيجه‌ آن‌پديد آمدن‌ عاطفه‌ شوق‌ و رغبت‌ نسبت‌ به‌ موضوع‌ باشد.

 

 

بازگشت به فهرست کتاب

آخرین‌ها از

0 نظر