فصل11
قلب روحاني
از آنجا كه انسان داراي مراتب بالاتري از مراتب حيواني خويش ميباشد. براي دست يافتنبه آن مراتب و از قوه به فعليت درآوردن آن، پروردگار متعال ابزار ديگري در اختيار انسان گذاشتهاست بنام قلب. تا به واسطه آن معارف و ادراكاتي كه خارج از حوزه و حيات حيواني انسانميباشد را درك نمايد.
تا محلي باشد براي دريافت مستقيم حقايق، و وحي و الهام و اشراق و جايگاهي برايعميقترين مراتب يقين و خاستگاه دعا و نيايش و خلوتگاه ارتباط بنده با خداوند متعال و آينهانوار الهيه و محل شهود آيات و بينات پروردگار و غايت و نهايت علم و ادراك. چشمي باشد برايديدنيهاي مراتب بالاي وجود و گوشي باشد براي شنيدنيهاي عالم ملكوت پايي باشد براي سفربه ملكوت اعلي و دستي باشد براي تسخير ما في السموات و ما في الارض دستگاهي باشد برايادراك اسرار و معاني كه مغز و اعصاب و حواس پنج گانه از ادراك آن و اسرار و معارف عاجزاست. زباني باشد براي گفتن رازها و اسراري كه زبان و سخن توانايي انتقال آنرا ندارند.
مركزي باشد براي حكومت و رهبري انسان بر بدن و حواس و تصميمگيري و دستورصدور هر رفتاري از انسان. جايگاهي باشد براي استقرار و پرورش و رشد استعدادهاي مربوط بهمراتب بالاي وجود انسان مثل اراده، عواطف عالي انساني عقل، وجدان و يا فطرت مامني باشدبراي پيدايش و پرورش عواطف عالي انساني مثل محبت- عشق- اميد و اطمينان كه ظرفيتتحمل و ادراك آنها را هيچ يك از اندام و امكانات حيواني انسان ندارد.
و جايگاهي باشد براي پيدايش و رشد صفاتي همچون شجاعت، سخاوت، قناعت،شكيبايي و استقامت كه در حيوانات و زندگي حيواني بدين صورت خاص هرگز يافت نگردد.
حضرت رب العالمين براي حيات ملكوتي انسان و تماس او با عالم ملكوت و رجوع بهخزائن غيب و عالمي كه از ان نازل شده موجودي به مراتب برتر و خلقي به مراتب زيباتر و دارايقدرتي غيرقابل توصيف و بي انتها به نام قلب يا استعداد قلبي و شهودي در درون انسان بوديعهنهاده است تا انسان در صورت بهرهگيري شايسته از ان حكومت انسان بر عالم را به ظهور برساندلباس شايسته انسانيت را بر تن كند و كمال خلقت خويش را در زيباترين جمال و پرعظمتترينجلال به نمايش گذارد و آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست را مسخر خويش گرداند و همهموجودات را به اطاعت خويش درآورده و فرشتگان را به بندگي خويش فرا خواند.
اين موجود بنام قلب مانند فرشتگان هم چشم دارد و هم گوش، هم دست دارد و هم پا،هم بال دارد و هم درك و فهم و ارتباط با عالم ملكوت تنها در توان اين موجود است ديدن وتسخير آسمانها و زمين تنها از عهده او بر ميآيد نزول وحي و الهامات و اشراقات نيز تنها بر اوممكن است. تنها وسيلهاي كه انسان به وسيله آن بتواند با خدا و عرشيان به راز و نياز بنشيند قلباست و تنها محلي كه براي فرود عرشيان در كشور وجود انسان تعيين شده است قلب است.
هدايتهاي باطني و مأموريت رسول باطني يعني عقل تنها براي اوست و بذر عقل كهوجدان نام دارد تنها در زمين قلب قابل پرورش و رشد است. و گرايشات فطري يا فطرةالله ياوجدانيات تنها در طبيعت قلب نهفته است. و پيام رسالت و بعثت پيامبران تنها به سوي اوست.ولايت ائمه اطهار عليهم السلام تنها در مورد او معني ميدهد و عشق به ايشان و عاشقي دردرگاهشان تنها از قلب ساخته است.
درك مقامات ائمه اطهار تنها به وسيله او ممكن است.
تدبر و انديشه و عروج و معراج انسان به ملكوت قرآن و درك هفت آسمان معارف ومعارج قران تنها به وسيله او ممكن است.
تنها نگاه او توان رويت محبوب را دارد و تنها او ميتواند محبوب را بشناسد. هم آغوشي باعشق و رقص خونين شهادت در پيشگاه قرآن و رسول خدا (ص) و اهل بيت او عليهم الصلواتوالسلام (ع) در خور او و شايسته و برازنده اوست.
اوست كه بايد ولي امر خود را بشناسد، اوست كه مولا و موالي خود را ميشناسد و بهدامنشان چنگ ميزند. التماس و گريه و انابه و گدايي و خواري و زاري در پاي محبوب نيز خاصاوست. رسول خدا را اميرالمومنين را سيده نساء العالمين را دو سيد جوانان اهل بهشت يعنيامام حسن و امام حسين را امام مهدي ارواحنافداه را تنها او ميتواند بشناسد.
آنها كه علي و زهرا و حسين را كشتند آن بزرگواران را با چشم دل نديدند و آن حضراتبراي آنها كه هم اكنون به زندگي حيواني مشغولند نيز ناشناسند و ناديدني. و آنها كه ايشان را باچشم قلب ميشناختند و مقامشان را درك ميكردند، اكنون نيز ايشان را ميشناسند حضرتفاطمه زهرا هم در آن زمان براي كوردلان ناشناس بود و هم در اين زمان نيز ناشناس است سيدهنساء العالمين هم در آن زمان براي دلهاي نوراني شناخته شده بود و هم در اين زمان.
در عالم ملك و ملكوت تنها يك محمد و يك علي و يك زهرا صلوات الله عليهم اجمعينوجود دارد لذا براي همه عالميان تا روز قيامت قابل رويت و زيارت و قابل شهود و قابل كسبفيض اند و وجود ايشان گراميتر از ان است كه در آثار باستاني و گورستان زمان محدود و زندانيباشند زيرا كه زمان و مكان مسخر آن موجودات عرشي است.
حضرت علي نيز براي همه مومنان و اهل يقين تا روز قيامت امير و مولاي دلهاست. لذاهنوز هر كه بميرد و به عالم ديگر سفر كند، اوست كه بايد به عنوان سلطان ملك و ملكوت بر اوحاضر شود و ولايت خود را ملاك و ميزان تعيين درجات يا دركات مختصر قرار دهد و جايگاه اورا تعيين نمايد و تا قيامت چنين خواهد بود.
اينهمه را خداوند متعال به وسيله قلب براي انسان آشكار ميفرمايد و مخاطب اصلي درحيات ملكوتي انسان همين قلب است.
استعدادهاي قلبي
منظور از قلب استعدادهاي قلبي فعاليت و تمركز روح انسان در حوزه قلب ماهيچهاي وصنوبري شكل در محدوده سينه است ولي خود قلب ماهيچهاي مورد نظر نميباشد. البتهچگونگي رابطه روح انسان با اندام ماهيچهاي قلب و نيز نوع فعاليت قلب و رابطه آن با مغز ازپيچيدهترين مسائل روانشناسي اسلامي است كه هنوز ناشناخته مانده است.
همچنانكه در روانشناسي جديد رابطه روح يا روان انسان با سلولهاي عصبي مغز كاملاناشناخته مانده است و چگونگي استفاده روح يا روان از سلولهاي عصبي مغز به كلي مبهم استهمين وضعيت درباره قلب نيز صادق است البته اينكه رابطه سلولهاي عصبي مغز با هم و با اندامحسي انسان موجب دريافت ادارك محركها ميشود، تا اندازهاي روشن شده است ولي اينكهانسان به وسيله كدام اندام يا عصب بر آگاهي خود آگاهي مييابد و نيز چگونه بر اين مرتبه ازآگاهي دوم آگاهي مييابد، كاملا ناشناخته مانده است و تقريبا ميتوان يقين نمود كه آگاهي برترنميتواند مربوط به روابط سلولهاي عصبي و محرك و پاسخ باشد.
مساله شناخت قلب نيز از پيچيدهترين مسائل روانشناسي در حال و آينده خواهد بود وليبهرحال در روانشناسي اسلامي مساله فعاليت روح يا روان انسان در حوزه قلب در محل سينهقطعي است. ولي همانگونه كه ناشناخته ماندن روان در روانشناسي مانع از بررسي آثار رواندر رفتار نشده است ناشناخته ماندن چگونگي رابطه روح با قلب ماهيچهاي نيز مانع از آن نشدهاست كه يكي از مسلمات و محكمات قرآن كريم يعني قلب (روحاني) مورد پذيرش نظام تعليم وتربيت قرار گيرد و نقش آن در رفتار انسان مورد بررسي قرار گيرد بهرحال قلب در روانشناسياسلامي مركز اداره امور دروني و بروني انسان معرفي شده است و مركز صدور دستورات لازمبراي تحقق هر گونه رفتار در وجود انسان است.
قلب رهبر جسم است بنابراين قلب منشاء هر گونه رفتار آگاهانه در انسان است.
قلب اصل وجود انسان است و تمامي نيروهاي جسمي يا غريزي يا ذهني يا عقلي ياارادي و هر گونه نيروي ديگري در ظاهر و يا درون انسان در اختيار قلب قرار داشته و يا متوجهقلب ميشود.
استعداد قلبي يا قلب نيز مانند ديگر استعدادهاي غريزي، ذهني، عقلي و ارادي مستقيماقابل مشاهده نيست ولي با بررسي آثار آن از طريق تحليل رفتار انسان و تحليل دروني ميتوان بهوجود آن پي برد.
آثار وجود قلب و فعاليتهاي استعداد قلبي در رفتار انسان، بروز عواطف است طبقتوضيحات روانشناسي اسلامي و مباني تعليم و تربيت اسلامي، عواطف منشاء قلبي دارد و بسيارپيچيده و بااهميت ميباشند زيرا عكس العمل دريافت مفاهيم توسط قلب يا ادراكات قلبي، بروزعواطف توسط قلب ميباشد.
با تعريف فوق عواطف غير از احساسات ميباشند و ريشه معرفتي و شناختي دارد ولياحساسات ريشه بيولوژيك و فيزيولوژيك دارد زيرا قلب در مقابل هر گونه ادراك نوعي عاطفهنشان ميدهد و شدت و ضعف عاطفه و نوع عاطفه متناسب با شدت تمايلات و نوع ادراكاتقلبي است.
طبق مباني تعليم و تربيت اسلامي تنها موجودي كه در نظام تربيتي اسلام مورد توجه بودهو تمامي برنامههاي تربيتي اسلام براي تربيت آن بسيج شدهاند، قلب يا استعداد قلبي ميباشد.گرچه عقل و استعداد عقلي برترين قسمتها از بخشهاي وجود انسان ميباشد. ولي آن نيز درخدمت قلب و بمنظور هدايت و ارشاد و راهنمايي قلب خلق شده است.
تربيت استعداد قلبي
طبق مباني تعليم و تربيت اسلامي تنها موجودي كه در تربيت اسلامي تمامي برنامه ريزيهامتوجه او ميشود قلب و استعدادهاي قلبي است.
سعادت و يا شقاوت انسان در گرو تربيت صحيح يا غلط استعداد قلبي است.
در تربيت اسلامي انواع بيماريهاي تربيتي براي استعدادهاي قلبي مطرح شده و طرقمعالجه آنها نيز معرفي شده است. همچنين انواع رفتارهايي كه به صورت بروز عواطف در رفتارانسان ظاهر شده و نشان تربيت صحيح و بالنده قلب و استعداد قلبي ميباشد بعنوان شاخص وملاك تربيت و رشد، مطرح گشته است و براي دسترسي به آنها ورشد تربيت قلبي انواع برنامههاارائه شده است.
نمونههاي زير از آن جمله است كه تماما از آيات كريمه قران و عينا اقتباس و نقل ميگردد:
نمونه شاخصهاي تربيت صحيح استعدادهاي قلبي
1ـ اطمينان و آرامش
2ـ تدبر و تفقه
3ـ اخلاص
4ـ خيرخواهي
5ـ خشيت
6ـ ميل به عبادت و بندگي و ستايش
7ـ عشق به حق تا سرحد شهادت
8ـ الفت و انس
9ـ سعه صدر
10ـ ايمان و يقين
11ـ الهام و اشراق
12ـ بصيرت و رويت ملكوت
13ـ خوشخويي و نرم دلي
14ـ مهر و محبت
15ـ عفو و بخشش
نمونه ملاكهاي ضعف و يا بيماريهاي قلبي
1ـ طمع و حرص
2ـ غفلت
3ـ سنگدلي و بيرحمي
4ـ نفهمي و كودني حقايق.
5ـ وحشت و اضطراب
6ـ كينه و حسادت
7ـ كوري و كري و گنگي
8ـ شهوات و ميل به گناه
9ـ تنگي و بي ظرفيتي
10ـ سركشي و عصيان
از آنجا كه غرايز و استعداد غريزي طبيعتا داراي كشش و جاذبه قوي ميباشند،استعدادهاي قلبي در صورت تربيت غلط، تحت فشار غريزي به تصرف آن درآمده و تنها بهجاذبههاي غريزي مشغول ميشود غريزه و تمامي فعاليت و امكانات استعدادهاي قلبي را متوجهتامين نيازهاي حيات حيواني خواهد نمود و عواطف خود را به صورت تمايلات شديد به سويشهوات در رفتار انسان ابراز خواهد داشت.
اگر استعدادهاي قلبي تربيت نشود مرتبه غريزي يا حيواني تمامي فعاليت آن را درمحدوده حيات حيواني خود متمركز ميكند و نيروي عظيمي را كه در استعداد خود نهفته دارد،به مصرف حيات حيواني خود خواهد رساند.
لذا انسان را به سرعت و به مراتب از حيوانات وحشيتر و پستتر ميكند قلب در اينمرتبه همچون حيوانات عبرتها را نميبيند و كور است حقايق را نميفهمد و گنگ است. لذاتمعنوي و ملكوتي را نميتواند بچشد زيرا مريض حال است. موجودي عقب مانده است. وظايفاصلي و ملكوتي خود را كه هدف خلقت اوست نميتواند انجام دهد. قلب در ضايع شدن و درحيات حيواني قرار گرفتن نيز مراتبي دارد.
گاهي قسي شده مانند سنگي بي اثر و مرده ميشود گاه مرتبهاي چنان پست فرو ميرود كهاميد هر گونه نجاتي بر او نميرود و اين مرتبه را قرآن كريم قفل زدگي، طبع و ختم يا مهرزدگيقلب ناميده است كه هرگز مهر ان باز نميشود صاحب چنين قلبي در اين مرتبه همچون حيواناتحتي از همنوعان خود ميترسد براي بدست آوردن غذا و تحقق اميال مادي خشمگين ميشود وبا از دست دادن نيازهاي مادي مورد نظر سخت ناراحت ميشود با ديدن جنس مخالف ميل بهشهوات پيدا ميكند و خلاصه دائما در يكي از حالات حيواني بسر ميبرد.
بروز رفتارهايي مل ترس، خشم، غرور، تكبر، خودخواهي، حسادت، حقارت، ميل بهظلم، فساد، خونريزي، بخل، شهوت، شكم پرستي، مال اندوزي از خصوصيات اين مرتبه ازحيات انسان در قلب است.
با رشد انسان و پيمودن مراتب بالاتر استعدادهاي قلبي و شهودي انسان نيز از حالاتحيواني بيرون آمده و متوجه تزكيه و تهذيب خود ميگردد و رشد ميكند انشراح حاصل ميكندآرامش مييابد نه ميترسد و نه محزون ميشود نوراني ميشود، سكينه و اطمينان مييابد محلرافت و رحمت ميشود، به مرتبه يقين ميرسد و به هر ميزان كه رشد كند، جايگاه وسيعتري برايعلم به حقايق عالم وجود شده و مجذوب عالم ملكوت خواهد گشت.
با تربيت استعدادهاي قلبي و شهودي، قلب مركز انعكاس احساسات ملكوتي و معرفتحضوري و يقيني در درون انسان ميشود. علم اليقين و حق اليقين و عين اليقين از مراتب بلند ومعرفت قلبي و شهودي است كه انسان با تربيت استعدادهاي قلبي و شهودي خويش ميتواندبدان دست يابد.
در تعليم و تربيت اسلامي به تربيت قلب و پرورش آن بعنوان مركز عميقترين مرتبه معرفتو يقين و شهود و نيز خاستگاه دعا و خلوتگاه بنده با خداوند و جايگاه ايمان، محبت، اطمينان، وسكينه، مهبط وحي، آينه تجليات الهي و محل دريافت الهام و اشراق، توجه و تاكيد بسيار شدهاست.
ديدنيهاي عالم ملكوت كه انسان بايد آنها را ببيند تا مراتب بالاتر كمال را طي كند تنها بهوسيله نيروي قلب و از دريچه چشم دل امكان دارد. در واقع پرواز انسان به عالم ملكوت از مرتبهمعرفت قلبي و شهودي شروع ميشود. سير انسان در آفاق و انفسي و شهود آيات و تجليات حقدر آنها فقط به وسيله استعدادهاي قلبي و شهودي ممكن است.
استعداد ارادي
منظور از اراده و استعداد ارادي توانايي و استعداد و قوهاي در انسان است كه انسان را درمقابل تحمل مشكلات و فشارهاي ناشي از جاذبههاي غريزي و حيواني و احساسات وهيجانهاي بي موقع و غيرلازم ياري مينمايد و انسان را در رسيدن به اهداف انساني كمكمينمايد استعداد ارادي، تجلي بخش و مجري نظريات و قضاوتهاي عقل است ولي به دستورقلب عمل ميكند قواي ارادي همچون استعداد عقلاني و قلبي، مايه ملكوتي دارد. و في نفسه ازارزشهاي اسلامي به شمار ميرود.
تربيت استعداد ارادي در تعلميم و تربيت اسلامي اهميت فوق العادهاي دارد چه آنكه هرمقدار در انسان قويتر باشد انسان بيشتر ميتواند مالك خود و سرنوش خويش باشد.
قابل توجه است كه حركت به سمت نيازهاي اساسي جسمي و غريزي و يا به سمت گناه وفساد و افراط در اشباع و ارضاي نيازهاي جسمي و غريزي، احتياجي به نيروي اراده ندارد زيراغرايز كه جنبه حيات حيواني انساني را تشكيل ميدهد خود داراي جاذبهاي قوي است كه بهصورت كششها و تمايلات ظاهر شده و انسان را مانند حيوانات به سوي ارضاي تمايلات خودميكشاند. ليكن تفاوتي كه غريزه انسان با حيوان دارد اين است كه غريزه در حيوانات محدودهمشخصي دارد. مثلا وقتي حيوان سير شد ديگر مزاحم تغذيه ساير همنوعان خود نميشود و يامثلا وقتي زمان و فصل جفتگيري گذشت ميل چنداني به شهوات جنسي نشان نميدهد.
در واقع در ارضاء تمايلات غريزي يا عدم آن اختيار كامل ندارد. ولي نيروي غريزي درانسان به سلاح و اختيار و آزادي و آگاهي مسلح شده و اگر كنترل نشود اولا در هر فصل و زمانيآمادگي فعاليت دارد و ثانيا به هيچ وجه متوقف نميشود و بلكه دائما به پيش ميرود. و اگر رهاشود كنترل و اداره امور را از انسان گرفته و انسان را به سوي پرتگاههاي هلاكت ميكشاند.
لذا در فرهنگ اسلامي حالت گناه در انسان حالت بي اختياري و عدم كنترل و غفلت است.
قوه ارادي در مقابل جاذبههاي غريزي است و تحت دستورات قلب كه با مشاورت عقلانجام ميگيرد كنترل و اداره جاذبههاي غريزي و ساير قواي جسمي را عهده دار است.
تربيت استعداد ارادي
استعداد ارادي نيز مراحل و مراتبي دارد و به هر ميزان كه رشد كند و هر مرتبهاي را احرازكند به همان ميزان و در حد همان مرتبه به صورت مقاومت و صبوري در مقابل مشكلات ظهورميكند و يا به صورت خويشتن داري در مقابل كششهاي غريزي و حيواني در رفتار انسان بارزميشود و يا به صورت نيروي تداوم بخش در حركت به سوي هدف تعيين شده انساني و معنويعليرغم وجود محروميتها و سختيها، در رفتار انسان متجلي خواهد شد.
كودكي كه سعي ميكند برنده مسابقه شود، از نيروي ارادهاش استفاده ميكند ليكن اينمرتبهاي پايين از مراتب تربيت نيروي ارادي و تجلي آن در رفتار است اراده انساني در مراتبي ازرشد قادر خواهد شد كه حتي در حركات و فعاليتهاي جبري بدن دخالت كرده و آنها را در اختيارخود بگيرد اراده انساني در مراتب بالاتر ميتواند در موجودات و محيط اطراف انسان در مراتببلندتري ميتواند در قواي ظاهري و عادي طبيعت تصرف كرده و آنها را از رفتار معمول باز دارد.
نيروي ارادي در صورتي كه تربيت شده باشد قدرت كنترل و اداره و هدايت جاذبههايغريزي را دارد.
انسان عاقل با كمك نيروي ارادي از جاذبههاي غريزي بعنوان مقدمه و ابزار و وسايلبسيار مفيد براي رشد و طي مراتب كمال استفاده ميكند.
مثلا از تمايل جنسي كه جاذبهاي است بسيار قوي براي ايجاد نسلهاي صالح و اخلافشايسته استفاده ميكند همچنين از غريزه فرزند دوستي، يا از غريزه حب ذات بهرههاي فراوانميبرد مثلا از نيروي غريزي حب ذات كه نيرويي است فوق العاده قوي، در جهت هدايت وراهنماييهاي عقل و ارزشي و خواستههاي قلبي و شهودي استفاده ميكند زيرا حب ذات براينجات انسان از مهالك و جلب منافع، وسيله بسيار موثري است.
حب ذات در شكل منفي به حب نفس تعبير ميشود و معني خودخواهي و خوپسنديدارد ولي حب ذات با راهنمايي عقل ارزشي و نورانيت دل تعريف و معني جديدي پيدا ميكند وآن حب به كمال است. زيرا انسان عاقل و نوراني چون خودش را دوست دارد و نيز مهالك راميشناسد، نميخواهد به پرتگاهها سقوط كند لذا با كمك نيروي ارادي به سوي كمال ميرود.ولي اگر حب ذات با راهنمايي عقل و ايمان قلبي و نيروي ارادي هدايت نشود، چون نجات را ازهلاك تشخيص نميدهد دوست ناداني ميشود كه انسان را به هلاكت ميكشاند.
نيروي ارادي در مرتبهاي از رشد ميتواند بر اندام حسي و نيروي فيزيكي اثر كند در مرتبهبالاتر ميتواند بر نيروي غريزي پيروز شود. در مرتبه بالاتري ميتواند بدون جنگ و يا كمتريناشاره نيروهاي جسمي و غريزي را به هر طرف كه بخواهد كشانده و هدايت كند، در اين مرحلهميتواند با شيطان و شياطين بجنگد و با راهنمايي عقل و نور دل نقاطي را كه شيطان كمين كرده وقصد نفوذ در انسان را دارند، يافته و غيرقابل نفوذ سازد. انسان در اين مرتبه از رشد نيروي اراديميتواند كشور وجود خود را در مقابل شياطين و پرتگاهها در امان نگاه دارد نيروي ارادي درمراتب بالاتر رشد بر قوانين طبيعت نيز پيروز ميشود.
ضرورت و تاثير توجه به قلب در نظام تعليم و تربيت اسلامي
از جمله موضوعاتي كه در تدوين مباني تعليم و تربيت اسلامي بايد مورد توجه بسيار قرارگيرد مساله قلب و سهم آن در شاكله انسان و توجه به نقش ان در تعليم و تربيت انسان است. اينهمه آيات و رواياتي كه به وجود قلب، ويژگيهاي قلب، نقش قلب در ادراكات انسان، نقش قلبدر رفتار و نقش قلب در تعليم و تربيت انسان وجود استعدادهاي قلبي را بعنوان يكي از محكماتمباني تعليم و تربيت اسلامي و روانشناسي اسلامي درآورده است كه عدم توجه لازم به آ و گذركردن از آن به صورت ذكر كلياتي ناقص از هستهاي وجود انسان بي عنايتي به مهمترين محكماتمباني تعليم و تربيت اسلامي و ناديده گرفتن نص صريح آيات قرآني و روايات ائمه معصومينعليهم السلام ميباشد.
توجه به وجود استعدادهاي قلبي در انسان توجه به مهمترين هستهاي اوست كه در تماميآيات قرآني بعنوان مركز ثفقه و ادراك انسان مخاطب قرار گرفته و مسوول واقع شده است. لذاضروري به نظر ميسد كه در تدوين مباني تعليم و تربيت اسلامي از طرف تمامي مسئولين تعليم وتربيت مورد عنايت خاصه قرار بگيرد.
توجه به استعدادهاي قلبي ريشه بسياري از مسائل تعليم و تربيت اسلامي را حل مينمايدتوجه به استعدادهاي قلبي تباين و تفاوت تعليم و تربيت غربي را با اسلامي در هنگام تدوين نظامآموزش و پرورش و برنامه ريزيهاي مربوط روشن مينمايد بعنوان نمونه به ذكر چند مورد اكتفاميشود:
1ـ توجه به وجود قلب، تفاوت آن عقلي كه اسلام آنرا بعنوان رسول الحق مطرح نمودهاست را با عقلي كه در روانشناسي غربي مطرح است و در نظام تعليم و تربيت غربي محور تعليمو تربيت قرار گرفته، روشن مينمايد. بگونهاي كه برنامه ريزان و نيز مربيان و معلمين در آموزش وپرورش اسلامي خواهند توانست در سايه توجه به آن، زمينههاي رشد مهمترين نيرو و يا مركزادراكات ماورايي تعقل الهي انسان را با برنامه ريزيهاي متناسب فراهم آورند.
ليكن بدون عنايت به وجود استعدادهاي قلبي تفاوت عقل ارزشي با عقلي كه اكنون درتمام تعليم و تربيتهاي رسمي غربي مطرح است مبهم ميماند و در نتيجه برنامه ريزان و نيز مربياناسلامي نميدانند كه چگونه از عقل حسي گذر كرده و به آن عقل ارزشي دانشآموز راه يابند و آنراتحت برنامه ريزي و تربيت درآورند.
2ـ توجه به استعدادهاي قلبي در تدوين مباني تعليم و تربيت نظام آموزش و پرورشاسلامي مهمترين اصول در روشهاي تعليم و تربيت اسلامي را در دسترس برنامه ريزان و مربيانقرار خواهد داد به گونهاي كه بتواند مهمترين روشهاي تعليم و تربيت اسلامي را براساس آن ابداعنمايند و بكار گيرند. بديهي است با توجه به نقش روشها در تعليم و تربيت، ميتوان پيش بينينمود كه ارائه روشهاي بديع و در عين حال بسيار صحيح و قوي و پيشرفته، تا چه اندازه در پيشبردتعليم و تربيت موثر خواهد افتاد.
3ـ توجه به استعدادهاي قلبي در مباني تعليم و تربيت اسلامي يكي از مهمترين اصولروانشناسي را ارائه ميدهد زيرا با معرفي استعدادهاي قلبي مهمترين مركز ادراكات و محور رفتارانساني در روانشناسي اسلامي مطرح ميگردد كه براساس آن ميتوان بسياري از غوامضروانشناسي غربي و تضادهاي دروني آنرا در مقابل روانشناسي اسلامي روشن نموده و از اينطريق گامهاي بلندي را در رفع معضلات و رفتار و ناهنجاريهاي رفتاري در نوجوانان و جوانان حلنمود و آن رفتارها را به هنجار تبديل كرد.
4ـ براساس مباني تعليم و تربيت اسلامي تربيت استعدادهاي قلبي و شهودي از مهمتريناهداف كلي تعليم و تربيت اسلامي به شمار ميرود كه بي عنايتي به آن، در تدوين مباني تعليم وتربيت اسلامي اين هدف بزرگ و متعالي و پيشرفته نيز در نظام آموزش و پرورش آينده همچونگذشته مغفول عنه باقي خواهد ماند.
5ـ با توجه به وجود استعدادهاي شهودي در تدوين مباني تعليم و تربيت اسلامي ميتوانبحث وجود شيطان و نقش او و طائفهاش را در انحراف انسانها (كه اعتقاد به آن از ضروريات ديناست) بصورتي به اصطلاح كلاسيك و علمي و متناسب با لسان روانشناسيهاي جديد مطرحنمود تا كارشناسان، و مربيان بتوانند با برنامه ريزيهاي اساسي متربي را در مقابله با نفوذ شياطينبه درون خويش آماده نمايند و بتوانند براي آموزش جوانان در مورد آگاهي از وجود شيطان ونقش او و طرق مبارزه با او كه قرآن كريم اين همه بر آن تكيه كرده و اصرار فرموده است را برنامهريزي صحيح نمايند و با برنامه ريزيهاي اساسي در كل نظام آموزش و پرورش آينده بدان عينيتبخشند و از اين طريق نظام نويني را براي تربيت فرزندان به جهان تعليم و تربيت عرضه نمايد.
6ـ مساله تزكيه و تخلق به اخلاق الله از مهمترين پايههاي تعليم و تربيت اسلامي به شمارميرود كه بدون آن به فرمايش امام خميني رضوان الله تعالي عليه حتي علم توحيد هم بدردنميخورد و فرمود تزكيه بايد در راس برنامههاي تعليم و تربيت باشد اين در حالي است كه درنظام آموزش و پرورش فعلي بحث تزكيه و تربيت اسلامي در قالب عبارات و سخنرانيهاي بدونپشتوانه و شعارهاي چشم خيره كن و يا به شكل شعار در سمينارهاي تعليم و تربيت اسلامي باقيمانده است و نهايتا تحقق تزكيه و برنامه ريزي اساسي جهت حركت به سوي آن در نظام آموزش وپرورش همچنان به صورت معضلي لاينحل باقي مانده است و مسوولين آموزش و پرورش با همهاخلاصي كه دارند، آگاهانه و يا ناآگاهانه به همين وضع موجود يعني درس اخلاق در مدرسه تنداده و تسليم شدهاند.
بديهي است كه گذشت زماني طولاني و مشاهده وضع اسف بار تربيت و تزكيه در وضعيتفعلي آموزش و پرورش بما ثابت كرده است كه منظور كردن درس اخلاق در برنامه ريزي درسينيز كار چنداني را از پيش نميبرد، در حاليكه عنايت به وجود استعدادهاي قلبي و ويژگيهاي آندر مباني و اهداف تعليم و تربيت اسلامي راه را براي ورود به بحث چگونگي تحقق تزكيه واخلاق اسلامي روشن خواهد كرد بگونهاي كه بتوان با برنامه ريزيهاي اساسي و متناسب در نظامآموزش و پرورش آينده در جهت تزكيه، اين آرزوي ديرينه انبياء و اولياء عليهم السلام و رهبرعظيم الشان و بزرگوارمان گامهاي بلندي برداشت.
توجه به استعدادهاي قلبي و شهودي در مباني تعليم و تربيت اسلامي و پرورش آن فوائدبيشماري دارد كه فعلا به همين مقدار اكتفا ميشود
تعليم و تربيت اسلامي مطرح است كه در صورت تمايل محققين و كارشناسان اينجابآماده است كه توضيحات خود را در اختيار قرار دهد.
تفاوتهاي قلب با ساير دستگاههاي ادراكات فوق حسي
بايد دانست كه مفهوم قلب و روح، و عقل و لب و دماغ و وجدان و فطرت و نفس وعواطف و غريزه و اراده يكي نيست اگر چه فعاليت تمام اينها از روح نشات و سرچشمه ميگيردولي روح در هر يك از مفاهيم و عناوين فوق فعاليت خاصي را اجرا ميكند.
1ـ قلب با روح تفاوت دارد.
2ـ قلب با عقل و يا لب تفاوت دارد.
3ـ قلب با دماغ تفاوت دارد.
4ـ قلب با وجدان تفاوت دارد.
5ـ قلب با فطرت تفاوت دارد.
6ـ قلب با عواطف تفاوت دارد.
7ـ قلب با نفس تفاوت دارد.
8ـ قلب با غريزه تفاوت دارد.
9ـ قلب با اراده تفاوت دارد.
10ـ قلب محل اصلي و مركز ادراكات و اداره وجود انسان است.
11ـ قلب با قلب ماهيچهاي بدن تعلق و وابستگي خاص دارد.
12ـ قلب با صدر تفاوت دارد.
13ـ قلب داراي نيروهاي خاص خود است
- قلب داراي وظايف خاص و نيروهاي خاص خود است و داراي حدود و ثغور مشخصياست كه آنرا از ديگر اجزاء يا شئون روح كاملا مشخص مينمايد و نيز روابط با هر يك از تعابير ياشئون يا جرايي كه در بالا ذكر آن رفت بسيار مشخص و روشن ميباشد.
و در نهايت ثابت خواهد شد كه قلب داراي دوران جنيني، تولد، بلوغ، رشد و بيماري ومرگ و تعليم و تربيت مشخصي است كه بدون توجه به آن از تعليم و تربيت اسلامي چيزي جزشعار و حركتهاي سطحي و بي پشتوانه نخواهد ماند.
قلب با روح تفاوت دارد (1)
روح چيست؟ روح موجودي است كه حيات و شعور انسان بستگي به وجود آندارد. روح در وجود اولين كروموزوم و حتي ژنهاي موجود در آن حضور دارد روح در اسپرمها وتخمكها در پشت پدران و رحم مادران حضور دارد. روح در اولين سلول وجود انسان حضوردارد و تا مرتبه روح امريه الهي كمال مييابد و رشد مينمايد و لذا لغت روح،لغت عام و شاملياست كه به هر مرتبه از وجود در انسان ميتوان نسبت داد، ليكن ويژگي آن مرتبه يا آن مرحله ازرشد روح را بايد به صورت قيد بر آن افزود تا مشخص شود كه منظور از روح كدام مرتبه يا كداممرحله وجود انسان است گاهي منظور از روح جان است كه در كروموزومها و تخمكها و نيز درحيوانات وجود دارد و گاهي منظور از روح، نفس اماره و گاهي نفس لوامه و گاهي نفس مطمئنهاست كه مراتب بين اينها و بالاتر و پايينتر از اينها تا بي نهايت قابل تجزيه و مرتبه ميباشد. نيرويحيات در مرتبه پايين وجود نه تنها شامل حيوانات بلكه شامل هر جنبندهاي ميشود ولي روح وقلب مخصوص وجود در هر مرتبه انسان است بعبارت ديگر، روح و قلب مرتبه بلندي از وجوداست كه تنها وجود انسان قادر به دريافت آن است. و ديگر موجودات از آن بي بهرهاند.
علاوه بر آن، خود روح داراي مراحل و مراتب استكمال است قلب يا استعداد قلبي يكياز مراتب بالاي روح است كه به صورت بالقوه در روح نوزاد و كودك به وديعه نهاده شده استولي تنها در صورت رشد و كمال انسان و گذشتن از مراحل كودكي و نوزادي و طي كردن مراحلتميز و بلوغ، قلب به رشد كافي دست خواهد يافت و در حيات انساني صاحب حود نقشميگردد و مسووليتپذير خواهد شد قلب است كه مسئوليت رسالت و تكليف را بعهده ميگيرد.
وقتي كه روح به آن مرتبه از وجود و كمال دست مييابد كه شايسته داشتن قلب ميشودقلب در او متجلي ميشود و چون روح حيوانات به اين مرتبه از وجود و كمال نميرسد از داشتنقلب انساني نيز بي بهرهاند بنابراين قلب گرچه موجود روحاني و از روح است ولي مانندشكوفهاي است كه از درخت ميرويد شكوفه گرچه از درخت ميرويد و از جنس درخت استولي تفاوتهاي بسياري بادرخت دارد و في نفسه موجود مستقلي است.
قلب نيز نسبت به روح چنين است و همانگونه كه شكوفه در مرتبه خاصي از رشد درختميرويد و شكفته ميشود و تا درخت به آن مرتبه از كمال خود دست نيابد چنين موجودي در آنپديد نخواهد آمد، قلب نيز شكوفه درخت روح است. و نشانه دست يافتن و رسيدن روح بهمرحله انسانيت و تكليف و رسالت است.
2ـ قلب با عقل يا لب تفاوت دارد.
قلب مركزيت روح و رهبريت تمام وجود انسان منجمله بدن را عهده دار است و كارشسلطنت و مديريت است گرچه نيروهاي بسيار وسيع و عظيمي در اختيار دارد ليكن قلب نيز درابتدا مثل يك انسان بي سواد ولي پاك و خالص و علاقمند به پاكي هاست.
لذا شخصا داراي بينش و درايت نيست و بايد فطرت يا وجدان او را ياري كنند و باجاذبهها و كششهاي دروني خود قلب را به سوي ملكوت مجذوب كنند اگر جاذبههاي فطرينبود قلب به سوي حق مجذوب نميشد. لذا گاهي قلب گمراه شده و در اختيار كششهاي غريزيو حيواني قرار ميگيرد و خانه شيطان ميشود. ولي عقل يا لب اصلا وظيفهاش هدايت است وماهيتا نور است گرچه في نفسه داراي نيروي اجرايي نيست. لذا گاهي اصلا مطرود قلب واقعميشود و همه درايت و نورانيت و استعدادهايش معطل ميماند و گاه حتي ميميرد. قلب از اولوجود خارجي و عيني دارد ولي عقل فقط در نتيجه رشد فطرت يا وجدان ميرويد و رشدميكدن و وظايف و محدوده اعمالشان نيز كاملا متفاوت است.
توضيح بيشتر در قسمتهاي بعدي آورده ميشود.
3ـ قلب با دماغ تفاوت دارد
دماغ (به كسر دال) ا قواي دماغي يا ذهني به مجموعه هوش و حافظه و تداعي معاني وسرعت انتقال و خيال و ظن و گمان و وهم و احتمال گفته ميشود. ذهن از قواي حسي كه در اختياردارد مثل قوه باصره و سامعه و غيره بهره ميگيرد و روابط جسمي و فيزيكي و حيواني و ماديانسان را با محيط عهده دار است در عين حال خود به منزله ابزار ادراكات حسي براي قلبميباشد.
حواس پنجگانه و ساير اندام بدن و سيستم عصبي در اختيار قواي دماغي يا ذهن ميباشندو ذهن ميتواند به وسيله آنها موجودات و واردات خارجي را ادراك نمايد و قلب انسان به وسيلهذهن و قواي ذهني با خارج در تماس و رابطه بوده و از عالم خارج ميتواند بهره گيرد. قوايدماغي يا ذهني بر مغز حاكم است و در حوزه مغز فعاليت ميكند و با ساير نيروهايي كه در اختياردارد از اندام بدن استفاده كرده و رابطه انسان را با عالم خارج برقرار مينمايد.
نيروي ذهني يا دماغي به نوبه خود در اختيار قلب و تحت امر قلب ميباشند و قلبميتواند واردات يا دادهها را به هر نحو كه بخواهد دريافت كند و يا تصفيه نمايد و يا رابطه آنها رابا هم تغيير دهد و يا آنها را بايگاني نمايد. قلب ميتواند هر گونه پاسخي را به عالم خارج مشخصنمايد و دستور رفتار را صادر نمايد.
4ـ قلب با وجدان تفاوت دارد
وجدان همان گرايشها و يا كششهاي غريزي الهي به سوي كمال و خوبيها و تنفر از بديها وظلم در قلب است كه در فطرت انسان نهفته شده و انسان اين گرايشات را در خود وجدان ميكندو اين كششهاي فطري به سوي كمال كه دست مايه اوليه انسان براي انسان شدن اوست و به منزلهدانه است كه در صورت توجه و تغذيه و رشد به درخت بزرگي در قلب تبديل ميشود كه عقل نامدارد لذا ممكن است وجدان داشته باشد ولي بر اثر عدم رشد وجدان عقل ارزشي نداشته باشدزيرا عقل ارزشي در صورتي در او پيدا ميشود كه به وجدانش توجه كافي كند و راهنماي حركتخود قرار دهد.
اگر انسان مثلا گناهي را انجام دهد بر اثر گناه قلب به سوي انحراف كشيده ميشود وليجاذبه وجداني و فطرةاللهي قلب از جانب ديگر قلب را به سوي خود ميكشد اثر تضاد دروني وقرار گرفتن بين دو جاذبه ياد و تمايل ياد و كشش فشار دروني و ناراحتي روحي ايجاد ميكند به آنسرزنش و وجدان ميگوييم.
اكنون انسان بين دو جاذبه گرفتار است، يكي جاذبه غريزي و حيواني كه انسان را به سويگناه كشانده است و ديگري جاذبه فطري و الهي كه او را به سوي خير و نيكي ميكشاند.
اگر فشار دروني انسان را متوجه وجدانش نمايد و مجذوب فطرة الهي خود گردد، جاذبهفطري و الهي و وجداني تقويت شده و رشد خواهد كرد و بر اثر تغذيه روحاني يعني عمل صالحاين جاذبه روز به روز بيشتر خواهد شد تا آنكه به صورت يك قدرت متمركز و نيرومند به نام عقلدرآيد. بنابراين بر اثر رشد وجدان يك جاذبه نيرومند به سوي خيرها و نيكيها در انسان ايجادميشود كه همچون آهن ربا نيكيها را ميشناسد و مجذوب آنها ميگردد.
و از بديها جاذبه منفي و گريز دارد اين جاذبه و آن گريز در اثر تقويت و رشد موجبميگردد كه در قلب قدرت تشخيص حق و باطل برويد و رشد كند اين قدرت تشخيص عقل نامدارد و ما براي آنكه با ذهن اشتباه نشود، به آن عقل ارزشي ميگوييم. فرد عاقل قبل از عمل ازقدرت كششهاي فطري و وجدانش استفاده ميكند و وجدانش را راهنماي عمل خود همچونقطب نما قرار ميدهد.
قطب نماي خيرها و نيكيها بر اثر رشد در وجود انسان تبديل به دستگاه قوي و حساسيميشود كه همچون ماهوارهها پيامهاي ارزشي و معنوي را چه با واسطه دستگاه ادراكات حسيانسان و چه به صورت الهام و اشراق يعني به صورت مستقيم از لابه لاي ادراكات و ارتباطاتانسان با عالم خارج و نيز درون انسان دريافت ميكند و به قلب منتقل مينمايد. قرآن كريمميفرمايد سنقريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم
يعني به زودي آيات و نشانهها وزيباييها و الهامات و اشراقات و معارف و اسرار و انوارخود را به آنها نشان خواهيم داد چه با واسطه عالم خارج و افقهاي نامتناهي ملك و ملكوت درعالم هستي باشد و چه از درون و به طور مستقيم بصورت اشراق و الهام و رويا و شهود و مشاهدهو يقين و رويت قلبي باشد.
يكي از مخاطبين در اين آيه عجيب و شگفتانگيز، انسانهايي هستند كه بر اثر تهذيب نفس وتربيت اسلامي و معرفتي خويش داراي عقول رشد يافتهاي شدهاند كه حساسيت ادراكات ان بهحدي است كه خواهد توانست آيات و بينات حق را در تمامي آفاق هستي و نيز از درون و بهصورت مستقيم مشاهده نمايد و پيامهاي مربوط را دريافت كند.
5ـ قلب با فطرت تفاوت دارد
فطرت الله كيفيت و چگونگي خلقت انسان را تشكيل ميدهد. مجموعه كششها وتمايلات باطني انسان به سوي انوار كمال و جمال و جلال الهي فطرةالله ناميده ميشود.
ولي وجدان عبارت است از آگاهي انسان در اين دنيا بر جاذبههاي انسان به سوي كمال وجمال و جلال الهي.
پس ميتوان تفاوت وجدان و فطرت را نيز چنين تعبير كرد كه فطرت مهد و يا جايگاهوجدان است و وجدان مظروف فطرت است. فطرت شامل چگونگي جاذبه انسان به سويخيرها و نيكيهاست ولي وجدان شعور مرموز و آگاهي انسان براي جاذبه هاست. وجدان ماهيتشناختي و معرفتي دارد كه با تلاش و كوشش و تهذيب و تربيت روح وسعت مييابد، رشدميكند، فراگيري ميشود، دقيقتر و عميقتر ميشود، تا آنكه به صورت قدرتي متمركز و مستقل درتشخيص خوبيها از بديها بنام عقل درآيد.
ولي فطرت، كيفيت خلقت انسان و كيفيت خلقت جاذبههاي ملكوتي در وجود انسان است.الهام فجور و الهام تقوي در نفس انسان عبارت از همين جاذبهها و تنافرها نسبت به نيكيها وبديها در فطره انسان است.
6ـ قلب با عواطف تفاوت دارد
عواطف بازتابها و انعكاس ادراكات قلبي در حالات مختلف قلب هستند و در حقيقت بهمنزله زبان قلب در درون و برون انسان ميباشند. نقش عواطف در بحث عواطف در صفحاتبعدي آمده است.
7ـ قلب با نفس تفاوت دارد
نفس كلمه عامي است كه گاه به مطلق روح الهي اطلاق ميشود و گاه به مرتبهاي از مراتبروح گفته ميشود ليكن با قيد مشخص كننده آن مثل نفس لوامه و گاه به جسم اطلاق ميشود و گاههم به جسم و هم به روح با هم گفته ميشود گاهي به مطلق روح انسان گفته ميشود گاهي به كلوجود فرد گفته ميشود و گاهي به شخص خود اطلاق ميشود البته گاه منظور از نفس همان قلباست ولي واژه قلب همانگونه كه تاكنون ذكر شد، مخصوص موجودي مشخص با ويژگيهايمشخص است در حالي كه واژه نفس عام است و به قلب اختصاص ندارد ولي شامل قلب همميشود.
8ـ قلب با غريزه تفاوت دارد
منظور از غريزه كششهاي باطني و ميلها دروني انسان است به سوي خارج.
انسان داراي دو گونه غريزه ميباشد:
الف: غرايز حيواني كه جاذبه آنها موجب اداره و ادامه حيات حيواني و جسمي در زميناست مثل ميل به غذا، جنس مخالف و...
ب: غرايز الهي كه جاذبه آنها موجب اداره و ادامه حيات الهي و ملكوتي در عالم انسانيت وملكوت ميباشد مثل ميل به عبادت، ميل به زيبايي، ميل به خلاقيت و...
پس لغت غريزه لغت عام است. لذا بايد با قيد خاصي آنرا مشخص كرد. اما در اينجااصطلاحا و طبق قرارداد آنرا به تمايلات حيواني اختصاص داده شده است براي غرايز الهي وملكوتي نيز اصطلاحا از فطرت استفاده ميشود تا اين دو گونه جاذبه قابل تشخيص در مسير بحثباشد.
9ـ قلب با اراده تفاوت دارد
اراده عبارت است از جاذبهاي كه در اختيار قلب قرار دارد تا بدين وسيله فرامين قلب دركشور وجود انسان اجرا شود و حكومت و رهبري قلب را بر وجود انسان عينيت بخشد و تثبيتكند.
اراده در ابتدا عاطفه شوق و رغبت شديد قلب است نسبت به ادراك قلب، ميزان عاطفهشوق و رغبت به نوع ادراكات قلبي بستگي دارد بنابراين اراده ماهيت و ريشه معرفتي دارد. زيرااساس آن براثر ادراك است قلبي به وجود ميآيد اگر عاطفه شوق و رغبت قلب شديد باشدجاذبه انسان نسبت به موضوعي كه قلب انسان ادراك كرده است زياد ميشود. دراين حالت درانسان اراده ايجاد ميشود يعني عاطفه شوق و رغبت تبديل به اراده ميشود.
برخلاف جاذبههاي غريزي حيواني كه اصل ان غيرارادي و ناآگاهانه است منشا عواطفقلب از جمله عاطفه شوق و رغبت آگاهي و شناخت است و ارادي ميباشد. بنابراين اراده جزءارزشهاي حيات انساني است زيرا اولا ريشه معرفتي دارد و ثانيا با اختيار و انتخاب انسان شكلميگيرد. و اختيار و انتخاب ويژه حيات انساني است پس اراده بدليل انساني بودن اساس وخاستگاه آن جزء ارزشهاي انساني ميباشد.
10ـ قلب محل اصلي و مراكز ادراكات و اداره و رهبري وجودانسان است
آيات كريمه قرآن و روايات شريفه معصومين عليهم السلام مشحون از اين منظور ميباشد ونهايت تمامي ادراكات و مسووليت تمامي عواقب اعمال را متوجه قلب مينمايد. طي كردن همهمقامهاي انساني انسان را منوط به انتخاب حركت و جهت آن توسط قلب ميداند و سقوط درهمه مهالك را به بيماري و خطاي قلب نسبت ميدهد.
ادراكات و حالاتي كه براي قلب در قرآن كريم و روايات معصومين عليهم السلام مطرحشده است آن اندازه زياد است كه چيزي از حالات و ادراكات فوق حسي يا ماورايي كه ويژهحيات انساني است فروگذار نشده است و اين بدان معني است كه تمامي حيات انسان و حالاتانساني انسان مربوط به قلب است.
در اينجا نمونه هايي از آن اشاره شده است.
11ـ قلب روحاني به قلب ماهيچهاي بدن تعلق خاص دارد
طبق روانشناسي و انسانشناسي اسلام هر يك از اندام حسي و ادراكي در انسان به وسيلهيكي از قواي روحي فعال است و بدون آن قوا تبديل به جسمي بي حال ميشود.
بعنوان مثال چشم يا گوش يا اعصاب يا مغز يا حس لامه در پوست بخودي خود فعاليتنميكند بلكه يكي از قواي روحي در آن حوزه مشغول فعاليت است.
بنابراين قواي روحي انسان هر كدام به تناسب وظايف خود در حوزه يكي از اندام و اعضاءبدن فعاليت خاص دارد مثل قواي دماغي يا ذهني روح كه در حوزه مغز فعاليت ميكند يا قوايباصره كه در حوزه چشم و قواي سامعه كه در حوزه گوش فعاليت ميكند و نسبت به آن تعلقخاص دارد استعدادهاي قلبي يا قلب روحاني نيز طبق آيات كريمه و روايات شريفه در حوزهقلب ماهيچهاي بدن فعاليت ميكند و نسبت به آن تعلق خاص دارد مستند اين بحث از آيات وروايات در صفحات و مباحث بعدي خواهد آمد انشاء الله
12ـ قلب با صدر تفاوت دارد
بسياري از آيات محل قلب را در سينه و يا صدر، معرفي ميفرمايد و حتي در بسياري ازآيات كريمه از باب تعلق حال به محل به جاي قلب، لفظ صدر استعمال شده است با همانويژگيهايي كه قلب دارا ميباشد.
بنابراين صدر يا سينه محل و يا حوزه فعاليت قلب است ولي قلب مركز صدور فعاليتها دروجود انسان است و مديريت جسم را بعهده دارد.
نمونه هايي از ادراكات و حالات و معارفي كه قرآن كريم وروايات اهل البيت عليهم الصلوه و السلام به قلب نسبت دادهاست
1ـ گناهكاري
2ـ اطمينان
3ـ غفلت
4ـ درك وحي
5ـ درك ملائك
6ـ طمع
7ـ مركز ادراك
8ـ هدايت شدن
9ـ الهام و اشراق و ارتباط با خدا
10ـ رعب و وحشت
11ـ نفهمي
12ـ ادراكات غلط و انحرافي
13ـ ذكر خدا و ياد خدا
14ـ اشمئزاز و تنفر
15ـ تدبر
16ـ انحراف
17ـ اكراه
18ـ ابتلاء
19ـ خالص شدن
20ـ خير
21ـ اصرار و تعمد
22ـ شيفتگي
23ـ نفاق
24ـ ريا
25ـ گنگي
26ـ بيماري
27ـ پوشيدگي و در پس پرده ماندن
28ـ خوف و خشيت
29ـ كري
30ـ كوري
31ـ در سينه بودن (محل آن)
32ـ شبهه ورزيدن
33ـ حب
34ـ غيظ و خشم
35ـ مخفي كردن
36ـ وسوسه شدن
37ـ قدرت ديدن ملكوت و ملائكه و خدا
38ـچشم داشتن و گوش داشتن
39ـ قدرت تفسير آسمانها و زمين40ـ قدرت ديدن آيات خدا در انفس
41ـ سنگيني گوش
42ـ اضطراب
43ـ رافت و رحمت
44ـ خشوع
45ـ تنگي
46ـ مرگ
47ـ سلامت
48ـ ايمان
49ـ محل نزول ملائك و سكينه الهي
51ـ شنيدن
52ـ انابه
53ـ الفت و انس
54ـ حسرت
55ـ ميل و رغبت
56ـ وسعت
57ـ شفاء
58ـ مورد مواخذه واقع شدن
59ـ يقين
60ـ ديدن
هماهنگ كننده اجزاء بدن و رفتار در انسان
از ديدگاه تربيتي و روانشناختي اسلام حركتهاي ارادي بدن و تمامي اعضاء آن در عين تنوعبسيار هماهنگ است و بخاطر اين هماهنگي است كه حيات انسان اداره ميشود و ادامه مييابد واگر اين هماهنگي بين اعضاء و اندام و شئون متعدد وجود انسان، هر عضو در مقابل هر محركپاسخ خاص خود را بدون هماهنگي با بقيه اعضاء ميداد و در نتيجه اداره بدن از هم گسيختهميشد و حيات انسان ناممكن ميگشت.
اين هماهنگيها در يك مركز خاصي انجام ميشود و همه رفتارها در آن مركز هماهنگميگردد و تمامي اجزاء و اعضاء بدن چه از نظر اصل وظايف و موقعيتي كه بايد بعهده بگيرند وچه از نظر افعالي كه بايد انجام دهند، در عين تفاوت و تنوع زير يك پرچم گردآمده و تحت نظريك فرماندهي عمل ميكنند.
از ديدگاه روانشناختي اسلام جاي ترديد نيست كه همه اعضاء و فعاليتهاي ارادي انسان درنهايت و ماهيت با يكديگر متحدند و مقامي وجود دارد كه دستورات لازم را براي هر حركتارادي اعم از جزيي و كلي صادر ميكند و تمامي اجزاء و اندام بدن را فرماندهي و كنترل مينمايد.
مركز هم آهنگ كننده و رهبري در بدن انسان، مغز نيست
از ديدگاه روانشناختي اسلام اگر چه بسياري از اجزاء و جوارح بدن- با مخ و يا مخچهمربوط ميشوند اما اين ارتباط بمعني فرمانبرداري و اطاعت از دستورات مغز نيست بعنوان مثالقلب از مغز فرمان نميگيرد لذا در مرگ مغزي، قلب همچنان به كار خود ادامه ميدهد.
ثانيا اين ارتباطها بعنوان واسطه اجزاء با جزء بزرگتر و كليتر ميباشد و نه بعنوان رابطه بامركز فرماندهي وجود انسان مانند رابطه حواس پنجگانه با مغز. به اين معني كه چشم آنچه را كهآگاهانه دنبال ميكند و ميبيند در حكم يك عدسي و ابزار توسط اعصاب به مغز منتقل ميكندولي پاسخ در صدور دستور مأموريت هم براي جستجوي بعدي و ديدن شي ء خصا تنها وقتي ازمغز به چشم صادر خواهد شد كه قلب دادههاي مغز را بررسي و تحليل نمايد و عاطفه متناسب باادراك موضوع را صادر كرده باشد.
زيرا مغز مثل دستگاه بزرگتري كه در اختيار فرماندهي بالاتر باشد بسياري از ادراكات حسيو معرفتي را در خود منعكس مينمايد ولي دستور عكس العمل به همان ادراكات را بدونراهنمايي و دستور قلب از طرف خود صادر نميكند.
مغز صداي زيبا و يا صورت زيبا يا خط زيبا و يا رفتار زيبايي را دريافت ميكند ولي دركلذت و شيريني و جذابيت و جلوههاي زيبايي بعهده او نيست و نميتواند درك نمايد.
از ديدگاه اسلام نياز به زيبادوستي و توان و لذت زيباشناسي از فعاليتهاي مغزي نيست وشوق و رغبت به زيبادوستي در قلب است كه احساس اين نياز در رفتار انسان بروز ميكند.
0 نظر