فصل9
هدايت باطني، فطرت الله يا وجدانيات
در اين حيات خاكي بين انسان و آنچه كه بعنوان تعليم اسماء از خداوند آموخته است وكمالاتي كه درك كرده است و عالم ملكوتي كه شهود كرده است و آرامشي كه در جوار قرب الهيداشته است و تنعمات بهشتي كه از آن بهره ميبرده است، و پردههايي بس ضخيم از حيات ماديو لوازم آن كشيده شده است. تمايلات حيواني و تاريكيها و محدوديتها و ضعفها و رنجهايي كهاكنون به خاطر زندگي در شان مادي بر او عارض شده است، مجموعا به انسان خلقتي خاصبخشيده است كه او را در اين دنيا به شخص تبعيد شده و از وطن دور افتادهاي مانند كرده است كهدائما در جستجوي وطن اصلي و پيدا كردن نشاني از آن است و هيچ چيز جز دست يافتن به آنحقايق و كمالات معنوي عطش او را تسكين نميدهد.
اكنون اندوهگين و سرگشته هجران است و هيچ چيز جز ياد معشوق و حقيقت وجود او كهدر جوارش آرامش يافته بود، به او آرامش نميدهد. اين كششهاي دروني كه در فطرت و حقيقتخلقت انسان نهفته است، جمعا وجدان يا وجدانيات انسان را تشكيل ميدهد. جذبهها واستعدادها و ادراكات مربوط به آن را قرآن كريم بعنوان فطرت الله ياد فرموده است.
اكنون اين انسان نگران و ترسيده از ظلمات و تاريكيها و دشمنيهاي انسيان و شياطينياست كه اطراف او را فرا گرفتهاند و هيچ چيز جز پناه گرفتن در حريم دوست، دل او را قوّت وآرامش نميبخشد و جز زيبايي و جمال محبوب، روح او را محو خود نميسازد و و به او قرارنميبخشد. به او تذكر داده شده است كه زندگي مادي او را رسوا و عريان خواهد ساخت و هيچچيز جز لباس ملكوتي پرهيز (از منهيات خداوند) يعني لباس حياء و تقوي كه در بهشت به تنداشت، زشتيها و سوءات و عورات او را نميپوشاند. اين همان كششهاي باطني و فطري است كهياد بهشت قرب را در او به صورتي ناخودآگاه زنده نگاه ميدارد. او را به سوي نيكيها سوقميدهد. او را از ظلمها و بديها متنفر مينمايد و بدون هيچ آموزشي و تنها به محض برخورد باخوبيها و نيكيها، علاقه خود را به سوي زيباييها و نيكيها احساس ميكند و وجدان مينمايد.
- گرايش به كمال خواهي (هدايت باطني- الف)
عطش سيراب نشدني انسان در بيشتر خواهي، بزرگتر خواهي، وسيعتر، جالبتر، زيباتر،عالمتر و قدرتمندتر يعني در پي «ترينها» بودن انسان، نشان از كمال خواهي اوست. جاذبه انسانبسوي كمال، وجدان او را به تشخيص برتر و برترينها هدايت مينمايد و قلبش به سوي آنهاكشيده ميشود و هر قدر وجدان انسان رشد بيشتري نمايد، داراي تشخيص كاملتر گشته وبرترينها را صحيحتر و دقيقتر ميشناسد و انتخاب مينمايد. تا اينكه اين گرايش در درون انسانبه عطش عميقي مبدل ميگردد كه هيچ كمالي در عالم خاكي او را آرام و راضي نميكند و فقطآرميدن در جوار كمال مطلق است كه برايش آرامش خاطر ميآورد. اين جاذبه وجداني و فطريوقتي رشد نمايد تبديل به عقل ميگردد.
- خيرخواهي (هدايت باطني- ب)
انسان از همان كودكي با اينكه تجربهاي از بدي و خوبي و فجور و تقوي ندارد ولي مانندتشخيص شيريني و تلخي بمحض برخورد، عمل خير و نيك را از بد تشخيص ميدهد و وجدانمينمايد و هر اندازه داراي رشد معنوي بيشتر گردد اين تشخيص اوج خواهد گرفت و دقيقتر ووسيعتر و عميقتر ميگردد و انسان داراي وجدان بيدارتر و فعالتر ميگردد كه در آن صورت نامعقل به خود ميگيرد. به همين دليل است كه انسان به سوي عمل صالح و خير گرايش پيداميكند. انسان داراي هر عقيدهاي كه باشد اگر آلوده به زشتيها و پليديها نشده باشد بصورتيوجداني و فطري از عمل زشت و شنيع متنفر ميگردد و به سوي عمل خير مجذوب ميشود تاحدي كه در صورت رشد كافي با كمك قلب و اراده كه ابزار رشد و ادراك در اين گرايش و هدايتتكويني است، صورت عقل كمال يافته پيدا ميكند تا آنجا كه در راه تحقق نيكيها، مال ميبخشد وجان ميبازد.
- زيبادوستي (هدايت باطني- ج)
مباني هنر در تعليم و تربيت اسلامي
انسان به واسطه گرايشي وجداني و دروني و فطري، قدرت تشخيص زيباييها را دارد. هرچند زيباييها را هرگز نديده باشد و يا براي اولين بار با آن برخورد نمايد. ولي آنچنان جاذبهاي بهزيباييها دارد كه گاه محو در زيباييها ميگردد، از هر گونه كه باشد. روي زيبا، صورت زيبا، گل زيبا ونقش زيبا، رنگ زيبا، منظره زيبا، سخن زيبا، لباس زيبا، و هر زيبايي ديگري كه قابل تصور باشد.اين جاذبه در وجدان و يا فطرت انسان، موجب ميگردد كه انسان زيباترينها را انتخاب كند و بهزيبادوستي نيازمند باشد و اين انتخاب در صورت رشد كافي به مرحلهاي خواهد رسيد كهزيباييهاي معنوي و ملكوتي را درك ميكند و مسحور آن ميشود.
انسان در صورت تربيت و رشد صحيح، كم كم از زيباييهاي حسي عبور كرده و بهزيباييهاي برتر مجذوب ميگردد.
در آن صورت، زيبايي سخاوت را، زيبايي عفو و بخشش را، زيبايي محبت و ايثار را،زيبايي عشق و پرستش را، زيبايي كمال را، زيبايي انس را درك ميكند.
اين همان حال و جذبه و ذوق و استعدادي است كه اكنون از آن بعنوان هنر ياد ميشود.
محبت، زيباترين برخورد است و سرشت انسان مجذوب محبت است.
اُلفت، زيباترين صورت همنشيني است و سرشت انسان مجذوب الفت است.
معرفت و علم و عرفان و حكمت، زيباترين داناييها و آگاهيها است و سرشت انسانمجذوب علم و عرفان و حكمت است.
اخلاق و تهذيب و ادب، زيباترين رفتار انساني است و سرشت انسان مجذوب تهذيب وادب است.
عواطف عالي انساني زيباترين احساسات آگاهانهي انسان براساس معرفت است وسرشت انسان مجذوب اظهار و عواطف عالي انساني است.
عقل، زيباترين مخلوق حقتعالي و زيباترين مشاور انسان است و سرشت انسان مجذوبعقل و رهنمودهاي عقل است.
عدل، زيباترين نوع رابطه بين مخلوقات و زيباترين نوع حكومت و زيباترين شعار سياستو زيباترين سمبل جهان است و سرشت انسان مجذوب عدل و تحقق عدالت است.
و اين زيباييها و جذبهها همان است كه هنر را آفريده است.
وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِيَّتَهُمْ وَ اَشْهَده و هُمْ عَلي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْق'الوا بَل'ي
مشاهده آيات و نشانهها و تجليات جمال الهي، فطرت و ذات و حقيقت انسان را شيفته و محو وعاشق و آينه انوار حق نمود.
دلدادگي و عشق انسان به انوار جمال و جلال الهي ذات او را متعهد به پرستش و عشقالهي نمود. تا از زماني كه به دنيا آمد تا زماني كه به سوي او باز گردد از شدت و شوق ديدارمحبوب دائما فرياد و ناله سر دهد كه اللهم اني اسالك من جمالك با جمله و كل جمالك جميلاللهم اني سالك من جمالك كله
و اين عمق عهدي شد بر گردن انسان تا غيرمحبوب را براي عشق ورزيدن انتخاب نكندآنجا كه فرمود الم اعهد يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدوني هذاصراط مستقيم يعني اي فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا ويدشمن اصلي شما است و مگر عهد نكرده بودم كه مرا بپرستيد، اين است و خدا هنر را آفريده تاجلوههاي جمال و جلال الهي را در هستي بر انسان ياد آور شود و روح تعهد و عشق ازلي را در اواحيا نمايد.
رابطه زيباشناسي با فطرت انسان
از ديدگاه مباني تعليم و تربيت اسلامي علاوه بر دستگاه ادراكات حسي مثل مغز و حواسپنجگانه دستگاه ادراكي ديگري وجود دارد كه ادراكات فوق حسي يا ملكوتي يا معنوي ياوحياني را به عهده دارد.
دستگاه ادراكات فوق حسي، درك و فهم حقايقي را بعهده دارد كه از توان مغز و اندامحسي انسان خارج است.
درك مهر و محبت شديد و آگاهانه درك انس فهم ايثار، درك عشق، درك مقام تقرب بهساحت مقدس الهي درك زيبايي شهادت، درك زشتي گناه، درك سياهي و ظلم، درك نورانيتاخلاص و معرفت، درك تجليات انوار الهي در خلقت، درك پيامهاي وحياني، درك الهام واشراق، درك زلالي صفا، درك زشتي طمع، درك پستي بخل، درك تعفن شهرت، درك نفرت ازتكبر، درك ناپاكي نفاق و درك حقيقت هزاران شان از شئون حيات انساني و اضداد آن همه و همهاز وظايف دستگاه ادراكات فوق حسي انسان است.
طبق نظريه روانشناسي اسلام مركز ادراكات فوق حسي انسان قلب است.
درك حقيقت زيبايي و زيباشناسي و لذت زيبادوستي و زيباشناسي و نياز به زيبادوستي وزيباشناسي از وظايف قلب ميباشد.
زيباشناسي و زيبادوستي و نياز به عشق پرستش جمال مطلق، در ذات و عمق قلب انساننهفته است كه از آن به فطرت ياد ميشود و فطرت همان نوع شكفتن خاص و خلقت خاص انساناست كه نياز به جاذبههاي جمال و جلال الهي سرشت اوست.
نياز به زيبادوستي و زيباشناسي، قراردادي و نسبي نيست بلكه حقيقت زيبادوستي و نيازبه زيبادوستي و سرشت زيباشناسي و لذت زيبادوستي، در سرشت انسان نهفته است و حقيقتياست كه همچون ساير شئون و جلوات وجود در هستي و در وجود انسان بي نهايت است ومتصل به بي نهايت مطلق ميباشد.
هنر و زيبادوستي خريدني و وارداتي نيست. هنر و زيبادوستي القا كردني نيست هنر ولذت زيبادوستي قراردادي نيست.
حقيقت هنر و نياز به زيباشناسي و زيبادوستي نسبي نيست بلكه از درون انسان همچوننياز به آب و غذا و هوا و انس و محبت، از فطرت و سرشت انسان سرچشمه ميگيرد. و درك آن بهوسيله دستگاه ادراكات فوق حسي و ملكوتي در وجود انسان است و در اين ميان يكي ازمأموريتهاي مهم قلب بعنوان دستگاه ادراكات فوق حسي درك زيباييها و جلوات انوار جمال الهياست.
هنر در انسان مامور خلق آثار و اعمالي است كه آينه تخيلات انوار جمال الهي گشته و آياتتعهد و عهد انسانها به عشق حقيقت مطلق در ازل را بر انسانها بخواند.
زيباترين مخلوقات در شرايط مساوي با ديگران محبوبترين جايگاه را در بين مخلوقات نزدانسان دارند.
زيبادوستي و زيباشناي خاص حيات انساني است.
زيبادوستي و زيباشناسي از وجوه برجسته مكتب تربيتي اسلام است.
شعر زيبا، تصاوير زيبا، منظره زيبا، كلام زيبا، بيان زيبا، پرنده زيبا، رفتار زيبا، جمال زيبا،خط زيبا، پيام زيبا، موسيقي زيبا، صداي زيبا، اشياء زيبا، آبشار زيبا، تابلو زيبا، و هزاران مصداقديگر از زيباييها زندگي و حيات انساني انسان را زيبا ميكنند و انسان نيز از آن زيباييها بهره ميبردو سعي ميكند كه بر زيباييهاي آنها بيفزايد.
در مكتب تربيتي اسلام هنر آنست كه زيبايي را بشناسد و زيبايي حقيقت را درك كند و تمامزيباييها را از حقيقت بهرهمند نمايد و زيباييهاي حقيقت و پيام آن را به وسيله زيباييها معرفينمايد.
انسان پيام حقيقت و زيباييهاي آن اصليترين وظيفه هنر است.
حقيقت روح هنر است. هنر تجليگاه حقيقت است.
هنر جلوه گاه حقيقت است جلوه حقيقت پيام هنر است.
از ديدگاه مكتب تربيتي اسلام حقيقت انگيزه هنرمند است.
رفع ججاب از جمال حقيقت عشق هنر است.
گرمي حقيقت شور هنر است.
زلال حقيقت رنگ هنر است.
نور حقيقت چشم هنر است.
حجاب حقيقت درد هنر است.
ظهور حقيقت جشن هنر است.
پيام حقيقت فرياد هنر است.
هنر پيام رسان حقيقت است و پيام حقيقت روح اثر است و تعهد عبارت از همان عهدياست كه انسان به محض شهود و مشاهده انوار جمال الهي بر پرستش و طواف بر گرد او و ذوبشدن و سوختن در آتش عشق او پيمان بست. پس تعهد روح هنر است.
«هنر عبارت از دميدن روح تعهد در انسانهاست» امام خميني(ره)
پيام حقيقت، سخن و بيان هنر حقيقي است. هنر بي پيام لال است. نه حرفي براي گفتندارد و نه مقصدي براي رفتن.
جمال هنر حقيقي پيام حقيقت را ميشنود و هنري كه پيام حقيقت را نميشنود ناشنوااست هنر كاذب است
هنر كاذب نالههاي دردمندانه و فريادهاي عاشقانه را نميشنود. هنري كه حقيقت را نبيند،كور است و هنر كور زيبايي عشق را نميبيند. بلندي قامت استقامت و كوتاهي عمر رياست،عظمت و ملكوت شهادت و جمال فصاحت را مشاهده نميكند. طوفانهاي شبهه و گرگهاي فتنهرا نميبيند.
هنري كه جمال حقيقت او را مجذوب نكند، احساس ندارد، هنر بي احساس سنگينيمسووليت را احساس نميكند ظلمات جهل را درك نميكند درد فقر را نميچشد رنج تبعيض رادرك نميكند. نيش كينه را و زهر حسادت را احساس نميكند.
هنري كه حقيقت را درك نكند، شعور ندارد، و هنر كاذب است كه باتلاق گمراهي را،اقيانوس معرفت را، زشتي و پليدي گناه را نميفهمد خواري و خفت چاپلوسي را نميشناسد.آسمان اعمال را، گنج قناعت را، رويش نهال شخصيت در زمين عمر را، سوزش سينه مظلوم رانميفهمد.
هنرمندي كه پيام رسان حقيقت نيست، هنر كاذب است و هنر كاذب بلبل بي نغمه و آبشاربي آب است. رعد بي صدا و برق بي نور و مرغ بي بال و چراغ خاموش و زبان بي گفتار و چشمفروخفته در خواب غفلت است.
فرشتهاي كه هنرمند متعهد را در كوره راههاي حيات راهنمايي ميكند پيام حقيقت است.
آينهاي كه زيبايي حقايق را در روح هنرمند منعكس ميكند پيام حقيقت است.
خورشيدي كه جمال هنر را در آسمان دل هنرمند متعهد متجلي ميكند، پيام حقيقتاست.
نقاشي كه چهره هنر را در صورت خيال هنرمند متعهد به تصوير ميكشد، پيام حقيقتاست.
مرشدي كه هنرمند را در سختيها و گرفتاريها و گم گشتگيها ياري و هدايت ميكند پيامحقيقت است.
پيام حقيقت براي هنرمند متعهد پاي رفتن و زانوي استقامت، و چشم تيزبين و عصاي راهو جمال هنر است.
پيام حقيقت در وجدان هنرمند متعهد، غذاي روح و آتش طور، چشمه حيات است.
هنر كاذب همه عشق را در لجنزار سكس و همه وصال را در جسم خلاصه ميكند.
هنر كاذب همه مستي را در گنداب شراب و همه لطافت را در عمر كوتاه و همه الحان زيبا رادر صدا و گلوي پرندگان ميجويد.
هنر كاذب همه زيباييها را در عالم محدود و بي روح خاك جستجو ميكند.
هنر كاذب همه ديدنيها را از روزنه گوشي و چشم محدود ميخواهد ببيند و همه شنيدنيهارا از سوراخ تنگ و استخواني گوش ميخواهد بشنود.
هنر كاذب همه دوردستها را با پاي لنگ خيال ميخواهد بپيمايد. و همه بلنديها را بادستهاي كوتاه قلم خود ميخواهد به دست آورد.
هنر كاذب همه ادراكات و احساسات را با فهم كوتاه حواس ميخواهد درك كند.
پيام حقيقت نداي ملكوت است و پژواك صداي فرشتگان در طور جان هنرمند متعهداست.
و غير از اين پيام حقيقت نيست. صداي شيطان است جيغ مرگ است. آواز دجال است.زوزه گرگ است نيش افعي و رنگ جادو است و همه اينها دستاورد هنر كاذب است.
اما پيام حقيقت مرغ حق است كه شبهاي وجود هنرمند متعهد را پاسداري ميكند. الهاماست روشني صبح است، زلال خلوص و شيريني انس و صفاي مهر است.
و غير از اين پيام نيست، تقليد بوزينه است. مسخرگي دلقك است، ابزار غفلت استوسيله تخدير است پرتگاه سقوط است. و همه اينها اطوار و عشوههاي هنر كاذب است.
هنر حقيقي اكسيري است كه بيماران را شفا دهد. كيميايي است كه مس وجود را طلاميكند، آينه ايست كه نور ملكوت را بر جانها ميتابد، سرودي است كه دلها را به وجد و نشاطميآورد.
ولي هنر كاذب اكسيري است كه در دست قارون و سمي است كه در نيش مار نهفته است.
هنر كاذب زلال خلوص و صفاي مهر را به لجنزار نفاق و خيرگي جهل تبديل مينمايد.
هنر كاذب فرشتگان پيام رسان ملكوت را به شياطين تبديل ميكند كه در آسمان بلند روحهنرمند نفوذ كنند و به استقراق سمع نشسته و اسرار زيباييها را به سرقت برند و آفتاب انديشههنرمندان را به تاريكي و ناداني تبديل كنند و زمزمه آبشار و الحان زيباي هنر را در وجود هنرمندبه زوزههاي ام غيلان تبديل كنند. گلهاي شعر و كلام هنرمند را به خارهاي گزنده در صحرايپوچي و بي محتوايي تبديل نمايند.
هنر كاذب به شيطاني ماند كه هنرمند را از بهشت قرب بيرون كند تا همچون ديوان دربند ودورمانده از آب حيات تشنه شوند و همچون گرگان زخمي در جنگ با رقيبان خسته و گرمازدهباشند و همچون كفتارهاي گرسنه و آزمند، سيريناپذير شوند و همچون خوكان، لباس شرم ووقار را از تن بيرون كنند. عريان از متانت و رسوا از شهوت شوند و هنر خود را نمايشگاه زشتيها وآلودگيها سازند.
هنر در طول تاريخ همواره مانند تيغ تيز و برا و در عين حال دولبه ايست كه بنابر چگونگياستفاده هنرمند توانسته است فضاي خفقان را بشكافد و گردن ظلم را بشكند
و بازوهاي شيطان را قطع نمايد، و يا به دليل استفاده غلط و برداشت ناصحيح بعضي ازهنرمندان بي هنر ميتواند تيغ تيزي شود براي قطع هرگونه نهال ارزش و معنويت. شمشيري شودبراي قتل عام كودكان علم و تقوي و مثله كردن پيكر انسانيت.
هنر در طول تاريخ مانند قدرتمندترين بالهاي پرواز است به عواملي كه دست قوانين ومقررات به آن نرسيده و پاي بيان و سخن ما خاكيان به آن راه نيافته و چشم انديشه و تفكر كوتهبينان آنرا نديده است.
ليكن بنابر نوع نگرش و بينش و استفاده صحيح يا غلط هنرمند از هنر نتايج اين پرواز نيزمتضاد با يكديگر خواهد بود گاهي سيمرغي خواهد بود كه پرواز به عالم ملكوت را در سر دارد ودريافت الهامات و اشراقات و افاضات را به ارمغان ميآورد و گاه كركس مردار خواري را ميماندكه گرچه در آسمان است ولي همواره به مردارها و مربلهها و اجساد آلوده به عفونت گناه در زمينچشم دوخته است.
حقيقت هنر در فرهنگ قرآني، هنر در آسمان و از جنس آسمان است ولي حقيقت هنر در فرهنگاجنبي، در زمين و از جنس زمين است.
هنر زميني يا كاذب همه چيز را در زمين و عالم خاكي جستجو ميكند ولي هنر آسمانيهمه چيز را در آسمان ملكوت اشياء و اعمال و روح آسماني و ملكوتي و انساني جستجو ميكند.
هنر زميني و كاذب به دنبال صورتها و شكلها است كه نام آنرا واقعيت نهاده است ولي هنرآسماني در جستجوي ناطق صورتها و شكلها است كه نام آن را حقيقت گذاشته است.
هنر كاذب يا هنر زميني نورانيت و روحانيت ندارد بلكه حتي روح ندارد ولي هنر آسمانيداراي نورانيت و روحانيت و پر از حيات و زندگي و روح است.
هنر كاذب يا هنر زميني حاصل محركها و دريافتهاي حواس پنجگانه و تجزيه و تحليل مغزاست. ولي هنر آسماني حاصل الهام و اشراق و پيامهاي آسماني است. لذا كليه فعاليتهاي هنرحقيقي و آسماني از نورانيت و روحانيت و نشاط معنوي كه حاصل دريافت پيام و الهام و اشراقاست برخورددار ميباشد.
مصاديق هنر و شئون و وجوه بي نهايت متعدد و متنوع است و به تعداد وجوه شئون ومصاديق حيات است.
هر يك از مصاديق هنر در ديدگاه نظام تربيتي اسلام داراي همه تجلياتي است كه درباره هنرآسماني ذكر شد در اين مقال تنها به ذكر يك نمونه بسنده ميگردد.
استعداد زيبادوستي اگر پرورش يافته و به كمال برسد، صورت عقل كمال يافته پيدا خواهدكرد كه انسان به وسيله آن محو در جمال دوست شده و همه هستي خود را در عشق به آن محوميسازد و جز به انوار جمال دوست چشم خود را باز نكند و دل خود را به غير آن نسپارد.
زيبادوستي و زيباآفريني و انعكاس انوار و زيباييهاي عالم معني و ملكوت در عالم ملكبصورت هنر در رفتار انسان متجلي ميگردد.
هنر دميدن روح تعهد در انسانهاست.
هنر دميدن روح در عالم خاكي توسط انسان است.
هنر تجلي خالقيت در رفتار انسان است.
هنر معجوني است كه از تركيب حقيقت جويي، كمال خواهي، زيبادوستي، خلاقيت ونوآوري و عشق و پرستش بوجود ميآيد.
تعريف هنر از ديدگاه مباني تعليم و تربيت اسلامي
هنر اسلامي تلاوت آيات خلقت، مفسر آيات فطرت، مبين آيات قيامت است.
هنر اسلامي فرشته حامل زيبايي ملكوت در زمين است.
هنر اسلامي فرشتهاي است كه روح آن را زيبايي، زبان آنرا پيام، قلب آنرا معرفت، چشمآنرا عبرت، بال آنرا انديشه و غذاي آن را الهام تشكيل ميدهد.
هنر گرايشي فطري و هدايتي باطني است به سوي تجليات عالم روح و معني در عالمخاك.
عشق و پرستش (هدايت باطني)
انسان در وجود خويش عطش شديدي نسبت به انس و محبت و عشق و فداشدن در راهآن حس ميكند دوست دارد بپرستد و معبود و معشوق داشته باشد و هر گاه معبود حقيقي رانيافت از همين عالم خاكي الهه هايي براي خود ساخته و عشق و انس و هستي خود را به پاي آنميريزد و آن را ميپرستد، گاهي علم را ميپرستد و معشوق خويش ميگيرد و گاهي هنر را گاهيابزار را محور حيات خويش ميشناسد گاهي در معبد سرمايه و قدرت به خاك ميافتد و همه كسو همه چيز را قرباني آن مينمايد.
گاهي تفكرات و مكاتبي را كه ساخته و بافتههاي ذهني خودش ميباشد و ميپرستد و درراه آن قرباني ميدهد گاهي ديگر از همنوعان خود يكي را انتخاب كرده و به او عشقمي ورزد و درمقابل او به خاك ميافتد، گاهي زيبايي او را ميپرستد و گاهي قدرت او را او در هر حال بايدعشق بورزد و بپرستد زيرا كه نميتواند بدون معشوق و بي معبود باشد. نميتواند نپرستد،نميتواند فدا نشود، نميتواند عشق نورزد (و لذا خداپرستي و يا عشق) و پرستش از اصليترينوجدانيات و يا پنجمين گرايشات انسان به شمار ميرود.
- خلاقيت و نوآوري (هدايت باطني- ه)
انسان به صورت ذاتي و فطري مخلوقات (دست ساخته خود) و كشفيات خود را شديدادوست دارد و آنچنان مجذوب مكاشفات و اختراعات و ابتكارات خود ميشود كه حاضر استهستي خود را فداي آن كند.
از اينكه چيزي كشف كرده يا خلق نموده است آنچنان خوشحال است كه هيچ شادي ومسرتي با آن برابري نميكند (لذا خلاقيت و نوآوري نيز از گرايشات يا وجدانيات اصلي انساناست).
عشق و عطش كشف و خلق و تسخير در او هرگز فرو نمينشيند زيرا او به اين عالم آمدهاست كه همه چيز را مسخر خويش سازد وجود اين فطريات و اين گرايشات و اين استعدادهادر انسان بيانگر آن است كه ودايعي در وجود انسان نهاده شده است كه به واسطه آنها انسانشامل هدايتي دروني و تكويني گردد. كه آثار آن در رفتار و ظاهر انسان بصورت كمال خواهي،حقيقت جويي، خيرخواهي، خداپرستي، زيبادوستي، خلاقيت و نوآوري متجلي گشته است.
اينها جمعا خلقت خاص انسان را نشان ميدهد كه در ميان موجودات عالم داراي خلقتيخاص است و صبغه و رنگي خدايي گرفته است و در لسان قران به فطرت، آن هم فطره الله تعبير شده است كه مجموعا نشان از هدايت باطني انسان به سوي حقيقت مطلق، كمالمطلق، خيرمطلق، جمال مطلق، معبود مطلق، و خالق مطلق ميباشد.
- كرامت ذاتي انسان
بنابر آنچه كه در مورد انسان و حقيقت او و فطرت الهي او ذكر شد انسان بالقوه قادر بهتسخير آنچه در آسمانها و زمين است ميباشد و نيز قادر بر كشف تمامي حقايق عالم است وميتواند مظهر جميع اسماء و صفات كماليه و مسجود و مطاع ملائك و خليفه و جانشين خدادر روي زمين شود و برتر از ملك و ملكوت گردد.
كرامات و كمالاتي كه خداوند متعال در فطرت و سرشت انسان به وديعه نهاده است،موجب گشته تا انساني كرامتي ذاتي يابد و خود را برتر از عالم خاك بيابد و خود را بهپستيهاي آن آلوده نسازد. و اين كرامت ذاتي نيز علاوه بر گرايشهاي باطني خود جاذبه ديگرياست كه انسان را در جهت هدايت باطني ياري مينمايد.
هدايت باطني
2ـ عقل
گرايشات انسان و نيز كرامت ذاتي انسان و ظهورات و تجليات خارجي آن در رفتار انسانبخاطر حضور عقل در وجود انسان است. و آنچه كه فطرت انسان را رنگ الهي بخشيده و صبغهالهي داده است، و در قرآن كريم به صبغه الله و فطره الله تعبير شده است. عقل است همهخيرات و هدايتها و فيوضات باطني حق به واسطه عقل و از طريق عقل افاضه ميگردد. عقلدرب ورودي فرشتگان به قلب انسان است. عقل رسول و پيامبر درون است و هدايت باطنيانسان را به عهده دارد. رابطه قلب انسان با ولي امر و ولايت باطني اولياء خدا اعم از تكويني وتصرفي و تعبدي و نيز با همه ملك و ملكوت از طريق عقل است.
قلوب مومنين افاضات باطني و عنايات خاصه مقام ولايت را از طريق عقل و به واسطهعقل دريافت ميكند هر قدر عقل انسان رشد نمايد گرايشات انسان به خيرخواهي، كمالخواهي، زيبادوستي، عشق و پرستش و خلاقيت و حقيقت جويي بيشتر ميگردد و كرامت انساننيز در خارج عينيت مييابد زيرا عقل انسان همچون پيامبر قلب است و چون در قلب صاحبنفوذ شد گرايشات قلبي انسان در موارد فوق شديدتر خواهد شد.
هدايت باطني
3ـ عنايت و ولايت باطني ولي
خداوند متعال اگر چه اولياء خود را براي هدايت انسان مبعوث فرموده است و ايشانرابراي حيات انسان قرار داده است اما در عين حال مأموريت ديگري به اولياء خويش داده است وان ولايت و عنايت باطني ايشان بر بندگان خدا ميباشد. لذا ايشان علاوه بر آنكه هدايت تشريعيرا به عهده دارند و به طريق باطني گوناگون دلهاي پاك را به سوي خويش مجذوب مينمايند و گاه از طريق الهام و اشراق و گاه از طريق رويا و هزاران طريق ديگر كه جملگي باطني بوده وعلاوه بر هدايت تشريعي ميباشد و اين عنايت و ولايت باطني برخلاف هدايت تشريعي، به زمانو حيات جسمي و ظاهري اولياء خدا محدود نبوده و بعد از رحلت يا شهادتشان نيز ادامهدارد. و اصليترين مأموريت ايشان را تشكيل ميدهد در تمامي آيات و لحظهها قلوب مومنينو علاقمندان را در هر مقام و مرتبهاي كه قرار داشته باشد پيش رو دارند.
ابزار سفر
يا استعدادها و نيروهاي انسان
خداوند متعال علاوه بر آنچه ذكر شد، براي آنكه انسان بتواند امور خود را در زندگي ماديو حيات خاكي و دنيايي اداره كند و از آن به نفع حيات جاودان بهره و وسيله رشد و عروج وصعود و رجوع به اصل خويش و ملكوت اعلي و وصال محبوب نمايد، امكانات و تواناييهايي كهميتوان از آن به ابزار سفر تعبير نمود در اختيار انسان قرار داده است كه از آن به عنوان استعداد يادميشود.
اصليترين استعدادهاي انسان از ديدگاه اسلام
مهمترين ابزار سفر يا مهمترين و اصيلترين استعدادهاي انسان كه بصورت بالقوه در انسانوجود داشته و تمامي ديگر نيروها و اجزاء وجود انسان تحت تاثير و نفوذ آنها قرار دارد عبارتنداز:
1ـ استعداد بدني يا نيروهاي جسمي
2ـ استعداد غريزي يا قواي غريزي
3ـ استعداد ذهني يا قواي دماغي يا ذهني
4ـ استعداد عقلي يا وجدان يا قواي عقلي
5ـ استعداد قلبي يا قواي قلبي
6ـ استعداد ارادي يا قوه اراده
استعدادهاي فوق در لسان قرآن كريم به شدائد قواي انسان تعبير شده است و منظور قرآنكريم در آيه كريمه وَلما بَلَغ اشده به حد تمام رسيدن و بالغ شدن استعدادهاي مذكور است.
در تمامي قرآن كريم در مورد انسان تنها از اين شش استعداد ياد شده است.
آيات مربوط به جسم و اندام و تواناييهاي جسمي استعداد جسمي را يادآور شده است.
آيات مربوط به كششهاي باطني به سوي ادامه حيات مادي و بقاي نسل استعدادهايغريزي را يادآور شده است.
آيات مربوط به حواس ششگانه و ادراكات حسي و بررسي ماهيت اشياء و مخلوقاتآسمان و زمين و اشاره به تفاوت ظاهري حيوانات و انسانها و امتيازات ظاهري انسان بر حيوانمانند سخن گفتن، و دانشهاي بشري و توان برخورداري از ساير امكانات حيات مادي متوجهاستعداد ذهني يا هوش و حافظه و قواي حسي ميباشد.
آيات مربوط به عبرت و بصيرت و كشف حقايق و اسرار ملكوت و مصلحت و اخلاق ومعنويت و حكمت و خردمندي تحت عنوان تعقل از استعداد عقلي پرده برداشته است.
آيات مربوط به تواناييهاي باطني و چشم و گوش و فهم باطني، كوري و كري و بيماريهايمعنوي و تواناييهاي انسان در تسخير آسمانها و فهم ملائك و سخن وحي و ملكوت كه تحتعنوان قلب مطرح شده است مربوط به استعدادهاي قلبي است.
آيات مربوط به كنترل رفتار و اعمال در انجام دستورات الهي، حركت يا توقف، و تحققامرها و نهيهاي آسماني و جنگ و ستيز با انحرافات دروني و رذالتهاي باطني و مبارزه با نفساماره و كششها و جاذبههاي حيواني، كنترل شهوات و پستيها و تجاوزات و حسادتها و كينهها وغضبها همه و همه از وجود استعدادي به نام قواي ارادي خبر ميدهد.
قرآن كريم هر استعداد ديگري را منوط به رشد و كمال استعدادهاي فوق ميداند.
تعريف واژه استعداد
واژه استعداد يا قوه در علوم مختلف مثل فلسفه يا علوم پزشكي، يا طبيعي مثل فيزيك و ياروانشناسي و تربيت بدني، مفاهيم متفاوت و مختلفي از يكديگر دارد و در اين طرح منظور ازكلمه استعداد و تواناييها و كششها و رغبتها و تمايلات و فشارهاي دروني و قواي جسماني ميباشدكه مجموعا حيات انسان و اداره امور انسان را عهده دار ميباشند و اصطلاحا استعداد ناميدهميشوند. از آنجا كه استعدادهاي موجودات مرئي و ديدني نميباشند آنچه موجب اثبات وجودآنها ميگردد، ظهور و بروز آثار آنها در رفتار و عالم خارج در حيات انسان و نيز تاثير آنها بر درونانسان ميباشد. در انسان جمعا دو گروه از نيروها و تواناييها وجود دارند.
الف: تواناييها كه مقدمه موقعيت و پيروزي در حيات مادي و زندگي، زميني را فراهمميآورند كه عبارت است از استعداد جسمي استعداد غريزي و استعداد ذهني.
ب: توانايي كه مقدمه و زمينههاي موفقيت و پيروزي در حيات معنوي و ملكوتي و زندگيآسماني را فراهم ميآورند كه عبارت است از استعداد عقلي و استعداد قلبي و استعداد ارادي.
الف: چگونگي رشد نيروهاي جسمي و نقش آن در شخصيت وتربيت انسان
وجود نيروي جسمي يا فيزيكي يا بدني، به صورت رشد اندام و زياد شدن قد، وزن، وحجم بدن و رفتارهاي حسي حركتي در انسان اثبات و ظاهر ميشود.
بطوري كه هر اندازه نيروي جسمي انسان از قوه به فعليت برسد، تواناييها و مهارتهايحسي حركتي انسان بيشتر خواهد شد. مثل توانايي ماهيچه و توانايي حواس پنجگانه و سايراندام بدن.
سلامت جسمي و تعادل اندام و جوارح بدن، زمينه بسيار مناسبي براي رشد شخصيتمتربي فراهم ميآورد همانگونه كه بيماريها و نقص عضو و عدم تعادل اندام در ايجاد مشكلاتتربيتي نقش بسياري دارد.
نقش نيروهاي جسمي اندام بدن و نيز نيروي ادراكات حسي انسان در تربيت او آنچنانزياد است كه ميتوان گفت، تنها واسطه و ابراز ارتباط انسان با عالم ماده قبل از رشد كاملنيروهاي انساني و معنوي او، وجود خاكي و زميني او يعني جسم و بدن اوست. و تنها مركز ومحل تجلي باطن در ظاهر انسان و در عالم خارج، همان نيروهاي جسمي اوست.
بديهي است رشد نيروهاي جسمي انسان داراي مراحلي است كه با طي كردن مراحلجنيني، نوزاد، طفوليت، تميز و بلوغ، نيازهاي متفاوت دارد و به اشكال متفاوتي نيز ظاهرميگردد.
ارزش نيروي جسمي و بدني در انسان بخاطر نقش اساسي آن در مهارتهاي بدني است كهتاثير بسيار موثري در ادراكات و ارتباط با عالم خارج و تاثير آن در رفتار و نهايتا در شخصيت آيندهمتربي دارد.
نيازهاي جسمي انسان نيز به دو بخش تقسيم ميگردد، نيازهايي كه در تمام طول عمرثابت ميباشد مثل نياز به آب و هوا و غذا و بهداشت و تحرك و بخشي از نيازهاي انسان كه در هريك از مراحل رشد ظاهر ميگردد مانند نيازهاي دوران طفوليت، دوران دبستاني، دوران بلوغ وجواني.
تربيت نيروي جسمي
تربيت نيروي جسمي يا بدني و توجه به تامين نيازهاي آن از برنامههاي مهم تربيتاسلامي است. تا آنجا كه حفظ سلامت بدن از واجبات شرعيه شمرده شده و براي تمامي جوانبآن، دستورات تربيتي اسلام و كافي صادر فرموده است.
نمونههاي زير از آن جمله است:
- بهداشت لباس پوشيدن، انتخاب رنگ، جامه زير، زبري و نرمي آن، تنگ بودن يا آزادبودن لباس
- بهداشت محيط، ميزان نور، نمناك نبودن، درپوش گذاشتن مواد غذايي و آب، حفظنظافت و طهارت
- بهداشت فردي
- بهداشت مسواك زدن- آداب ناخن گرفتن
- بهداشت شانه زدن موي سر و محاسن صورت، و حفظ بهداشت موي سر
- بهداشت غذا خوردن، چگونگي شروع غذا خوردن، حين غذا خوردن، انتخاب غذا،ميزان غذا، آداب خوردن زمان و دفعات آن، چگونگي نوشيدن آب.
- بهداشت چشم و گوش و حلق و بيني
- بهداشت خوابيدن و استراحت كردن - انتخاب نوع بستر- ميزان خواب، اوقات خواب،دفعات خواب
- بهداشت تماس با بيماران
- بهداشت تماس با جامعه
- بهداشت مواقعه
- بهداشت و احكام ورزش مانند شنا- اسب سواري- تيراندازي
- بهداشت تخلي، چگونگي نشستن، وارد شدن، خارج شدن به محل تخليه، چگونگيشستشوي بدن، چگونگي حفظ محيط تخلي و بسياري ديگر
تعريف واژه غريزه و استعداد غريزي
مفهوم غريزه بدون هر گونه قيد، مجموعه كششها و تمايلاتي است كه در انسان يا حيوانوجود دارد اعم از تمايلات و كششهايي كه تامين نيازهاي اساسي براي ادامه حيات انسان ياحيوان را عهده دار است و يا ويژه حيات انساني است.
در اين مقال بدليل آنكه تمايلات انساني و معنوي از تمايلات حيواني قابل تشخيص وبررسي باشد، اصطلاحا غريزه به آن دسته از تمايلات و كششهايي اطلاق ميشود كه ويژه نيازهاياساسي براي ادامه حيات جسمي و مادي و مشترك بين حيوان و انسان ميباشد. و به صورتكششها و تمايلات براي تامين نيازهاي اساسي از درون به انسان يا حيوان فشار ميآورد و او راوادار به رفتارهايي مينمايد كه غذا و آب و هوا و پناهگاه و ادامه نسل را محقق نمايد.
اما كششها و جاذبههاي ديگري در انسان به سوي ملكوت وجود دارد كه فطرت يا وجدانناميده شده است توضيحات آن در صفحات بعدي آمده است.
خداوند متعال در انسان استعداد عظيمي را به وديعه نهاده است تا با فشار و كششهايدروني كه به انسان وارد مينمايد او را وادار به تامين نيازهاي مادي خويش نمايد. مانند ميلدروني و كشش و جاذبه شديد به سوي غذا كه گرسنگي ناميده ميشود و يا نياز و جاذبه شديدنسبت به آب كه تشنگي ناميده ميشود يا ميل به جنس مخالف كه جاذبه توليد مثل را در انسانايجاد مينمايد، يا نياز به سرپناه يا پناهگاه، يا نياز به تماس و انس و الفت يا اجتماع يا نيروي دفاعاز خود و يا جاذبه شديد به فرزند و علاقه به نسل و جاذبههاي ديگري كه مجموعا از آنها به غريزهيا غرايز حيواني ميتوان تعبير نمود.
در اينجا به نمونه هايي از جاذبههاي دروني و غريزي انسان براي تامين و بقاء حياات مادياشاره ميشود:
1ـ ميل به غذا (شهوت)
2ـ ميل به تنفس (شهوت)
3ـ ميل به نور
4ـ ميل به آزادي
5ـ ميل به توليد مثل (شهوت)
6ـ ميل به برتريطلبي (غضب و شهوت)
7ـ ميل به بازي و شادي (شهوت)
8ـ ميل به آب (شهوت)
9ـ ميل به جمع و اجتماع (شهوت)
10ـ ميل به تيمارداري (شهوت)
11ـ ميل به تحرك (شهوت)
12ـ ميل به ساختن آشيانه (شهوت)
13ـ ميل به تخليه (شهوت)
14ـ ميل به استراحت و خواب (شهوت)
15ـ ميل به سرپناه ساختن (شهوت)
16ـ ميل به ذخيره كردن (شهوت)
17ـ دفاع از خود (غضب)
18ـ خشم
19ـ ميل به جنس مخالف (شهوت)
20ـ حفظ و دفاع از نوزاد (غضب)
21ـ ترس از خطر و دشمن (غضب)
22ـ تنفر و كينه (غضب)
اينها نمونه هايي از جاذبه غريزي است كه اگر چه در رفتار به علت آميخته شدن با ديگرجاذبههاي انسان در مقايسه با رفتار غريزي حيوانات كاملا متفاوت ميگردد ولي منشاء تمايلاتفوق با حيوانات مشترك است و مجموعه تمايلات غريزي يا حيواني انسان را ميتوان در دو قوهيا استعداد غريزي جمع بندي نمود و آن دو قوه عبارت است از شهوت و غضب.
ارضاء و كنترل و هدايت اين اميال و كششها زمينه را براي رشد استعدادهاي انساني انسانفراهم مينمايد اين اميال به صورت نيروي پرفشار از درون بر وجود انسان تاثير گذاشته و در رفتارانسان به صورت نيازهاي غريزي بارز ميگردد.
بنابراين نيروهاي غريزي را جمعا به دو گروه ميتوان تقسيم نمود:
الف: جاذبهها يا اميال يا شهوات كه جاذبهها و كششهاي دروني به سوي نيازهاي حيوانيرا تشكيل ميدهد. و جمعا در تعليم و تربيت اسلامي به شهوت و يا شهوات تعبير ميشود.
ب: دافعه هايي كه حافظ حيات انسان در مقابل خطرات و تجاوزات ميباشد قوه غضبيه نامدارد. مجموعه اين نيروها در درون انسان خواسته يا ناخواسته او را وادار به تدارك و تاميننيازهاي اساسي براي زندگي در عالم حيوانات و بهرهگيري از شان حيواني به نفع شان ملكوتيخود مينمايد. ليكن در عين حال همين جاذبههاي عظيم هستند كه در صورت عدم كنترل قادرخواهند بود مانند غولي يك چشم، تنها براي كسب هر چه بيشتر لذت، انسان را به حيوانيقدرتمند تبديل نمايند و همه استعدادها و امكانات و تواناييهاي انسان را به اسارت خويشدرآورده و به اطاعت خويش وادار سازند و پايگاه نفوذ شياطين در كشور وجود انسان گردند، آنچهاز آيات قرآن كريم و روايات شريفه در شان مادي انسان و راههاي نفوذ شياطين و وسوسه آنها درانسان مطرح گشته است مربوط به همين جاذبهها و چگونگي طغيان آنها ميباشد.
اگر جاذبه غريزي يا قواي شهوت و غضب از كنترل عقل و قواي ملكوتي انسان خارجشوند، مانند جاذبه گرسنگي يا جاذبه جنسي يا خشم و غضب يا حسادت و كينه، روح و روانانسان را به اشغال خود خواهند درآورد. تا آنجا كه انسان به صورت حيواني در خواهد آمد كه بهمراتب حيوانتر از ساير حيوانات رفتار خواهد نمود و آنچه كه جاذبهها و كششها و شهوات وغضب به او فرمان دهند، عمل خواهد نمود. انسان در چنين حالتي اسير نفس اماره يعني اينكششها و تمايلات حيواني شده است. مهمترين پايگاه شيطان و محل نفوذ شيطان در انسان همينتمايلات حيواني است.
اينكه قرآن كريم از قول شيطان ميفرمايد: كه من از چپ و راست انسان نفوذ ميكنم و درشكم و فرج ايشان اثر ميگذارم و ايشان را به اطاعت خود وادار ميكنم به دليل آن است كه زمينهآمادهاي را در وجود انسان مشاهده نموده است كه همان جاذبههاي شهوت و غضب ميباشد.
و اينكه بندگان مومن خدا را از حوزه نفوذ خود استثناء نمود بدليل آن است كه جاذبههايشهوت و غضب را در كنترل استعدادهاي ملكوتي ايشان ديد.
چگونگي رشد و بروز استعدادهاي غريزي و نقش آن درشخصيت انسان
جاذبههاي يا استعدادهاي غريزي (حيواني) همراه با ساير قواي دروني انسان و بلكه مقدمبر آنها رشد كرده و از حالت قوه به فعليت ميرسد. فعليت يافتن استعداد نيروي غريزي همانگونهكه ذكر شد بصورت ظاهر شدن كششها و تمايلاتي شبيه به آنچه كه تحت عنوان غريزه در رفتارحيوانات مشاهده ميشود ميباشد و عهده دار حيات حيواني يا زيست جسماني انسان در دنيااست. بروز آثار جاذبههاي غريزي زودتر از بروز آثار استعداد فطري در رفتار انسان متجليميگردد. و در نتيجه كششها و تمايلات غريزي اولين اجزاء رفتار انسان را از بدو تولد تشكيلميدهد.
البته اين بدان معني نيست كه ساير استعدادهاي انسان در حال رشد نباشد بلكهاستعدادهاي ديگر چون از نظر مرتبه و مقام و كيفيت و كميت بسيار عظيمتر و قويتر و پيچيدهترو برتر هستند، و بايد جاذبهها و استعدادهاي جسمي و غريزي را نيز كنترل كنند، همچون درختتنومندي ميمانند كه در اوائل عمر خود نسبت به علفها و گياهاني كه در اطرافش به سرعت رشدميكنند از رشدي بسيار كند برخوردار است ليكن در آيندهاي نه چندان دور، چنان قدرتمند وسايه گستر و داراي ريشه هايي در اعماق وجود انسان ميشود كه استعدادهاي غريزي (حيواني)در مقابل آن بسيار كوچك مينمايند و در سايه آن زندگي ميكنند.
تفاوت نقش غريزه در انسان و حيوان
وجود استعداد فطري و تجلي آنها در رفتار انسان موجب ميشود كه غريزه و تمايلاتغريزي در انسان نقشي بسيار متفاوت از حيوانات پيدا كند رشد قواي غريزي در حيوانات روندخاص و ثابتي دارد و آثارش نيز در رفتار و شخصيت حيوان ثابت است ولي جاذبههاي غريزي درانسان بدليل وجود استعداد ذهني و عقلي و قلبي و ارادي، گسترش وسيع و پيچيدهاي مييابد كهدر صورت بكارگيري در جهت ارزشها موجب رشد و تعالي انسان ميگردد، و در صورتبكارگيري منفي در مخالفت با ارزشها موجب فساد و تباهيهاي عظيم خواهد گشت.
از آنجا كه تمايلات و كششهاي حيواني از قدرت و پشتوانه نيروي غريزه در درون انسانبرخوردارند. لذا در تجلي خود نه تنها نيازي به محرك يا نيروي ديگري مثل اراده ندارند، بلكه اگربحال خود رها شوند، حتي استعدادهاي عقلي و قلبي و ارادي را نيز مقهور خود خواهد كرد.بعنوان مثال انساني كه سخت گرسنه است و گرسنگي نزديك است او را بيجان كند، اگر استعدادعقلي و قلبي مانع نباشند و به وسيله استعداد ارادي از حركت و تهاجم باز نماند، از گرگيخونخوار، درندهتر خواهد شد و براي سد جوع از پاره كردن حتي انسانهاي ديگر ابايي ندارد.كشش و ميل جنسي نيز در انساني كه عقل و ارادهاش به تسخير تمايلات حيواني او درآمده استبه مراتب بدتر از گرسنگي و ميل به غذاست.
جاذبههاي غريزي (حيواني) در مرحلهاي قويتر، استعدادهاي عقلي و ارادي را نيز بهاسارت خود گرفته و به كمك آنها به اقداماتي به مراتب وسيعتر و خطرناكتر از تجاوز حيوانات بهيكديگر دست خواهد زد و آثار تخريبي فعاليتهاي انسان در اين مرتبه از حيات، بسيار وسيعتر ازحيوانات خواهد شد.
تعداد و تنوع غرايز انساني
اصليترين تمايلات و كششهاي غريزي در انسان تقريبا همانها هستند كه در حيواناتمشاهده ميشود ليكن هر تمايل غريزي با آميخته شدن با تواناييها و استعدادهاي عقلي و قلبيو ارادي، تمايلات ديگري را به وجود ميآورند كه از شكل پيچيدهتري برخوردار ميباشند. بحديكه گاه تشخيص ريشه آنها كه منشاء غريزي داشته يا از عقل سرچشمه گرفته است مشكل ميشود.
غريزه ضامن زيست و بقاء انسان
تمايلات و كششهاي غريزي ضامن بقاء فرد و جامعه است. اگر تمايل به غذا وجود نداشتهباشد تا انسان را وادار به تهيه غذا كند، انسان به صرف اينكه با نيروي عقلي متوجه ضرورت تهيهغذا شود، دست به فعاليت و تلاشي در جهت تهيه غذا نخواهد زد. زيرا محرك اصلي در تهيهغذا، لذت ناشي از ارضاء غريزه تمايل به خوردن در انسان است و اگر چنين لذتي وجود نداشتهباشد انسان حاضر نخواهد شد كه با طبيعت و محيط براي به دست آوردن لقمه ناني اين همهدرگير شده و رنجشها و مشكلات بسياري را برخود تحميل نمايد. اگر تمايل به جنس مخالفوجود نداشته باشد و لذت جنسي و ارضاء اين تمايل موجود نباشد، كدام عاقلي حاضر ميشود،يك عمر آزادي خود را براي زندگي مشترك با انسان ديگري كه روحيات و خلق و خوي متفاوتيبا او دارد، از دست بدهد و محدود نمايد و احيانا به استقبال يك عمر درگيري و اختلاف برود!
اگر تمايل به فرزند وجود نداشته باشد محض دانستن لزوم بقاء نسل نميتواند محركيباشد براي اينكه مادر، رنجها و مرارتهاي بسياري را در بحران بارداري خود و دوران شيرخوارگيفرزندش تحمل كرده و پرستاري فرزندان را بعهده گيرد و پدر نيز براي تهيه سرپناه و آذوقه ومايحتاج خانواده، خود را به رنج افكند و در نتيجه بقاء نسل تحقق يابد. بنابراين اصولا حيات وزيست فرد و در نتيجه جامعه بستگي تمام به وجود كششها و تمايلات غريزي دارد.
كنترل غريزي عامل بروز و ظهور نقش نيروهاي معنوي دررفتار انسان
وجود كششها و تمايلات غريزي و كنترل و هدايت آنها توسط عقل موجب ميشود كه نقشهدايت و روشنگري عقل و ارزش گوهر گرانبهاي استعداد عقلاني ظاهر شود. براي كنترلجاذبههاي قوي و نيرومند غريزه عقل و اراده استفاده ميكند و نقش اراده نيز در اينجا بارز شده ودر درگيري با نيروهاي غريزي، قويتر ميشود. با كنترل و تعيين محدودهاي معقول براي حوزهفعاليت غريزه، عرصه براي بروز عواطف عالي انساني توسط قلب گسترده ميشود مثل عاطفهانساني محبت و انس و جمال و دوستي و عشق.
نقش سازنده و نيز مخرب غرايز نه تنها به همين مقدار كه ذكر شد، محدود نميشود، بلكهآنچنان گسترده است كه بخش وسيعي از علم النفس يا روانشناسي اسلامي و نيز علم الاخلاق رادر مكتب تربيتي اسلام به خود اختصاص داده است. در تربيت اسلامي براي تميز و تشخيصنيروي غريزي (حيواني) از نيروهاي فطري (انساني) از واژه شهوت و شهوات استفاده شده است.واژه شهوت از نظر معنوي خاص حيوان نيست و به معني ميل است ولي براي آنكه اميال حيوانيو جسماني از ديگر اميال و گرايشهاي انسان باز شناخته شود، بعنوان شهوت و يا جمع آن يعنيشهوات مطرح ميگردد.
تربيت اميال غريزي
مكتب تربيتي اسلام به تامين نيازهاي غريزي و رشد و هدايت اميال غريزي توجه بسيارنموده است. دانشمندان و انديشمندان اسلامي مجموعه دستورات و برنامههاي تربيتي اسلام درجهت تربيت اميال غريزي را تحت عنوان مستحبات و واجبات و محرومات و دستورات اخلاقيو عرفاني گردآوري نمودهاند كه در جاي خود بايد به تشريح آنها پرداخت.
دماغي يا ذهني
انسا در دارا بودن حواس پنجگانه و حافظه و وهم و خيال كه تركيبي از آنها ادراكات حسيرا تشكيل ميدهد و مرتبهاي پايين از هوش را تشكيل ميدهد، با حيوانات مشترك است.
اما انسان داراي استعداد يا قوهاي است كه تحليل منطقي از ادراكات حسي را به عهدهدارد. مانند توانايي استدلال و ارائه برهان كه از تواناييهاي قواي دماغي است. استنتاج كلياتقوانين كه از مجموع ادراكات حسي و تحليلهاي منطقي و استدلال بدست ميآورد، نيز ازتواناييهاي قواي دماغي است.
اين قوه يا اين استعداد، ويژه حيات انساني است.
همين قوه ذهني يا دماغي است كه انسان را ناطق كرده است و همين استعداد است كهدانش و تجربه و صنعت و اختراع و فنون و مهارتها را براي انسان به ارمغان ميآورد.
اما به دليل اينكه مركز فعاليت اين استعداد در حوزه مغز يا مخ ميباشد، از اين نظر با حوزهفعاليت ادراكات حسي و هوش حيواني مشترك است. و نيز از آنجا كه اين استعداد از ادراكاتحسي و حافظه استفاده ميكند و ادراكات حسي در خدمت اين استعداد قرار دارد، تشخيصمرزها و محدوده اين استعداد از ادراكات حسي كه در حيوانات نيز وجود دارد مشكل ميگردد.
اما شاخصهاي مهمي وجود دارد كه وجود اين استعداد را در انسان حتمي و يقينيمينمايد.
بعنوان مثال، وجود بديهيات حسي بعنوان پايه تفكر چيزي است كه در حيوانات وجودندارد، در حالي كه بديهيات حسي منشاء و مبداء بسياري از استدلالها و منطقها و استنتاجات وتفكرات و خلاقيتها و فرهنگها ميباشد. شايد گفته شود كه منشاء بديهيات حسي ادراكاتحسي است. ولي به وضوح ميتوانيم مشاهده كنيم كه حيوانات عليرغم دارا بودن ادراكاتحسي، از استعدادي كه بتواند از آن ادراكات حسي بديهيات حسي را استنتاج نمايند، برخوردارنميباشند. اين همان استعداد است كه خاص و ويژه حيات انساني است و موجب امتياز اوليه واولين امتياز انسان بر حيوان شده است.
انسان به وسيله بديهيات حسي كه نتيجه قدرت و استعداد ذهني انسان است ميتواندمسير آزمايش و خطا و تصحيح را طي نمايد و بدين وسيله اساس تمامي علوم حسي را پي ريزيمينمايد.
حيوانات هم به وسيله آب خيس ميشوند ولي اين بديهي حسي را پايه معلومات خودقرار نميدهند.
حيوانات هم چربي روغن را حس ميكند. ولي اين بديهي حسي را پايه معلومات خود قرارنميدهند.
حيوانات هم تغيير اصوات يا رنگها را ادراك ميكنند ولي بديهيات حسي حاصل از دركآن تغييرات را پايه معلومات خود قرار نميدهند.
اما وجود نيروي ذهني در انسان او را كمك ميكند تا با پايه قرار دادن بديهيات حسي، بهوسيله آزمايشهاي گوناگون اساس تمامي علوم حسي را پي ريزي نموده و پيشرفت نمايد.مجموعه معارف و علومي كه محصول ادراكات حسي و استنتاج از بديهيات هستند را معرفتحسي مينامند.
معرفت حسي محصول علومي همچون رياضي و تجربي و رشتههاي وسيع و متنوع آن ونظريات و فرضيات مربوط به آن ميباشد.
استعدادهاي ذهني داراي تواناييهاي متعدد مثل حافظه و سرعت انتقال و قدرت تحليل(هوش) و ديگر تواناييهايي كه در اين مقال فرصت طرح آنها نيست ميباشد.
انسان با تربيت نيروي ذهني به تواناييهاي زير دست خواهد يافت.
- انسان داراي توانايي ارتباط با ديگران و با جامعه خواهد شد.
- انسان داراي قدرت سخن و بيان و تبيين مسائل و مشكلات و انتقال نظرات خود وديگران خواهد شد.
- انسان داراي قدرت دريافت صحيح مفاهيم از محيط خواهد شد.
- انسان داراي قدرت تحليل و تشخيص غلط از صحيح و راهيابي به پيروزي خواهد شد.
- انسان داراي قدرت كشف قوانين حاكم بر روابط اجزاء و اركان عالم به يكديگر خواهدشد.
- انسان داراي قدرت حدس و تداعي معاني سريع و وسيع خواهد گشت.
- انسان داراي قدرت استدلال و منطق و برهان خواهد گشت.
- انسان داراي قدرت خلق و اختراع و اكتشافات خواهد شد.
استعداد ذهني يا دماغي، همان است كه در روانشناسي و تعليم و تربيت غربي از آن بعنوان عقل يا خرد نيز تعبير ميشود. ولي در تربيت اسلامي استعداد عقلي و عقل تعريفو ويژگيهاي شاخصهاي ديگري دارد كه به بررسي آن پرداخته خواهد شد.
استعداد عقلي
علاوه بر وجود استعداد دماغي يا ذهني كه ويژه حيات مادي انسان است انسان دارايقواي عقلاني يا استعداد يا توانايي خاصي است كه عقل ناميده شده و از تواناييهاي آن در اينمقال بعنوان استعداد عقلاني يا عقلي تعبير ميشود.
عقل يا استعداد عقلي عبارت از كششهاي دروني به سمت زيباييها و خيرها و نيكيها و متفراز زشتيها و پليديهاست. آثار آن در رفتار انسان به صورت خيرخواهي و نيكوكاري و حقيقتجويي و عدالت و حكمت و يا سجايا و ارزشها و ملكات انساني و زيبادوستي ظاهر ميشود.
خلقت عقل به گونهاي طراحي شده است كه تنها به سوي امور خير و يقيني و صواب وصلاح و نيكيها و ارزشها و زيباييها گرايش دارد و ذاتا و طبيعتا نميتواند جذب زشتيها بشود و يابي جهت و بي طرف بماند. همچنانكه قوه چشايي انسان طبيعتا از تلخي بيزار است قواي عقليانسان نيز از پليديها و ظلمها و تجاوزات و نيرنگها و امور باطل بيزار است.
مقدمات و ابزار و زمينههاي پيدايش و تواناييهاي قواي ذهني را ادراكات حسي و حافظه ووهم و خيال و سرعت انتقال و تداعي معاني و بديهيات حسي تشكيل ميدهد تا بتواند ماهيتاشياء را شناخته و روابط آنها با يكديگر و قوانين مادي حاكم بر روابط آنها را كشف نمايد. وليمقدمات و ابزار و زمينههاي پيدايش و تواناييهاي قواي عقلي را وجدان و بديهيات عقلي و ياارزشي و يا اخلاقي تشكيل ميدهد. تا بتواند حقيقت اشياء را شناخته و غايت و جهت ونهايتها را كشف نموده و قوانين ماورايي حاكم بر روابط آنها را پيدا نمايد.
معرفت حسي يا دانش، محصول فعاليتهاي قواي ذهني است و معرفت عقلي يا حكمتمحصول فعاليتهاي قواي عقلي است. گرچه دسترسي از طريق آزمايشات عيني به عقل و نيرويعقلي ممكن نيست ولي همانگونه كه در فوق آمده است با تحليل آثار آن در رفتار انسان كه درابتدا به صورت گرايشات وجداني متجلي ميگردد ميتوان به وجود عقل و قواي عقلاني پي برد.
وجدان يا فطرت
براي اينكه انسان بعنوان مسافر عالم كمال و استكمال، اسباب سفرش كامل باشد و از هرگونه گمراهي و رفتن به بيراهه مصون بماند و ولي و مرشد را از قرين سوء و ناصح را از كاذب وصحيح را از سقيم باز شناسد، وجدان يا وجدانيات در درون او بصورت فطري و بدون آموزشقبلي، بمانند قطب نما و محك و ترازو و نور و راهنما گنجانده شده است تا در برخورد با هرموردي در عالم خارج بتواند آنرا تشخيص داده و حق را از نادرست و صواب را از خطا باز شناسدبدون اينكه با آنها قبلا برخوردي داشته باشد.
وجدان زيباييها رامي فهمد و دوست دارد گرچه قبلا آنها را نديده باشد. وجدان در برخوردبا بديها و زشتيها آنها را ميشناسد و از آنها رويگردان است. وجدان حق را از ناحق، و ظلم را ازعدل حقيقت را از دروغ بازشناسي ميكند بنابراين انسان داراي استعدادي است بنام وجدان كهپس از تقويت و رشد بنام عقل ناميده ميشود كه اداره حيات انساني انسان را عهده دارد.
در تعليم و تربيت اسلامي از روشهاي اصولي و بسيار مهم يكي روش بيدار كردن و زندهنگه داشتن و رشد دادن وجدان در متربيان است آيات بسيار و روايات زيادي وجود دارد كه دائماوجدان انسان را به قضاوت ميطلبد. و يا چنان وجدان را بر ميانگيزد كه قلب انسان زنده ميشودو به هيجان ميآيد.
اگر در نظام تعليم و تربيت به پرورش و رشد وجدان همت گماشته شود، در آموزش وپرورش نوجوانان و جوانان تحولي عظيم پديد ميآيد.
وجدان يا فطرت، همان خلقت خاصي است كه خداوند منسوب به خويشتن فرموده و ازآن به فطرةالله تعبير فرموده است.
فطرةالله نوعي شكافتن وجود و خلقتي خاص است كه درون و باطن انسان را به سويحقيقت خواهي، زيبادوستي، بندگي و پرستش و عشق ورزي به حضرت حق تعالي و كمالاتمطلق و خيرخواهي و زيبادوستي و عواطف عالي انساني ميكشاند.
و انسان اين جاذبهها را در خود مييابد و وجدان مينمايد.
اين جاذبههاي باطني كه جمعا وجدان ناميده ميشود منشاء رويش عقل در قلب انسانميگردد. زيرا عقل همان رويش و رشد وجدانيات است. عقل تنها در صورت تحقق و وصولتمايلات و كششها و جاذبههاي دروني انسان به خيرات و زيباييها و اعمال صالح و حقايقملكوت رشد مينمايد.
نيروي عقل مانند ساير نيروهاي انسان ابتدا مانند بذري است كه هيچ نشان و نمو وظهوري ندارد ولي آمادگيها و زمينههاي ظهور و بروز و رشد آن در انسان بوديعه نهاده شده است.تا در صورت مراقبت و تغذيه و رشد بشكافد، ظهور و بروز كند و كم كم رشد نمايد و به درختتنومندي تبديل گردد.
زمينههاي رشد عقل همان گرايشهاي فطري يا وجدانيات انسان ميباشد و در صورت توجهو تحقق وجدانيات و تامين نيازهاي آن و اقناع جاذبههاي آن و تغذيه روح و روان انسان از آنچه كهفطرت انسان بدان گرايش دارد، موجب ميگردد تا آگاهيهاي انسان كه در لسان قرآن به بصيرت وبينايي قلب تعبير شده است رشد مييابد. و كم كم به صورت نوري فرا راه انسان قرار گرفته و راهاو را در تاريكي شبهات و فتنههاي حيات روشن نمايد و به وسيله آن حق را از باطل و ريا را ازخلوص، و معرفت را از جهالت و حقيقت را از دروغ تشخيص دهد.
همانگونه كه غرايز حيواني در انسان او را به سوي غذا و جنس مخالف و سرپناه و توليدمثل ميكشاند اين استعداد نيز انسان را به سوي استنتاج و استنباط قوانين عالم ملكوت ميكشاندو موجب بصيرت انسان ميگردد. منظور از بصيرت در انسان دريافت مستقلي از ماوراي ظاهرامور و اشياء است كه به كشف روابط و قوانين حاكم بر عالم ملك منتهي ميگردد.بصيرت موجبميشود كه سود حقيقي را از سود ظاهري باز شناسد و به سوي سود حقيقي جلب ميشود. اينجاذبهها و كششهاي دروني يا فطرت، منشاء پيدايش اصليترين گرايشات خاص حيات انسانيميباشد مانند حقيقت جويي، زيبادوستي، ميل به خلاقيت و نوآوري، كشش به سوي عشق وپرستش و عواطف عالي انساني.
حضرت باريتعالي براي آنكه انسان در مراحل بالاتر وجود خويش در برخورد با خطراتپيچيدهتر و مهالك عظيم پشتيبان و راهنماي بينا و بصيري داشته باشد از وجدان يا فطرتاستعداد شگفتي در قلب او به نام وجدان بوجود ميآورد كه در صورت پرورش و رشد بتواندآموخته هايش را جهت بخشد و انسان را به حكمت و كمال برساند پشتيباني قوي در مشكلاتانسان باشد و چراغي نوراني در خانه قلبش گردد و رهبري براي تفكر و انديشههاي انسان باشد.اين استعداد شگفت عقل نام دارد.
چگونگي پيدايش عقل در انسان
اين موهبت عظيم الهي در صورتي به انسان داده ميشود كه انسان در تمامي حركات وسكنات خود از راهنمايي و نظارت و همراهي وجدان استفاده كند زيرا عقل مانند درخت استكه از دانه وجدان ميرويد به ديگر سخن، وجدان همان عقل بالقوه است كه هر اندازه به كار گرفتهشود رشد ميكند و از آن شاخ و برگ عقل معاش و عقل ارزشي ميرويد تا به درخت عقل تبديلگردد.
ضمنا براي آنكه اين عقل كه عقل حقيقي است با آنچه كه در تعليم و تربيت غربي به آنعقل گفته ميشود اشتباه نشود اين عقل را اصطلاحا عقل ارزشي و ديگري را كه همان قوايدماغي يا ذهن است عقل معاش ميناميم.
حدود عقل
عقل ارزشي براي انسان تبيين كننده آيات الهي ميگردد وسيله ذكر و عبرت و پند ميشودهادي علم و ابزار هدايت و موجب فراهم آمدن قدرت و پيروزي انسان بر شيطان و تسخير عالمميگردد.
چنين عقلي (عقل ارزشي) اصلاح كننده امور معنوي انسان، چراغ قلب، رسول حق،واسطه اوامر و نواحي و افاضات الهي، ميزان و معيار ارزش انسانها و اعمال ايشان، ريشه علم وراهنماي فهم است.
اينگونه عقل، مبناي هوش حقيقي و زيركي حقيقي و فهم حقايق و درك ملكوت اشياء وحفظ و وقار و مراقبت از مصالح است. دستگاه بصيرت و راهگشاي مشكلات است. موجبشناخت و كسب همه خيرها و دوري از همه شرور است.
سرمايه اصلي انسان است. وسيله استخراج حكمت و اسباب آرامش قلب از حسد وسلامت در دين است. افسار زننده نفس اماره و زنجير كننده جهل و جهالتها است يار انسان ودوست باوفاي او و فرمانده لشكريان و ارزشهاي ملكوتي در انسان است.
وسيله شناخت حقانيتها و حقايق است. موجب دوري از گناهان و توجه به عواقب اموراست. وسيله كسب يقين و صداقت و آرامش و اخلاص و قناعت و شكر و تسليم شدن در برابرمقدرات پروردگار است.
تربيت استعداد عقلي
درصورت توجه و پرورش گرايشات فطري يعني وجدانيات، بذر عقل جوانه زده و به نهالعقل تبديل خواهد گشت و در صورت توجه و تغذيه و پرورش بيشتر ميتواند هادي و راهبرانسان گردد تا آنجا كه انسان را شايسته دريافت روح ويژه امريه الهيه نمايد و در نتيجه انسان راسلطان كائنات گرداند و فرشتگان را به بندگي و سجده خويش درآورد. لذا آن آفريده و يگانه عالم(يعني رسول اكرم ص) كه كل عقل را دارا بود كل عالم را در اختيار داشته و دارد.
در مكتب تربيتي اسلام به تربيت استعداد عقلي (عقل ارزشي) توجه بسيار شده است.
تمامي آيات قرآن متوجه اين بخش از وجود انسان است زيباترين وجوه خلقت انسان وعامل برتري او بر همه موجودات عالم حتي بر ملائك، وجود عقل در انسان است.
تربيت نيروي عقلي انسانها، موجب هدايت و صلح و سلامت و رشد با بركت و شايستهجامعه بشري خواهد شد. تفكر درباره ماوراي روابط ظاهري اشياء و كشف ملكوت آنها كه بهبصيرت و عبرت تعبير ميشود از عوامل اصلي رشد نيروي عقلي است. تقويت نيروي اراده وكنترل تمايلات غريزي، انجام اعمال خير، اخلاص و پاك نمودن انگيزههاي باطني و نيات اصلياز هر گونه لوث و آلودگي و پستي موجب رشد و تربيت استعداد عقلي خواهد شد.
استعداد عقلي در صورت رشد و تربيت، عهده دار مديريت و هدايت تمامي شئون حياتانساني خواهد شد.
در صورت تربيت استعداد عقلي گرايشات فطري و وجداني انسان صورت علمي و تجربيبخود گرفته و از حالت وجداني به صورت معرفت و نور و آگاهي و كسب علوم شهودي و قلبي وملكوتي در خواهد آمد. حقايق عالم را خواهد شنيد و خواهد ديد و درك خواهد كرد. اين همانچشم و گوش و فهمي است كه قرآن كريم بارها از آن ياد فرموده و تنها راه درك مسائل ماورايي رااز طريق استفاده از همين چشم و گوش و فهم كه محل آنرا در حوزه صدور و يا سينه و قلبميداند معرفي ميفرمايد.
و عامل هر گونه عدم درك مسائل معنوي و ملكوتي را عدم بصيرت و كوري چشميميداند كه در سينههاست.
ذهن تاريكيها و ابهامات حيات دنيايي را روشن ميكند اما عقل تاريكيها و ابهامات حياتانساني را روشن ميكند.
ذهن ممكن است به اشغال انديشههاي شيطاني درآيد، اما عقل فقط مسير ورود ملائك وتابش انوار الهي بر قلب است.
استعداد ذهني ابزار قدرت است ولي استعداد عقلي ابزار هدايت است.
استعداد ذهني با مرگ انسان ميميرد. اما استعداد عقلي همسفر با روح شده و زندگيجديدي را آغاز ميكند.
استعداد ذهني ماهيت اشياء را بررسي ميكند ولي استعداد عقلي حقيقت اشياء را بررسيميكند.
شرط دانشمندي عمل به دانستههاي ذهني نيست اما شرط خردمندي عمل بهدانستههاي عقلي است.
استعداد ذهني بر حافظه و هوش تكيه دارد ولي استعداد عقلي بر وجدان پاك و اراده تكيهدارد.
استعداد ذهني روابط اشياء را كشف ميكند ولي استعداد عقلي جهت و نهايت روابط رابررسي ميكند.
هر كس كه ذهن قويتر دارد باهوشتر است ولي هر كس عقل قويتر دارد عاقلتر است.
بحث تطبيقي بين نيروي ذهني و نيروي عقلي براي روشنشدن مرزهاي ذهن و عقل
كاربرد استعداد ذهني شناخت منفعت و ضرر است اما كاربرد استعداد عقلي شناخت حقو باطل است.
حوزه فعاليت استعداد ذهني در مغز است اما حوزه فعاليت استعداد عقلي در قلب است.
ملاك و معيار استعداد ذهني صحيح و غلط است اما ملاك و معيار استعداد عقلي خوب وبد است.
اساس معرفت ذهني بديهيات حسي است اما اساس معرفت عقلي بديهيات وجدانياست.
محصول فعاليت ذهني دانش است اما محصول فعاليت عقلي حكمت است.
برجستگان قدرت ذهني دانشمندان هستند اما برجستگان قدرت عقلي مصلحان اند.
ذهن ابزار ارتقاء سطح زندگي است اما عقل ابزار ارتقاء سطح انسانيت است.
نهايت قدرت ذهن پيروزي بر جهل به معني بي اطلاعي است اما نهايت قدرت عقلپيروزي بر جهالت به معني گمراهي و سركشي است.
گمشده ذهن دانش است اما گمشده عقل حكمت است.
عقب ماندگان و محرومان عالم ذهني، بي سوادان هستند اما عقب ماندگان محرومان عالمعقلي بي خردان هستند.
بي سوادان ممكن است عاقبت به خير شوند اما بي خردان محال است به سعادت دستيابند.
تكنولوژي ظلم و بردگي ساخته ذهن است اما تكنولوژي عدل و آزادي ساخته عقل است.
با كمك ذهن ميتوان فقط بر ديگران پيروز شد اما با كمك عقل ميتوان بر شيطان پيروزشد.
ذهن در فتنهها و باتلاقهاي زندگي درمانده ميشود اما عقل در سختترين شرايط، فرشتههدايت و نجات است.
ذهن ممكن است اسير شهوات و شياطين شود اما عقل شهوات و شياطين را به اسارتميگيرد.
ذهن با تلاش علمي رشد ميكند اما عقل با عمل صالح رشد ميكند.
ذهن مسير انسان را در حيات مادي روشن ميكند اما عقل جهت و هدف انسان را درحيات معنوي روشن ميكند.
ذهن مانند بازو است براي عقل اما عقل مانند چشم است براي ذهن
دانشمندان نيز ممكن است اسير شيطان شوند اما خردمندان همواره بر شيطان پيروزند.
ذهن در مقابل علم سر تعظيم فرود ميآورد اما عقل در مقابل اعم ادعاي رهبري دارد.
رابطه ذهن و دانش مانند رابطه گياه با نور است اما رابطه عقل و دانش مانند رابطه انسان باابزار است.
دانش بيشتر موجب غرور انسانها و ملتها ميشود اما حكمت بيشتر موجب تواضع انسانها وشعور ملتها ميشود.
ذهن در مقايسه با علم مانند گدايي است در مقابل سليمان اما عقل در مقايسه با علم مانندسليمان است در مقابل تخت سلطنت.
عظمت عقل در اسلام و قرآن كريم
اسلام در عظمت و مقام عقل ارزشي در حيات انساني و نقش تعيين كننده و سرنوشت سازآن براي نجات انسان آن اندازه تاكيد فرموده است كه هيچ چيز و هيچ امري از آن بالاتر و برتر وهيچ وجودي از آن با شرافتتر و هيچ ضرورتي از پرورش و تقويت آن واجبتر وجود ندارد.
تا جايي كه حق تعالي در قرآن كريم اساس هر گونه فهم قران و اسرار آن و اساس هر گونههدايت و ديانت صحيح و اساس هر گونه كشف راههاي نجات و رشد و ترقي و اساس هر گونهسلوك حقيقي در مسير بندگي و اساس هر گونه وصال و اتصال به انوار ملكوت و اساس هر گونهتوانايي و پيروزي بر مشكلات دنيايي و آخرتي و اساس هر گونه كسب تواناييهاي لازم برايتسخير عالم ملك و ملكوت و اساس هر گونه كسب توانايي براي سعادتمند و حيات طيبه را بهوجود عقل در انسان و ميزان استفاده انسان از عقل وابسته ميداند.
اساس هر گونه رشد
قال اميرالمومنين عليه السلام العقلُ اقوي اساس در اين روايت شريفه حضرتاميرالمومنين (ع) ميفرمايد:
درهر برنامهاي يا در هر كاري و يا در هر طرحي توجه به عقل و بهرهگيري از عقل قويترينبنيان و محكمترين اساس و زيربنا است. با عنايت به اينكه حضرت اميرالمومين (ع) لفظ اساس رامحدود به مفهوم و مصداق خاصي نفرموده است، مفهوم فرمايش آن حضرت چنين ميشود كهاساس و زير بناي اقتصاد صحيح و قوي، اساس و زيربناي هنر، اساس و زير بناي سياست، اساسو زيربناي ورزش، اساس و زير بناي حقوق بشر، اساس و زيربناي تجارت، اساس و زيربناي علوم،اساس و زيربناي جامعه، اساس و زيربناي خانواده اساس و زير بناي تربيت اساس و زيربنايتشكيل دولت و برنامههاي دولت اساس و زيربناي حركتهاي ملي و جهاني،اساس و زير بناياصلاحات ملي و جهاني، اساس و زير بناي نهادهاي بين المللي اساس و زيربناي تفاهمهاي بينالمللي و جهاني اساس و زير بناي انتخاب همسر و ازدواج و تشكيل خانواده، زيربنا و اساستربيت نسل، زير بنا و اساس انتخاب شغل، زيربنا و اساس تهذيب نفس و سلوك عرفاني، زيربنا واساس مطالعات علمي يا مذهبي و فقهي، زير بنا و اساس تفكر و فلسفه، زيربنا و اساس تلاشها وكوششهاي انساني، زيربنا و اساس تعاون و همدليها و هماهنگيهاي جمعي بشري همه و همهمديون و وابسته تام و تمام به عقل است. بگونهاي كه در هر يك از موارد فوق هر اندازه بيشتر ازعقل استفاده شود نتايج آن بسيار مفيدتر و موثرتر و سازندهتر خواهد بود. غرر و درر آمدي شماره475
چشمه هر گونه خير و صلاح
قال اميرالمومنين عليه السلام: «العقل ينبوع الخير» در اين روايت شريفه حضرتاميرالمومنين علي عليه السلام ميفرمايند كه عقل چشمه خيرات است.
مفهوم الف و لام در اول كلمه «الخير» معاني زيادي دارد كه جمله را داراي مفهوم كل الخيرو به معني افضل الخير، و نيز شامل معاني زيبا و گسترده بسياري ديگر مينمايد، اين بدان معنياست كه حضرت اميرالمومنين ميفرمايد عقل چشمهاي است كه تمامي نيكيها و خوبيها وحركتهاي مثبت و برنامههاي سازنده و تمامي انديشههاي صحيح و سازنده، تمامي رفتارهايدرست و شايسته و تمامي ثوابها و صوابها در عقل و استفاده از آن نهفته است و از آن ميجوشد وسرازير ميشود و ظاهر ميگردد. غرر و درر آمدي شماره 657
مركب علم
قال اميرالمومين عليه السلام العقل مركب العلم.
با عنايت به اينكه مفهوم واژه علم در ادبيات روايي و قراني بسيار گسترده و عميق است بهطوري كه مفهوم علم علاوه بر معني دانشهاي بشري شامل انوار و اسرار حكمت و شامل يقين وآگاهيهاي روشني بخش و هدايت گستر و شامل فهم اسرار هستي و شامل درك عميق و مستقيماز حقايق ميشود، در اين روايت شريفه، حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام ميفرمايد، عقلبه منزله مركب يا ابزار يا نرمافزار يا دستگاهي است كه علم به وسيله آن ميتواند به اسرار وحقيقت هستي سفر كند و از قوانين حاكم بر هستي مطلع شود، آگاهي بيافريند، هدايت گستر شودو از سطح و رويه و ظاهر مصاديق گذشته و به عمق و حقيقت شئون هر يك پي ببرد.
بديهي است كه علم بدون مركب در برابر مسير طولاني بسيار و گستردهود به پيادهاي ماندكه صحراها و درياها و اقيانوسها را بخواهد طي كند كه يقينا بدون مركب (كه اعم از كشتي يا اسبيا هر گونه وسيله ديگر است) هرگز نخواهد توانست در هيچ يك از امور به عمق حقيقت دستيابد.
نقش عقلگرايي در قرآن
حق تعالي در قرآن كريم ميفرمايد با استفاده از عقل ارزشي ميتوان هر گونه استدلالصحيح و هر گونه هدايت و هر گونه راه صواب را بازشناسي نماييد. با استفاده از عقل ميتوانيدتبيين و توضيحات و استدلالهاي وحي را درك كنيد و به حقانيت آن پي ببريد. با استفاده از عقلميتوانيد در آثار گذشتگان در سرزمينهاي مختلف سير كنيد.
و نيز با مطالعه داستان آنان در تاريخ مكتوب ميتوانيد به دلايل سقوط آنان و نابودي آنانپي ببريد. با استفاده از عقل ميتوانيد از هر گونه بحران عبور كنيد و نجات يابيد. حق تعالي درقرآن كريم تمامي مسلمين و حتي تمامي انسانها و تمامي جوامع و ملتها را مخاطب قرار ميدهدكه چرا از عقل استفاده نميكنيد. و حتي ميفرمايد اگر از عقل استفاده نكنيد به پليدي و زشتيمبتلا ميشويد.
حق تعالي در قرآن كريم آن دسته از انسانها را كه از عقل خود همواره استفاده كرده و دارايرشد عقلي هستند، به عنوان اولوالباب معرفي فرموده است. و تنها اين طبقه از انسانها راشايسته درك آيات و بينات و حياتي دانسته و تنها ايشان را مورد خطاب خود قرار ميدهد. بهطوري كه ديگر انسانها را عاجز از درك اسرار و حقايق و ناتوان از مشاهده آيات و بينات ملكوت وناسوت ميشناسد. و با جمله انما يتذكر اولوالالباب هر گونه درك معارف و اسرار عميق وحقايق قران و وحي را فقط در توانايي ايشان منحصر ميدادند.
حق تعالي در آيات ديگري عموم انسانهايي را كه هنوز عقل آنها نابود نشده است رامخاطب قرار ميدهد كه چرا از عقل خود استفاده نميكنيد. آنگاه جلوه هايي از هستي را مطرحميفرمايد كه هر آدم عاقلي به محض تعقل و استفاده از عقل بر حقانيت آن مطالب گواهي خواهدداد. به عنوان مثال ميفرمايد: «و هوالذي يحيي و يميت و له اختلاف الليل والنهار افلا تعقلون» در اين آيه شريفه حق تعالي ميفرمايد اگر از عقل خود استفاده كنيد به وضوح مشاهدهميكنيد كه مرگ و حيات شما و كل هستي در اختيار كسي جز خداوند متعال نميباشد. اختلافشب و روز و تفاوتهاي اين دو از نظر خواص و تاثير ان در كل حيات جانداران روي زمين در اختياركسي جز خداوند متعال نميباشد.
حق تعالي در آيات ديگري انسانهايي را مخاطب قرار ميدهد كه اهل تعقل هستند وميتوانند از عقل خود استفاده كنند و ميفرمايد از عقل خود بعنوان حقيقت شناس مشورتبجوييد.
و تصريف الرياح والسحاب المسخر بين السماء والارض لايات لقوم يعقلون در اينآيه شريفه نيز ميفرمايد: مشاهده ايجاد بادها و گردش آنها در جو كره زمين و هماهنگي آنها باابرهاي كنترل شده براي كساني كه از عقل ارزشي خود استفاده ميكنند، آيات و نشانههايماست.
وسخرلكم اليل والنهار والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره ان في ذلك لايات لقوميعقلون. در اين آيه شريفه ميفرمايد كنترل شب و روز و خورشيد و ماه و هماهنگ كردن آن بافطرت شما و نيازهاي شما و فضاي زندگي شما چيزي است كه جز به امر او نميتواند محققشود. اينها نشانههاي ماست براي كساني كه ميتوانند از عقل ارزشي خود استفاده كرده و بهوسيله آن اين نشانهها را دريابند.
حق تعالي در آيات ديگري انساني را كه عقل ارزشي ايشان رشد يافته است را مورد خطابقرار داده و مسائل و معارفي كه هيچ كس جز اين گونه انسانهاي روشن ضمير و آگاه نميتواننددريابند را با ايشان در ميان ميگذارد.
«يوتي الحكمه من يشاء و من يوت الحكمة فقداوتي خيرا كثيراً و مايذكر الا اولوالالباب» حق تعالي در اين آيه شريفه ميفرمايد عنايت خداوند به هركس و به هر ملت و به هر دولت وبه هر امت و به هر جامعه شامل شود حكمت به او ميدهد و هر كس و هر جامته و يا هر ملت ودولت و امت كه به او حكمت داده شود، به مقامي بزرگ، به سودي بيشمار، به برترينهايشايسته و نامحدود به عنايتهاي بسيار به نيكيها و شايستگيهاي بسيار، به امكانات وتواناييهاي سازنده و زياد و امتيازات ارزشمند و گسترده دست پيدا كرده است اما هيچ كس جزاولوالالباب يعني جز عاقلان نميتوانند ظرايف اين نكته را درك كنند.
حق تعالي در آيات ديگري مسائلي را مطرح ميفرمايد كه انسانهاي ديگر يعني غير عاقلناتوان از درك آنند زيرا آنان از عقل خود استفاده نميكنند و در اين گونه مسائل به حيرت افتاده وتحت تاثير واقعيات و ظواهر چشمگير قضيه قرار گرفته و گمراه ميشوند. ولي در پايان بهصاحبان عقول رشد يافته ميفرمايد شماييد كه ميتوانيد حقايق نهفته در پس پرده را دريابيد وبااستفاده از تقوي از بحرآنها عبور كنيد.
قل لايستوي الخبيث والطيب و لو اعجبك كثره الخبيث فاتوالله يا اولي الالباب لعلكمتفلحون. حق تعالي در اين آيه شريفه ميفرمايد اي رسول ما به جامعه مسلمين و جامعهجهاني بگو كه ناپاكيها و آلودگيها و زشتكاريها و تجاوزات و ظلمها و تبعيضها و گناهها وفسادها و خبائثها و پستيها و بي شرافتيها در مقايسه با پاكيها و راستيها و درست كرداريها وحقيقت طلبيها و خوبيها نميتواند يكسان باشد. اي رسول ما به امت اسلامي و به جامعه جهانيبگو كه طرفداران بسيار و حضور اكثريت در كنار زشتيها نميتواند بدان زشتيها مشروعيت بخشد.
يعني اي رسول ما بگو ملاك و معيار تشخيص و تاييد حق و باطل، پاكي و ناپاكي، ظلم وعدالت، جهل و آگاهي، تبعيض و مساوات نميتواند آراء اكثريت باشد. ذات و ماهيت اينمفاهيم كه قراردادي هستند، نميتواند معيار و ملاك باشد.
يعني اي مسلمين اي دولتهاي اسلامي، اي برنامه ريزان، اي وزراء اي مديريتها، ايكارشناسان جوامع اسلامي مراقب باشيد كه دشمن با سر و صدا و هجوم رسانهاي باطل را توجيهنكند و حق را ضايع نكند زيرا ذات و ماهيت باطل قراردادي و دموكراتيك نميتواند باشد.حقيقت و حقايق چيزي نيستند كه با هجوم رسانهاي و تحت عنوان جامعه جهاني و افكار عموميجهان ابطال شوند و ناپاكيها نيز چيزهايي نيستند كه با تبليغات مشروعيت پيدا كنند، بلكه اينمفاهيم حقايقي هستند كه به حقيقت مطلق وابستگي دارند و از آنجا وجود پيدا كردهاند. و ضدآنها يعني ناپاكيها نيز باطل هايي هستند كه از منشا باطلي بنام شيطان سرچشمه گرفتهاند. و تنهاراه تشخيص حقايق و تنها راه نجات از ناپاكيها پاسداري از حدود و ارزشهايي است كه حقتعالي براي شما بيان داشته است. اي صاحبان عقلهاي رشد يافته اگر حدود و ارزشهاي الهي راپاسداري كنيد، از بحرآنها از هر نوع كه باشد مثل بحران هويتي، بحران فرهنگي، بحران اقتصادي،بحران سياسي و اجتماعي و غيره به سلامت عبور خواهيد كرد.
حق تعالي در قرآن كريم و در آيات متعدد، اسرار و معارف بسيار را مطرح ميفرمايد و دركدقيق و صحيح و عميق آنها و توجه و برنامه ريزي صحيح بر اساس آنها را فقط در توانايياولوالالباب يعني انسانهايي كه عقل ارزشي آنها رشد يافته است ميداند و جمله «و ما يذكر الااولوالالباب» و «انما يتذكر اولوالالباب» را تكرار ميفرمايد.
مثلا وقتي كه حق تعالي در قرآن كريم انسانهاي حقيقت شناس را كه به محض رو به روشدن با آيات قران، حق بودن آن را به وضوح مييابند، بعنوان عالم و غير آنها را كور معرفيميفرمايد همچنين قرآن كريم به اين نكته نيز متذكر شده است كه فهم مطلب فوق كار هر كسنيست و تنها اولوالالباب يعني صاحبان عقلهاي ارزشي رشد يافته ميتوانند مطلب فوق را دركنمايند. ميفرمايد «افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمي. انما يتذكراولوالالباب»
حق تعالي در آيهاي ديگر كه پس از آيات بسياري كه درباره تاريخ و فلسفه تاريخ وسرنوشت گذشتگان در رابطه با چگونگي رويكرد ايشان با پيامها و هدايتهاي الهي مطرح شدهاست ميباشد. ميفرمايد «لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب» حق تعالي در اين آيهشريفه ميفرمايد: تنها صاحبان عقلهاي رشد يافته ميتوانند عبرتها و بصيرتها و فلسفه صحيحتاريخ و درسهاي سازنده و هدايت كننده را از مطالعه و تدبر در آياتي كه درباره گذشتگان مطرحشده است، به دست آورند.
حق تعالي جمله شريفه «اولوالالباب» را در هنگام طرح آيات و بينات و اسرار ملكوت نيزمطرح فرموده و تكرار ميفرمايد. همچنين حق تعالي جمله شريفه «اولئك هم اولوالالباب» رابه هنگام معرفي انسانهاي شايسته و صاحبان عقلهاي ارزشي رشد يافته و برخي از مهمترينويژگيهاي ايشان مطرح ميفرمايد: «والذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الي الله لهمالبشر فبشر عباد. الذين ليستمعون القول و يتبعون احسنه اولئك هديهم الله و اولئك هماولوالالباب» در اين آيه شريفه فرد و يا جامعه و يا دولتها و يا مديريتهايي را مطرحميفرمايد كه چند ويژگي مهم و برجسته دارند. كه حق تعالي داشتن اين ويژگيها را نشانه عقلهايارزشي رشد يافته در افراد و يا جامعه و يا دولتها و يا مديريتهاي مذكور ميشمارد.
اول آنكه براي فرد و جامعه و ملت شيوههاي پرهيز از اطاعت گردنكشان و سردمداران وجهان خواران و يا صميميت با آنها را به گونهاي برنامه ريزي و سازماندهي مينمايند كه هر گونهخضوع در برابر دشمنان خدا در زندگي خود و دولت و ملتشان منتفي گردد.
دوم آنكه در هر برنامه و هر حركت و هر طرح و هر پروژه، جلب رضايت و عنايت حقتعالي را هدف اصلي آن قرار ميدهند. سوم آنكه توان گزينش صحيح در دولت و يا ملت و ياجامعه و يا افراد ايشان به قدري بالا است كه اولا برنامهها را تماما نقد كنند و ثانيا تنها به اجراي آنبرنامهاي تن ميدهند، كه داراي بيشترين محاسن و امتيازات ارزشي بيشتر باشد.
و نهايتا به دليل امتيازات مذكور، آنان را صاحبان عقلهاي ارزشي رشد يافته و ناب معرفيمينمايد.
خطر عقل ستيزي
توجه به تعقل و بهرهگيري از عقل و سعي در برنامه ريزي براي رشد عقل ارزشي به قدريدر اسلام مورد تاكيد است كه حق تعالي در قرآن كريم افراد و يا جامعه و يا دولت و يا مديريتهاييرا كه در برنامه ريزيها و شئون مختلف حيات انساني از هدايت عقل بهره نبرند و تعقل ننمايند،را افرادي آلوده به پليدي و دولتهايي آلوده به پليدي و يا مديريتهايي آلوده به پليدي معرفيميفرمايد و برنامه ريزيهاي ايشان را چه براي خود و چه براي خانواده و چه براي جامعه ودولت و ملت نيز برنامه هايي آغشته به پليدي ميداند و ميفرمايد: «ويجعل الرجس علي الذينلايعقلون» حق تعالي در اين آيه شريفه ميفرمايد هر گروهي، هر مردمي، هر دولتي، هرمسولي و هر مأموري، هر صنفي و هر شغلي و هر طبقهاي و هر قشري از اقشار جامعه كه براساسعقل و تعقل (با تعريف قراني و روايي آن) عمل نكنند، دچار پليدي و كثافت كاري و زشتي وپلشتي ميگردند.
تعقل نكردن و به دستورات عقل ارزشي عمل نكردن به قدري در مكتب تربيتي اسلاممحكوم است كه افراد و يا جامعه و يا دولت و يا برنامه ريزان و مديراني را كه به عقل ارزشي (باتعريف قراني و روايي آن) عمل نكنند معادل با انسانهاي كور و كر و گنگ و حتي بعنوان بدترينمخلوقات خداوند شمرده ميشوند.
حق تعالي در قرآن كريم ميفرمايد «ان شرالدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون» يعني انسانهايي كه به فرمان عقل ارزشي عمل نميكنند و يا دولتها و حكومتها و يا ملتها وبرنامه ريزاني كه به هدايتهاي عقل ارزشي عمل نميكنند بدترين مخلوقات و بدترين جنبندههادر نزد خدايند كه از منطق صحيح و عقلاني هيچ نميدانند و هيچ گونه صدا و پيامي را كه ايشان رااز اين پستي و فرومايگي نجات دهد، نميشنوند.
حق تعالي در قرآن كريم عدم تعقل را اساس هر گونه سركشي و هر گونه گمراهي، هر گونهنفهمي و كودني، هر گونه زشتي و پليدي هر گونه فساد و ظلم و تباهي معرفي ميفرمايد.
تا جايي كه وجه مشترك تمامي اهل جهنم و اساس هر گونه سقوط و هلاكت و جهنميشدن را در نتيجه عدم تعقل معرفي ميفرمايد: «و قالوا لو كنا نسمع او تعقل ما كنا في اصحابالسعير» يعني اهل جهنم ميگويند اگر از عقل ارزشي خود استفاده ميكرديم و يا لااقل بههدايتهاي افراد عاقل گوش فرا ميداديم، اهل جهنم نميشديم.
تربيت عقلگرايي بعنوان پروژهي ملي
حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام ميفرمايد. عقل ارزشي ابزار و وسيله روشصحيح براي كسب موفقيت در هر امري است و هر گونه مصلحت و صلاح و هر گونه اصلاح وهدايت تنها به وسيله عقل ارزشي امكانپذير است. هر حركت و برنامه و طرح و رفتار شايسته بهوسيله عقل ارزشي انجام ميشود «العقل سلاح كل امر» «بالعقل صلاح كل امر»
با عنايت به اينكه در اين دو جمله كوتاه «كل امر» آمده است تعدد و تنوع مصاديق اين دوجمله نامحدود و بسيار گسترده و بي كرانه ميباشد. كل امر، يعني هر امري، هر شاني، هرموضوعي، هر حركتي، هر برنامهاي، هر پروژهاي توسط هر گونه مديريتي، توسط هر گونهمسئوليتي، هر عملي، هر تجارتي، هر سياستي، هر انقلابي، هر ديانتي، توسط هر دولتي، توسطهر ملتي، توسط هر امتي، توسط هر خانوادهاي بايد به سلاح و ابزار عقل ارزشي و با صلاح وهدايت و تشخيص مصلحت توسط عقل ارزشي انجام شود.
ذكر كليت و نامحدود كردن مصاديق در ذكر كلمه امر در كلام امير عليه السلام شامل هرگونه حركت و برنامه ريزي و هدايت و طرح و محتوا و علم و صنعت و تكنولوژي و غيره ميشود.بي نهايتي در اين جمله بيان كننده آن است كه اين دو جمله عظيم علاوه بر مفاهيم فردي، دقيقامتوجه برنامه ريزي دولتها و مسئولين و سياستگزاران در تمامي شئون جامعه اسلامي ميباشد.
يعني دولتهاي اسلامي و مسئولين و برنامه ريزان در جامعه اسلامي بايد تمامي برنامهها وگزينشها و انتخاب افراد براي مسئوليتها و اجراي برنامهها و جهتگيريها و هدف گيريها را باصلاح ديد عقل (با تعريف قراني و روايي آن) ارزشي و با ابزار و روش عقلاني (با تعريف قراني وروايي آن) محقق نمايند.
و بايد تمام اركان و اجزاء تعليم و تربيت را براساس پرورش و رشد عقل ارزشي طراحينموده و به اجرا گذارند.
اقتصاد براساس تربيت نيروي انساني
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در روايت ديگر ميفرمايد «عليك بالعقل فلا مالاعودمنه» يعني تو موظف هستي كه در تمامي امور عقل را محور و پايه و اساس قرار بدهيزيرا هيچ ثروتي، هيچ درآمدي، هيچ منفعتي، هيچ ارزش افزودهاي، هيچ اقتصادي، سودآورتر ازآن نيست.
مخاطب حضرت در اين فرمايش حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام در كلمه عليكفرد مشخصي نيست. بلكه هر انساني، هر خانوادهاي، هر جمعي، هر جامعهاي، هر ملتي، هرامتي، هر دولتي، هر مسئوليتي، هر برنامه ريزي، هر كارشناسي، كه دست اندر كار مديريت وبرنامه ريزي باشد مخاطب اين فرمايش حضرت است.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اين بيان نوراني ميفرمايند كهاي جوامع اسلامي، ايحكومتها و اي دولتهاي اسلامي اقتصاد خود را براساس تربيت نيروي انساني و با هدف رشدعقلاني آنان (با تعريف قراني و روايي آن) پايه گذاري كنيد زيرا هيچ اقتصادي، هيچ ثروتي و هيچبرنامهريزي هيچ اقتصادي سودآورتر از اين برنامه ريزي نخواهد بود. بنابراين آموزش و پرورش ودانشگاه را براساس تربيت افراد عقلاني طراحي كرده و اقتصاد ملي خود را تنها براساس تربيتنيروي انساني عقلاني قرار دهيد.
عروج الي الله به وسيله عقل گرايي
حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام ميفرمايد: «العقل رقي الي عليين» حضرتميفرمايند عقل بالا ميرود و بالا ميبرد تا به ملكوت اعلي برسد. حضرت در اين بيان نورانيميفرمايد كه هر فردي و يا هر جمعي كه در مسير تقوي و ديانت و عرفان و سلوك و تهذيب نفسو معرفت گام بر ميدارد بداند كه عقل ارزشي ميتواند او را تا ملكوت اعلي بالا ببرد.-
اساس ناامنيها
حضرت اميرالمومنين اساس ناامنيها را بي عقلي معرفي ميفرمايد و بدين وسيلهمديريت امنيتي و ايمني در شهرها و راهها و خانهها را هشدار ميدهد و ميفرمايد اساس و زمينهو مقدمه هر گونه ناامني، عدم تربيت عقلي جامعه است. زيرا انسان بي عقل دين ندارد و همزيستي در كنار انسان بي دين امنيت ندارد. و جدايي از دين جدايي از امنيت است. و هر گونهبزهكاري اعم از سرقتها، قتلها و تجاوزات و خيانتها و اختلاسها و جاسوسيها و توزيع موادمخدر و شبكههاي مربوط به آن و هر گونه ايجاد بلوا و آشوب و غارت اموال و هر گونه مزاحمتها وظلمها همه و همه در اثر بي ديني ايجاد ميشود.
گويا حضرت همين امروز مسئولين دست اندر كار حفاظت از امنيت شهرها و راهها وخانهها و اموال و مسئولين حفاظت از دستگاهها و نهادها و سازمانها و كارخانهها را هشدارميدهند و ميفرمايند كه حركت و برنامه ريزيهاي خود را در فع ناامنيها براساس تربيتعقلاني جامعه قرار دهيد.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اين فرمايش نوراني خود كسي را كه عقل (ارزشي)ندارد، بي دين ميشمارد و او را در شمار مردگان معرفي مينمايد. و ميفرمايد از كسي كه دينندارد و يا عقل ارزشي ندارد، بايد پرهيز كرد زيرا همنشيني با او امنيت ندارد زيرا جدايي از دينجدايي از امنيت است و زندگي با هراس گوارا نباشد. و جدايي از عقل (ارزشي) جدايي از زندگياست. زيرا فقدان عقل (ارزشي) فقدان زندگي است. زير بي خردان فقط با مردگان مقايسه شوند.
متن فرمايش حضرت چنين است: قال اميرالمومنين عليه السلام «من استحكمت لي فيهخصلة الخير احتملته عليها و اغتفرت فقد ماسواها و لااغتفر فقد عقل و لادين لان مفارقة الدينمفارقه الامن فلا يتهننا بحياة مع محافة و فقد الحياة و لايقاس الا بالاموات» حضرت در اينبيان نوراني ميفرمايد در صورت عدم تربيت عقلاني، جامعه روي آرامش و ثبات را و مزهشيريني و گوارايي امنيت را نخواهد چشيد.
عقل (ارزشي)، مبناي علم و ادراكات
قال اميرالمومنين عليه السلام: «العقل اصل العلم و داعية الفهم» حضرت اميرالمومنينعلي عليه السلام ميفرمايد كه عقل ريشه و اساس و ركن اساسي علم است و داعيه الفهم يعنيجايگاه علم و اصل ادراك كننده علم، آنكه انسان را وادار به كسب علم ميكند، آنكه بدون آنفراهم كردن علم محال است آنكه بدون آن فهم علم غيرممكن است آنكه انسان را براي فهم ودرك علم آماده و توانا ميكند عقل ارزشي است. در اين روايت شريفه حضرت اميرالمومنين عقلرا مبناي علم و ادراكات فهم عميق و صحيح و دقيق در انسان معرفي ميفرمايد (ضمنا منظور ازعلم در بيان نوراني حضرت امير عليه السلام علم اسلامي است يعني علم با تعريف اسلامياست.
حضرت در روايت ديگر ميفرمايد معرفه العلم بالعقل يعني آگاهي و آشنايي انسان باعلم اسلامي به وسيله عقل (ارزشي) صورت ميگيرد. تشخيص علم (با تعريف اسلامي) بعهدهعقل (ارزشي) است. شناخت علم (با تعريف اسلامي) تنها به وسيله عقل ارزشي صورتميگيرد و در روايت ديگر ميفرمايد اعقل تدرك. يعني از عقل ارزشي استفاده كن تا عمق مسائلو مطالب و حقايق را به صورت دقيق و صحيح درك كني. حضرت در اين بيان نوراني تماميادراكات صحيح و عميق و دقيق انسان را بسته به استفاده از عقل ارزشي معرفي ميفرمايد و نيزميفرمايد من عقل فهم يعني هر كس از عقل استفاده كند قدرت فهم و درك پيدا ميكند.توانايي دريافت مطلب را به دست ميآورد.
حضرت اميرالمومنين عقل را مبناي درك و هضم هر گونه علم معرفي ميفرمايد. ايننمونهها از بيانات حضرت اهل البيت عليهم السلام به وضوح مشخص ميكند كه در مكتبتربيتي اسلام مبناي علم (با تعريف اسلامي) و فلسفه علم (با تعريف اسلامي) براساس عقل(ارزشي) و رشد عقلي بنا شده است.
تفاوت عاقل و عابد
قال رسول الله صلي الله عليه و آله: و لما بلغ جميع العابدين في فضل عبادتهم ما بلغالعاقل هم اولوالالباب حضرت رسول اكرم (ص) ميفرمايند تمامي عابدان تاريخ در فضيلتعبادتشان به آنچه كه عاقل بدان رسيده است نرسند و عقلا همان اولوالالباب هستند يعني منظوراز عقل در تعريف عاقل، همان عقل ارزشي است.
در قسمتي ديگر از همين روايت، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ميفرمايد و ماادي العبد فرائض الله حتي عقل عنه. (حتي) واجبات از عبادات حق را نيز ادا نكرده است كسيكه در عبادات تعقل نكند.
حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله در اين بيان نوراني ميفرمايند كساني كه معرفتلازم را در عبادات حق فراهم نكنند و در اسرار آن تدبر ننمايند، حتي فرائض و واجبات نيز ازايشان قبول نميشود (تا چه رسد به مستحبات) با تدبر در آيات كريمه و روايات شريفه كهنمونههايي از آن ذكر شد به روشني معلوم ميشود كه مكتب تربيتي اسلام داراي نظريه و نظامتعليم و تربيت ويژهاي است كه براساس تربيت و رشد عقل بنا نهاده شده است.
اين همه تاكيدات قرآن كريم و روايات رسول خدا و اهل بيت مطهرش صل الله عليهماجمعين بر عظمت عقل (ارزشي) و نقش سرنوشت ساز عقل (ارزشي) در حيات انساني و دستورموكد بر تربيت و پرورش عقلاني مسلمين بر مسلمانان و دولتهاي اسلامي و تمامي مديريتها درجوامع اسلامي واجب مينمايد كه در جستجو و شناخت عقل (ارزشي) در مكتب تربيتي اسلامبرآيند.
براي پي بردن به نظريه تربيتي و نظام تعليم و تربيت اسلام، نكات و عناوين زير بايد ازديدگاه آيات كريمه و روايات شريفه رسول خدا و اهل بيت مطهرش صلواة الله عليهم اجمعينمورد تحقيق و تدبر قرار ميگيرد. تا صورت جامع مباني تعليم و تربيت اسلامي آشكار شود. وبراي پي ريزي آموزش و پرورش اسلامي و تحصيلات مسلمين در دورههاي عالي قابل استفادهگردد.
طرح مسائل و سوالات اساسي در شناخت نظريه تربيتي اسلام
تفاوت عقل و ذهن
با عنايت به اينكه محور تعليم و تربيت در جهان امروزي ذهن و هوش و حافظه و سايرادراكات و فعاليتهاي ذهني در حوزه مخ يا مغز انسان ميباشد و با توجه به اينكه خردگرايي ازشعارهاي تربيتي جهان امروز و در رابطه مستقيم با تعليم و تربيت آن ميباشد مطرح كردن عقل وتربيت عقلاني به عنوان محور تعليم و تربيت اسلامي در مقايسه با مباني تعليم و تربيت غربيسوالات و ابهامات بسياري را ايجاد ميكند كه بايد از ديدگاه اسلامي بدآنها پاسخ گفت. بعنوانمثال آيا عقل گرايي در اسلام همان خرد گرايي متعارف در تعليم و تربيت غربي ميباشد.
آيا مفهوم عقل به معني همان خرد كه محصول فعل و انفعالات ذهن در حوزه مغز انسانميباشد نيست؟ تفاوت اين دو چيست؟ آيا محل ديگري در وجود انسان را ميتوان سراغ گرفتكه ادراكات انساني در آن محل شكل بگيرد؟ اگر چيزي به نام عقل كه ماهيت آن غير از خرد وذهن و هوش و حافظه و ساير محصولات ذهني كه در كره مغز انسان سراغ داده ميشود وجوددارد، ماهيت آن چيست؟ آيا عقل مستقل از وجود انسان است؟ آيا عقل از بيرون وجود انسانوارد ميشود؟
مساله 1 تواناييهاي عقل ارزشي و مأموريتهاي آن در نظامتعليم و تربيت اسلامي
عقل ارزشي داراي چه ويژگي هايي ميباشد، حوزه فعاليتش چيست؟ محل استقرار آن دروجود انسان كجاست؟ چگونه ميتوان به وجود آن پي برد؟ چگونه بوجود ميآيد؟ چگونه رشدميكند؟ طرز كار آن يا كيفيت فعاليت آن چگونه است؟ آيا تواناييهاي عقل (ارزشي) مانند خرداست و مشكل فقط در تفاوت نامگذاري است؟ آيا تواناييهاي عقل بيش از خرد است؟ آياتواناييهاي عقل ارزشي بيش از تواناييهاي مغز و ذهن و هوش و حافظه انسان است؟ چگونهميتوان از وجود تواناييهاي عقل ارزشي اطمينان حاصل كرد؟
آيا مأموريت عقل ارزشي غير از مأموريت خرد يا هوش و يا ذهن است عقل ارزشيمأموريت خود را چگونه انجام ميدهد؟ چگونه بايد عقل ارزشي را در انجام مأموريتش ياريداد؟ چه موانعي ممكن است در انجام مأموريتش ايجاد شود؟ روش رفع آن موانع چيست؟ چهكسي مأموريتهاي عقل ارزشي را به عهده او ميگذارد؟ چه كسي او را به انجام وظايفش مامورميكند؟
مساله 2 چگونگي تاثير و تاثر عقل ارزشي در رشد و كمالانسان
عقل ارزشي داراي چه ويژگي هايي ميباشد حوزه فعاليتش چيست؟ محل استقرار آن دروجود انسان كجاست؟ چگونه ميتوان به وجود آن پي برد؟ چگونه به وجود ميآيد؟ چگونهرشد ميكند؟ طرز كار آن با كيفيت فعاليت آن چگونه است؟ آيا تواناييهاي عقل ارزشي مانندخرد است و مشكل فقط در تفاوت نامگذاري است؟ آيا تواناييهاي عقل بيش از خرد است؟ آياتواناييهاي عقل ارزشي بيش از تواناييهاي مغز و ذهن و هوش و حافظه انسان است؟ چگونهميتوان از وجود تواناييهاي عقل ارزشي اطمينان حاصل كرد؟
آيا مأموريت عقل ارزشي غير از مأموريت خرد يا هوش و يا ذهن است؟ عقل ارزشيمأموريت خود را چگونه انجام ميدهد؟ چگونه بايد عقل ارزشي را در انجام مأموريتش ياريداد؟ چه موانعي ممكن است در انجام مأموريتش ايجاد شود؟ روش رفع ان موانع چيست؟ چهكسي مأموريتهاي عقل ارزشي را به عهده او ميگذارد؟ چه كسي او را به انجام وظايفش مامورميكند؟
مساله 3 مفهوم دوگانه عقل در ادبيات تربيتي اسلام
در آيات قرآن كريم و فرمايشات رسول خدا و ساير اهل بيت مطهر آن حضرت واژه عقل رامشاهده ميكنيم كه در برخي موارد معني و مفهوم خرد و معني و مفهوم ذهن و هوش و سايرمحصولات ذهني در حوزه مغز به كار رفته است. آيا بدان معني نيست كه عقل داراي همان معانياست؟ آيا در ادبيات و فرهنگ قرآني و روايي عقل داراي چند معني و مفهوم است؟ آن معني ومفاهيم كدام است و تفاوت آنها با يكديگر در چيست؟ مثلا آنچه كه از ديدگاه تعليم و تربيتغربي و يا جهان امروزي در حوزه مغز انسان بنام خرد شكل ميگيرد چه تفاوتي با مفهوم عقلارزشي در اسلام دارد؟ تفاوت مفهوم عقل ارزشي با ذهن چيست و رابطه اين دو چگونه است؟در ادبيات قراني و روايي اسلام از واژه هايي بنام لب يا الباب نام برده ميشود؟ مفهوم الباب با عقلچيست؟
مساله 4 مركز ادراكات انسان در نظريه تربيتي اسلام
در آيات قرآن كريم و فرمايشات نوراني رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ساير اهلبيت مطهرش، از واژه قلب بسيار استفاده شده است آيا قلب به مفهوم همان قلب ماهيچهايصنوبري شكلر سينه نيست؟ اگر قلب غير از عضو ماهيچهاي و محل گردش دادن خون است؟چه ماهيتي دارد؟رابطه قلب با عقل چيست؟ رابطه قلب با مغز چگونه است؟ جايگاه قلببامفهوم خاصي كه در ادبيات قراني به كار ميرود در مجموعه دستگاههاي ادراك انسان چگونهاست؟ جايگاه قلب با معني ويژه و خاص قراني و روايي آن در نظام تعليم و تربيت اسلاميچيست؟ قلب چه مأموريت و وظايفي در تعليم و تربيت بعهده دارد؟ و در ادبيات قرآني وفرهنگ تربيتي اسلام از واژه قلب در مفاهيم متعددي استفاده شده است گاهي به معني عقل وگاهي به معني نفس، گاهي به معني عضو ماهيچهاي حاصل گردش خون و ساير مفاهيم آيا همهاينها يك مفهوم است؟ تفاوت آنها با يكديگر چيست؟ رابطه قلب با عقل چگونه است؟
مساله 5 مفهوم تفكر در ادبيات اسلامي
در ادبيات تربيتي اسلام از واژه تفكر و تدبر بسيار استفاده شده است، آيا تفكر و تدبر همانتعقل است؟ اگر متفاوت است تفاوت آنها چيست؟ آيا تفكر به معني تدبر است؟ آيا هر دو واژهتفكر و تدبر داراي يك مفهوم است؟ آيا تفكر به معني همان انديشه در ادبيات تربيتي غرباست؟ اگر متفاوت است تفاوت آن دو چيست؟ رابطه تفكر و تعقل و رابطه فكر و عقل ارزشيچگونه است؟
در ادبيات تربيتي اسلام به واژه تفكر و تدبر بسيار اهميت داده شده و جزء برترين وبالاترين عبادتها به شمار رفته است. اسلام براي تفكر نقش سرنوشت ساز در حيات انسان قائلشده است اگر چنين است پس بايد انديشمندان، دانشمندان و فلاسفه غربي كه تفكر ميكنند ازمقربترين و عابدترين و محبوبترين انسانها نزد حق تعالي باشند؟ در حالي كه ميبينيم بسياري ازدانشمندان و انديشمندان غربي هستند كه از نظر اخلاقي فاسد هستند و يا محصولات فكريايشان منحرف كننده است و اساس خداپرستي و حتي وجود خداوند را انكار ميكنند، پسچگونه ميتوانند مقرب درگاه خدا باشند؟ چگونه انديشه كردن ايشان جزء بالاترين عباداتمحسوب گردد؟ ويژگيهاي تفكر كدام اند؟ چگونه محقق ميشود؟ چگونه رشد مييابد؟ چگونهمتوقف ميشود؟ چگونه از بين ميرود؟
مساله 6 مفهوم علم در نظريه تربيتي اسلام
آنچه كه در ادبيات و نظام تعليم و تربيت جهاني و بالاخص غربي به آن علم گفته ميشوددستاوردها و محصولات تجربي و ذهني بشري است كه به دانش ترجمه ميشود و در زبانانگليسي به آن ساينس ميگويند. اكنون سؤال اين است كه آيا واژه علم در ادبيات تربيتي اسلاممفهوم همان ساينس يا دانش است؟ اگر غير از آنست پس چيست؟
تعريف علم از ديدگاه قران و بنيانگذاران فرهنگ اسلام ناب محمدي (ص) چيست؟ علمچگونه به وجود ميآيد؟ علم با كدام دستگاه ادراكات انسان رابطه دارد؟ علم توسط كدام دستگاهادراكي انسان ادراك ميشود؟ آيا دستگاه ديگري غير از حوزه ادراكات مغزي در انسان برايدريافت و ادراك علم وجود دارد؟ تفاوت علم با دانش چيست؟ در ادبيات تربيتي و فرهنگتربيتي اسلام از واژه علم مصاديق مختلفي استفاده شده است آيا همه آنها داراي يك معنيمشترك اند؟ اگر مفهوم علم با مفهوم دانش متفاوت است تفاوت اين دو در چيست؟
در قرآن كريم و روايات معصومين عليهم السلام از واژه علم به معناي دانش و اطلاعات نيزبسيار استفاده شده است. پس آيا هر دو واژه علم و دانش داراي يك مفهوم مشترك هستند؟ اگرمتفاوت هستند چرا واژه علم به معني دانش در ادبيات قراني و روايي به كار رفته است؟ آيا علمدر ديدگاه اسلام به معناي هر گونه اطلاع و آگاهي است؟ آيا علم در ديدگاه اسلام فقط شاملمباحث نظري است؟ مفهوم و تفسير رواياتي مثل روايت منقول از رسول مكرم اسلام صلي اللهعليه و آله كه فرمودند العلم، آية محكمة و فريضة عادلة و سنة قائمة چيست؟ و نيز رواياتي مثلالعلم علمان علم الاديان و علم الابدان و نيز نظرياتي مثل افضل العلوم علم التوحيد يا علمالجفر يا علم الاخلاق يا علم العرفان، با عنايت به اينكه ميتوان براي پي بردن به مفهوم هر واژهاز مفهوم متضاد آن استفاده كرد پس ميتوان سؤال كرد كه آيا مفهوم علم در برابر و متضاد با چهمفهومي است؟ آيا علم در برابر ناداني و سفاهت و حماقت است؟ آيا علم در برابر عدم اطلاعاست؟ واژه جهل در ادبيات تربيتي اسلام به چه معني است؟ آيا جهل همان عدم اطلاع است؟آيا جهل به معني عدم آگاهي و غفلت است؟ آيا جهل به معناي حماقت و سفاهت است؟ آياجهل به معني جمود و خيره سري و سركشي در برابر هر گونه آگاهي است؟ آيا جهل به معنيانكار هدايتهاي معنوي و رويگرداني از معارف و حياني است؟ ميبينيم كه در ادبيات و فرهنگتربيتي اسلام از واژه جهل در تمامي اين موارد استفاده شده است پس منظور اسلام از واژه جهلكدام است؟
مساله 7 چگونگي تعلم و تعليم در نظريه تربيتي اسلام
در مكتب تربيتي اسلام تعاريفي از علم داده شده است كه بسيار متفاوت از مفاهيم آن درتعليم و تربيت امروزي است مثل آنكه ميفرمايد: العم نور يفذفه الله في قلب من يشاء اگر علمنوري است كه خداوند در دل هر انساني كه بپسندد، ميافكند، آيا چگونه بايد اين نور را در دلكودكان تابانيد؟ چگونه ميتوان آن را در سيستم و نظام آموزشي و تربيتي جاي داد؟
در ادبيات قرآني و روايي از واژه علم در مفاهيم مختلفي استفاده شده است مثل اطلاع وآگاهي مثل روشن ضميري و شعور مرموز مثل دانشهاي تخصصي، مثل دانستن حقايق و اسرار،مثل دانستن قوانين حاكم بر هستي مثل آگاهي از روابط اجزاء و اركان هستي با هم يا مثل دانستنعلوم مذهبي از قبيل فقه و اصول و كلام و فلسفه يا مثل علوم رياضي و پزشكي و تجربي.
چگونه ميتوان به نظريه خاص تربيتي اسلام درباره ماهيت و حقيقت علم پي برد؟ اگربخواهيم نظام آموزشي اسلام را بر پايه تعريف خاص اسلام و قرآن از علم بنا كنيم بايد چه كنيم؟
مساله 8 رابطه علم و جهل در نظريه تربيتي اسلام
در آيات كريمه قرآن و روايات اسلامي دانش بسياري از طبقات دانشمندان منحرف بهجهل تعبير شده است و به نادانان و افراد سفيه تشبيه شدهاند اين نظريه اسلام داراي چه منطقياست؟ در آيات و روايات اسلامي بسياري از علما حتي با تعريف خاص اسلام از علم، دوبارهتبديل به جاهل ميشوند اين نظريه اسلام چه منطقي دارد؟
مساله 9 رابطه علوم جديد با مفهوم علم در نظريه اسلامي
آنچه كه اكنون در جوامع جهاني به عنوان علم مطرح است و حاصل تجربيات وآزمايشهاي علمي ميباشد در نظام تربيتي اسلام چه جايگاهي دارد؟ آيا مورد تاييد اسلامميباشد؟ اين تاييد چگونه و با چه شرايطي و با چه محدودهاي ميباشد. علوم نظري و انتزاعي مثلرياضيات و فلسفه در ديدگاه تربيتي اسلام چه جايگاهي دارد و رابطه آنها با «علم» با تعريفاسلامي آن چگونه تعريف ميشود.
آيا دروسي مثل رياضيات و علوم تجربي جهان مشمول مفهوم علم نيستند؟ آيا مثلارياضيات از نوع اسلامي و غيراسلامي داريم؟ آيا علوم آموزشي دبستاني كه تنها شامل الفبا وآموزش زبان بومي و رياضيات ساده و آداب اجتماعي مثل نظافت و بهداشت است (با حذفبرنامههاي غيراسلامي آن) اسلامي و غيراسلامي دارد؟
مساله 10 پوزيتويسم چه ميگويد؟
آيا نقش و ارزش و اهميت پوزيتويسم كه ادعا دارد خالق تكنولوژي و تمدن جديد غرباست را در پيشبرد تمدن جهان ميتوان انكار كرد؟ آيا منطق رياضي غرب كه بر اساسمستدلترين و عميقترين و دقيقترين دستاورد بشري بنا نهاده شده و غيرقابل انكار ميباشد وموجب فراهم شدن تمدن و پيشرفت صنايع و پيدايش قدرت در جهان غرب است را ميتوانانكار كرد؟ و آيا ميتوان از بهره برداري و استفاده از آن صرف نظر نمود.
آيا ميتوان از دانش غربي و نظام آموزشي غرب به نفع تعليم و تربيت اسلامي استفاده كرد؟نقاط تباين و يا تضاد تعليم و تربيت غربي اسلام در چه مواردي ميباشد. آيا ميتوان نظام آموزشيرا از غرب و نظام تربيتي را از اسلام گرفته و تلفيق نمود؟ آيا نظام آموزشي فعلي و محتواي دروستجربي و رياضي آن و حتي برخي از مواد و محتواي علوم انساني امروزي مثل روانشناسي وحقوق و فلسفه و جامعهشناسي و از اين قبيل را ميتوان ضمن طراحي و اجراي يك نظام تربيتياسلام با علوم انساني و جامعهشناسي غرب تلفيق نمود و آن را به عنوان يك نظام تعليم و تربيتاسلامي معرفي كرد؟
0 نظر