فصل6
انسان در مباني تعليم و تربيت اسلام
اولين بحثي كه در مباني تعليم و تربيت در هر مكتبي بايد مطرح و بررسي شود تا نتايج آنبراي استفاده در تعليم و تربيت ارائه گردد، مساله شناخت انسان و حقيقت انسان است.چگونگي معرفي هر مكتب از حقيقت انسان، پايهها و اساس تعليم و تربيت را در آن مكتب بناميكنند. نظام تعليم و تربيت و هر گونه برنامه ريزي آن براساس شناخت مكتب از حقيقت انساناست.
مكتب تربيتي اسلام نيز در مباني تعليم و تربيت خود، حقيقت انسان و ويژگيهايش واستعدادهايش را اينگونه معرفي مينمايد.
حقيقت انسان از ديدگاه اسلام،
انسان تنها همين جسم مادي نيست بلكه تركيبي است از طبيعت و ماوراء طبيعت. زيرا درسرشت انسان علاوه بر عناصري كه در جماد و گياه و حيوان وجود دارد، استعدادي وجود داردكه حكايت از وجود عنصر برتري در انسان دارد و اين عنصر برتر است كه آثار آن در رفتار انسان،بارز و متجلي شده و او را قادر به تسخير ساير موجودات عالم مينمايد. و اين عنصر برتر بعد ازمتلاشي شدن بدن باقي ميماند و حياتي جاودان خواهد داشت. انشاء و ظهور تجلي همينعنصر برتر است كه انسان را از ساير موجودات ممتاز ميسازد. روييدن و شكوفا شدن همينعنصر برتر از ماده در وجود انسان است كه موجب شده است تا انسان داراي شئون و مراتبمختلف گردد.
شان مادي انسان
وجود مادي يا مراتب پايين وجود انسان اعم از پوست و گوشت و استخوان و ديگر اندام وجوارح و نيز ويژگيهايي همچون تمايلات حيواني كه خاص زندگي مادي اوست، بيانگر شانمادي و نشان دهنده وابستگي او به حيات خاكي است.
مجموعه اين ويژگيها او را يكي از حيوانات روي زمين وانمود ميكند كه براي زنده ماندن وادامه بقاء بايد همچون ساير حيوانات به تنازع و فساد و خونريزي بپردازد زيرا حيات مادي وحيواني و خاكي جز اين، اقتضاء ديگري ندارد.
همچنانكه فرشتگان پيش بيني مينمودند و شيطان نيز چنين تصور ميكرد. لذا انسانرا شايسته معبود شدن و مسجود شدن و مطاع شدن خويش نميديد و او را مقهور قدرتخويش ميپنداشت. آنچه ملائكه ميگفتند و نيز شيطان از ظاهر انسان ميپنداشت اگر چهصحيح بود ولي اينها تنها ويژگي در شأنِ خاكي و مراتب پايين وجود انسان است.
شرحي بر شأن مادي انسان
ماده و روح
همانگونه كه ذكر شد، انسان داراي دو شأن ميباشد. شأن مادي و شأن روحاني يا ملكوتي.
اما لازم به نظر ميرسد كه توضيحاتي درباره حقيقت وجود ماده آورده شود.
مفهوم و معني ماده
ماده در نظر اول به نظر ميرسد كه از جنس همين اشيايي است كه جهان خاكي را تشكيلداده است و معمولا ماده به جسم و مواد را به اجسام، معني ميكنند.
در نزد عموم تعريف ماده همان تعريفي است كه در فيزيك ديروز و در گذشتهاي نه چنداندور ارائه ميشد. يعني جسمي كه داراي حجم و وزن باشد و يا با حواس پنجگانه، اگر چه با واسطهدستگاهها و ابزار متناسب، قابل احساس باشد.
لذا ماديون هر چه كه در آزمايشگاهها و توسط دستگاهها قابل احساس باشد، واقعي وعلمي و مادّي ناميدند و هر چه كه غيرقابل آزمايش و غيرقابل احساس توسط حواس پنجگانهباشد، غيرعلمي و غير مادّي معرفي نمودند.
از ديدگاه ماديون هيچ چيز غير از ماده قابل قبول و پذيرش علمي نيست. زيرا عالممتافيزيك و عالم جواهر از نظر ايشان، مانند ماده قابل احساس و درك حسي نميباشد.
در ديدگاه ماديون، ادراكات حسي منبع و اساس هر گونه شناخت علمي قرار گرفته است و غير آناز نظر ماديون غيرعلمي ميباشد. از همين رهگذر بود كه ماديون در دانشگاهها بنام علم،ضربههاي سنگيني بر علوم عقلي و الهي و غيرحسي و فوق حسي و پيشرفت آن وارد كردند واعتقادات مذهبي نوجوانان و جوانان را درباره معارف غيرحسي دچار ابهام كردند.
ولي در فيزيك امروز، ثابت شده است كه اساسا ماده جسم نيست. ماده وزن و سطح وحجم ندارد و اساسا ماده، محسوس نيست و قابل درك توسط حواس پنجگانه نميباشد.
در فيزيك امروز، ثابت شده است آنچه كه تاكنون ماده ناميده ميشد و داراي وزن و حجم وسطح بود، جسم بود نه ماده. و جسميت حالاتي است كه بر ماده عارض ميشود. يعني جسميتكه شامل وزن و حجم نيز ميشود، حالتي از حالات مختلفي است كه ضمن حركت استكمالي مادهبر ماده عارض ميشود و محسوس بودن نيز يكي از حالات عارض شده بر ماده است.
بعنوان مثال، ضمن حركت دروني ماده، عوارض تحميلي و جسماني كه خاص انرژياست، در عالم خارج بر او تحميل ميشود. مانند انرژي مكانيكي كه فشار و قدرت آن احساسميشود كه از حالات جسماني و عوارض تحميل شده جسمانيت بر ماده است. و گاه عوارضجسماني تحميل شده بر ماده در شكل انرژي، حرارت را توليد ميكند كه گرماي آن احساسميشود. گاه انرژي به قدرت پتانسيل تبديل ميشود و گاه انرژي به صورت الكتريكي ظاهر ميشودو اينها همه از حالات عارض شده بر ماده در شكل انرژي ميباشد. انرژي و ساير صورتهايجسماني مانند لباسي هستند كه ماده بر خود ميپوشد و آثار تغييرات دروني ماده در شكلجسمانيت در عالم خارج، تجلي ميكند.
ماده همچون حيات است كه آثار حركت استكمالي آن در اشكال مختلف جسماني مانندپرندگان، چرندگان، انسانها، چهارپايان، گياهان، آبزيان و موجودات تك سلولي در جهان خاكي،ظاهر و متجلي ميشود، حيات، در هر يك از موجودات، صورتي از صورتهاي خود را متجليساخته است.
همچنانكه صورتهاي مختلف و موجودات مختلف در اين جهان همگي از نشانههايحيات هستند، ولي حيات در هيچ يك از آنها محدود نميشود و چيزي غير از آنهاست، ماده نيزدر صورتهاي مختلف و موجودات مختلف ظاهر ميشود و تجلي ميكند ولي تمامي آن صورتهاحالات و عوارضي هستند كه بر ماده عارض ميشوند و همچون نقابهايي هستند كه بر چهره مادهنصب شده و از ماده، صورتهاي مختلف و اجسام مختلف در عالم خارج پديد ميآورند ولي مادهدر هيچ يك از موجودات، محدود و خلاصه نميشود.
اجسام محسوسات نميتوانند بخودي خود داراي تغيير و تحولات باشند. لذا اين تغيير وتحولاتي كه در اجسام رخ ميدهد، نشان از وجود ماده دارد كه به دليل حركت و تكامل و تغيير وتحول آن، اجسام و محسوسات نيز داراي تغيير و تحول و حركت ميباشند. به ديگر سخن، وجودماده در اجسام و محسوسات، توجيه كننده تغييرات و تحولات و حركت در اجسام و محسوساتميباشد.
اگر مسيري كه يك عدد سيب در تكامل خود از بدو پيدايش تا مرحلهي رسيدن به كمال،طي ميكند، در نظر گرفته شود مشاهده ميشود كه از بدو پيدايش تا مرحله خوشرنگي و شيريني،حالات بسيار متعدد و متنوع و در عين حال متفاوتي بر سيب عارض ميشود.
از لحظهاي كه نطفه سيب بسته ميشود، وزن و حجم و مزه و تركيبات شيميايي و غيره درسيب دائما در حال تغيير و تكامل است. بطوري كه هر روز و هر ساعت و هر لحظهاي كه بر سيبميگذرد، تغييراتي بر سيب عارض ميشود كه ميتوان گفت هر سيب در هر لحظه نسبت به لحظهقبل، متفاوت است. وزن آن بيشتر و رنگ آن روشنتر، حجم آن بيشتر، مزه آن بهتر، عطر آن بيشتر،تركيبات داخلي آن نيز طبيعتا متفاوت از لحظه قبل خواهد بود.
سؤال اين است كه آيا تمامي سيبها در تمامي لحظات و روزها و هفتهها يك سيب است ياچندين سيب است؟ اگر گفته شود كه يك سيب است، اين ادعا با آزمايش از وزن و حجم و رنگ ومزه و تجزيه شيميايي و غيره باطل ميشود. زيرا آزمايش نشان ميدهد كه سيب در هفته قبل، بكلياز همان سيب در هفته بعد، متفاوت است.
همچنين اگر ادعا شود كه چندين سيب است، اين نيز با واقعيت تطبيق نميكند. پس اينتضاد چگونه حل ميشود؟ پاسخ آن است كه ماده سيب يكي است ولي اين تغييرات و تحولات،نتيجة حالات عارضي بر ماده سيب است كه بي نهايت متعدد و متنوع شده است.
به ديگر سخن، ماده سيب يكي است كه در باطن سيب در حال تكامل است و در هر لحظهكه متكامل ميشود، حالت و عوارض متناسب با لحظه جديد را بر لحظه قبلي خود اضافهمينمايد. لباسي روي لباس ديگر ميپوشد. كمالي بر كمالات قبلي خود ميافزايد و در نتيجهظاهر سيب نيز محل ظهور و تجلي و نمود جامع همه كمالاتي است كه ماده سيب در تماميروزها و هفتهها و لحظات گذشته كسب نموده است.
پس ماده سيب نه جسم است و نه محسوس. ولي جسميت سيب و محسوس بودن آن وكليه اشكال و صوري كه سيب در طي استكمال خود، ظاهر ميسازد، همه و همه حالات عارضشده بر ماده سيب است ولي ماده سيب همچون روح نه ديدني است و نه شنيدني و نه بوييدنياست و نه لمس كردني نه وزن كردني، است و نه قابل اندازهگيري با ابزار خاص اجسام است.
رابطه ماده با محسوسات و اجسام
رابطه موجودات، يا اجسام يا محسوسات با ماده مانند رابطه خيال با خط زيبا است. و يامانند رابطه خيال با يك تابلو نقاشي است. يا مانند رابطه خيال نقاش با نقش درخت و چمن دريك تابلو نقاشي است، يا مانند رابطه خيال نقاش با نقش آسمان در يك تابلو نقاشي است. يامانند رابطه خيال نقاش با نقش درياست در يك تابلو نقاشي. يا مانند رابطه خيال نقاش با نقشبالهاي يك پروانه و يا گل و يا صورت پرنده است.
خيال نقاش در صورتهاي مختلف و متنوع و در نقشهاي متعدد، ظهور و تجلي ميكند. هريك از ان صورتها گرچه به ظاهر مستقل از ديگري است، ولي همگي آنها تجليات و ظهوراتخيال نقاش در صورتهاي متعدد است.
در تمامي صورتهاي فوق، ظهورات و تجليات خيال به چشم ميخورد ولي خود خيالناپيداست. آنچه كه محسوس است و توسط حواس ما ادراك ميشود تجليات خيال است.
ماده نيز چنين است. ماده مانند خيال در صورتهاي بي نهايت متعدد در عالم خارج،ظهور و تجلي كرده است. و آنچه كه حجم دارد، وزن دارد و محسوس است، جسمانيت است كهصورتي از صورتهاي ماده است و از ظهورات و تجليات ماده است. و خود ماده غيرقابل احساسو ادراك از نظر حسي است.
لذا در فيزيك امروزي، انرژي يا جسمانيت يا محسوس بودن را ماده نمينامند بلكه آنها رابه عنوان صورتها و حالات و عوارض و آثار ماده مينامند و ماده را وجودي غيرقابل ادراك توسطادراكات حسي ميدانند.
بنابراين اگر در وجود ماده دقت كنيم و در رابطه ماده با عوارض و حالات عارضي بر مادهبيانديشيم، بياساس بودن تفاوتها و ديوارهايي كه ماديون بين مفاهيم و مسائل علمي با مسائلمتافيزيك و معنوي پديد آوردهاند، روشن ميشود.
با شناخت صحيح ماده، سست بودن اساس فلسفه ماديت كه بر انكار خداوند و حقايقملكوتي تنها به دليل غيرحسي بودن آن مفاهيم پي ريزي شده است، افشا ميشود. و غيرمنطقيبودن فلسفه ماديون روشن ميگردد.
زيرا اساس تكيه ماديت بر اين است كه چون حقايق معنوي مانند روح و ملائك، غيرقابلحس و در نتيجه غيرقابل آزمايش است، لذا غيرعلمي و غيرقابل اندازهگيري براي تاسيس علوماست.
ولي ملاحظه ميشود كه خود ماده نيز غيرمحسوس است و غيرقابل احساس با حواسپنجگانه ميباشد و آنچه كه قابل آزمايش و احساس است، عوارض و آثار ماده است.
پس اگر ما به اين قانع شويم كه ماده را تنها به وسيله آثار و اعراض و حالات عارضي آنميتوانيم بشناسيم چرا در مورد معارف ديني و حقايق ملكوتي چنين نكنيم؟
آيا آثار ظهور و تجليات قدرت و عظمت و انوار جمال و جلال خداوند در اين عالم كمتر ازآثار ظهور ماده است؟
آيا آثار تجليات انوار جمال و جلال خداوند را همچون آثار ماده نميتوان آزمايش نمود؟ ونميتوان ادراك كرد؟
همانگونه كه علوم را براساس شناخت آثار ماده پي ريزي ميكنيم بدون آنكه خود مادهرا احساس كنيم يا اندازهگيري نماييم، آيا نميتوان علوم را براساس شناخت آثار و تجلياتقدرت و انوار جمال و جلال خداوند پي ريزي نمود؟
ماده چيست؟
ماده جوهر است .يعني از نوع موجوداتي است كه غيرقابل ادراك با ابزار ادراكات حسياست. و نيز به معني وجودي است كلي كه آثار آن در صورتها و قالبهاي جسمي و اشكال جزيي،ظهور و تجلي ميكند. بنابراين ماده جوهري است با قابليت پذيرفتن آثار و عوارض جسميت.
ماده در مقايسه با عالم وجود:
ماده از جنس وجود است. وجود در پستترين مرتبه خود ماده ناميده ميشود.
ماده در حال حركت و رشد و كمال است. بنابراين ماده پستترين مرحله وجود است. كه در هرمرحله از تكامل خود، مراتب بالاتري از وجود را در خود منعكس مينمايد و نام جديدي ميگيردو به اسم جديدي ناميده ميشود. ماده در مرحله پذيرش صورت نباتات، روح نباتي ناميده ميشودو در مرحله پذيرش صورتهاي حيواني، جان يا روح حيواني ناميده ميشود و در مرحله كسبلياقت و كمال وپذيرش صورت انساني، روح ناميده ميشود، اين بدان معني است كه ماده بهمرحلهاي از كمال رسيده است كه توانسته است مرتبهاي از مراتب بالاتر وجود را كه روح ناميدهميشود، در خود منعكس نمايد. نفخ روح به اين معني است.
آنان كه روح و ملائك و بطور كلي موجودات غيرجسماني را انكار ميكنند، نه معني ماده رافهميدهاند و نه ماده، را شناختهاند. نه معني روح را دانستهاند و نه روح را شناختهاند. در حقيقتنه از فيزيك و يا ماده تعريف صحيحي دارند و نه از متافيزيك و موجودات غيرجسماني مانندروح تعريف صحيحي دارند. به همين دليل غيرجسمانيات را مانند عالم برزخ يا ملائك يا روح رامعنويات مينامند و معنويات از ديدگاه آنان يعني از ديدگاه فلسفه حسي، به معني موضوعاتغيرعلمي است. لذا معنويات را غير علمي دانسته و با طعنه و تمسخر بعنوان مذهبيات مينامند.در حالي كه اگر ماده را بشناسند و سير تكامل و استكمال آنرا بدانند، جز آنكه ملائك و يا روح راتصديق كنند و وجود متافيزيك و عالم غيرجسماني و غيرمحسوسات را تاييد كنند، چارهايندارند.
ماده وقتي كاملتر شود، در عين حال كه كمالات مرحله جمادي را حفظ مينمايد، حالاتو عوارض و صورتهاي جمادي را ترك ميكند و صورتها و حالات و عوارض مرحله گياهي و يانباتي را ميپذرد و آثار اين تكامل دروني را در عالم خارج، ظاهر مينمايد.
ماده وقتي كاملتر شود، در عين حال كه كمالات مرحلة نباتي را حفظ مينمايد، حالاتعارضي و صورتهاي گياهي و نباتي را ترك ميكند و صورتهاي مرحله حيواني را ميپذيرد و آثاراين تكامل دروني را در عالم خارج و در قالب صورتهاي حيواني ظاهر مينمايد. به ديگر سخن،ماده در مرحله و مرتبه جمادي، روح جماد است و در مرتبه نباتي، روح نبات و جان گياه است ودر مرحله حيواني، روح حيوان يا جان حيوان است. صورتهاي حيواني و حالات و تغييرات وتحولات حيواني، از مرحله نطفه و جنيني تا مرحله تولد و رشد كامل حيواني، همه و همهعوارض و حالات عارضي بر ماده وجود حيوان ميباشد كه در درون حيوان در حال استكمال وطي مسير كمال است. ماده وقتي كاملتر شود، ضمن حفظ كمالات مرحلة حيواني، حالات وعوارض و صورتهاي حيواني را ترك ميكند و صورتها و عوارض و حالات بشري و انساني راميپذيرد و ظاهر مينمايد.
به ديگر سخن تجلي صورتهاي بشري و انساني، نشان از استكمال و رشد ماده وجود انسانو وصول به مرحله انساني دارد و حالات و صورتها و تحولات و تغييرات و صورتهاي مختلف ازمرحله انعقاد نطفه تا مرحله جنيني و مرحله تولد و مرحل كودكي و صباوت و جواني و بزرگساليهمه و همه، حالات و صورتهاي عارضي بر ماده وجود انسان است كه نشان از حركت استكماليو سير تكامل ماده وجود انسان دارد. بنابراين آنچه را كه در انسان بعنوان روح ميناميم، مراتببالاي وجود است كه در مادة وجود انسان متجلّي شده است. و اين همان ماده وجود انسان استكه در طي مراحل و مراتب استكمال به اين مرتبه از وجود دست يافته است.
لذا روح انسان همان ماده تكامل يافته است، همراه با تجليّات مراتب بالاي وجود.
ميشود.
پس اگر روح را از مقوله متافيزيك بدانيم، ماده نيز از همان مقوله است. لذا روح و ماده دومقوله نيستند تا يكي مذهبيات و غيرعلمي باشد و ديگري علمي ناميده شود.
بنابراين هر كسي كه معتقد به وجود ماده است، در صورتي كه تعريف صحيح و شناختدرستي از ماده داشته باشد، نميتواند منكر روح و يا متافيزيك يا عالم غيرجسماني شود.
مراحل رشد ماده در وجود انسان
ماده در وجود انسان نيز مراحل كمال را طي ميكند
ماده پس از آنكه مراحل استكمال را طي نمود، و به مراتب بالاتر وجود، دست يافت،صورت انسان به خود گرفته و متولد ميشود، اما باز هم مراحل استكمال را طي ميكند. در دوراننوزادي و يا كودكي نيز در عين حال كه كمالات دوران حيواني را حفظ مينمايد، نشانهها و علائمو صورتها و حالات كاملتري را از خود ظاهر ميسازد كه نشان از طي مراتب بالاتر و درك مراحلبالاتر رشد و كمال يعني دستيابي به مرحلهاي از وجود را دارد كه اين مرحله از وجود، مرحلهانساني يا روح ناميده ميشود.
ماده در هر مرحله از رشد باطني و جوهري خود در وجود انسان، صورتهاي رشد يافتهتريرا از خود ظاهر ميسازد. لذا روح در جنين، غير از روح در نوزاد است. و روح در نوزاد، غير ازروح در كودك است. و روح در كودك، غير از روح در مرحله بلوغ و بزرگسالي است.
اينكه براي انسان، نفس نباتي، نفس حيواني، نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه و امثالآن ذكر ميشود به دليل آنست كه ماده وجود انسان، كمالات مراحل قبلي را با خود حفظ كرده وهمراه دارد و به خود اضافه نموده است. لذا در مرحله بزرگسالي داراي چندين نفس ميشود كه هريك مربوط به مراحل قبلي استكمال ماده وجود انسان است.
اين سؤال كه روح در چند ماهگي در وجود جنين دميده ميشود، تنها همراه با توضيحاتلازم ميتواند سؤالي صحيح باشد. در غير اين صورت اصل سؤال بايد اصلاح شود.
زيرا روحي كه جنين در چهار ماهگي ميپذيرد، از روحي كه انسان در مرحله بلوغميپذيرد، متفاوت است.
لذا قرآن كريم نيز براي خلقت انسان مراتب متعددي از كمال را معرفي فرموده است وبالاترين مرحله از كمال روح را به خلق آخر تعبير فرموده است و ميفرمايد: «ثم انشاناه خلقا» آخريعني مخلوقي بكلي متفاوت از اشكال و صورتها و حالات و كمالات قبلي آن
چگونگي نفح روح در انسان
اين سؤال كه روح در چند ماهگي در جسم جنين حلول ميكند از آن جهت ميتواندسؤالي غلط باشد كه روح را از ابتدا چيزي مجزا و غير از ماده وجود انسان بدانيم. در حالي كهحلول روح يا نوح روح «لبساً بعد لبس» و مرحلهاي علاوه بر مرحله قبلي صورت ميپذيرد وهر لحظه كاملتر ميشود. روح در وجود انسان مانند آيينهاي زنگار گرفته است كه هر بار كهصيقليتر شود، اشياء و مناظر را بهتر و زيباتر در خود منعكس مينمايد و هر لحظه و هر مرحله كهآينه صيقل داده ميشود، نفح مناظر و حلول زيباييها و مراتب بالاتر از جمال و جلال را در خودميپذيرد. و منعكس مينمايد.
بنابراين هر سال و هر ماه و بلكه هر لحظه و هر آن، مرتبه كاملتري از وجود، در انسانمتجلّي ميشود و مادهي وجود انسان به روحي كاملتر يعني مراتب بالاتر وجود دست مييابد.
تابش وجود در ماده وجود انسان همچون نور آفتاب است كه چون بر نهال و درخت ميوهبتابد، آن درخت به شكوفه مينشيند و غرق گل ميشود. زيرا مادهي وجود در درخت ميوه آناندازه صيقل داده شده است كه شايستگي انعكاس مراتب بالاتر وجود يعني ظهور و تجليشكوفه را در خود دارد ولي همين آفتاب اگر بر لجنزاري بتابد، چون مادهي لجنزار، شايستگيانعكاس مراتب بالاتر وجود را در خود ندارد، تابش آفتاب بر آن جز تعفن و تباهي، چيز ديگري ازباطن لجنزار منعكس نمينمايد. ماده وجود انسانها نيز چنين است. انعكاس جلوات آفتابرحمت و انوار جمال و جلال حقتعالي در مادهي وجود انسانها بستگي تمام به ميزان خودسازي وكمالطلبي و آمادگي باطن انسانها براي پذيرش و تجلّي مراتب بالاتر روح و نفح مراتب بالاتروجود دارد.
آفتاب و انوار رحمت حق بر مادهي وجود همه انسانها ميتابد و نفح وجود بر همه يكساناست ولي باطن انسانها يكسان نيست. لذا با تابش آفتاب وجود بر ماده و باطن انسان، و نفحمراتب بالاتر به مادة وجود انسان، روح صورتها و تحولات متفاوتي منعكس ميشود.
تابش آفتاب وجود و نفح مراتب بالاتر روح در ماده وجود يك انسان، موجب انعكاس انوارجمال و جلال وجود ميشود. در آنصورت، نهال وجود انسان به شكوفه مينشيند و زيباييها وكمالات بسيار در خود متجلي و ظاهر ميسازد. و همين تابش آفتاب وجود و نفح مراتب بالاترروح در ماده وجود انساني ديگر كه باطني همچون لجنزار دارد، موجب انعكاس تعفن و شرارتها وپليديها و پستيها و ظلمها و شقاوتها و خسارتها ميشود. همچنانكه قرآن كريم ميفرمايد «وَنُنَزِّلُ مِنَالْقُر'انِ م'ا هُوَ شِفاءٌ وَ رَحمةٌ لِلْمُؤمِنينَ وَ لايَزيدُ الظ'ّالمين اِلاّ'خس'اراً» قرآن كه در لطافت وعظمت و جمال و جلالش هيچ شكي نيست در كافران جز خسارت و تباهي و تعفن چيزي به بارنخواهد آورد.
شان مادي و ملكوتي انسان
اينكه انسان داراي دو شان مادي و ملكوتي است به معني آن نيست كه دو شيئي جدا ازهم كنار يكديگر قرار گرفته باشند. بلكه بدان معني است كه روح يا ماده وجود انسان از پستترينمراحل وجود نشات ميگيرد و در عين حال در صورت استكمال و كمال خواهي انسان ميتوانداز انوار آفتاب رحمت و جمال و جلال حق كه در تمامي لحظات در حال تابش است و او را فراگرفته است، بهرهمند شده و شكوفههاي كمال را در خود منعكس و متجلي سازد. و نهال وجود وباطن خود را به ميوه بنشاند.
در عين حال هر لحظه و هر ذره از وجود انسان كه از سير به سوي كمال باز بماند، انعكاسانوار آفتاب جمال و جلال وجود در آن نقطه از تباهي روح و باطن انسان يا در آن لحظه از غفلتانسان، نه تنها موجب تجلي شكوفههاي كمال نخواهد شد، بلكه همچون انعكاس تابش آفتاب برلجنزار، موجب بروز سوءات و زشتيهاي مراتب پست حيات مادي در وجود انسان خواهد شد.و در آن نقطه از وجود انسان يا عمر انسان جز سقوط و خسران و بروز سوءات و زشتيها وعريانيها و شكمبارگيها و سيري ناپذيريها و خستگيها و درماندگيها چيزي از باطن انسان ظاهرو متجلي نخواهد شد.
صورت برزخي انسان
انسان در هر مرحله از رشد، صورت مرحله بعدي خود را ميسازد و آن صورت بعدي درباطن صورت فعلي، شكل ميگيرد كه ميتوان از آن به عنوان صورت برزخي ياد نمود.
ماده وجود انسان، مانند گياه است كه با طي كردن مراحل رشد، در حال ساختن صورتشكوفه در باطن خود است كه پس از عبور از مرحله فعلي، و گام نهادن به مرحله بعدي، صورتشكوفه را از جنين باطن خود متولد نموده و ظاهر خواهد ساخت.
شكوفه نيز در حال ساختن صورت برزخي خود يعني ميوه است، تا پس از عبور از مرحلهفعلي و گام نهادن به مرحله بعد، آن صورت برزخي را كه ميوه است ظاهر سازد.
در واقع، شكوفه چيزي جز تجليات وجود درخت نيست ولي در عين حال صورتي كاملامتفاوت از صورت قبلي درخت است و ميوه نيز چيزي جز تجلّي مرحله بالاتر كمال درختنيست ولي در عين حال داراي صورتي كاملا متفاوت از صورت قبلي درخت است.
ماده وجود انسان نيز كه تجليّات روح را بخود گرفته است با طي كردن مرحله فعلي كمالدر حال ساختن صورتهاي بعدي يعني صورتهاي برزخي خود است كه با ورود به مرحله بعدي درخود ظاهر ميسازد. مرحله بلوغ از مراحل رشد انسان كه داراي ويژگيهاي جسمي و روحي ورفتاري كاملا متفاوت از مرحله كودكي انسان است، همان صورت برزخي كودك است كه دروجود كودك و باطن كودك در حال شكل گرفتن بوده است و مرحله پنهان خود را در باطن كودكطي ميكرده است تا پس از ورود كودك به مرحله نوجواني و جواني به ظهور برسد.
صورت برزخي انسان مانند كرم ابريشم است كه درون پيله در حال تبديل به پروانه شدناست و صورت پروانه در وجود و باطن كرم ابريشم، صورت برزخي كرم است كه پس از ورود كرمبه مرحله بعدي او، آن صورت برزخي ظاهر ميشود تا حيات جديد و كاملتري را آغاز نمايد. هرصورت برزخي در صورت استكمال متناسب با نيازهاي جهان بعدي شكل ميگيرد تا زندگي درمرحله بعدي حيات را بتواند ادامه دهد.
كرم ابريشم در مرحله بعدي حيات خود به بال و پرواز نيازمند است و بدون آن قادر به طيكردن آن مرتبه از كمال و زندگي در آن مرحله از حيات نخواهد بود. لذا صورت برزخي كرم، شكلپروانه دارد.
انسان نيز پس از تولد و خروج از مرحله جنيني و ورود به دنياي خارج از رحم مادر بهاندامي نيازمند است كه متناسب با حيات در خارج از رحم مادر است بطوري كه در مرحله بعد ازحيات جنيني يعني مرحله خارج از رحم بدون اندام متناسب با دنياي خارج، امكان ادامه حياتو زندگي را نخواهد داشت. پس صورت جديد يعني صورت نوزادي انسان در مقايسه با زندگيجنيني انسان در رحم مادر، صورت برزخي او در مرحله بعدي است. و همين تفاوت در هر يك ازمراحل حيات انسان با مرحله بعدي وجود دارد. يعني انسان در مرحله نوزادي در حال ساختنصورت برزخي خود كه مربوط به زندگي در مرحله صباوت است ميباشد.
اين صورت در باطن نوزاد پنهان است و چون به مرحله صباوت و يا مرحله ورود به دبستانرسيد، آن صورت برزخي آشكار خواهد شد. و ابزار زندگي انسان در مرحله دبستاني خواهد شد.
انسان در مرحله دبستاني يعني ماقبل بلوغ نيز در حال ساختن صورت برزخي خود كهمربوط به زندگي در مرحله بلوغ و بزرگسالي است ميباشد. كه در وجود او پنهان است و چون بهمرحله بلوغ پا نهاد، ريش و سبيل بر صورتش ميرويد، استخوانهايش درشت ميشود، اندامشدرشت ميشود و يا سينه هايش برجسته ميشود، صدايش عوض ميشود و رفتار و حالاتشدگرگون ميشود كه مجموع اين تغييرات، صورت برزخي انسان مربوط به دوران بلوغ است كه دردوران كودكي در حال آماده شدن بوده است تا با ورود انسان به زندگي بزرگسالي ظهور و تجلينمايد.
اين صورت برزخي يعني همه اين تغييرات و صورتهاي جديد، ابزار زندگي انسان درمرحله جديد از حيات انسان يعني حيات بزرگسالي است.
اين تغييرات در انسان ادامه دارد. يعني روح يا ماده وجود انسان در ايام و سالهاي جوانيدر حال ساختن صورت برزخي خود يعني كهنسالي و پيري است ولي پنهان است. صورتبرزخي انسان به شكل كهنسالي در باطن انسان جوان در حال شكل گرفتن است و به هنگام ورودانسان به مرحله كهنسالي ظهور پيدا ميكند.
صورت و حالت جسماني انسان در مرحله كهنسالي به خانهاي شبيه است كه ساكنان آنخانه قصد ترك خانه را دارند و در حال بستن دربها و پنجرهها و روزنهها و از كار انداختن ابزار ولوازم خانه ميباشند. به ديگر سخن، مرحله كهنسالي و پيري مرحله آماده شدن براي ترك صورتجسماني است. بنابراين مرگ، يعني ترك صورت جسماني و ظهور صورت اخروي و يا برزخي.
در يك جمع بندي ميتوان گفت كه انسان در زندگي دنيا در حال صورت بخشيدن به شكلبرزخي و اخروي خود ميباشد تا براي زندگي در مرحله بعدي حيات پس از مرگ، يعني آخرتآماده باشد. آنكه مايل است پس از مرگ و در مرحله بعدي حيات يعني آخرت، صورتي توانا وقدرتمند و بانشاط و هوشمند و زيبا و خوش سخن داشته باشد، هم اكنون بگونهاي عمل ميكندكه صورت بعدي و برزخي خود را متناسب با نوع زندگي و شكلي كه از حيات در مرحله بعدانتخاب كرده است، بسازد و آنكه مايل است در آن دنيا كور و عقب مانده و فلج و بد شكل و لال وگنگ و بدمنظر باشد، هم اكنون به شكلي عمل ميكند كه صورت برزخي و اندام متناسب با نوعانتخاب خود از حيات در مرحله بعدي را بسازد.
به ديگر سخن روح و يا ماده وجود انسان با هر عملي كه انجام ميدهد و با هر رفتاري كه درباطن و ظاهر خود انتخاب ميكند، بخشي هر چند كوچك از صورت برزخي خود را براي مرحلهبعدي حيات خود ميسازد.
كسي كه مايل نيست چشم بصيرت خود را در اين دنيا باز كند و عبرت بگيرد، در آن دنيا نيزكور خواهد بود و صورت برزخي خود را به صورت موجودي كور ميسازد. «مَنْ كانَ في ه'ذِهِاَعْمي' فَهُوَ في الْاخِرة اَعْمي»
و كسي كه شكمبارگي و شهوتراني را در اين دنيا پيشه كرده است، در حال ساختن صورتبرزخي خود به شكلي شبيه خوك ميباشد. اين صورت برزخي در او پنهان است تا وقتي كه بهمرحله بعدي حيات خود، يعني حيات پس از مرگ گام نهد. آنگاه اين صورت برزخي ظاهرميشود.
چرا صورت برزخي شباهتي به صورت جسماني ندارد؟
اگر انساني كه مرحله نوزادي را ميگذراند را پس از ده سال دوباره ببينيم، شگفت زدهميشويم. اين موجود هيچ شباهتي به موجود قبلي ندارد. اساسا ترديد ميكنيم كه آيا ايندانشآموز ده ساله همان نوزاد است. تنها از روي قرائن و شواهد ميتوانيم باور كنيم كه ايندانشآموز همان موجود ناتوان و عاجز قبلي است. هيچ رفتار و هيچ حالاتي از حالات و هيچصورت از صورتهاي وجود و اعمال اين دانشآموز شباهتي به دوران نوزادي او ندارد. همينتفاوت بين صورت جنين در مرحله عَلَقة با صورت نوزادي او وجود دارد. همين تفاوت بينصورت دبستاني با صورت بزرگسالي و پيري انسان وجود دارد.
آيا كسي باور ميكند كه اين پير زن سپيد موي قد خميده و عصا به دست و چروكيده وناتوان، همان دختر زيبا و شاداب و پرتوان و خوش گفتار و بانشاط باشد؟!
اين تفاوتها بين هر صورت برزخي با صورت قبلي انسان وجود دارد ولي چون يكديگر را بهكرّات و دفعات مختلف مشاهده ميكنيم، تفاوت هر صورت برزخي با مرحله قبلي انسان براي مامشهود نيست.
اما اگر اين مشاهدات با فاصلههاي بيست سال و بيشتر صورت بگيرد، در بعضي شرايطحتي حاضر نيستيم باور كنيم كه اين انسان همان انسان قبلي است.
مقايسه مرحله صورت برزخي انسان در آخرت با صورت جسماني او در اين دنياهمينگونه است. هيچ كس باور نميكند كه شكل برزخي انسان در آخرت ممكن است مانندميمون يا مار يا پلنگ يا خوك يا سگ يا انسان بسيار زيبا و جوان و پرنشاط باشد. اگر چه در عالمدنيا پيرمردي گوژپشت، سياه چهره بوده است.
شان ملكوتي انسان
استعداد ويژهاي كه در سرشت انسان و ظهور و تجلي آن عنصر الهي موجب ميشود كهبتواند شأن مادي خويش و حتي عالم ماده را در تسخير خود درآورد. و نه تنها تسليم حياتخاكي و شأن مادي خويش نشود بلكه از آن براي طي مقامات و دستيابي به كمالات بالاتر ومراتب عالي وجود خويش كه از آن به شان ملكوتي تعبير ميگردد بهره جويد.
شان ملكوتي انسان كه وجه تمايز انسان و موجب برتري او از ساير موجودات است، بالقوهداراي جميع كمالاتي است كه خداوند متعال بخشي از آن را به هر موجود و مخلوقي عطا فرمودهاست و هر يك از مظهر آن كمالات قرار داده است و چون آن استعداد ميتواند انسان را جامعجميع آن كمالات نمايد، پس ميتواند انسان را مظهر جميع آن كمالات در روي زمين بنمايد.
بواسطه وجود همين استعداد است كه انسان ميتواند به مقامات و كمالاتي دست يابد كهتمامي حقايق عالم بر او مكشوف گردد. آنچنانكه موجودات ملكوتي و فرشتگان آسمانيحتي از فهم آن عاجز باشند، چه رسد به كسب آن كمالات. لذا تنها انسان ميتواند جانشين وخليفة اللّه در روي زمين باشد و تنها جانشين خدا سزاوار است كه مسجود ملائك واقع شود. همين عدم درك شأن الهي در انسان و باور نداشتن آن كمالات و مقامات و كرامات در انسانخاكي، موجب اغواي شيطان و حسادت و تُمرّد او از امر خداوند متعال گشت. آنچنانكه كمربه گمراهي انسان بست. زيرا او انسان را فقط در شأن خاكيش كه پايينترين مرتبه وجوديش بودميديد و شان ملكوتي انسان و حقيقت انسان كه زيباترين تقويم از خلقت ربّ العالمين است را نميتوانست درك كند.
لذا چنان به قدرت و استيلاي خود بر انسان اطمينان داشت كه قسم خورد تا تمامي انسانهارا گمراه نكرده، از پاي ننشيند.
اگربعضي را نيز استثناء كرد به دليل آن بود كه به قدرت خداوند متعال معرفت داشت وميدانست هر يك از بندگان كه به درگاه خدا پناه برد، ديگر دستش به او نميرسد.
وجود شأن ملكوتي در انسان، بيانگر حقيقت و اصالت ملكوتي اوست
برتري شأن ملكوتي و الهي انسان بر وجه مادي و خاكي او دليل بر آن است كه اگر چهانسان از خاك ميرويد و با طبيعت خاكي عجين و اسير حيات مادي ميگردد، ولي سرانجامبه اصل خود باز ميگردد. زيرا خداوند او را براي خود برگزيده است.
طبق آيات قرآن و مأثورات و روايات و فرمايشات رسول خدا و اهل البيت مطهرش عليهمالصلوه و السلام كه جمعاً مباني تعليم و تربيت را تشكيل ميدهد، ابتداي خلقت انسان، تشكيل وانعقاد نطفه نيست بلكه قبل از ورود به عالم مادي و خاكي و قبل از صورت نطفه، مراحل ديگر وعوالم قبلي داشته است. كه شأن ملكوتي انسان نام دارد. كه اطلاع و آگاهي از مقدمات خلقت وورود انسان به عالم دنيا در طراحي نظام تعليم و تربيت اسلامي تاثير عمده و مهمي دارد.
عالم عهد يا عالم ذر
اصولاً انسان قبل از آنكه سوءات و زشتيهايش كه خاص شأن مادي و مرتبه حيوانياوست، آشكار شود و قبل از آنكه به موجب آشكار شدن سوءات و زشتيهايش از بهشت قربالهي رانده شود و گرفتار زندگي مادي گردد، انوار جمال و جلال خداي خود را در حقيقتوجود خويش شهود كرده و ذرّات وجودش به عبوديت خداوند گواهي داده است و به دليلهمين شهود و اعتراف، پيمان بسته كه جز خداوند متعال را نپرستد و از شيطان اطاعت ننمايدو نيز با اين شهود و اعتراف، داراي مقام عبوديت و جوار قرب الهي بوده و به موجب آن مأواييبهشتي داشته و از تنعّمات ملكوتي آن بهرهمند بوده است و از آرامش و لذتي لايُدْرَك و لايُوصَفبرخوردار بوده است كه نه گرسنگي و نه تشنگي به او دست ميداد تا گرما زده از تلاش براي رفعگرسنگي شود و نه دچار تمايلات حيواني ميشده است تا رسوا از آشكار شدن سوءات خويشگردد.
ليكن با اغواي شيطان و خارج شدن از مقام قرب و غفلت از اطاعت پروردگار، به آنچه كهاز آن ممنوع شده بود، نزديك شد. با نزديك شدن به شجره ممنوعه و خوردن از آن شجره، لباسيكه خداوند بر او پوشانيده بود تا زشتيهايش مستور بماند، از تنش بيرون شد.
در نتيجه سوءات و تمايلات حيواني كه خاص شأن مادّي و مرتبه حيواني اوست، آشكارشد. آشكار شدن زشتيها و بروز تمايلات حيواني موجب گشت كه از عاليترين مرتبه وجود و از عاليترين مرتبه حيات يعني مقام قرب الهي رانده شود و در پستترين مرتبه حيات يعني دنياكه خاص حيات حيواني و مادي است فرو افتد و سكني گزيند و به بليات مبتلا شود. مقامقرب و عالم ملكوت جاي بروز سوءات و زشتيها و تمايلات حيواني نيست.
موقعيت و حالات انسان در دنيا
انسان با نازل شدن و هبوط به زمين در مرتبه خاكي و مادي حيات خود زنداني و محدودشده است، زيرا شأن مادي انسان داراي حواسي بس ناقص و ابزاري ضعيف و محدود برايادراكات بوده و داراي تمايلات حيواني شديد ميباشد و وابستگي به تمامي ماديات و طبيعت وكثرات دارد كه جمعاً انسان را فراموشكار و نيز در مقابل خطرات دنيا ضعيف نموده است و اورا به بلّيات مختلف دچار ميسازد.
همين شأن مادي انسان است كه موجب گشت تا انسان در مقابل بزرگترين دشمنش يعنيشيطان نه تنها قابل نفوذ شود بلكه حتي نتواند بفهمد كه شيطان از كدام نقطه ميخواهد نفوذ كندو او را مقهور خويش سازد. انسان در اين مرتبه از وجود خويش، زنداني شأن مادي خويشميباشد.
هم گرسنه و شكمباره، از آمال و هم عريان و رسوا از شهوات. هم گرمازده است از رقابتها ودوندگيها، هم عطشناك از طمع ميگردد و دائماً در پي رفع حاجات و نيازها و ارضاي شهواتو اميال شأن مادي و جسم خاكي خويش بايد بدود و به رنج و زحمت بيفتد و زندگي پررنجي رابايد بگذراند كه در آن آسايشي وجود ندارد.
تاثير شان مادي در رشد انسان
انسان در دنيا از يك طرف وابسته به شأن مادي خويش و حيات زميني و طبيعت است كهاگر به آن دلبستگي پيدا كند، در اين مرتبه از وجود خويش باقي ميماند و نتيجهاش همان است كهفرشتگان قبل از خلقت انسان پيش بيني ميكردند. يعني خونريزي و فساد! و از طرفي ديگر با دارابودن شأن الهي، انسان قدرت و توان آن را دارد كه نه تنها اسير مرتبه حيواني و جسم خاكيخويش و طبيعت مادي نشود بلكه از همه اينها براي رسيدن به سرمنزل مقصود استفاده كندو بهوسيله اينها مراتب كمال را در وجود خويش متجلي كند.
زندگي مادي و حيات زميني محدود الجهات و در نتيجه محل تزاحم و تضاد منافع است.آن چنان كه هر جزئش ميتواند وسيلة خونريزي و ظلم و فساد شود. ليكن اگر انسان در جريانتضاد منافع و تزاحمات بين خود و همنوعانش، از شأن الهي خويش استفاده نمايد، موجب بروزشفقت و رحمت و سخاوت و خيرات و حسنات ميشود كه همه اينها ظهور صفات كماليه استكه خداوند متعال در سرشت انسان بوديعه نهاده است و تنها در اين گير و دار از قوه به فعليت درخواهند آمد. اگر تزاحم و تضاد منافعي در كار نبود، عفو و گذشت و مدارا و بخشش و محبت وايثار و امثال آن در اين دنيا معني پيدا نميكرد و انسان ميداني براي ابراز لياقتهاي خويشنمييافت.
نقش ابتلائات و سختيها در رشد انسان
در سختيها و ناملايمات و ابتلائات دنياست كه صبر معني پيدا ميكند و نيز وجود سختيهاو ناملايمات و ابتلائات حيواني و ظلمها و تجاوزات ناشي از ان است كه مبارزه و استقامت درمقابل آنها عينيت مييابد و انسانهاي صالح، خالصتر و زلالتر شده و براي احراز مقام خليفه الهيلياقت پيدا ميكنند.
نياز جسم خاكي انسان به آب و هوا و غذا و مسكن و لوازم دنيا و سلامتي و ترس از مرگ ودر يك كلمه حب ذات گرچه ميتواند موجب تضاد منافع و بروز سوءات و زشتيهاي انسان شودولي بدون آن نيز جهاد مال و جان و نيز ميل به مقام شهادت چگونه ميتواند وجود خارجي پيداكند.
زن و فرزند گرچه ميتواند موجب سقوط انسان به مرتبه حيواني و پستتر از آن گردد وباعث بروز عورات و سوءات انسان شود ليكن بقاء انسان و تشكيل خانواده و اجتماع و تربيتفرزندان صالح آيا بدون آن ممكن ميباشد؟ اگر وابستگي شأن مادي انسان به لوازم و اسبابادامه حيات از آن جمله، اموال و اولاد نبود، چگونه زهد و تقوي و دوري از محبت دنيا به خاطركسب مقامات اخروي براي انسان عينيت مييافت.
با وجود ميل جنسي و ساير شهوات است كه مقام جهاد اكبر يعني مبارزه با نفس برايانسان حاصل ميشود.
از آنجا كه وجود خطرات جسماني و بلاهاي دنيايي و هلكات نفساني، و ساوس شيطاني وخطر ابتلاء به ذنوب و خطايا اگر چه ممكن است براي انسان سبب رنج و زحمت او گردد اگر چهممكن است موجب سقوط در مهالك نفساني و ياس و نااميدي از رحمت حق و اسارت را فراهمنمايد، ولي اگر همين گرفتاريها و دردها و بلاهاي مادي و بيماريها و فقر و مرگ و امثال آن نبود،توبه و انابه و تضرع و توسل و التماس به درگاه خداوند متعال و جلب شفاعت و اجابت دعا ومغفرت، جايي نداشت و قرار گرفتن در مسير ورزش نسيم رحمت خداوند مهربان از اين طريقممكن نميشد خلاصه آنكه قضاي خداوند چنين رانده شده است كه دنيا و عالم ماده رامقدمه رسيد بالاترين مقامات و مراتب كمال انسان قرار دهد و اين همان معني خليفه قرار دادنانسان در زمين است.
خلقت انسان به صورت زن و مرد
خداوند متعال براي آنكه انسان بتواند راه تعالي و كمال را طي نمايد و مشكلات اداره امورزندگي در عالم خاكي، مانع از حركت استكمالي او نشود، او را از دو جنس زن و مرد خلق كرد و بههر يك تواناييهاي خاصي عطا فرمود تا با كمك يكديگر اداره امور و ادامه حيات را براي خويشآسان نمايند.
زن را از مرد آفريد (از همان عنصر مرد آفريد) تا دوگانگي و عدم سنخيت و يا تضاداساسيبين ايشان پديد نيايد. و نه تنها تضادي در بين خلقت ايشان ايجاد نفرمود، بلكه پارهاي ازوجود و عنصر مرد را خلقت و صورت زن بخشيد تا وجود مرد تنها به وسيله زن به حد تمام رسدو آرامش يابد.
مردان را نيز در وجود زن صورت هستي بخشيد و از شيره جان زن تغذيه نمود و در دامانزن پرورش داد تا نياز انسانها به زن و نقش زن در حيات بشري همواره سرنوشت ساز و متجليباقي بماند.
زنان را همچون لباس، موجب آبرو و جمال و حفظ حيات بشري و حافظ حيثيت مردانقرار داد و مردان را نيز همچون لباس، موجب حفظ و جمال و حيات بشري و حافظ حيثيت زنانقرار داد.
هر دو جنس زن و مرد را در ازل از يك عنصر آفريد و در نهايت نيز هر دو را داراي يكسرنوشت نموده است. زن و مرد را در كسب مقامات انساني و ملكوتي بصورت يكسان و مساويشامل رحمت و عنايت خويش فرمود و حساب و پاداش يا عقاب را در مورد هر دو يكسان قرارداد. ولي ابزار حيات و مأموريت هريك را در دنيا براي ايشان متفاوت نمود و زمينهها واستعدادها و روشهاي كسب مقامات انساني و ملكوتي را در ايشان متفاوت قرار داد.
زن و مرد را از نظر نوع استعدادها و تواناييها متفاوت فرمود ولي هر كدام كه تقوي را بيشتررعايت كنند، نزد خود گراميتر دانست و تكريم نمود. چشمه سخن را در وجود زن به وديعه نهادتا مطابق با وحي تكويني و توانايي خدادادي، با نوزاد بشريت آنقدر سخن بگويد تا بشريت را باكلام و نطق و سخن آشنا ساخته و از لالي و گنگي نجات دهد. با كودكان بشريت آن اندازه سخنبگويد كه نهال بيان را در حيات انساني رشد داده و به شكوفه بنشاند. با فرزندان بشريت آن اندازههم صحبت شود كه بتوانند با محيط و همنوعان خود رابطهي انساني برقرار كنند و در بيان و تبيينخواستههاي خود توانا گردند و به منطق و ادب و ذخائر واژهها و كلام دست يابند تا روحيات ورفتارشان تلطيف گردد و عواطف انساني در وجودشان شكوفا گردد. و محبت و رحم و فداكاري رادرك كنند. زن را عاطفي خلق كرد تا با دردها و آلام فرزندان همدردي نمايد و ايشان را تسلي دهد.زن را عاطفي كرد تا بشريت را آرامش بخشد.
و بدين گونه زن را اولين معلم بشريت نمود تا حق سخن آموزي و آرامشبخشي بر گردنبشريت داشته باشد و بدين سان، زن را در اين جلوات از حيات، انسانتر از مرد آفريد و بدوجايگاه ويژه بخشيد.
مردان را توانايي جسمي بخشيد و ذهن ايشان را برهانيتر نمود تا در برخورد با مشكلات وو همكاري و تلاش با افراد جامعه، معيشت و آسايش خانواده را فراهم نمايد و در اداره امورجامعه درمانده نگردد. و بدين سان جسم مرد را قويتر از زن آفريد.
زنان را لطيفتر و عاطفيتر نمود تا كودكان را كه تنها در فضاي عطوفت و مهر و لطافتميتوانند رشد و نمو يابند، پرورش داده و تربيت نمايند. تا بتوانند عواطف عالي انساني را كهخاص حيات انساني انسان است، پرورش داده و رشد دهند. و بدين سان زن را پرورش دهندهعاليترين ويژگيهاي حيات انساني انسان قرار داد. زن را عاطفي خلق فرمود تا سختي و رنج بسياررا دوران بارداري و وضع حمل و شير دادن و فرزند پروري را تنها به دليل ذخيره بيشتر عطوفت وفطرت مهربان خود، تحمل نمايد.
زنان را لطيفتر و عاطفيتر نمود تا زندگي خانوادگي را تلطيف كنند و مشكلات و معيشتزندگي كه به خاطر اصطكاك و مشكلات اجتماعي همواره بخشونت و خستگي ميگرايد رالطافت بخشيده و عاطفي نمايند و بدين وسيله موجب آرامش مردان شده و اضطراب جامعه وخانواده را تسكين بخشند.
حقيقت زن را به انوار جمال خويش روشني بخشيد تا از درون و باطن خويش، مجذوبزيباييها گردد و او را از زيباييهاي عالم خاك، به سوي زيباييهاي برتر عالم ملكوت متوجه نمايد. وجمال ملكوتيان و رفتار و كلام ملكوتيان كه زيباترين تجليات انوار جمال ميباشد را بشناسد ومجذوب ايشان گشته و به سوي جمال مطلق هدايت گردد و انوار جمال الهي را چراغ هدايتخود در تاريكيهاي حيات خاكي نمايد و از صورت و مناظر و اصوات زيبا به زيباييهاي انسانييعني قول جميل و رفتار زيباتر برسد و به سوي زيباييهاي برتر و ملكوتيتر كشيده شود تا نهايتا بهاصل خويش يعني جميل مطلق مراجعت نموده و متصل گردد.
حقيقت زن را به انوار جمال خويش روشن نمود تا بشريت را به سوي زيباييها متوجهگرداند و بشريت و حيات بشري را در عالم خاك زيبايي بخشد و بدين سان زن را در اين شئون ازحيات، انسانتر از مرد خلق نمود.
حقيقت مرد را به انوار جلال خويش روشني بخشيد تا از درون و باطن خويش، مجذوبشكوه و عظمتها گردد و جلوههاي جلال در عالم خاكي، او را مجذوب خويش نمايد و بدينوسيله توجه او از شكوه و شگفتيهاي عالم خاك، به عظمتها و تجليات جلال در عالم ملكوتجلب شود.
چشمه عاطفه را كه لسان قلب و رمز حيات و روابط انساني است و نيز اساس تاسيسخانواده در جامعه بشري ميباشد را در حقيقت زن به وديعه نهاد تا انسانها را عاطفه بياموزد وروابط بشري را عاطفي و انساني نمايد.
و چشمه برهان را كه لسان علم و رمز تاسيس علوم و تمدن بشري است را در حقيقت مردبه وديعه نهاد تا حركت جوامع و پيشرفت قافله بشريت را برهاني نمايد.
زن را مظهر پرستاري و پرورش و تربيت بشريت نمود و او را عاطفيتر نمود و لطافتجسمي و روحي بيشتر بخشيد تا در انتقال صفات و ويژگيهاي انساني، توانا گردد و تواناييهاي او بانقشي كه در حيات انساني به او محول شده است، متناسب باشد. و بدين سان، حقتعالي زن را دراين شئون از حيات، تواناتر از مرد آفريد.
زن را مظهر مهر و عاطفه قرارداد تا سنگيني بار مشكلات حمل و رضاع و پرورش و تربيتكودكان بشريت را با مهرباني و صبوري تحمّل نمايد. و سختيهاي زندگي را در حفظ روابطخانواده با كمك عاطفه و محبت و عشق، به لطافت تبديل نمايد و اعضاء خانواده را مجذوبلطافت و عواطف خويش كند تا بتواند پيوندهايي نامريي و در عين حال محكم انساني را بيناعضاء خانواده ايجاد نمايد و حقتعالي بدين سان، زن را در اين شئون از حيات، تواناتر از مردآفريد.
و مرد را مظهر نگهباني و دفاع در مقابل هر گونه تهاجم نمود و او را صلابت جسمي وروحي بيشتر عطا نمود تا با تحمل بار مشكلات در اداره جامعه بشري و تحمل سختيهاي دفاع ونيز اداره معيشت خانواده، صبور و توانا گردد و در ايفاء نقش خويش در حيات انساني كه مديريتجامعه بشري است موفق گردد.
زن و مرد در تجلي انوار جمال و جلال در روح خويش متفاوتند ولي در توانايي تزكيه وتسويه نفس و پيمودن راه تقرب و مراجعت به سوي حقيقت مطلق از استعدادها و امكاناتمتفاوت ولي به نسبت لازم و مساوي برخوردارند. اگر چه يكي را انوار جمال حقتعالي مجذوبخويش نموده است و ديگري را انوار جلال الهي به سوي خود خوانده است.
سفر انسان به سوي آخرت
زندگي انسان در دنيا وسيله امتحان او ميباشد و موجب آشكار شدن خصوصيات باطنياو ميگردد و بدينوسيله، حقيقت رفتار و كردار و طينت او ظاهر ميگردد زيرا حكم خداوندمتعال است كه دنيا مزرعه آخرت باشد و انسان به وسيله اعمال خويش باطن خويش را بروزدهد و با اعمال خويش حقيقت و باطن خويش را به صورت موجودي جديد كه همه اجزا واندامش گوياي افعال او باشد، بسازد به حدي كه همه اجزاء و اندامش ناطق و گوياي رفتار وحيات دنيايي اش باشند و همچون كتابي گردند كه تمامي صفحات و خطوط آن يكبارهقابل خواندن و قابل عرضه براي ارزيابي باشد حتي چهره و هيات ظاهري او گوياي همانصورتي باشد كه باطن و طينت اوست.
كيفيت رشد و حركت انسان
از منازل مختلف به سوي مقصد نهايي
بالاترين درجات و مراتب انساني، مرتبه خليفه الهي و مراتب پايين آن مرتبه حيواني وپستتر از آن است و بين اين دو مرتبه و يا اين دو منزل مراتب بسياري است كه انسان با طيكردن هر يك از آن مراتب ميتواند به مرتبه بالاتر صعود نمايد. لذا انسان در اين عالم به مسافريميماند كه بايد منزلهاي مختلفي را تا رسيدن به مقصد نهايي طي كند. اين مسافر در هر مرتبه ومنزلي از سفر خويش متوقف شود، متصف به صفات همان مرتبه و مسمي به اسم همان منزلميگردد
- نفس اماره
انساني كه حالات و تمايلات حيواني بر او حاكم است و او را امر به زشتيها ميكند، ديگراختيار دار مسير حيات خويش به سمت حيات طيّبه نيست و تسليم تمايلاتي است كه حياتحيواني او متمايل است به غرايز و يا حيات حيواني و اميال شهواني، كه از حالت تعادل و كنترلانسان خارج شده باشد، نفس امّاره گفته ميشود.
- نفس لوامه
انساني كه فطرتش سالم مانده و منحرف نشده باشد، از بديها دوري ميكند و به نيكيهامتمايل ميباشد. حقيقت جو و خداپرست و كمال خواه است. وجدانش بيدار و دلش هوشياراست. به گونهاي كه وجدانش همواره قاضي خوبي در مقابل اعمال اوست. در نيكيها او را تاييد ودر مقابل اعمال خلاف او را ملامت ميكند.
چنين انساني به مرتبهاي از كمال خويش دست يافته است كه در لسان قرآن از آن به نفسلوامه ياد ميشود
- نقس مطمئنه
اگر انسان به آرامش و اطميناني كه مخصوص به جوار قرب الهي است، رسيده باشد و نيزاگر با چشم يقين حقايق را ببيند، به مرتبهاي از كمال خويش صعود كرده است كه در قرآن كريم ازآن به نفس مطمئنه ياد ميشود بين هر يك از مراحل و مراتب فوق مراتب بي شماري است كهميتوان به تناسب تجليات آن مراتب در رفتار انسان، نامي بر آن نهاد.
0 نظر