فصل پنجم
واژه علم در لسان قرآن و احاديث
بعنوان مقدمه نظر انديشمندان را به اين نكته جلب مينمايد كه براي كشف مفهوم «علم،نبايد به فرهنگنامهها و لغتنامههاي عرب در قرن اخير مراجعه نمود. زيرا اكثر اين لغتنامهها راعرب زبانهاي غيرمسلمان نوشتهاند و منظور ايشان از مفهوم كلمه علم همانست كه تازيان فعليدر فرهنگ معاصر بكار ميبرند. و نيز منظور و مفهوم كلمه «علم» را در زبان عربي محض و بدوندر نظر گرفتن فرهنگ قرآني و اسلامي جستجو ميكنند كه بديهي است، منظور ما در بحثمفهومشناسي در مورد كلمه «علم» توجه به شناخت اعراب بدوي و يا عرب جاهلي و يا اعرابفعلي از اين كلمه نيست. بلكه ميخواهيم ببينيم قرآن كريم و اهل البيت عليهم الصلوة والسلامچه تعريفي از اين واژه در فرهنگ اسلام ارائه كردهاند.
لذا بايد به فرهنگنامه هايي كه از قرن دوم هجري به بعد نوشته شدهاند و براساس معرفياسلام از مفهوم واژهها تدوين شدهاند، مراجعه نمود.
علم در لسان قرآن و روايات معصومين عليهم الصلاة و السلام با معاني و توضيحاتمتعددي ترجمه و توصيف شده است كه هر يك ويژگي و وجهه خاصي از علم را معرفي كرده ودر عين حال مويد ديگر ويژگيها ميباشد.
در اسلام از علم به نور، دليل، حجت، معرفت، ادراك حقيقت و شعور تعبير شدهاست و به اوصافي مثل: امام العقل، امام العمل، قائد و مصباح العقل توصيفگشته است.
مفاهيم ديگر علم در اسلام يا اوصاف آن عبارت است از:
جمال (1)، شرف، غني' اصل هر خير، (2) بالاترين مرتبه در هر مقام بلند، حياة، (3) نگهبان وحافظ، (4) ميراثي گرامي، (5) بهاي وجود انسان، (6) و امثال آن. علاوه بر آن مفاهيمي مانند (7)وجود، مهابت، سلامة، قرب، حياء، رفعت، خشيت، شرف، حكمة و امثال آنها از ديدگاه اسلام بهعنوان ميوهها و نتايج علم شمرده شده است.(8)
علم از ديدگاه اسلام به آن دسته از آگاهيها گفته ميشود كهويژگيهاي زير را داشته باشد:
1ـ در فضاي آموزشي سالم و پاك از تعصب و لجبازي، شهوات، دنيا دوستي، ريا، نفاق،خودنمايي، خودپسندي، غرور و تكبر، بخل، حرص و آزا، و خالي از هر گونه شائبههاي نفساني وشيطاني و ضد اخلاقي عرضه شود.
2ـ فقط به منظور كشف حقايق هستي و در جهت كسب رضاي خداوند متعال كه به كسبعلم امر فرموده است باشد.
3ـ از هر گونه اهداف شيطاني و نفساني و غيراخلاقي چه در ساحت عرضه و ارائه علمتوسط عالم و معلم و چه در ساحت كسب آن توسط متعلم و دريافت كننده و چه در ساحت توليدعلم به دور باشد.
4ـ ويژگيهاي نور را داشته باشد. يعني كاربردي و راهبردي باشد. و ظلمات جهل و ابهام وشبهات را برطرف نمايد. و موجب گشايش راههاي زندگي، به سوي حيات طيبه انساني باشد.
در قرآن كريم كلمه نور آنگاه كه از آن در مفهوم هدايت استفاده ميشود از واژههاي كليديدر ادبيات ميباشد همه جوانب هدايت با نور سنجيده ميشود نور در ادبيات قرآن كريممنطقهاي است كه روشن و روشن گر و بدون ابهام و زلال و بدون انحراف و بدون خطر و بدونپرتگاه، ميباشد.
نور در ادبيات قرآن كريم از اسماء حسناي خداوند متعال است انوار جمال و جلالحقتعالي موجب تجليات عظمت و زيبايي حقتعالي در هستي است هدايت در ادبيات قرآن كريمبه معني خارج كردن مومنين از ظلمات و وارد كردن ايشان به نور است.
خلقت تمامي هستي و تمام آسمانها و زمين از جلوات نور حقتعالي است هر گونه روشنيو آگاهي حقيقي و زيبايي حقيقي در نور اوست. و هر گونه تاريكي و جهل و گمراهي در ظلماتجهل و دور ماندن از نور اوست.
واژه علم نيز آنگاه كه به مفهوم آگاهي از حقايق و كشف صراط مستقيم بسوي حقتعالي وفهم اسرار و معارف ملكوت و شيوههاي تقرب به ساحت مقدس الهي بكار ميرود با كلمه نور ازآن ياد ميشود.
هر گونه آگاهي و علمي كه از حقايق و صراط مستقيم و فهم اسرار و معارف ملكوت وشيوههاي تقرب به ساحت مقدس حقتعالي انحراف داشته باشد به عنوان جهل از آن ياد ميشود،اگر چه گستره آن علم، انسان را به شگفتي وا دارد.
عالم كسي است كه به نور رسيده و نوراني شده باشد و جاهل كسي است كه از نور فاصلهگرفته باشد. هر چند دانش بسيار داشته باشد.
ويژگيهاي نور، حقيقت نور، آثار نور، گستره نور، خلوص و زلالي نور، هدايت و نجاتبخشي نور، زيباييهاي نور معيارهايي است كه در ادبيات و حياني اسلام، هردانشي را با آنعيارسنجي نموده و مقايسه مينمايد.
جايگاه نور در قلب انسان است ولي جايگاه اطلاعات در ذهن و حافظه است.
بايد نتيجه عملكرد علم نيز، همچون نور، داراي آثاري مثل روشني بخشي، ابهام زدايي،راهبردي و كاربردي باشد.
تشكيل و صورت پذيري علم در قلب انسان آنگاه كه در جهت تبديل شدن به نور ميباشد،داراي مراحل و شرايط زير است:
پاكي قلب: قلب و دل و روح و جان انسان بايد پاك و زلال و صادق و خالص از آلودگيهاينفساني و شيطاني و تمايلات حيواني باشد تا ظرف توليد يا دريافت علم يا عرضه علم موجبآلودگي خود علم به اغراض نفساني و شيطاني و تمايلات حيواني نشود.
عقل ارزشي: عقل ارزشي و يا وجدان بايد فعال و پويا و نقش آفرين باشد. عقل ارزشيبايد در حال رشد و تقويت باشد تا بتواند بررسي و تحليل مسائل وارد شده در قلب را انجام دهد.با حفظ دو شرط فوق، اطلاعات و آگاهيها از هر نوع كه باشد قابل مصرف براي عقل ارزشي ياعقل حقيقت طلب يا عقل الهي خواهد شد.
عقل ارزشي نيز به نوبه خود آنرا با معيارهاي ارزشي بررسي و تحليل مينمايد و حاصلتحليل خود را به صورت عبرت يا هدايت و نظرات كاربردي در راهبردي عرضه مينمايد.
هدايت عقل ارزشي ممكن است به صورت دستور به استقبال از آگاهي و يا دستور بهكسب بيشتر آگاهي توسط قلب يا مقاومت منفي و پرهيز از جهالت و صبر و استقامت يا عبرت وپند گرفتن و غيره باشد.
عمل به دستورات عقل موجب پيدايش انديشه و آگاهي جديدي در قلب خواهد شد كهبسيار ارزشمند ميباشند و قرآن كريم از آن بعنوان نور تعبير فرموده است و اين همان مفهوم علمدر ادبيات قرآني و روايي است كه موجب هدايت و رشد خواهد شد.
اين نور يا اين علم و يا اين آگاهي و انديشه جديد كه در قلب متجلي شده است، معيار واساس و شاخص رفتار صحيح و عاقلانه و پايه رفتارهاي صحيح بعدي خواهد شد.
پيش شرط كسب رضاي خداوند متعال در دريافت و يا عرضه و يا توليد علم، موجبخواهد شد كه هر گونه اطّلاعات و آگاهيهاي اوليه و خام از هر نوع آلودگي، ضدعفوني وگندزدايي شود و آنگاه براي تجزيه و تحليل عقلي وارد قلب شود.
اگر به پيش شرط رضاي خداوند متعال توجه نشود، ممكن است آگاهيها و اطلاعاتورودي به قلب داراي انواع ويروسهاي شهواني و نفساني و حيواني باشد كه در آن صورت عقل،دستورات هدايتگر خود را درباره آن صادر نخواهد نمود و قلب نيز نخواهد توانست با عمل بهدستورات عقلي، آن اطلاعات و آگاهيها را تبديل به نور و يا علم نمايد. حتي ممكن است آلودگياطلاعات و آگاهيهاي دريافتي، قلب را نيز آلوده نمايد و آنرا محل ورود شيطان و اميال شهواني ونفساني و حيواني نمايد. در آن صورت عقل نه تنها هدايتهاي خود را نميتواند اعمال نمايد، بلكهبا بي توجهي و غفلت توسط قلب، منزوي و مطرود خواهد گشت.
بنابراين آگاهيها و اطلاعات اوليه در مكتب اسلام بعنوان نور و علم تلقي نميشود. ايننوع آگاهيها در اسلام بعنوان دانش و تخصص از آن ياد ميشود. اما پس از آنكه مراحل مذكور رادر وجود انسان طي نمود تبديل به نور و علم خواهد شد.
مسير تبديل دانش به نور و يا علم را بصورت زير ميتوان نشان داد:
كسب آگاهيها و اطلاعات - مغز- قلب- عقل ارزشي- صدور دستورات عقل ارزشي-قلب- عمل به دستورات توسط قلب- نور و علم
در اينجا پاسخ اين سؤال و يا اين شبهه روشن ميشود.
اصل شبهه يا ابهام: آيا علم در اسلام همان دستاوردهاي بشري است كه اكنون توسطجهان كفر يا سكولار به قلههاي آن رسيده و كسب نموده است؟ اگر نيست پس علم چيست؟ آياعلم همان دستاوردهاي اديان و مذاهب و وحي است، اگر هست كجاست؟ آيا علم هماندستاوردهاي بشري بعلاوه دستاوردهاي وحياني است اگر هست كجاست؟
شبهه دوم: اگر علم در اسلام همان دستاوردهاي بشري است پس تعليم نيز آموزش همانعلم است و تربيت نيز محصول همان تعليم يا آموزش است و بنابراين تعليم و تربيت اسلامي باتعليم و تربيت غربي و سكولار مساوي است. زيرا تحصيل حاصل است. و جستجو درباره آن وادعاي ويژه بودن ان موهوم و بيهوده است.
پاسخ آنست كه دريافت اطلاعات و آگاهيهاي اوليه كه توسط اندام حسي يا فوق حسي بهقلب انسان وارد ميشود، در اسلام و كفر و سكولار مشترك است. مثل بديهيات اوليه (سردي وگرمي و شوري و شيريني و نرمي و زبري) يا مثل بديهيات عقلي اوليه (دو شيي مساوي با شييسوم با يكديگر مساوياند و از اين قبيل).
امّا براي كسب علم در اسلام، در مقايسه با انديشة سكولار، شرايط خاصي وجود دارد كه نتايجحاصله را متفاوت از نتايج سكولار مينمايد.
مانند شرايط دريافت اطلاعات و چگونگي دريافت آن و چگونگي تجزيه و تحليلاطلاعات مذكور و چگونگي عمليات بعدي بر روي آن. نتايج و ثمرات حاصله در فضاي آموزشاسلامي، به كلي متفاوت از نتايجي است كه در دضاي آموزش سكولار بدست ميآيد دستگاهادراكات فوق حسي انسان مومن تبديل به نور شود و علم ناميده ميشود و موجب راهگشايي درحيات و روشن شدن تاريكيها و نجات انسان از ظلمات جهل گردد ولي همان آگاهيها در دستگاهادراكات حسي انسان سكولار بدليل عدم وجود شرايط و مقدمات اسلامي لازم، تبديل به غرور ويافريب و يا اوهام و يا جهل و يا انكار حقايق و يا گمراهي بيشتر خواهد گشت.
و از همينجا مفهوم علم در تعليم و تربيت اسلامي در برابر تعليم و و تربيت در جهانسكولار و كفر متفاوت خواهد گشت.
مفهوم واژه علم در نظريه تربيتي اسلام
شناخت مفهوم واژه علم از ديدگاه تربيتي اسلام از كليديترين نكات براي آشنايي با نظريهتربيتي اسلام است.
زيرا كلمه علم از كليديترين و مهمترين واژههاي تربيتي اسلام است.
با شناخت مفهوم كلمه علم، از ديدگاه اسلام نكات بسياري روشن خواهد شد كه روشنشدن آنها تاثيرات زيادي در توليد انديشه در جوامع اسلامي خواهد داشت كه در زير به چندنمونه از آن تأثيرات اشاره ميشود:
اول آنكه تفاوت نظريه تربيتي اسلام با نظام تعليم و تربيت غربي روشن خواهد شد.
دوم آنكه اين بحث مشخص مينمايد كه چرا مفهوم كلمه جهل در اسلام حتي شاملبسياري از دانشمندان و انديشمندان منحرف گردد.
سوم آنكه فلسفه علم از ديدگاه تربيتي اسلام تبيين خواهد گشت.
چهارم آنكه ابعاد و زواياي ناشناخته تاريخ علم در اسلام روشن و آشكار خواهد گشت.
پنجم آنكه زمينه براي تدوين نظريه تربيتي اسلام و طراحي و برنامه ريزي نظام تعليم وتربيت اسلامي آماده خواهد شد.
ششم آنكه نقاط ضعف آشكار يا پنهان نظام آموزشي عالي در جوامع اسلامي مشخصخواهد گشت، كه چرا نظام تعليم و تربيت رسمي موجود در جوامع اسلامي نتوانسته است نسلهاو نوجوانان و جوانان جوامع اسلامي را داراي شخصيت اسلامي و تربيت اسلامي نمايد. و چراتربيت اسلامي نوجوانان و جوانان در عموم كشورهاي اسلامي عملا بعهده خانوادهها و مساجد وچرا مراكز مذهبي واگذار شده است و مراكز علمي و تربيتي رسمي نتوانسته است از عهده وظيفهخود برآيد.
هفتم آنكه بسياري از ابهامات و سوالات مطرح و موجود در جوامع اسلامي در رابطه باچگونگي استفاده از فرهنگ و تمدن و صنعت و تكنولوژي و پيشرفت و علوم غربي را همراه باحفظ فرهنگ و شخصيت اسلامي مسلمين روشن خواهد نمود.
هشتم آنكه زواياي ناشناخته بسياري از جوانب و شئون فرهنگ غرب مثل سكولاريسم،پوزيتويسم، اومانيسم، پلوراليزم، ليبراليسم، حقوق بشر، مدرنيسم و غيره روشن و آشكار خواهدشد.
مفهوم دو گانه علم در ادبيات تربيتي اسلام
واژه علم نيز همچون ساير واژههاي اسلام، شامل دو دسته از مفاهيم ميباشد و در هر دودسته از مفاهيم در ادبيات تربيتي اسلام بكار رفته است.
دسته اول شامل همان مفاهيمي است كه در بين جوامع انساني براي اين واژه در نظر گرفتهشده است. كه ميتوان از آن با كلمه دانش و اطلاعات ياد كرد.
اين كلمه در جوامع انساني، به معني اطلاعات، دستاوردهاي ذهني و تجربي بشر و شاملتمامي علوم و تخصصها و فنون و هنر و تجربيات و هر گونه محتواي آموزشي و مفاهيم ميباشد.
واژه علم با معاني فوق در ادبيات تربيتي اسلام نيز بكار گرفته شده است.
البته اين بدان معني نيست كه اسلام اينگونه اطلاعات و دستاوردهاي بشري را بعنوان علمبا تعريف وحياني آن تاييد نمايد، بلكه چون مخاطب قرآن و اسلام جوامع بشري هستند به هنگاممخاطب قرار دادن ايشان ناچار است از زبان و واژههاي خودشان استفاده نمايد.
اما دسته دوم شامل مفاهيمي است كه اختصاصا توسط ادبيات اسلام ارائه شده است وچون اين مفاهيم درباره مفهوم كلمه علم اختصاص به وحي دارد، براي تشخيص و جداسازي ازمفاهيم دسته اول با قيد اسلامي از آن ياد ميشود.
براي آنكه به تعريف علم اسلامي به معني نور نزديكتر شويم اولا بايد نشانه هايي كهاسلام براي شناخت عالم معرفي فرموده، است بررسي كنيم و از آن بعنوان مختصات علماسلامي استفاده كنيم.
و ثانيا شرايطي كه اسلام براي كسب علم اسلامي تعيين كرده است بشناسيم و از آن بعنوانمعيارهايي كه علم اسلامي را از غير اسلامي مشخص ميكند، بهره بگيرند ثالثاً درباره ويژگيهاييكه اسلام درباره علم اسلامي بيان فرموده است تحقيق نمائيم و با آن ويژگي هر علمي را محكبزنيم، رابعا نتايج و ثمرات علم اسلامي كه در فرهنگ قرآني و روايي براي بسيرا تأكيده شدهاست، را مورد تدبر قرار دهيم و بوسيلة آن علم اسلامي را از علم سكولار، بازشناسي نمائيم.
الف- اولين شرط و يكي از شروط قطعي براي كسب علم اسلامي و رشد علمي و ازضروريترين شرايط كسب علم اسلامي، عمل به علم است.بطوري كه بدون اين شرط حتي اگردست فرد به علم اسلامي رسيده باشد و آنرا كسب كرده باشد نيز از نظر اسلام آن عالم تبديل بهجاهل خواهد شد. و كمترين سقوط آن عالم در اثر عمل نكردن به علم، تبديل او و مقايسه او باچهارپايان است. اين در حالي است كه از ديدگاه فرهنگ سكولار، بسياري از دانشمندان وفقها و فلاسفه و عرفا اگر به علم خود عمل نكنند، در علم و دانش آنان تغييري حاصل نخواهدشد. و پيشرفت ايشان در علم مربوطه، بستگي به تلاش ذهني بيشتر آنان دارد. و عمل نكردن بهآن علوم تاثير چنداني در علم آنها نخواهد گذاشت. از اينجا معلوم ميشود مفهوم اين علمي كهاسلام از آن در نظر گرفته است، غير از علوم معمول در دانشگاههاي داخل و خارج و حتيحوزههاي علميه در جوامع اسلامي است.
با ارائه تعريف فوق از مفهوم علم در ادبيات و حياني اسلام، ويژگيهاي علم بدست ميآيد:
1ـ مفهوم علم كه در اينجا از آن به علم اسلامي ياد ميكنيم، بي كرانه و نامحدود است وشامل هر گونه اطلاعات و آگاهي ميباشد. يعني شامل تمامي علوم در تمامي جهان ميشود واختصاص به علم فقه يا توحيد يا پزشكي يا رياضي يا غيره ندارد، به شرط آنكه ديگر ويژگيهايذكر شده در تعريف علم اسلامي را دارا باشد. در اين صورت تفاوتي در انواع و اقسام علوم وجودندارد، ذهني باشد يا تجربي، ديني باشد يا فني، هنري باشد يا سياسي.
2ـ علم اسلامي لزوما به وسيله عقل ارزشي بدست ميآيد.
آنچه كه در بستر علمي در مكتب سكولاريسم يا پوزيتويسم بنام علم توليد ميشود ،خاستگاه آن عقل زميني است. لذا از ديدگاه اسلام بعنوان علم تلقي نميشود. بلكه بعنوان فضل ياتخصص يا فن و فنون از آن ياد ميشود. همچنين آن دسته از علوم و دستاوردهاي بشري كه اساسآن هوش و حافظه باشد ولي با هدايتهاي عقل ارزشي بدست نيامده باشد، از ديدگاه اسلام علمناميده نميشود. زيرا علم اسلامي فقط به وسيله عقل ارزشي توليد ميشود.
3ـ هدف نهايي تحقيق در علم اسلامي كشف حقايق يا آگاهي از آيات الهي يعني آگاهي ازقوانين حاكم بر هستي (نه داخل در هستي و نه قوانين بين اجزاء و اركان هستي) است. بنابراين هرگونه دانش و دستاورد بشري كه در مسير غير توجه به حقايق و آيات و قوانين حاكم بر هستيبدست ميآيد. از ديدگاه اسلام بعنوان «علم» تلقي نميشود. بلكه بعنوان تخصص يا فضل يا فناز آن ياد ميشود.
4ـ علم اسلامي در اثر تفكر و (تدبر) به وسيله عقل ارزشي در امور يقيني و ثابت بدستميآيد. و چون طبق تعريفي كه از نظر اسلام درباره تفكر (در صفحات مربوط در همين بخشعقل) ارائه شده است، محور عمل تفكر (و تدبر) امور يقيني و ثابت و شهودي ميباشد و هر گونهدستاوردي كه محور و پايه و اساس آن، ظن و گمان و شك و ترديد و وهم و اوهام و تخيل واحتمال و تزلزل باشد، از ديدگاه اسلام بعنوان علم تلقي نميشود. لذا عموم دستاوردهاي بشريكه نام علم به آنها داده شده است اگر آغشته با گمان و وهم و تخيل و احتمال و ظن و تزلزل و شكباشد، از ديدگاه اسلام از مقوله «علم اسلامي» نميباشد.
5ـ شرط اصلي كسب علم و وصول به علم و دسترسي به علم از ديدگاه اسلام تطهير قلباز هر گونه رجس و پليدي و گناه و اوهام و شك و ترديد درباره اعتقادات و آيات و حياتي،ميباشد.
بنابراين از دستاوردهاي بشري آنچه كه از دلهاي پليد و گنهكار و مغزهاي بيمار و آشفته وانديشههاي مردد و متزلزل تراوش كرده است و نام علم گرفته است، از ديدگاه اسلام مردود است.و خارج از علم اسلامي شمرده شده است.
اعم از علوم تجربي يا علوم انساني و فلسفه، يا حتي آن دسته از علوم رياضي كه در بستر انديشهپوزيتويسمي شكل گرفته باشد.
6ـ دست آورد علم اسلامي، تبيين كامل و روشن و شفاف و يقين آور درباره تمامي امور وشئون هستي است كه در ادبيات وحياني اسلام از آن به «نور» تعبير ميشود. و موجبات افزايشايمان را فراهم ميآورد. ايمان كه همان يقين است، داراي مراتب بالاتري است مثل عين اليقين وحق اليقين.
به ديگر سخن از نشانههاي اصلي علم اسلامي در منطق اسلام، يقيني بودن دستاوردها ونتايج آن است. كه از هر گونه آلودگي به ظن و گمان و شك و وهم و خيال و احتمال به دور ميباشد.
7ـ از ويژگيهاي علم اسلامي آنست كه فرد عالم به علم اسلامي مأموريتي شبيه به محتوايمأموريت پيامبران الهي يعني هدايت جامعه خواهد داشت.
و علم او نيز بعنوان «نور» تلقي خواهد گشت لذا در ادبيات اسلامي، كلمه عالم يا عنوانعالم به فردي كه با نور الهي هدايت شده است و اهل عمل به علم خود ميباشد و مهذّب گشتهاست و مأموريت الهي دارد، گفته ميشود ولي اگر آن فرد به ره آوردهاي علم اسلامي يا نور ياهدايتهاي آن عمل نكند، نه تنها عالم گفته نميشود بلكه وسيله نابودي خود و جامعه را فراهمخواهد آورد. در آن صورت «علم» او نه تنها هادي جامعه نخواهد بود بلكه مخالفت با او و ضايعكردن او از دستورات اسلام است. ولي در مقابل، اگر در برابر عالم عامل و مهذب، مخالفت كنيم،از ديدگاه اسلام، زمينه ساز سركشي و عناد ما در برابر حقايق و آگاهيها و آيات الهي خواهد شد.و موجب خواهد شد كه عليرغم آگاهي و دارا بودن آن اطلاعات، راه جهالت و ضلالت را در پيشبگيريم و بر گمراهي خود بيفزائيم. در آنصورت علم ما تبديل به جهل شده و ما از ديدگاه اسلامبعنوان جاهل شناخته ميشويم.
بنابراين هر علمي كه عمل نكردن به آن ضرري به ما نرساند، از ديدگاه اسلام بعنوان «علم»تلقي نميشود و هر علمي كه عمل كردن به آن لازمه آن نباشد، از ديدگاه اسلام بعنوان «علم»تلقي نميشود. و هر علمي كه مخالفت با آن ما را جاهل يعني معاند وسركش و عصيان گر و گمراهو كافر و لجباز در برابر حقايق نكند از ديدگاه اسلام «علم» نخواهد بود. زيرا ملازمه مخالفت باعلم اسلامي، معاند شدن، عصيان گر شدن و گمراه شدن و جاهل شدن است.
8ـ هدف علم در اسلام، آگاهي به قوانين و روشها و اصول و اهداف و برنامه هايي است كهدسترسي انسان و جامعه انساني را به جوار رحمت حق و زندگي سعادتمند و آرامش بخش وگوارا و موفق در عبور از هر گونه بحران و حيات معقول كه در اسلام از آن به «حيات طيبه» تعبير شده است، آسان ميسازد.
بنابراين تمامي علومي كه انسانها را از بهشت قرب و جوار رحمت حق خارج و يا دورميسازد و يا آنكه آرامش روح و جان انسانها را تأمين نميكند و يا انسانها را در عبور از بحرانهاراهنمايي و ياري نمينمايد، در يك كلمه انسانها را به حيات طيبه راهنمايي و واصل نمينمايد،از ديدگاه اسلام بعنوان «علم» شناخته نميشود.
با عنايت به علائم و نشانهها و ويژگيهاي «علم» از ديدگاه اسلام، تمامي علوم ودستاوردهاي بشري به شرط آنكه در راستاي شروط و ويژگيهاي فوق قرار گيرند، ميتواند بعنوانعلم يا مقدمه آن تلقي شود و در عين حال همان علوم و دستاوردها اگر به هر نحو مانع از تحققويژگيها و شروط فوق باشند، از ديدگاه اسلام از مقوله «علم» خارج ميباشند.
به ديگر سخن تمامي علوم آنگاه كه در اختيار و در راستاي بايدها و نبايدهاي عقل ارزشيقرار گيرند، به آنها عنوان «علم» يا مقدمه «علم» داده ميشود.
علوم مذكور در چنين حالتي همچون ذرات آهن هستند كه در راستاي طيف و جاذبهمغناطيس قرار گرفته باشند. لذا اولا مانند طيف مغناطيسي ذرات آهن در گرد قطب مغناطيسيآهن ربا، صورت جمعي جديد و خاصي از خود ميسازند كه در غير اين حالت داراي چنينصورت جمعي نبودهاند. و صورت جمعي جديد خواص جديد و ثمرات و نتايج جديدي به بارميآورد كه در غير اين حالت، وجود نداشته است.
هر ذره از علوم علاوه بر صورت جمعي جديد هنگامي كه در حوزه جاذبه عقل ارزشي وارزشهاي معنوي قرار ميگيرند، همانند ذرّات آهن كه در حوزه جاذبه مغناطيس قرار ميگيرند،ماهييت جديدي پيدا ميكنند كه در غير اين حالت داراي آن نبودهاند. و اين ماهيّت جديد به نوبهخود داراي تأثيرات و ثمرات و نتايجي ميباشد كه قبلا وجود نداشته است.
اين دو دليل ميتواند اين نكته را روشن نمايد كه هر علمي آنگاه كه در راستاي شرايط وويژگيهاي تعريف شده براي «علم» از ديدگاه تربيتي اسلام قرار گيرد، ماهيت متفاوت و خواصمتفاوت و كاربرد متفاوت و نتايج متفاوت از گذشته خود خواهد يافت.
با عنايت به توضيحاتي كه تاكنون از ديدگاه اسلام درباره ماهيت و حقيقت «علم» ارائه شد،ميتوان نتايج زير را بدست آورد.
اولا اگر چه تمامي علوم و دستاوردهاي تجربي و ذهني بشر ذاتا ميتوانند در مجموعهمفهوم «علم» از ديدگاه تربيتي اسلام قرار گيرند ولي چون در مسير و در راستا و در اختيار بايدها ونبايدهاي معنوي و عقل ارزشي قرار نگرفته يا به وسيله عقل ارزشي شكل نگرفته و پديدنيامدهاند، داراي ويژگيهاي ذكر شده در تعريف «علم» از ديدگاه اسلام نميباشند و بهمين دليلبعنوان علم تلقي نميشوند.
ثانيا ميتوان تمام علوم و دستاوردهاي موجود بشري را در اختيار عقل ارزشي و يا آسمانيقرار داد و آنها را در راستاي بايدها و نبايدهاي ارزشي و معنوي اسلام بازسازي نمود. تا بتوانندويژگيهاي تعريف شده براي «علم» را دارا شوند. و به اصطلاح تربيتي اسلام تبديل به «نور» شوند.
تدبر در آيات كريمه قرآن و روايات رسول خدا و اهل بيت مطهرش صلوات اللّه عليهماجمعين درباره حقيقت و ماهيت علم از ديدگاه اسلام، تعريف «علم» را براي ما روشنترميسازد.
ويژگيهاي علم
حضرت اميرالمومنين عليه السلام نشانه هايي را درباره علم سراغ ميدهند كه ميتواند مارا در تعريف علم ياري و هدايت نمايد. كان اميرالمومنين عليه السلام يقول يا طالب العلم انللعلم ذو فضائل كثيره.
يعني اي كسي كه به دنبال علم (حقيقي) هستي (و ميخواهي از نشانههايش آنرا بشناسي)همانا علم از ديدگاه اسلام داراي امتيازات و نشانهها و برتريهاي بسيار است (كه موجب شناساييآن ميشود) و سپس آن امتيازات را اين گونه حضرت بر ميشمارند:
كان اميرالمومنين يقول يا طالب العلم ان للعلم ذو فضائل كثيره.
1ـ فَرأسُهُ التَّواضُع 2ـ وَعَيْنُهُ البَراءَةُ مِنَ الْحَسَدِ 3ـ واُذُنُهُ الْفَهْم 4ـ وَلِسانُهُ الصِّدْقُ 5ـ وَحِفْظُهُالفَحْصُ 6ـ وقَلْبُهُ حُسْنُ النِّيَةِ 7ـ و عَقْلُهُ مَعْرِفَةُ الاشْياءِ وَالامورِ 8ـ ويَدُهُ الرَحْمَة 9ـ و رِجْلُهُ زِي'ارَةُالعُلَم'اءِ 10ـ وَ هِمَّتُهُ السَّلامَة 11ـ وَ حِكْمَتُهُ الْوَرَعُ 12ـ وَ مُسْتَقُّرهُ النَّج'اةُ 13ـ وَ ق'ائِدهُ الْع'افِيَة 14ـ وَمَرْكَبُهُ الْوَفاءُ 15ـ وَ سِلا'حُهُ لينُ الْكلِمَةُ 16ـ وسَيفُهُ الرِّض'ا 17ـ وَقَوسُهُ الْمُد'ار'اةُ 18ـ وَجَيْشُهُ مُح'اوَرَةُالْعُلَم'اءِ 19ـ وَ م'الُهُ الادَبُ 20ـ وَذَخيرَتُهُ اِجْتِنابُ الذُّنُوبِ 21ـ وَز'ادُهُ الْمَعْرُوفُ 22ـ وَم'اُءُه الْمُو'ادَعَةُ23ـ وَدَليلُهُ الْهُدي' 24ـ وَ رَفيقُهُ مَحَبَّةُ الْاَخْي'ارِ
اصول كافي- كتاب فضل العلم باب النوادر حديث
حضرت اميرالمومنين در اين بيان نوراني ويژگيها و امتيازات و برتريها و مشخصات ونشانهها و تعريف «علم» را از ديدگاه اسلام بيان ميفرمايند. تا مفهوم و تعريف علم از ديدگاه وحيو تفاوت آن با ساير ديدگاهها مشخص و معين گردد. لذا ميفرمايند:
1ـ سر و يا رأس علم، تواضع است.
يعني علم با تواضع بدست ميآيد و نهايتا نيز به تواضع ميانجامد.
2ـ چشم علم، پرهيز و دوري از حسد است
يعني هر گونه حسادت چه در مرحله كسب علم و چه در مرحله عمل به علم و چه درمرحله ارائه علم موجب كوري و عدم هدايت و روشنگري آن خواهد شد و براي انسانها به منزله«نور» و «شهود» نخواهد بود و يقين آور آنچنانكه همانند شهود و ديدن باشد، نخواهد شد. لذاعالمي كه مبتلا به حسد باشد از ديدگاه اسلام كور است. و دانش او براي او فايدهاي در هدايت اوندارد.
3ـ گوش علم، فهم است
يعني مطالب علمي بايد در جان مخاطب هضم شود و در قلب او بنشيند و عميقا آنراادراك نمايد و از هر گونه ابهام و شك و ترديد و نقص و ضعف به دور باشد. تا يقين آور شود. وروح او را نوراني و ضمير او را روشن نمايد.
4ـ زبان علم، صداقت است
يعني هر گونه نادرستي، هر گونه گزارههاي غلط و منحرف، هر گونه پيش فرضهاي دروغ وبي مبناء، هر گونه فريب در طراحي يا در كاربرد يا در آموزش يا در تعلم، موجب گنگي و گمراهيعلم خواهد شد.
گويا حضرت ميفرمايند علمي كه آلوده به اغراض نفساني و انحراف و شهوات و اميال وهواها و اوهام و فريب و ريا و سياست بازي و توطئه و گمراهي باشد، علم نيست. بلكه موجوديلال و گنگ است كه ناتوان از بيان شرايط و مقاصد و نتايج خود ميباشد.
5ـ حافظه علم، تحقيق و تفحص است
يعني بايگاني و آرشيو و يا فايل علم تنها در صورت تحقيق و تفحص و پژوهش و آزمايش،گسترش مييابد، توانا ميشود، در برابر نيازها و سوالات و ابهامات پاسخگو ميگردد، گوياحضرت ميفرمايند كه علمي كه با تفحص و تحقيق و پژوهش و بحث قابل گسترش نباشد، شبيهبه انساني ميشود كه داراي حافظه نيست و ناتوان از استفاده و تحليل دادهها و ارائه نتايج است.
از طرفي ديگر براي حفظ و دوام علم بايد به تحقيق و تفحص رو آورد. در غير اين صورت از بينخواهد رفت.
6ـ قلب علم، حسن نيت است.
يعني خوش بيني، و پاكي انديشه علمي از هر گونه مقاصد آلوده و به دور از هرگونه ياس ونااميدي و تعصب بيجا و خودخواهي و خودمحوري، اساس و محور «علم» است. و هر گونه سوءنيست و مقاصد شوم و منحرف موجب خواهد گشت كه علم شبيه به انسان بدون قلب يعنيمانند حيوان شود. (منظور از قلب عضو ماهيچهاي نيست بلكه لطيفهاي است ملكوتي كه درمركزيت روح قرار دارد و حكومت بر جسم را عهدهدار است و از امتيازات خاص انسان ميباشدكه او را از حيوانات ممتاز مينمايد)
7ـ عقل علم، معرفت و آگاهي و شناخت (حقيقي) اشياء و اموراست.
يعني آگاهي و شناخت حقيقي و صحيح و دقيق اشياء و امور تنها منبع و تنها وسيله برايبررسي و تحقيق و كسب نتايج براي «علم» است. گويا حضرت ميفرمايند علمي كه براساساوهام و خيالات و شك و ترديد و ظن و گمان و احتمال و تخيل درباره موضوع تحقيق شكلبگيرد «علم» نيست. زيرا نتايج تحقيق بايد بسيار روشن باشد و از تعاريف بسيار بسيار دقيق بايدبرخوردار گردد تا «علم» بتواند از دست آوردهاي خود درباره نتايج تحقيق مطمئن گردد. وهمچون عقل از آن استفاده نمايد. در غير اين صورت هر گونه صدور حكم توسط علم دربارهاموري كه موضوع تحقيق قرار ميدهد يقيني نيست و شامل مفهوم علم نخواهد شد و به عقلعلم اضافه نخواهد شد.
بنابراين «علم» بي عقل يعني علم بدون شناخت دقيق و صحيح و حقيقي از امور و اشياء.بديهي است كه چنين دانشي از ديدگاه اسلام علم نيست و نميتواند براي انسان و جامعه بشريدر حكم «نور» و يا «شهود» و يا «هادي» و راهنما باشد.
8ـ دست علم، رحمت است
يعني هر گونه علمي بايد با رحم و مرحمت و رحمت و ترحم و مهر و عطوفت شروع شودو با آن ادامه يابد و سرانجام نيز به آن منتهي شود. و هر علمي كه به دور از رحمت و ترحم و مهر وعطوفت آغاز شود يا ادامه يابد يا منتهي گردد علم ناقص است و حيات انساني و يا جامعه بشريرا به بي رحمي يا بي تفاوتي مبتلا خواهد ساخت. چنين علمي از ديدگاه اسلام شبيه به انسانياست كه بدليل نداشتن دست از دسترسي و استفاده و تجربه اشياء و امور ناتوان ميباشد.
9ـ پاي علم، ديدار علماء است
يعني همفكري با علماء (با تعريف اسلامي از عالم) و شركت در محافل علمي ايشان ونشستهاي علمي ايشان و كنفرانسهاي علمي ايشان و رفتارهاي علمي ايشان و سيره عملي ايشان،ابزار ورود علم به آسمانها و مراتب ديگر از جهان «علم» است و علمي كه داراي چنين پايينباشد، محصور و محدود و اسير و فلج و زمين گير خواهد شد و بديهي است كه «علم» محدود وزمين گير و محصور از دستيابي به اسرار و عوالم و مراتب ديگر علمي ناتوان و ناقص است و ازهدايت جوامع بشري عاجز ميباشد.
10ـ همت علم، سلامت است
يعني حركت و انگيزش «علم» و تداوم و استقامت و پيگيري «علم» و صورت بندي علمدر قلب و روح نامتعادل يا مضطرب و آشفته يا بيمار بسيار مشكل است. و «علم» در چنين حالتيبه انساني شبيه است كه انگيزه و همت و اراده براي حركت ندارد. بديهي است كه چنين انساني بههيچ مقصد و هدف سازنده و بالندهاي دست نخواهد يافت.
سلامت در اين عبارت شريف معاني بسيار دارد كه به اعتدال روح و جسم و آرامش روح وجسم ترجمه شد. اما از ديگر معاني سلامت، تسليم و آمادگي جسمي و روحي براي پذيرشاست. عالمي كه از چنين سلامت و تسليم و آمادگي براي پذيرش برخوردار نباشد، چگونه ممكناست مشكلات علمي را برطرف نمايد يا در راه دسترسي به معارف و يا محافظت از آنها يا تفكر وتدبر در آنها يا در توسعه آنها، انواع مشقات را تحمل نمايد.
گويا حضرت اميرالمومنين عليه السلام ميفرمايد: علمي كه در قلب و روح بيمار ومضطرب و نامتعادل و آشفته و مبتلا به هرج و مرج رواني شكل بگيرد، از ديدگاه اسلام «علم»نيست.
11ـ حكمت علم، پارسايي است
يعني مراقبت و محافظت از ارزشها و پرهيز از تمام منهيات و ضد ارزشها مراقبت از آلودهشدن به هر چه كه موجب خاموش شدن نور علم ميگردد از واجبات و لوازم «علم» است. يعني«علم» از ديدگاه اسلام آنست كه با پارسايي و پرهيز و مراقبت از آلودگيها شروع شود و با آن ادامهيابد و نهايتا به آن منتهي گردد.
زيرا از ديدگاه اسلام «علم» از دستاوردهاي بسيار دقيق بشري نيز حساستر است. و با هرگونه آلودگي آسيب ميبيند. مثلا همانگونه كه در تحقيقات ميكروبي و ميكروسكوپي و نانومتريو ژنتيك وجود هر گونه آلودگي اساس تمام تحقيقات را دچار هرج و مرج خواهد نمود، نتايج وثمرات «علم» كه در اسلام از آن به «حكمت» تعبير شده است، نيز در اثر هر گونه آلودگي از بينخواهد رفت يا دچار لطمه و آسيب جدي خواهد شد.
بنابراين مساله مراقبت و پارسايي در نظريه تربيتي اسلام مفهومي انتزاعي يا برنامهايصوفي مأبانه كه مخصوص راهبان ديرنشين و يا عابدان غارنشين است نميباشد بلكه مسالهايبسيار علمي و دقيق است كه عدم برنامه ريزي براي رعايت و مراقبت و پرهيز، امكان ورود هرگونه ويروس به نرم افزارها و برنامهها و نيز به ثمرات و توليد علم و نتايج علمي كه «حكمت»نام گرفته است را فراهم مينمايد.
از ديگر معاني اين بيان نوراني حضرت آنست كه مراقبت و پارسايي موجب بارور شدن وشكوفا شدن علم خواهد گشت كه شكوفهها و ميوههاي آن حكمت است. و حكمت نيز به نوبهخود موجب پارسايي در وجود عالم خواهد شد. پس هر علمي كه به حكمت نرسد، علم نيستو هر علمي كه با پارسايي و مراقبت آغاز و همراه نباشد علم نيست و هر علمي كه به پارسايي ومراقبت منتهي نشود علم نيست و هر حكمتي كه ثمره علم و پارسايي و مراقبت نباشد، حكمتنيست و هر پارسايي كه از علم و حكمت نشأت نگرفته باشد، و با آن دو همراه نباشد،پارسايينيست.
12ـ قرارگاه علم، پيروزي و نجات است.
يعني از نشانهها و امتيازات و برتريهاي «علم» (با تعريف اسلامي آن) اينست كه هر كجاباشد، پيروزي و نجات و عبور از بحرانها و غلبه بر مشكلات نيز متجلي ميگردد.
گويا حضرت اميرالمومنين عليه السلام ميفرمايد تفاوت «علم» اسلامي با علم غيراسلاميآنست كه نجات جوامع بشري از بحرانها، افسردگيها، ظلمها، تجاوزها، بي كسي و تنهاييها،تفرقه و تشتتها، فريبها و نيرنگها، قتلها و غارتها، توطئهها و ناامنيها، جنگهاي جهاني وجنگهاي داخلي، بهره كشيها، و برده كشيها نجات همه و همه بدست «علم» است و هر علميكه به چنين نتايجي منتهي نشود از ديدگاه اسلام «علم» نيست.
هر علمي كه نجات بشريت را در پي نداشته باشد، علم نيست. علمي كه نتواند بشريت را از بنبستهاي فكري، اخلاقي، سياسي، اجتماعي، خانوادگي نجات دهد، از ديدگاه اسلام علم نيست.
13ـ راهبر و راهنماي علم، عافيت است.
عافيت معاني متعددي دارد. راغب اصفهاني در المفردات و مرحوم علامه طباطبايي درتفسير الميزان در اين باره فرمودهاند كه عافيت به معناي قصد كردن، قصد كردن براي آنكه چيزيرا گرفتن، قصد زياد شدن كردن، بخشوده شدن از گناه، محو اثرات منفي، رعايت اعتدال درانفاق، قصد ازاله گناه كردن، ناديده گرفتن، كثرت در اموال، تبديل گرفتاريها به فراواني و راحتي.
عافيت در اسلام با تعاريف زير تعريف شده است: گواراترين نعمتها، زيباترين لباس،بالاترين موضوع دعا و درخواست از حقتعالي بعد از يقين، زيباترين و گراميترين نعمتها،گرانبهاترين بخششها، از جمله شريفترين لباسها، وسيله درك لذتهاي حيات، ياري و همراهيتوفيق كه بالاترين عافيت است، حسنه، محبوبترين درخواست نزد حقتعالي از طرف بندگان، بهسلامت از گرفتاريها عبور دادن، و نيز به معناي وصول به مقامات بهشتي است
نكتهاي كه از مجموع معاني عافيت بدست ميآيد، آنست كه عافيت به مفهوم سلامتمطلق و بدون خطر نيست.
بلكه به سلامت عبور كردن از خطرات است. بلا نديدن نيست بلكه به سلامت گذشتن از ميانبلاهاست.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اين بيان نوراني ميفرمايد كه رشد كردن، زياد شدن،كثرت در نعمتها، بخشوده شدن از گناهان، به سلامت گذشتن از خطرات و بلاها، عبور از بحرانها،محو اثرات مخرب و منفي، ايجاد اعتدال، جلب عنايت و عفو الهي، تبديل گرفتاريها به فراواني وراحتي، زندگي گوارا، گراميترين نعمتها، شريفترين لباسها و آبروها، وسايل و ابزار درك لذتهايحيات، جلب ياري و همياري، توفيقات الهي، جلب حسنات، وصول به مقامات بهشتي، همه وهمه در قالب عافيت از اهداف «علم» در اسلام است.
بنابراين هر علمي كه اهداف فوق مورد توجه آن نباشد، از ديدگاه اسلام «علم» نيست. هرعلمي كه عنايات حقتعالي را جلب نكند علم نيست. هر علمي كه اثرات مخرب و منفي گناهان وخطاها و حوادث را محو نكند علم نيست. هر علمي كه وسيله درك لذتهاي حيات نباشد، علمنيست. هر علمي كه شريفترين لباسهاي اجتماعي و خانوادگي و فردي يعني آبرو و عزت را فراهمنكند علم نيست.
14ـ مركب علم، وفاداري است
حضرت اميرالمومنين عليه السلام ميفرمايند پايبندي به ارزشها و وفاداري در برابر حقايقو عدم كتمان آنها و وفاداري به عقل براي علم به منزله مركب سواري براي انسان ميباشد.همچنان كه انسان بدون مركب و وسيله حمل و نقل براي عبور از وسعت عظيم صحراها وسرزمينها و شهرها و كشورها ناتوان خواهد ماند و يا بدون وسيله حمل و نقل براي عبور ازاقيانوسها و درياها عاجز خواهد بود و يا بدون وسيله حمل و نقل در برابر فضا و آسمان بي كران ونامتناهي، موجودي حيران و حيرت زده خواهد شد، «علم» نيز براي تسخير جهان هستي وآسمانهاي معارف و اسرار هستي بدون تعهد و پاي بندي به ارزشها و بدون وفاداري در برابرحقايق عاجز خواهد ماند و يا باكتمان حقايق يا بدون وفاداري به عقل ارزشي همچون انسانيحيرت زده و ناتوان در برابر فضاهاي گسترده و نامتناهي معرفت ميباشد كه توان عبور از آنها وحتي ورود به آنها را ندارد.
بنابراين هر علمي كه به اصول انساني و ارزشها پايبند و وفادار نباشد، بيمركب خواهد شدو عاجز از عبور و ورود به معارف خواهد بود.
هر علمي كه وفادار به حركت و سلوك عقل ارزشي نباشد، علم بي مركب و ناتوان از سفربه آسمانهاي اسرار است. هر علمي كه متعهد به دفاع از حقيقت نباشد، علم بي حركت وسرگردان در ميان اقيانوس ابهامات است.
هر علمي كه حقيقت و حقايق را پنهان نمايد، علم بي مركب و حيرت زده در برابر فضاهايلايتناهي است.
هر علمي كه به تعهدات پاي بند نباشد، علم بي مركب است كه به هيچ يك از سرزمينهايمعارف و اسرار دسترسي ندارد.
هر علمي كه آغشته و آلوده به هر گونه بي وفايي در برابر هدايت و صلاح بشريت باشد،علم بي مركب در برابر شئون هستي و حيات است.
15ـ سلاح علم، نرم زباني است.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اين بيان نوراني ميفرمايند كه ابزار و سلاح علم بههنگام رويارويي و تسخير دلها و جلب فهمها و جذب دركها و برانگيختن شوقها و علاقهها و بههنگام پيروزي بر ابهامات و نادانيها و انتقال معارف، زبان نرم و اخلاق مهربان و بيان آرام ودلنشين است. در غير اين صورت در هنگامه رويارويي با ابهامات مخاطبين و تمايلات مخالفآنان، علم بدون نرم زباني و بيان دلنشين، مانند سربازي است كه بدون سلاح وارد عرصه جنگشده است.
بنابراين هر گونه علمي كه خشونت را به جاي منطق آرامش بخش پيشنهاد كند و يا انتخابنمايد، علم بي سلاح در برابر ناآگاهيهاست. هر علمي كه سرزنش يا شماتت و يا تحقير و يا ترورشخصيت را در برابر مخالف انتخاب نمايد، علم بي سلاح در برابر مخالف است. هر گونه علميكه زبان خشن و سخت را انتخاب نمايد، علم بي سلاح در برابر دلهاي ناآگاه است.
16ـ شمشير علم، رضا و خوش دلي است.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اين بيان نوراني ميفرمايند از ويژگيها و امتيازات«علم» آنست كه رضا و خوشنودي و رضايت و خوش دلي را در فتوحات خود بكار ميبرد. گوياحضرت اميرالمومنين عليه السلام ميفرمايند كه افراد و جامعهاي كه به «علم» دست يابند،رضايت و شادكامي و خوشدلي را به دست خواهند آورد و هر علمي كه رضايت و خوشدلي را بهارمغان نياورد، علمي است كه هيچ گونه توان قاطعيت در شكستن بحرانها و نارضاييها واعتراضات ندارد.
17ـ كمان (تير و كمان) علم، مدارا است.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اين بيان نوراني با تمثيل كمان در اين فراز پس ازتمثيل شمشير در فراز قبلي به اين نكته اشاره فرمودهاند كه وصول پارهاي از اهداف علمي،نزديك و در دسترس ميباشد و مشكلات آن نيز در كوتاه مدت قابل برطرف شدن است. پس بايدبا شمشير علم يعني رضا و خوشدلي به آن اهداف واصل شد.
اما وصول علم به پارهاي از اهداف، به زمان نياز دارد و بايد به وسيله مدارا به آن اهدافبرسد و همچون تير و كمان كه براي رويارويي يا اهداف و مشكلات دورتر بكار ميرود برايوصول علم به اهداف دراز مدت نيز از ابزار مدارا بايد استفاده كرد.
يعني رضايتمندي و خوشدلي براي وصول به اهداف نزديك علمي و مدارا براي وصول بهاهداف دور علمي بكار ميرود.
اين نكته نيز قابل عنايت است كه براي وصول به عمق مفاهيم اين روايت، درباره دوموضوع بايد كار تحقيقي وسيعي انجام گيرد. موضوع اول، تمثيلاتي است كه حضرت برايامتيازات علم بكار بردهاند. نكات بسياري در اين تمثيلات نهفته است كه بايد ويژگيهاي موردتمثيل را با تحقيقات لازم بدست آورد تا با شناسايي آن ويژگيها به امتيازات و برتريهاي نهفته در«علم» را با مقايسه آن ويژگيها در تمثيل، بتوان پي برد.
حضرت در اين روايت بيست و چهار تمثيل آوردهاند كه درباره وجود و مفاهيم لغوي آنتمثيلها و همچنين درباره نفس و ماهيت آن تمثيلها تحقيقات مورد نياز را بايد انجام داد. مثلراس، عين، اذن، لسان، حفظ، عقل، يد، رجل، همت، مستقر، قائد، مركب، سلاح، سيف، قوس،جيش، مال، ذخيره، زاد، ماء، دليل و رفيق.
مثلا بايد از يك طرف درباره كلمه راس و انواع راس و كاربرد راس در موضوعات و مفاهيممختلف بررسي كرد و از طرف ديگر درباره راس، آنگاه كه به مفهوم سر انسان به كار ميرود وخواص، ويژگيهاي سر انسان و نقش آن در اداره حيات انسان بررسي و تحقيق نمود.
موضوع دوم، لزوم تحقيق درباره نفس، آن امتيازات و برتري هايي است كه حضرت برايعلم بيان فرمودهاند. مثل تواضع، برائت از حسد، فهم، صدق، فحص، حسن النيه، معرفة الاشياءو الامور، الرحمة، زيارة العلماء، سلامة، الورع، النجاة، العافية، الوفاء، لين الحكمة، الرضا،المداراة، محاورة العلماء، الادب، اجتناب الذنوب، المعروف، الموادعة، هدي، محبة الاخيار.
در موضوع دوم نيز از يك طرف درباره ويژگيهاي هر كلمه مثل صدق، معروف، تواضع،برائت از حسد و امثال آن بايد تحقيق نمود. تا مفاهيم هر يك از كلمات مذكور كاملا روشن گردد وثانيا درباره نقش هر يك از آن كلمات در برتري بخشي به «علم» و تأثير و تأثّر هر يك از آنها دررابطه با علم بايد تحقيق شود.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اين فراز ميفرمايد آن علمي كه مجهز به «مدارا»نباشد، به منزله انسان رزمندهاي است كه تير و كمان ندارد تا با دشمني كه از دور ضربه ميزندمقابله نمايد.
اما معني ديگري كه حضرت در اين بيان نوراني به آن اشاره فرموده است آنست كهميفرمايد علمي كه مجهز به مدارا نيست مانند انساني است كه تير دارد اما كمان ندارد و يا مانندتيري است كه كمان ندارد. بديهي است كه تير بدون كمان كارايي خود را از دست ميدهد و تيربدون كمان قادر به فتح هيچ يك از اهداف تعيين شده نيست.
نقش مدارا و حوصله و صبوري و مقاومت و تداوم و پيگيري در حيات انساني و نيز درپژوهشها و تحقيقات و در مبارزه با مشكلات و در رويارويي با مسائل مختلف اجتماعي وخانوادگي و ملي و جهاني، آنچنان مهم و تعيين كننده است كه به قوس يا كمان براي تير تشبيهشده است. حضرت در اين بيان نوراني ميفرمايند «علم» در نظريه تربيتي اسلام به مدارا مجهزاست و هر علمي كه به مدارا مجهز نباشد «علم» نيست. زيرا «علم» در تعريف اسلامي آن، دارايچنين امتيازات و برتريها ميباشد.
18ـ سپاه و لشگر علم، محاوره با علما است
حضرت اميرالمومنين(ع) ميفرمايند همانگونه كه سپاه و لشكر براي پيروزي در برابردشمن لازم است، و همانگونه كه سپاه و لشكر براي برقراري نظم و امنيت و حفظ اموال و حدودو اجراي قانون لازم است، همانگونه كه سپاه و لشكر عامل عزت و شوكت و قدرت و استقامت وعزت و تداوم حكومت است، «علم» نيز به محاوره و مراوده، با علماء نياز دارد تا قدرت خود راگسترش دهد و تا در برابر جهل و باطل استقامت نمايد، تا در حفظ دستاوردهاي خويش تواناگردد.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام ميفرمايد: ارتباط دائم علمي با علما (با تعريف اسلاميآن) و تعاطي افكار و تضارب آراء، و تعاون در تحقيقات و تماس و انتقال دستاوردها و مباحثه ونقد و انتقاد و تشويق و تعليم و تعلم و درخواست نظرات و اعلام و اعلان نتايج تحقيقات به سايرعلما (با تعريف اسلامي آن) و حضور در صحنههاي عملي و علمي و تحقيقاتي، موجب تقويت،حفظ و ادامه و رشد و عزت «علم» خواهد گشت.
منظور حضرت در اين فراز نوراني از كلمه علما، دانشمندان و انديشمندان بي دين و بيتعهد و خارج از تعريف اسلام درباره علم و عالم نيست. بلكه «عالم» در نظريه تربيتي اسلام فردياست كه تمامي نشانهها و امتيازات و برتريهاي «علم» اسلامي در شخصيت او بارز و متجلي باشد.
19ـ ثروت علم، ادب است
قبل از آنكه به ترجمه اين فراز بپردازيم، لازم است درباره مفهوم «ادب» اندكي توضيح دادهشود «ادب» در لسان رسول خدا و اهل البيت مطهرش عليهم السلام بمعني تربيت اسلامي است.اساسا كلمه تربيت در زمان خلفاي بني اميه و سپس بني عباس بجاي ادب بكار گرفته شد. و آنچهكه اكنون تحت عنوان تربيت اسلامي مطرح ميشود، در صدر اسلام با واژه ادب مطرح ميشد.بهمين دليل در هيچ يك از روايات منقول از رسول خدا و اهل بيت مطهر آن حضرت، كلمه تربيتبا مفهوم فعلي آن استفاده نشده است.
مثلا حضرت مولي اميرالمومنين عليه السلام در نامهاي خطاب به فرزند بزرگوارشحضرت امام حسن مجتبي عليهماالسلام ميفرمايد: «وَ ب'ادَرْتُكَ بِالْاَدَبِ قَبْلَ اَنْ يَقْسُو قَلبُكَ وَيَشْتَغِلَ لُبُّكَ» يعني تو را تربيت اسلامي نمودم قبل از آنكه قلبت گرفتار سختيها و قساوتها وسنگدليهاي زندگي شود و قبل از آنكه آمادگي براي دريافت آداب عادات حسنه را از دستبدهد.
و نيز قبل از آنكه عقل تو به شئون مختلف زندگي مشغول گشته و آمادگي براي فهم و دركو پذيرش معارف تربيتي اسلام را از دست بدهد. (نهج البلاغه)
در اين بيان نوراني منظور حضرت از كلمه «ادب» همان تربيت اسلامي است
اشاره كوتاه فوق از آن نظر ارائه شده است تا مفهوم «ادب» كمي روشنتر گردد.
بنابراين حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اين فراز از بيان نوراني خويش ميفرمايند،قدرت و توانايي علم به وسيله تربيت اسلامي و در بستر اسلامي امكانپذير است. و نيزميفرمايند كه «علم» موجب تربيت اسلامي و رشد و توسعه تربيت اسلامي خواهد گشت. بنابراين گويا ميفرمايند كه علمي كه تربيت اسلامي را در جامعه فراهم نياورد و عالمي كهداراي تربيت اسلامي نباشد، از نشانهها و علائم «علم» در نظريه تربيتي اسلام تهي ميباشد.
20ـ ذخيره علم، پرهيز و كنارهگيري از گناهان است
در اين فراز شريف كلمه «ذخيره» و «اجتناب» مطرح شده است؛ (ذخيرتُه اِجْتن'ابُ الذُنُوبِ)كه بررسي مفاهيم اين دو واژه در روشن كردن ترجمه اين فراز شريف نقش مهمي دارد.
بصورت خلاصه و فشرده، ذخيره به معني گنجينه، سرمايه، پس انداز، بايگاني، آرشيو،منبع و انبار ميباشد. و كلمه اجتناب بمعني فاصله گرفتن، پرهيز، نزديك نشدن، حريم گرفتنميباشد.
حضرت اميرالمومنين عليه السلام ذخاير علمي را از نظر اسلام و قرآن، محتوي و معارفخاصي ميدانند كه ماده سمي و نابود كننده آن گناهان است. و تنها راه حفظ ذخائر علمي اسلام،پرهيز و فاصله گرفتن و نزديك نشدن به گناهان است.
اين نكته بيان كننده آن است كه از ديدگاه اسلام، علم و ذخائر علمي، از مقوله محفوظات ومعلومات يا دستاوردهاي پژوهشي و ذهني يا تجربي معمول و متعارف در مراكز دانشگاهي و ياحوزوي نيست. زيرا اين مقولات با گناهان از بين نميرود. اما حضرت ميفرمايد «علم» و ذخائر«علمي» با تعريف اسلامي آن نه تنها با پرهيز و كنارهگيري از گناهان حفظ ميشود، بلكه نفس پرهيزو كنارهگيري از ذنوب، مهمترين ذخيره و پشتوانه و گنجينهاي است كه «علم» ميتواند در شرايطمختلف از آن استفاده نمايد.
21ـ توشه علم، امور پسنديده و كردار شايسته است
حضرت دراين فراز شريف ميفرمايند: (وَزادُهُ المَعْروُفُ)
در اين فراز شريف از بيان نوراني حضرت اميرالمومنين دو واژه وجود دارد كه تدبر در آندو، ما را به مفهوم اين فراز آشنا مينمايد. يكي «زاد» و ديگري «معروف» است (وَ زادُهُ المَعْرُوُف)
زاد، به معني توشهاي است كه مسافر براي رفع نيازهاي خود در طول مسافرت بهمراهميبرد. بديهي است كه محتواي ره توشه و ميزان و كيفيت و كميت آن متناسب با نوع سفر وشرايط مسافر ميباشد.
حضرت ميفرمايد سفر «علم» به سوي حقايق و كشف و تبيين و دفاع و حفظ و تحليل وتدوين آن حقايق، سفري است كه تنها با ره توشه «معروف» ميتواند در طول سفر، نيازمنديهايخود را برطرف نمايد و در طول سفر، گرفتار و درمانده نشود.
معروف چيست؟ معروف تمامي اموري است كه با حقايق سنخيت داشته باشد، تماميامور و نيز تمامي رفتارهايي است كه از منظر وحي و ملكوت پسنديده باشد. معروف تمامي امورو رفتارهاي شايستهاي است كه حق تعالي آن را تاييد بفرمايد و از نظر اسلام و قرآن امري شناختهشده و تعريف شده و تاييد شده باشد.
و علم بدون «معروف»، دست خالي خواهد بود. و اين تهيدستي مانع از هر گونه حركت«علم» به سوي عوالم اسرار و معارف هستي ميباشد. گويا حضرت ميفرمايند: علمي كه بامعروف سنخيت نداشته باشد و به معروف منتهي نشود و با معروف همراه نباشد، از ديدگاهتربيتي اسلام، علم نيست بلكه دانش و تخصص است.
22ـ آب آشاميدني علم سازگاري است.
حضرت اميرالمومنين(ع) در اين فراز شريف ميفرمايند كه سازگاري براي علم، همچونآب براي انسان زنده است.
نقش سازگاري در حيات «علم» و رشد «علم» و حركت «علم» آن اندازه مهم است كهحضرت آن را به منزله آب براي انسان تشبيه فرمودهاند. اين بدان معني است كه «علم» اسلاميداراي چنين ويژگي مهم و برجسته است. و هر گونه علمي كه داراي چنين امتيازي نباشد يعنينتواند انسان را به سازگاري مجهز نمايد، علم نيست. يا حداقل ميتوان گفت چنين علمي هرلحظه در خطر تشنگي و مرگ است.
23ـ راهنماي علم، هدايت است.
حضرت در اين فراز شريف ميفرمايند: (َدَليلُهُ الْهُدي')
دليل يعني فرد آشنا به راه و آشنا به خطرات و مشكلات راه و آشنا با پستي و بلنديها و پيچو خمها، دو راهيها و آشنا با علائم ثابت و متغير راه كه مسافر به وسيله او ميتواند بدون زحمتو بدون گمراه شدن و بدون خوف و خطر از سالمترين و نزديكترين مسير عبور كرده، به مقصدنزديك شود. (و دليله الهدي)
هدي و هدايت يعني علائم و مسير و راه و برنامه و منطق شناخته شدهاي كه انسان را بهمقصد ميرساند.
ميفرمايد «علم» از ديدگاه اسلام آن دسته از آگاهيها و علوم و معارف است كه با هدايت بهسوي حقايق شروع شود و با هدايت به سوي حقايق همراه باشد و با هدايت به سوي حقايق ختمشود.
منظور از حقيقت و حقايق، آن نشانهها و علائم و قوانين و برنامههايي است كه انسان را باحركت هستي به سوي حقيقت مطلق و نور مطلق يعني رضايت حق تعالي و تقرب به ساحتمقدس حقتعالي، هماهنگ و همراه و هم جهت مينمايد.
بنابراين از مفهوم اين فراز شريف ميتوان چنين فهميد كه حضرت اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد در نظريه تربيتي اسلام، هر علمي كه با هدايت شروع نشود و يا با هدايت همراهنباشد و يا به هدايت ختم نگردد «علم نيست» و يا دانش گمراه است كه به گمراهي انسان نيزمنتهي ميگردد.
اين نشانه و اين امتياز و اين برتري در تعريف اسلام از «علم» از مهمترين معيارها وشاخصهايي است كه ميتوان «علم» با تعريف اسلامي را از غير اسلامي شناخت.
24ـ يار علم، دوست داشتن انسانهاي والاست.
حضرت در اين فراز شريف ميفرمايند: (وَ رَفيقُهُ مَحَبَّةُ الْاَخيارْ)
حضرت اميرالمومنين(ع) در اين فراز شريف از سه واژه «رفيق» و «مَحَبّة» و «اَخْي'ار» استفادهفرمودهاند. رفيق يعني همراه، يار و همدم، يار و هم صحبت، يار و همفكر، يار و همكار، يار وهمنشين، يار و غمخوار است.
محبت از حب است، و اين حب از جنس عطوفت است كه به دليل انتخاب كلمه «اخيار»ريشه در معرفت دارد تفاوت احساس و عطوفت در آن است كه احساس ريشه غريزي و جسميدارد ولي عطوفت ريشه معرفتي و شناختي دارد يعني اين گونه محبت، دليل معرفتي و علميدارد نه دليل ژنتيك و نژادي و خانوادگي و احساسي.
كلمه اخيار، بمعني ياران گزينش شده، ياراني كه برطبق نظر خاصي انتخاب شدهاند،ياراني كه انتخاب آنان بر اساس خير و برتريها و شايستگيها با معيارهاي الهي بوده است.
اخيار در ادبيات تربيتي اسلام به معني انسانهاي بسيار والا و شريف در نزد حق تعالي كه ازآنها به عنوان اولياء الله نيز ياد ميشود. يعني انسانهايي كه حق تعالي آنان را براساس دارا بودنبرتريها و شايستگيهاي ارزشي براي دوستي با خود انتخاب فرموده است.
با عنايت به توضيحات فوق گويا حضرت اميرالمومنين عليه السلام ميفرمايد: «علم» درتعريف اسلام بدون رفاقت و محبت با اخيار تنها ميماند، بي كس ميشود. بي يار و ياور ميگردد وبي همزبان ميشود.
و از اين بيان نوراني حضرت ميتوان چنين فهميد كه علمي كه به محبت اخيار منتهي نشود«علم» نيست. علمي كه با محبت اخيار شروع نشود «علم» نيست. علمي كه با محبت اخيار همراهنباشد «علم نيست».
همانگونه كه ملاحظه ميشود در اين فرمايش نوراني حضرت اميرالمومنين عليه السلام،بيست و چهار نشانه و يا امتياز در برتري «علم» از ديدگاه اسلام بيان شده است. تا مفهوم علم ازديدگاه تربيتي اسلام از ساير مطالبي كه در عرف جوامع انساني به آن «علم» گفته ميشود، مجزا ومتفاوت و معين گردد و قابل تشخيص باشد.
با عنايت به يكايك امتيازات و نشانههاي مذكور، ملاحظه ميشود كه در هيچ يك از آنهاحتي اشارهاي به نوع معلومات و رشته علمي نشده است. كه مثلا فقه است يا عرفان فلسفه استيا طب، رياضيات است يا اخلاق، تفسير قرآن است يا علم توحيد. اين نكته در جمع بندي ازنشانههاي مذكور به دست ميآيد كه رشته علمي خاصي در تعريف «علم» مورد نظر اسلام نيستبلكه توجه اسلام به بسترها و فضاي تعليم و تعلم و فضاي علمي و مباني و فلسفه «علم» و نحوهنگاه به علم، اهداف و مقاصد علم، ثمرات و نتايج علم، انگيزههاي اوليه براي كسب علم،انگيزههاي تداوم تعليم و تعلم و يا تحقيقات علمي ميباشد كاربرد و راهبرد «علم»، در اسلامهمواره با رهبري و هدايت عقل ارزشي انسان ميباشد حركت علمي و برنامه ريزيهاي علمي وطراحي نظام علمي و آموزشي، براساس هدف تقويت و رشد عقل ارزشي است.
آنچه در تعريف «علم» از نظر اسلام از اين بيان نوراني حضرت اميرالمومنين عليه السلام بهدست آمد، با تمامي روايات منقول از رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و تمامي اهل البيتو ائمه معصومين عليهم السلام و تمامي آيات قرآني نيز مطابقت دارد.
در تمامي آيات كريمه قرآني و روايات شريفه معصومين عليهم السلام همواره بحث دربارهحقيقت علم و عالم و متعلم و تعليم و تعلم و روشهاي تعليم و تعلم است. نه درباره موضوعات ورشتههاي علمي. همواره بحث درباره مختصات مشترك علوم از ديدگاه اسلام است. اعم ازتمامي رشتههاي علمي و آنچه كه در مقوله علم جاي ميگيرد.
مفهوم خاص علم در اسلام از لسان مبارك رسول اكرم (ص)
همانگونه كه قبلا توضيح داده شد، در ادبيات تربيتي اسلام، كلمه «علم» در دو مفهوم بكار رفتهاست.
الف- مفهومي كه در عرف جوامع انساني از علم در نظر گرفته شده است. يعني معلوماتيا دستاوردهاي ذهني و تجربي بشر.
ب- مفهوم خاصي كه از ناحيه وحي و ملكوت به وسيله اين كلمه در نظر گرفته شده است.
مفهوم بشري و زميني كلمه «علم» در ادبيات تربيتي اسلام در مواردي به كار رفته است كهمنظور اسلام از استعمال اين كلمه، اطلاعات و دانستن و آگاهي و خبر داشتن و مطلع بودن است.و حتي صحبت از فنون و صنايع و بعضي از رشتههاي علمي و فني نيز شده است.
اما در آنجا كه تعريف «علم» از ديدگاه اسلام مطرح ميباشد، ديدگاه خاص و تعريف خاصياز علم ارائه ميشود كه اولاً به كلي از تعاريف «زميني» يا متعارف در مجامع انساني، متمايزميباشد. و ثانياً اين تعريف متوجه حقيقت و جهت و كاربرد و ثمره و اهداف و فلسفه علم ميباشدكه ناظر و حاكم بر تمامي علوم و مفاهيم و روشها و نظامهاي علمي از نظر اسلام است.
بعنوان نمونه، حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، وارد مسجد شدند. حضرتمشاهده فرمودند كه جماعتي اطراف مردي جمع شدهاند، حضرت سؤال كردند كه چه خبراست؟ عرض شد كه اين فرد علاّمه است. حضرت فرمود (منظور شما) از علامه چيست؟ گفتنداو درباره دودمان عرب و وقايع اتفاق افتاده در بين ايشان و روزگار جاهلي و اشعار عرب وعربيت، داناترين فرد است.
حضرت فرمود اينها علمي است كه ندانستنش كسي را ضرر نميرساند و به داناي آن نيزسودي نميرساند.
سپس حضرت فرمود «علم» فقط بر سه گونه است: آيَة مُحْكَمَة اَوْ فَريضَة ع'ادِلَة اَوْ سُنَّةقائِمة وَم'ا خِلاهُنَّ فَهُوَ فَضْل.
حضرت رسول اكرم در اين بيان نوراني در ابتدا كلمه «علم» را بكار بردهاند و منظورشانمفاهيم زميني از كلمه «علم» است كه در مجامع بشري مورد نظر قرار ميگيرد. حضرت در اينقسمت از فرمايش خود از كلمه علم با معني عمومي آن استفاده فرمود (اينها علمي است كه ...الي آخر) منظور حضرت از كاربرد كلمه «علم» در اينجا، تعريف خاص وحي از «علم» نيست. لذااشاره حضرت نسبت به مفهوم علم در اين قسمت، همان مفاهيمي است كه جوامع بشري از كلمهعلم منظور ميكنند. مثل ادبيات يا تاريخ يا علم انساب يا غيره.
اما حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله سلم آنجا كه ميخواهد تعريف «علم» را ازمنظر وحي بيان فرمايد، فرمودند كه : «علم» سه تعريف بيشتر ندارد:
و تعاريف خود را از علم با كلمه «اِنَّما» شروع ميفرمايند تا بر اين نكته تاكيد داشته باشندكه تنها اين تعريف از علم مخصوص وحي است.
الف- آيةٌ مُحكَمَةٌ
ب- فَريضَةٌ عادِلِةٌ
ج- سُنةٌ قائِمةٌ
و پس از ارائه سه تعريف فوق با اضافه كردن جمله شريفه «وَ م'ا خَلا'هُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ» هر گونهتعريف ديگر را در منظر وحي از مقولهي علم خارج ميدانند.
الف- آيةٌ مُحْكَمَةٌ
كلمهي «آيه» به معني نشانه، عبرت، دليل و معجزه است.
از تدبر در بيش از چهارصد آيه كه در قرآن كريم از لفظ «آيه» استفاده شده است، معارف واسرار بسياري به دست ميآيد كه از معاني فوق بسي گستردهتر است. يكي از آن اسرار آنست كهدر سراسر قرآن كريم آنگاه كه منظور از لفظ «آيه» مفاهيم وحياني اين لفظ باشد، چند ويژگيمشترك به چشم ميخورد:
اول آنكه تمامي آيات، بيانگر حقايق ظاهر يا پنهان و نهفته در واقعيات و مخلوقات و اجزاءو اركان هستي و نشانهها و عبرتها و دلايل و معجزات است. يعني تمامي آيات در هر شكل وصورتي كه باشند، متوجه حقايق هستي يعني هماهنگي تنگاتنگ و خلل ناپذيري اجزاء و اركانهستي و متوجه قوانين حاكم بر هستي و جهت هستي چه در عالم ملك و چه در عالم ملكوتميباشند.
دوم آنكه تمامي آيات در سراسر قرآن كريم داراي منطقي استوار، و صورتي يقين آور وپيامي روشن و هدايتگر و به دور از هر گونه ابهام و شك و ترديد و خيال و وهم و ظن ميباشند.بطوري كه براي اهل ايمان و يقين صورت شهودي دارند. گويا همه چيز را به عينه ميبينند ومشاهده ميكنند. بعنوان مثال حق تعالي در قرآن كريم ميفرمايد: «سَنُريهِمْ آياتِن'ا فِي الاف'اقَ وَفياَنفُسِهِم» يعني آيات خود را چه در آفاق هستي (در بيرون) و چه در نفسها و درون وجودخودشان به آنها نشان خواهيم داد. ملاحظه ميشود كه منظور حق تعالي از لفظ «نُريهِمْ» آنست كهآيات ما به قدري يقين آور و روشن، استوار، منطقي و بدون ابهام ميباشد كه مفهوم رويت در آنهاحقيقت دارد.
آنچه كه به آنها نشان خواهيم داد آنچنان يقيني است كه مشاهده ميكنند، ميبينند و بدونواسطه دريافت ميكنند، قابل انكار و شك و ترديد و خيال و وهم و ظن نميباشد، آنچه دريافتميكنند، شهودي است.
سوم آنكه مفهوم كلمه «آيه» شامل تمامي شئون و اركان و اجزاي هستي و قوانين حاكم برآنهاست و حقيقت هر چيزي از ظاهر و باطن عالم و از ملك تا ملكوت، آيهاي است از آيات حقتعالي.
چهارم آنكه ادراك و شهود و فهم آيه و آيات حق تعالي تنها توسط عقول رشد يافته وارزشي امكانپذير است.
كلمه «مُحكَمَةٌ» در بيان نوراني رسول خدا صلي الله عليه و آله داراي همان ويژگيها ومفاهيمي است كه حق تعالي در قرآن كريم در سوره «محمد» آيه بيستم تحت عنوان «سورَةٌمُحكَمَةٌ» و در سوره «آل عمران» آيه هفتم تحت عنوان «آياتٌ مُحكَم'اتٌ» و در سوره «هود» آيهييكم تحت عنوان «كتابٌ اُحكَمِتْ آياتُهُ» مطرح فرموده است.
محكم، حكم، حاكم، حكمت و تحكيم همه از يك خانواده است كه به معناي آنست كهآيات حق تعالي بقدري در حد و معناي خود استوار و متقن است كه هيچ گونه تجزيه و فساد واخلالي را به خود راه نميدهد.
در هر دو آيه شريفه، حق تعالي صفت محكمة را براي سوره و يا آيات مطرح شده ذكرنموده است.
به مفهوم قطعي الصدور، لازم الاجرا، روشن، بدون ابهام، استوار، متقن، غيرقابل تجزيه و فساد.
در ادامه همين آيه براي بيان و توضيح و توصيف بيشتر «آيات محكمات» ميفرمايد: «هُنَّاُمُ الْكِت'اب» يعني اين آيات محكمات مباني و اصول و ريشهها و قوانين كلي و ناظر و حاكم بر كلهستي اعم از عالم ملك و عالم ملكوت ميباشند.
البته در همين آيهي شريفه دستهاي ديگر از آيات را به عنوان متشابهات مطرح ميفرمايدكه برخي به غلط اين آيات را در برابر آيات محكمات دانسته و آنها را غير محكم تلقي ميكنند.
اين اشتباه از تلقي ايشان دربارهي مفهوم متشابهات در برابر محكمات ناشي ميشود.
در حالي كه حق تعالي ميفرمايد: كِتابٌ اُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَ فُضِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ»
يعني تمامي آيات اين كتاب را محكم قرار داده است، سپس از نزد خداي حكيم آگاهتفصيل داده شده است. پس معلوم ميشود كه مفهوم متشابه و شبهه دار درباره آيات قرآن اصالتندارد بلكه منظور از لفظ متشابهات در اين آيه شريفه آنست كه برخي از آيات مصاديق خارجيمتنوع و متعددي دارند كه براي پي بردن به مصداق حقيقي آن آيات بايد آن آيات را با ديگر آياتقرآن كه مفهوم و مصداق آنها مشخص است (محكمات) و هيچ گونه تفسير و سوء برداشتي از آنهانميتوان نمود، تطبيق داده شود و پس از اين مطابقت، محكم بودن آيات متشابه در نزد اهلايمان به اثبات ميرسد.
اما طبق فرمايش قرآن كريم، در ادامه همين آيه، آنان كه قلبشان مريض- يعني داراي سوءنيت ميباشند - بدون آنكه آيات متشابه را با آيات محكم تطبيق دهند و مصداق حقيقي آياتمتشابه را بيابند، آيات متشابه را مطرح نموده و مصداق غلط و منحرف خود را در تفسير و تاويلآن آيات عرضه ميكنند.
بهرحال منظور از آيات فوق، درك مفهوم «مُحكَمَة» كه در بيان نوراني رسول خدا (ص)مطرح شده است از منظر قرآن ميباشد كه معلوم شد صفت «مُحكَمَة و مُحكَمات و اُحْكِمَتْ» بيانكنندهي ويژگيها و صفاتي است كه مفهوم مباني و اصول و ريشهها و قوانين كلي و ناظر و حاكم ومعيار بر كل هستي اعم از عالم ملك و عالم ملكوت را دارا ميباشد.
اكنون باز ميگرديم به تدبر در بيان نوراني رسول خدا صلي الله عليه و آله كه در تعريفعلم اسلامي فرمودند: «آية مُحكَمَة» با ملاحظه وجوه و ويژگيهاي مشترك در مفهوم لفظ «آيه» درقرآن كريم در بيش از چهار صد آيه، ميتوان از فرمايش رسول خدا چنين نتيجه گرفت كه «آيةمُحكَمَة» يعني معارف يقين آور و حقايق استوار و منطق و استدلال متين و راهگشا و جهان بينيروشن و هدايتگر و معرفت به اجزاء و اركان هستي در جهت كشف هماهنگي تنگاتنگ وخللناپذير آنها و تحليل اين هماهنگيها در جهت كشف مقصد و هدف آنها و آگاهي بر قوانينحاكم بر كل هستي و تحليل حركت هستي و تبيين هدف و جهت آن به سوي حقتعالي.
ب - فَريضةٌ عادِلةٌ
فرض و فريضة در فرهنگ قرآني به معناي حدود معين شده، قوانين، واجبات، احكامواجب الاجرا، حقوق تعيين شده، تعيين مرزهاي انساني از نظر حقوق و سياست و رعايت وضوابط تعيين شده ميباشد.
عدل و عادله در فرهنگ قرآني مفاهيم بسياري دارد و مصاديق ان شامل تمامي اجزاء واركان و شئون جوامع انساني و خانواده و حتي امور شخصيه ميباشد. در مفردات راغب از رسولخدا صلي الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «بِالعَدلِ قامَت السمواتُ و الارض» يعني آسمانها(ملكوت) و زمين (عالم ملك) همه و همه به وسيله عدل برپا و برقرار ميباشند.
اين روايت شريف بيانگر آنست كه مفهوم عدل شامل تمامي شئون هستي اعم از ملك وملكوت و ظاهر و باطن و فردي و جمعي ميباشد. عدل به معناي حفظ برابري و مساوات، پرهيزاز تبعيض، قرار گرفتن هر چيز در جاي حقيقي خود، رعايت حدود الهي، انصاف، تعادل و موازنهحقيقي و نه قراردادي، جبران و فديه و مثل، رعايت حق، استحقاق حق هر فرد در جامعه، پرهيزاز ظلم و رعايت دقيق دستورات قرآن و اهل البيت عليهم السلام ميباشد.
با عنايت به مفاهيم عميق و گستردهي عدل، ميتوان از اين بيان نوراني حضرت رسولاكرم صلي الله عليه و آله چنين نتيجه گرفت كه «فَريضَةٌ عادِلَةٌ» يعني قانوني كه موجب استقرارعدالت گردد.
هر گونه دانش و جهان بيني و فلسفه و علمي كه داراي استحكام و قطعيت و استدلال يقينآور به منظور ايجاد عدالت باشد، «فَريضَةٌ عادِلَةٌ» يعني علم به معني خاص اسلامي است.
هر قانون اساسي و نظام و ساختاري كه انسانها را وادار به رعايت حدود الهي، انصاف،تعادل و رعايت حق و استحقاق افراد و رعايت دقيق دستورات قرآن و اهل البيت عليهم السلامگردد، «فَريضَةٌ عادِلَةٌ» يعني علم به معني خاص اسلامي است.
هر برنامهاي كه انسانها را وادار به رعايت حدود الهي و تعيين جايگاه حقيقي افراد جامعهنمايد، «فَريضَةٌ عادِلَةٌ» يعني علم به معني خاص اسلامي است.
هر حكم و حد تعيين شدهاي كه ثبات و نظم و انضباط و هماهنگي و امنيت و آرامشحقيقي و حقوق افراد و جوامع را چه از نظر اقتصادي و معاملات، چه از نظر سياسي و حكومتي،چه از نظر فرهنگي و علمي، چه از نظر خانوادگي يا فردي تامين نمايد. ،«فَريضَةٌ عادِلَةٌ» يعنيعلم به معني خاص اسلامي است.
ج - سُنَة قائمَة
«سنة» بمعني طريق و روش دائمي، كه قوام و دوام هر حركت را تضمين مينمايد. كلمهيسنت در ادبيات اسلامي، مأخوذ از سنه الله و سنت رسول الله است. يعني سيره و روش و طريقو ساختار و برنامههاي الهي و رسول گرامي او كه دوام و قوام حركت و حفظ و پيشرفت اسلام راتضمين مينمايد.
سنت الله و سنت رسول الله در اسلام به معني معيارها و اصول و روشها و طراحي نظامحكومتي، اقتصادي و اجتماعي، سياسي و علمي و عبادي و فكري در جامعه اسلامي براساسآن صورت ميگيرد.
قائمةٌ: از قوام و قيام و قائم است. يعني ايستا، مقاوم، تداوم بخش، قوام آور، برپا دارنده،استوار كننده، پايدار كننده، اداره كننده.
با توضيحات فوق درباره دو كلمه «سنت» و «قائِمةٌ» از بيان نوراني رسول مكرم اسلام صليالله عليه و آله و سلم اين نتيجه به دست ميآيد كه «سُنَةٌ قائِمَةٌ» يعني:
آيين نامهها و برنامهها و معيارها و اصول و روشهاي لازم براي حفظ و دوامِ حياتسعادتمند در جامعه اسلامي.
فرهنگ و انديشه و ساختارهايي كه سعادت و هدايت را در جوامع انساني پايدار و تقويتمينمايد و قوام ميبخشد.
هر گونه طرح و استقرار هر گونه نظامي كه پيشرفت و استقلال و هدايت افراد و جامعه راتضمين مينمايد.
همان گونه كه ملاحظه ميشود رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله نه تنها به هيچ يك ازرشتههاي علمي چه فقه باشد چه حديث باشد چه علم توحيد باشد چه عرفان يا تفسير يا غيرآن، اشارهاي نفرمودهاند، بلكه با يك جمله در انتهاي فرمايش خود تكليف تمامي علوم ورشتههاي علمي را از ديدگاه اسلام معين فرمودهاند. و آنها را بيرون از تعريف اختصاصي «علم» ازديدگاه اسلام دانستهاند.
وَ م'ا خَلاهَنَّ فَهُوَ فَضَلٌ.
يعني آنچه كه خارج از تعريف سه گانه مذكور ميباشد، فضل است نه علم، و منظورحضرت از كلمه فضل، يعني تخصصها، اطلاعات، فنون و رشتههاي علمي و فني، حرفهها،صنايع و ساير دست آوردهاي بشري كه در مفهوم علم بمعني متعارف و امروزي آن جايميگيرد. حضرت در اين بيان نوراني ضمن تاييد ساير دستاوردهاي بشري بعنوان فضل، تنها آندسته از آگاهيها و دستاوردهاي بشري را به عنوان «علم» تاييد ميكنند كه داراي شرايط مذكورباشد.
حضرت رسول اكرم (ص) در تعريف و يا نشانه و يا شرط اول تحت عنوان «آيةٌ مُحكَمَةٌ» بهلزوم آگاهي از مباني و جهان بيني و منطق و فلسفه علم و اهداف و تبيين فضاي علمي و بسترها وزمينههاي طراحي علم و نظام علمي و جهت علم با راهنماييهاي وحي و انديشههاي وحيانياشاره ميفرمايند. در تعريف و يا نشانه و يا شرط دوم تحت عنوان «فريضَةٌ عادِلَةٌ» به لزوم آگاهي ازثمرات و نتايج و دستاوردهاي علم و احكام و دستورات و برنامههاي علم و نظام و جهتگيريعلم به سوي اهداف تعيين شده توسط وحي اشاره ميفرمايند.
در تعريف يا نشانه و يا شرط سوم تحت عنوان «سُنَةٌ قائِمةٌ» به معيارها و اصول و روشهايعلمي كه توسط وحي تبيين شده است اشاره ميفرمايند. گويا حضرت ميفرمايند از ديدگاهاسلام تنها آن دسته از آگاهيها و دست آوردهاي بشري از ديدگاه اسلام بعنوان «علم» تلقيميشود كه اولاً بسترسازي آن و اهداف آن و مقاصد آن و اصول و روشها و جهتگيريهاي آن ومعيارهاي آن توسط قرآن و اسلام طراحي شده باشد.
ثانياً نشانههاي مذكور يا تعاريف مذكور دربارهي مصاديق علم بايد صدق كند و در وجودآنها متجلي باشد، يعني بتواند براي بشريت يقين آور، حقيقت نگر، عدل پرور و قوام آور باشد وموفقيت بشريت را در كسب سعادت به سوي حيات طيبه تضمين نمايد.
ساير نشانههاي علم اسلامي را در ساير روايات و سيره طيبه اهل البيت عليهم السلامميتوان مشاهده نمود. نمونههاي زير از آن جمله است.
خلاصه و فشرده نشانههاي علم
علم به عمل وابسته است.
علم فقط در جهت هدايت بشريت به سوي حق مطلق بكار ميرود. و هدايتگر است.
هر چه ايمان انسان بيشتر باشد علم بيشتري نصيبش ميشود.
علم به عقل وابسته است.
كتمان علم بدترين نوع خيانت است.
علم بالاترين گنجينه است.
جاي علم در قلب است.
علم سبب كلي براي خلقت عالم است.
علم حقايق هستي است.
علم بينات و آيات الهي است.
علم با تفكر حقيقي بدست ميآيد.
علم با تعقل بدست ميآيد.
علم با تهذيب نفس بدست ميآيد.
انسان مؤمن، ملهم به علم ميشود.
علم روشن بيني و بصيرت و حقيقت بيني است.
علم به حكمت منتهي ميشود.
علم محدود به هيچ حدي نيست.
تمام علوم ميتوانند مشمول علم بشوند و ميتوانند نشوند.
اگر عمل به علم نشود فراموش ميشود و از انسان جدا ميشود.
علم به فهم و درك عميق وابسته است.
بدون علم قلب انسان خانه مخروبه است.
علم اصل هر خير است.
علم مانع و حافظ انسان از آفات است.
علم حيات است.
علم حيات اسلام و ستون دين است.
علم زنده كننده روح و نوراني كننده عقل است.
علم نزديكترين درجه به نبوت است.
ثمره علم، حلم است حلم رأس علم است.
علم از هر عبادتي برتر است.
جستجو براي يافتن علم از نماز و روزه و حج و جهاد في سبيل الله بالاتر است.
جستجو براي يافتن علم بر هر مسلماني واجب است.
ثمره علم، بندگي حقتعالي است.
ثمره علم، اخلاص است.
ميراث علم، خدا ترسي و خضوع و خشوع نزد حقتعالي است.
علم، آيةٌ مُحَكَمةٌ است سُنَةٌ قائِمَةٌ است فَريَضةٌ عادِلَة است و غير از آن فضل (تخصص است)
ابعاد علم، بي نهايت و غيرقابل شمارش است. و بي انتهاست.
خلاصه و فشرده نشانههاي علم
شكمبارگي مانع از دستيابي به علم است.
شهوات مانع از دستيابي به علم است.
حفظ زبان از بيهوده گويي و گناه، جزء لوازم دستيابي به علم است.
علم از قوانين حاكم بر هستي نشأت گرفته است.
پيروي از هواي نفس، نابود كننده علم است.
كسي كه از علم محروم است رذل و پست است
آگاهي از علم، راس فضائل است.
علم، ميراث بسيار گرانبها و گرامي است.
علم، قائد و رهبر عمل است.
علم، راهنما و رهبر حلم و بردباري است.
علم، برترين گنجينه است.
علم، پوشاننده عيبهاي انسان است.
علم، بالاترين شرف انساني است.
دارنده علم از هيچ خلوتي وحشت نميكند.
ظرف علم (قلب)، هيچگاه تنگ نميشود بلك همواره فراخ ميگردد.
كسي كه در برابر علم جهالت ورزد دو گناه كرده است.
سعادتمندان به وسيله علم ملهم ميشوند و تيره بختان از آن محروم ميگردند.
آموختن علم، حسنه است.
مجموعه آنچه كه در اينجا تحت عنوان نشانههاي علم به نقل از روايات معصومين عليهمالسلام و آيات قرآن كريم نقل شد را ميتوان در يك جمله خلاصه كرد و آن علم به حيات طيبهاست زيرا با نشانههايي كه قرآن كريم و روايات اهل البيت درباره حيات طيبه بيان فرمودهاند ومطابقت آنها با نشانههاي علم، اين نكته قطعي ميشود كه منظور اسلام و قرآن از مفهوم علم، دانشو آگاهي در جهت نيل به حيات طيبه و چگونگي بدست آوردن آنست.
خلاصه تعريف علم در اسلام
علم عبارت از آگاهي و روشني و نوري و بصيرتي است كه انسان پس از دريافت هرگونهاطلاعاتو تجزيه و تحليل و پس از طي مراحل زير بدست ميآورد.
الف - در فضاي خالي از هرگونه اميال غريزي و تحت كنترل عقل ازرشي به انسان ارائه شود يعنيبه مغز وارد شود.
ب - آن اطلاعات بعداز تجزيه و تحليل مغز به قلب برسد، و نشطا ناش ياز ادراك عميق آن توسطقلب در رفتار انسان بارز شود.
ج - قلب توسط عقل، ارزش، آن اطلاعات را تجزيه و تحليل نمايد و نسبت آنرا با ارزشها و اصولانساني و الهي خود تعيين نمايد.
د - موضعگيري عقل و دستورات لازم توسط عقل نسبت به آن اطلاعات براي بروز در رفتارانسان صادر شود.
ه- انسان به آن موضعگيريهاي عقل عمل كند.
آن اطلاعات پس از طي مراحل فوق در وجود انسان، تبديل به روشني و آگاهي و بصيرت يا نوريخواهد شدكه انسان در درون خود احساس خواهد كرد.
ويژگيهاي اين نور يا آگاهي يا روشني يا بصيرت آنست كه
اولاً: ادراكي است تعييني و شك و شبهه در آن نيست.
ثانياً: رنگ ارزشي دارد و انسان ناچار است كه در برابرآن موضعگيري عقيدتي داشته باشد.
ثالثاً: تعهدآور است و انسان ناچار از عمل به آن ميباشد.
رابعاً: راهبردي است و هدايتگر است.
خامساً: اگر به آن عمل نكند تبديل به جهالت يعني حجاب و مانع از دسترسي به آگاهيهاي بالاتردر مراحل بعدي خواهد شد.
سادساً: اين علم يا نور يا روشني يا آگاهي بدست آمده، زمينهاي مناسب خواهد شد براي دركصحيح آگاهيهاي بعدي و پاية محكمي خواهد شد براي ارتقاء آگاهي و روشني و علم انسان.
بنابراين توضيحات فوق ميتوان به اين سؤال پاسخ داد كه آيا از علوم يا دستاوردهايموجود از عالم علمي سكولار ميتوان استفاده نمود؟ پاسخ آنست كه دستاوردهاي عالم سكولارنيز در نظرية تربيتي از مقولة اطلاعات است كه بايد مراحل پنج گانه مذكور را در وجود انسان طينمايد تا در سينة يا قلب انسان به نور و روشني و آگاهيهاي راهبردي و هدايتگر تبديل شود. اماقبل از طي مراحل پنجگانة مذكور، فقط بمنزلة اطلاعات خام است، كه ارزش هدايتگري وراهبردي ندارد.
بنابراين بر طبق نظرية تربيتي اسلام جامعة اسلامي از هرگونه دستاورد بشري اعم از جهالكفر و سكولار و غير آن ميتواند استفاده نمايد. اما نه بعنوان علم، بلكه تنها بعنوان اطلاعات تاپس از طي مراحل پنجگانة مذكور آنرا تبديل به علم نمايد. با توضيح فوق ميتوان چنين نتيجهگرفت كه اسلام با استفاده از هرگونه دستاورد فكري و علمي بشر موافق است اما بصورت مشروطو مقيّد. شرط و قيد مذكور آنست كه فقط بصورت كسب اطلاعات با آن برخورد شود. نه دركسوت علم وآگاهي.
تفاوت علم در انديشة غربي (كه در اينجا از آن به اطلاعات تعبير ميكنيم) با علم درانديشة اسلامي آنست كه اطلاعات (يا علوم غربي) ممكن است واقعي و حقيقي باشد و ممكناست باطل و غيرواقعي باشد. حتي ممكن است بصورت معجوني از اين و آن باشد. ممكناست، جهتگيري آن غلط باشد. ممكن است، بايد ريزي آن و بسترها و زمينههاي آن به غلطچيده شده باشد. ممكن است با تحليل غلط و ذهن عليل يعني ذهن پوزيويست در عالم سكولاربدست آورده باشد، ممكن است با اغراض كفر و توطئه و فتنه و نقشههاي قبلي آلوده باشد.ممكن است طرز مصرف آن اشتباه است و ممكن است از مقدمات غلط و درست بصورت درهم،بدست آمده باشد، ممكن است در بستر فلسفي و فكري كفر و دشمني با دين و حقايق قطعيبدست آمده باشد و ممكن است در بستر شكاكيت و ابهام متولد شده باشد. و صدها امكان واحتمال ديگر دربارة آن اطلاعات، قابل تصوّر است.
امّا علم و نور از ديدگاه اسلام آنست كه از هرگونه تاريكي و جهالت و شك و عناد وتوطئهها و دنياپرستي و رقابت دنيايي و آلودگي به اغراض ديگر خالي باشد.
بنابراين شرط استفاده از دستاوردهاي بشري اعم از عالم سكولار و كفر يا غيرآن، اينستكه تنها بصورت اطلاعات با آن برخورد شود.
نقش اين قيد و شرط در استفاده از دستاوردهاي بشري آنست كه اين اطلاعات را بصورتدرست در نظام آموزشي وارد نكنيم و اذهان و دلهاي دانشآموزان و دانشجويان را در اختيار آننگذاريم. بلكه در اولين برخورد با آن علوم نام اطلاعات به آن داده شود سپس توسط اساتيد ودانشمندان آگاه و متقي مراحل پنجگاه دربارة آن اعمال شود و دانشآموزان و دانشجويان تنها ازنتايج آن بهرهمند گردند و آنگاه پس از تبديل به نور و بصيرت و روشني در چرخة آموزشدانشآموزان و دانشجويان قرار گيرد.
نكتة ظريفي كه در اينجا وجود دارد آنست كه «علم» در اسلام بنابر دلائلي كه ذكر شد، رنگارزشي دارد و از جايگاه والا و ارزشمندي برخوردار بوده و بسيار محترم است. لذا مسلمانان طبقاين تعليماتي كه اسلام دربارة «علم» با آنان داده است، در برابر «علم» تسليم هستند و آنرا بعنواننور و بصيرت و آگاهي و روشني و راهنماي عقل و قلب و راهنماي حيات انساني ميشناسند.بنابراين اگر به اطلاعات و تخصصها و دانشهاي غربي، نام «علم» داده شود، گويا فلزي بيمقدار رابا لعاب طلا به مسلمانان دادهايم تا به اين دستاوردهاي عالم سكولار بعنوان علم حقيقي احترامگذارند و بعنوان علم حقيقي در برابر آن اظهار تسليم و ارادت نمايند و آنرا بعنوان راهنما و مرشدخود تلقي نمايند و نسبت به عمل به دستورات و راهنمايي آن احساس تعهد كنيد. اين در حالياست كه دستاوردهاي عالم سكلاور، قبل از طي مراحل پنجگانه كه به آن اشاره شد، ممكن استبه هزاران دليل گمراه كننده باشد.
لذا نبايد به دستاوردهاي عالم سكولار و كفر و الحاد، نام علم (با مفهوم اسلامي آن) دادهشود و اگر چنين كنيم، ظلم بزرگي به فرهنگ و انديشة امت اسلامي كردهايم. بلكه بايد ازمعلومات غربي بعنوان اطلاعات و تخصصها بهره گرفت اگر به اين نكتة ظريف دقت شود،بسياري از ابهامات و سؤالات برطرف خواهد شد. مثل آنكه سؤال كنيم، چرا در براب علوم(غربي) خاضع نيستيم؟ يا آنكه چرا علم (غربي) با دين سازگاري ندارد؟ يا آنكه چگونه علم ودين را با يكديگر سازگار كنيم؟ يا آنكه نسبت عقلانيت با وحيانيت چيست؟ يا آنكه چراخردگرايي (علوم غربي) با سنت گرايي (دين) سازگار نيست؟ و از اين قبيل.
رابطه ايمان (علم يقيني) و حيات طيبه
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكَرٍوَ اُنْثي' وَ هُوَ مُؤمِن فَلَنُحْيِيَنَّةُ حَي'اةً طَيِّبةً
يعني هر كس از زن و مرد از روي آگاهي و يقين به دستورات الهي عمل صالح انجام دهد،حتماً به او حيات و بالندگي عطا خواهيم كرد و حيات او را حيات طيبه خواهيم نمود.
حيات طيبه به وسيله عمل صالح و آگاهي و يقين و ايمان به دست خواهد آمد.
پس منظور از آگاهي و يقين و ايمان، علم به اموري است كه بشريت را در تمامي شئونخويش هدايت نموده و وادار به عمل صالح نمايد و منظور اسلام از «علم»، آگاهي از ويژگيهايعمل صالح و حيات طيبه و چگونگي دسترسي انسان به حيات طيبه است.
اينگونه از علم يعني علم به عمل صالح و ويژگيهاي حيات طيبه و چگونگي دسترسي بهآن، تنها در صورت آگاهي از حقايق و قوانين حاكم بر هستي (آيَةٌ مُحَكَمَةٌ) بدست ميآيد كه درقرآن كريم بعنوان كتاب از آن ياد كرده است.
آگاهي كامل از حقايق و قوانين حاكم بر هستي، تنها در دسترس انبياء و اولياء حق است كهمتصل به حقيقت و حق مطلق شدهاند و ايشان آگاهيهاي مربوط را مستقيما از حضرت باريتعاليدريافت ميكنند.
و همانا هستند كه ميتوانند معيارهاي لازم براي شناخت عمل صالح و ويژگيها و راههايحيات طيبه را نشان دهند (سُنَةٌ قائَمِةٌ) كه در قرآن كريم از آن به عنوان حكمت ياد شده است.
و همانان هستند كه ميتوانند روشها و برنامههاي وصول به حيات طيبه را به اجرا گذارند(فريَضةٌ عادَلةٌ) كه در قرآن كريم بعنوان تزكيه و تعليم از آن ياد شده است.
در اين مسير هر گونه علمي كه توسط آنان در جوامع بشري بنيان و يا طراحي شود و يا طبقمعيارها و روشهاي ذكر شده در جهت وصول به حيات طيبه توسط ايشان جهت دهي و هدايتشود، عنوان علم به حيات طيبه خواهد داشت.
بنابراين علم به حيات طيبه يا شامل آگاهي از حقايق و قوانين حاكم بر هستي (نه داخل درهستي) است = كتاب و يا شامل معيارهاي لازم براي شناخت عمل صالح و ويژگيها و راههايشناخت حيات طيبه است = حكمت و يا شامل روشها و برنامه هايي است كه بشريت را بهحركتها و برنامهها و رفتارها و عمل صالح و حيات طيبه واصل نمايد.
چه از طرف انبياء و اولياء پيشنهاد و ارائه شده باشد و چه توسط ايشان هدايت و جهت داده شدهباشد = تزكيه و تعليم
رابطه علم به حيات طيبه و حكمت
قَلب لَيْسَ فيهِ شَيْئي مِنَ الْحِكْمَةِ كَبْيتِ خَرْبٍ تَعَلَّمُوا وَ عَلِّمُوا و تَفَقَّهُوا وَ لا'تَمُوتُوا جُهّ'الاً فَاِنَّاللهَ لا'يعذر علي الْجَهْلِ يعني قلبي كه در آن چيزي از حكمت نباشد به خانهاي مخروبهميماند پس ياد بگيريد و نيز ياد بدهيد و فهيم و آگاهي و فقيه در حكمت شويد و مراقب باشيد تاجاهل و نادان نميريد. زيرا حق تعالي جهالت را بعنوان عذر نميپذيرد.
همانگونه كه ملاحظه ميشود در اين روايت شريفه حكمت بعنوان نتيجه و غايت و نهايتعلم به حياط مطرح شده است.
در اكثر آيات قرآني كه از صفت عليم بودن حقتعالي پرده بر ميدارد بلافاصله به صفتحكيم بودن خداوند متعال منتهي مينمايد. عليم و حكيم، دو صفت از صفات حقتعالي است كههمواره در كنار هم آمده است. ضميمه شدن اين دو صفت در اكثر آيات قراني، بيانگر قرابت واتحاد در حقيقت علم حكمت ميباشد.
في الحديث المعراج
ق'الَ رَسولُ اللّ'ه صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ و آلِه ي'ا اَحْمَد اِنَّ الْعَبْدَ اذ'ا اَجاعَ بَطْنَهُ و حَفِظَ لِس'انَهُ عَلَّمْتُهُالْحِكْمَةَ وَ اِنْ ك'افِراً تَكوُنُ حِكْمَتُهُ حُجَّة عَلَيهْ وَ وَب'الاً وَ اِنْ ك'انَ مُؤمِناً تَكُونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نوُراً و بَرُهاناً وَشِف'اءً وَ رَحْمَةً فَيعْلَمُ م'الَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ وَ يُبِصْرُ م'الَمْ يَكُنْ يُبْصِر فَاَوَّلُ م'ا اَبْصَرَهُ عيُوبَ نَفْسِهِ حَتّ'ييَشْتَغِلَ عَنْ عُيوبِ غَيْرِهِ وَ اَبْصَرَهُ دَق'ائِقَ الْعِلْمِ حَتّ'ي لا'يَدْخُلُ عَلَيْهِ الشَّيطانُ
يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ضمن حديث معراج فرمود:
(به من از طرف حقتعالي ندا شد) اي احمد همانا هنگامي كه بنده (من) شكمش را گرسنهنگه دارد و زبانش را حفظ نمايد، حكمت را به او ميآموزم ولي اگر كافر باشد (و همين شرايط رادر خود ايجاد كند) حكمت او عليه خود او خواهد بود و باري بر دوش او خواهد شد. و اگر مومنباشد، حكمت او براي او نور و منطق و راهنما و شفابخش و رحمت خواهد شد پس خواهددانست آنچه را كه نميدانست و خواهد ديد آنچه را كه نميديد. پس اول از همه او را بر عيوبخودش بينا خواهم كرد. تا جايي كه به رفع عيوب خويش بپردازد و بجاي عيوب ديگران بهعيوب خويش بپردازد. دقائق علم را به او نشان خواهم داد و او را بر آن بينا خواهم كرد تا جايي كه(از شدت آگاهي او،) شيطان نتواند بر او و در وجود او نفوذ كند.
همانگونه كه ملاحظه ميشود، در اين روايت شريفه اولا لوازم كسب علم به حيات طيبهمطرح شده است و ثانياً به حيات طيبه و حكمت در يك مفهوم مشترك بكار رفته است.
ثالثا از علم و حكمت بعنوان نور و راهنما و منطق و شفاء و رحمت ياد شده است.
علم به حيات طيبه از جنس روشن دلي و روشن بيني و يا از جنس الهام است.
يُلْهِمُهُ السُّعَد'اءَ وَ يُحْرِمُهُ الْاَشقِي'اءُ
يعني حقتعالي علم را به افرادي كه راه سعادت را انتخاب كردهاند، الهام ميفرمايد و سركشان را ازآن محروم ميسازد.
علم به حيات طيبه موجب حيات و خود حيات دلهاست.
قال اميرالمومنين اِنَّ الْعِلْمَ حَي'اتُ الْقُلُوبُ
علم به حيات طيبه، موجب هدايت به سوي پروردگار ميگردد.
قال اميرالمومنين عليه السلام فَاِنَّ بِالْعِلْمِ تَهْتَدي الي' رَبِّكَ
علم به حيات طيبه نزديكترين مرتبه به علم نبوت است.
قال اميرالمومنين عليه السلام اَقْرَبُ النّ'اسِ مِنْ دَرَجَةِ النُّبُّوةِ اَهْلُ الْعِلْمِ وَ الْجِه'ادِ - مَحَجَّةُ الْبَيْض'اءجلد 1 ص 14 ميزان الحكمه 13393
قال الْب'اقِرُ عليه السلام اَلْعُلَم'اءُ وَرَثَةُ الْاَنْبياءِ اصول كافي 18 صفحه 32 ميزان الْحِكْمَة 13396
يُحِبُّهُمْ اَهْلَ السَّماءِ وَ يَسْتَغْفِرُ لَهُمُ الحيت'انُ فِي الْبَحْرِ اِذ'ا م'اتوا اِلي' يَوْمِ الْقي'مَةِ - ميزانُ الحكمة13398
يعني حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند كه علماء وارثان انبياء هستند. اهل آسمانايشان را دوست ميدارند و هنگامي كه بميرند تا روز قيامت ماهيهاي دريا براي ايشان طلبمغفرت ميكنند.
قالَ الباقُر عليه السَّلا'م اَلْعِلْمُ حَي'اةُ الْاِسْلامِ وَ عِم'ادُ الّدينِ (ع) يعني علم، حيات اسلام است وزندگي و حيات به علم وابسته است. و علم، ستون دين اسلام است.
قال اميرالمومنين عليه السلام - اِنَّ الْعِلْمَ حَي'اتُ الْقلُوبِ وَ نورُ الْاَبْص'ارِ مِنَ الْعمي'.
يعني حضرت اميرالمومنين عليه السلام ضمن حديثي فرمودند كه همانا علم، حياتدلهاست و نور بصيرت و مانع از كوردلي است
روايات فوق ناظر بر آنست كه علم حقيقي موجب هدايت انسانها به سوي حقتعاليميشود و كار پيامبران را ميكند اين در حالي است كه علوم جديد جز بر حيرت و سرگشتگيبشريت نيفزوده است و از همين جا معلوم ميشود كه نظر معصومين عليهم السلام درباره مفهومعلم غير از علوم جديد و علوم متعارف و متداول بشري است.
قال اميرالمومنين عليه السلام اَلْعِلْمُ لا'يَحْصُلُ اِلاّ' لِلْمُؤمِنِ خ'اصَّةً يعني علم تنها براي مومنينقابل دسترسي است و خاص آنهاست. اين در حاليست كه علوم از هر گونه كه باشد در مفهومعمومي و متعارف آن براي همگان قابل دسترسي است و اختصاص به مومن ندارد.
اَلْعِلْمُ يَقْوِي الرَّجُلَ عَلَي الْمُرورِ عَلَي الصِّرا'طِ يعني علم موجب ميشود تا انسان در عبور از پلصراط توانا شود
اين در حالي است كه علوم دانشگاهي و امروزي هيچگونه توفيقي در ياري كردن به عالِمبراي عبور از صراط ندارد.
همچنانكه ملاحظه ميشود در دو فراز فوق از فرمايشات حضرت مولا اميرالمومنين عليهالسلام كلمه «علم» در مفاهيمي بكار رفته است كه علوم امروزي را نميتوان از مصاديق آن شمردزيرا علوم امروزي يا علوم جديد و دانشگاهي اولا به مومن اختصاص ندارد و ثانيا براي عبورانسان از صراط نه تنها يار خوبي نيست بلكه چه بسا مشكل آفرين هم باشد.
دشمن علم به حيات طيبه، اِتباعُ الهوي' است. يعني دشمن علم حقيقي، پيروي از هواينفس و خواهشهاي نفساني و آرزوهاي مادي است يعني چيزي كه ميتواند علم به حقايق را دردل عالم نابود كند، اميال و خواهشهاي نفساني است.
اَمّ'ا اِتّب'اعُ الْهوي فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ يعني پيروي از خواهشهاي نفساني، در برابر حقايق،حجاب ميشود و همچون ديواري ضخيم مانع از رويت حق و حقيقت ميشود.
علم به حيات طيبه تنها از راه عقل و تعقل در آيات بدست ميآيد و متصل، ملتزم وغيرقابل انفكاك از عقل است.
قال اميرالمومنين عليه السلام - اَلْعَقْلُ وَالْعِلْمُ مَقْرونانِ في قَرْنٍ لا'يَفْتَرق'ان و لا'يَتَباينان
قالَ موسَي بن جَعْفَر عليها السلام.... ي'ا هُش'امَ اِنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ فَق'الَ اللّ'هُ تَع'الي' وَ تِلْكَ الامْث'النَضْرِبُه'ا لِلنّ'اسِ و م'ايَعْقِلُه'ا اِلاَّ الْع'الِمُونَ
يعني حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام در ضمن حديثي طولاني به يكي ازبرجستهترين اصحاب خويش ميفرمايد: اي هشام عقل با علم و همراه علم و ملتزم علم است.چنين است كه حقتعالي در قرآن كريم ميفرمايد: اين گونه امثال را مطرح مينمائيم براي مردمولي تنها عالمان (به حقايق) در آن تعقل مينمايند.
قال اميرالمومنين(ع) - اَلْعقْلُ مَرْكَبُ الْعِلْمِ يعني مركب علم عقل است.
اَلْعَقْلُ اَصْلُ الْعِلْمِ وَ د'اعِيَةُ الْفَهْمِ يعني اصل و ريشه و پايه و مبناي علم عقل است وعقل است كه فهم و درك صحيح را بكار ميكشد.
علم به حقايق تنها با عمل رشد ميكند و باقي ميماند و بدون عمل به نسيان و ترديد مبتلاميشود و از دل عالم رخت بر ميبندد.
عن ابي عبدالله عليه السلام قال.... اَلْعِلْمُ يَهتِفُ بِالْعَمَلِ فَاِنْ اَج'ابَهُ وَاِلاّ' ارْتَحَلَ عَنْهُ.
معارفت نهفته در مفهوم «علم» از سيره طيبه اهل البيت عليهمالسلام
اكنون بايد بررسي كرد كه چرا در اسلام، علم به نور ترجمه شده است؟ چرا علم به دليل،حجت، معرفت، شعور، حقيقت تعبير شده است؟
چرا در اسلام علم به اوصاف زير مثل پيشواي عقل و پيشواي رفتار و عمل و برنامه ريزي وحكومت، موصوف شده است؟ چرا علم به رهبر و به طلوع صبح عقل تعبير شده است؟
چرا علم به بالاترين مرتبه در هر عظمت و مقام و چرا به نگهبان و حافظ، تعبير شده است؟
در اسلام چرا علم به بهاي وجود انسان تفسير شده است؟
آيا منظور از علم در اسلام علوم ديگري غير از مفاهيم فعلي است؟
آيا منظور از علم در اسلام علوم مذهبي و مثلا علم توحيد است؟ يا علم فقه است يا علمتفسير قران است؟
پاسخ اين دو موضوع آنقدر روشن است كه با يك نگاه اجمالي به سراسر زندگي رسولخدا و اهل بيت عليهم الصلوات والسلام ميتوان دريافت.
ايشان كه قرآن ناطق بودند و كلامشان نور بود و به معني اتم كلمه به علم با تعريف اسلاميآن است دست يافته بودند و هر چه گفتند عين علم و آگاهي بود، ميبينيم كه فقط راجع به توحيديا فقه يا مسائل مذهبي صحبت نميكردند.
به مردم علم اقتصاد نيز ميآموختند. و مردم راجع به بازرگاني خود با ايشان مشورت ميكردند.
به مردم علم و آداب زندگي نيز ميآموختند.
به مردم علم بهداشت نيز ميآموختند.
به مردم سياست اسلامي را نيز آموزش ميدادند.
به مردم تعليم و تربيت را نيز ميآموختند.
مردم حتي راجع به روابط زن و شوهر راهنمايي ميخواستند.
به مردم شيوهها و روشهاي تربيت صحيح فرزندان را ميآموختند.
در جنگ، صلح، در آداب معاشرت،در عبادت، در ازدواج، در تغذيه، در سياستخارجي، در شيوه حكومت داري، و در همه چيز نظر داشتند و مردم را بدون راهنمايي رهانميكردند.
خلاصه آنكه چيزي از شئون حيات انساني، چه اجتماعي و چه فردي، چه باطني و چهظاهري نبود مگر آنكه ايشان درباره آن مردم را هدايت ميكردند.
پس معلوم ميشود در تعريف علم، هيچ علم خاصي منظور نظر اسلام نيست.
اينجا سؤال ديگري پيش ميآيد و آن اينست كه:
اگر منظور اسلام نيز همين علوم است كه اكنون هست، پس چرا اين علوم فعلي را نميتواننوري ناميد كه خداوند در قلوب انسانها ميتاباند؟
پس چرا اين علوم نتوانسته است انسانها را به حقيقت رسانده و آرامش بخشد؟
در حالي كه اين علوم سالهاست پيشوايي و رهبري بشريت را بعهده گرفته است.
چرا نتوانسته است انسانها را به ساحل نجات برساند و چرا نتوانسته است بهاي وجود انسانبشود؟
چرا هر كشوري كه در علوم امروزي پيشرفتهتر است، در جاسوسي، در ظلم، در جنايت،در قتل، در مشكلات خانوادگي، در مشكلات جوانان، گرفتارتر است؟ و چرا با اين همه پيشرفتعلمي در راهبري و هدايت انسانيت، در طلوع صبح عقل و شعور، در حكمت و نجات بشريت،درماندهتر و عقب افتادهتر است؟
پاسخ اين سؤال را حضرت اميرالمومنين عليه السلام در تعريف علم داده است. آنجا كهثمرات علم و ميوههاي علم را معرفي ميفرمايد. حضرت با معرفي ثمرات و محصولات علمي،زمينه درست براي پاسخ به سؤال فوق را ارائه ميفرمايد. كه عبارت است از غِني' (بي نيازي)،جود (كرم و بخشش بي منت و بزرگوارانه)، مهابت (قدرت و عظمت)، سلامت (بهداشتجسمي، روحي، اجتماعي)، قرب (نزديك شدن و تقرب به ملكوت)، حيا (پاكي، عفت، ادب)،حكمت (انديشههاي ناب، چشمههاي جوشان و ميوههاي ناب علمي) و بسياري ديگر مانندخشيت، شرف، رفعت و....
با بررسي اين ثمرات كاملا روشن ميگردد كه منظور از علم در اسلام علم خاصي نيستبلكه هر علمي ميتواند در تعريف علم در اسلام جاي بگيرد ولي لزوما بايد چنين نتايج و ثمراتو ميوه هايي را به بار آورد تا به نور خدايي تعبير شود.
با دقت در مفاهيم ثمرات فوق ميتوان دريافت كه واژههاي فوق تماما واژههاي تربيتيهستند. و هيچ يك از آنها واژههاي مربوط به علوم تخصصي و فوق تخصصي و تكنولوژي وفلسفي يا غير آن نيستند بلكه فقط تربيتي هستند.
و اين بدان معني است كه در نظر اسلام، هر علمي كه به تربيت انسان يا بشريت بيانجامد،نور خدايي است.
اقتصاد باشد، يا پزشكي باشد يا سياسي باشد، يا فلسفي باشد و يا غير آنها.
و هر علمي كه به تزكيه و تربيت و هدايت و نور و معرفت و مهابت و كرامت، و حياء وسلامت و قرب و حكمت و خشيت و رفعت و شرف نيانجامد، به درد نميخورد.
اين فرمايش آن پير به سفر رفته (حضرت امام خميني (ره)) است كه بعنوان فرد تربيتشده در مكتب اسلام خطاب به روحانيون فرمود:
اگر تزكيه نباشد، علم توحيد هم بدرد نميخورد.
پس معلوم ميشود اولا منظور اسلام از علم، علوم مذهبي به تنهايي نيست.
ثانيا هر علمي اگر چه علوم قرآني و مذهبي و توحيد باشد، اگر تزكيه نباشد، خود آن علمحجاب اكبر ميشود و بزرگترين مانع براي هدايت و نجات بشريت ميگردد.
ثالثا معلوم ميشود كه تمامي علوم بايد نتايج تربيتي فوق را براي بشريت به ارمغان آورد تااز ديدگاه اسلام در تعريف علم، جايگاه و منزلت داشته باشد.
اكنون سؤال اين است كه چه وقت ميتوان علوم را به نتايج تربيتي ارزشمند فوق رساند؟
در پاسخ اين سؤال بزرگ كه در پيش روي بشريت است نقش تربيت و تأديب و تزكيهبراساس تعريف اسلامي از علم در نظام آموزشي و در تعاليم خانوادگي و اجتماعي روشنميگردد.
اكنون جهان در تدارك پاسخ به اين سؤال بزرگ است. تا بتواند علوم را قائد و رهبر وراهنماي جوامع در نجات بشريت نمايد.
در تدارك پاسخ سؤال فوق در تعليم و تربيت اسلامي به واژه ديگري بر ميخوريم بنامتزكيه و ملاحظه ميكنيم كه پاسخ اين سؤال را اسلام با مطرح نمودن واژه تزكيه به روشني بيانفرموده است. و آن تربيت اسلامي يا تزكيه است.
توضيح در مورد تزكيه را در بحثهاي بعدي مطرح ميكنيم. ولي اجمالا متوجه ميشويم كهمنظور از تزكيه يا تربيت اسلامي آن است كه علوم بايد در يك بستر تربيتي و برنامه ريزيهاي سامانيافته تربيتي آموزش داده شود.
منظور از تربيت اسلامي يا تزكيه آن است كه نظام آموزشي در تمامي علوم و فنون بايدداراي جهت تربيتي صحيح و ساختارهاي تربيتي صحيح باشد، تا محصولات علمي آن داراينتايج و ثمرات تربيتي مطلوب شوند.
واژه دانش و تفاوت مفهوم آن با علم
با توضيحات فوق اين نكته روشن ميشود كه معني و مفهوم و ماهيت واژه علم در تعليم وتربيت اسلامي از مترادف و ترجمه فارسي آن بنام دانش، متفاوت ميشود. دانش ترجمه ومترادف فارسي براي كلمه علم در زبانهاي زنده دنياست. واژه دانش به معني علم مطلق و بدونقيد است ولي واژه علم به معني دانش شكل گرفته در بستر تربيتي اسلام است. علم به معنينوري است كه در مدرسه تربيتي اسلام در دلهاي دانشجويان تابيده ميشود.
مفهوم واژه علم در زبان عرب
مفهوم واژه علم در زبان عرب همان معني را ميدهد كه واژه دانش و واژه science ارائهميدهد ولي كلمه علم در تعليم و تربيت اسلامي يك كلمه عربي در مقابل فارسي نيست. بلكهيك فرهنگ به وسعت اسلام را همراه دارد و از نظر مفهوم و كاربرد معارف اسلامي آن در زبانتازي نيز به همان اندازه غريب است كه در زبان فارسي. زيرا تازيان نيز كلمه علم را فقط به معنيدانش و science بكار ميبرند لذا كلمه «علم» تنها در لسان قرآن و حديث داراي آنهمه معارف ومفاهيم ملكوتي گشته است.
بنابراين فقط بدليل فارسي بودن كلمه دانش نميتوان آنرا بجاي كلمه علم در مكتب تربيتياسلامي بكار برد. زيرا معني علم با معني دانش از زمين تا آسمان تفاوت دارد. دانش بمعني مطلقعلم است.
آيا علم واژه تازي است؟
پاسخ آنست كه اين واژه در زبان تازي همان مفهوم دانش را دارد بمعني مطلق دانش استكه به مفهوم علوم زميني است. اگر چه علم دين بدون تهذيب باشد ولي علم چون در مدرسهتزكيه و تربيت اسلامي مطرح ميشود به نهالي ميماند كه در باغ تربيت اسلامي رشد كرده باشد.نوري است كه انسانها را به آسمان كمال ميرساند. قائد و بهاي انسان است يعني همان است كهميتوان براي به دست آوردن آن شهيد شد. طلوع صبح عقل است، هادي بشريت است، رسولاست، پيشواي عقول و خردمندان است. ولي دانش بدون تربيت اسلامي ديو يك چشم است،بازوي پرتوان ولي مثل ماشين بي شعور است.
دانش بدون تربيت اسلامي ممكن است قهرمان بازيهاي المپيك و المپياد شود ولي بهمحض پيروزي به دامن مادرش يعني دنياي مادي پناهنده ميشود و خنجر خيانت را به پهلويملتش فرو ميبرد.
مفهوم «علم» از نظر لغوي در زبان تازي و در كشورهاي عربي و موارد استعمال آن تفاوتي بامترادف دانش ندارد.
و از اين نظر براي پاسداري از زبان و ادب پارسي بايد به جاي كلمه علم در مفهوم متعارفو امروزي آن از واژه پارسي و زيباي مترادف علم يعني دانش استفاده نمود زيرا عربي بودن غير ازاسلامي بودن است.
واژه علم در كشورهاي عربي در مفهوم امروزي آن عربي هست ولي اسلامي نيست. لذانبايد براي مفهوم متعارف و امروزي علم از كلمه عربي علم استفاده كرد.
در كشورهاي عربي و عرب زبان وسعت و عمق و احترام كلمه «علم» و مفهوم آن بيش ازكلمه دانش نيست. لذا در كشورهاي عربي نيز علم در بستر تزكيه تدريس نميشود و اساسا كلمهتزكيه در تعليم و تربيت عربي جايگاه سامان يافتهاي ندارد.
لذا بر ملت عرب همان گرفتاريها وارد شده است كه بر ساير ملل اسلامي رفته است. و دريك جمع بندي ميتوان گفت تمام مصيبت غرب و شرق در جهان به دليل آن است كه علم را ازمدرسهي تزكيه جدا كرده است. زيرا مطلق كلمه علم يا science يا دانش نه تنها نميتواندبشريت را رهبري نمايد، بلكه خود اسير شياطين و شيطان صفتان خواهد شد كه اكنون شدهاست. از فيزيك آن بمب اتم و از شيمي آن مواد مخدر و بمب شيميايي ميرويد. از ماهوارههايآن جاسوسي و از كامپيوتر آن شبكه فساد جهاني، از دانشگاه و علوم آن سلطه جويي، از فلسفه آنمكاتب گمراه و اجتماعات باطل، از هنر آن غفلت و فساد، از سياست آن استعمار و ظلم وخيانت، از تكنولوژي آن جنايت و نابودي بشريت، از حكومت آن بر عالم، بدبختي ملتها و ازتبليغات و رسانههاي آن فريبكاري و مغزشويي، از اقتصاد آن قحطي و فقر و چپاول ملتهاي ديگرو حتي از مذهب آن نيز تخدير ملتها و وسيله خدعه و نيرنگ ميرويد.
كلمه «علم» در اسلام يك كلمه اسلامي است نه تازي ولي در مكتب تعليم و تربيتاسلامي علم در مدرسه تزكيه تدريس ميشود زيرا علم به معني مطلق دانش نيست بلكه علم، هرگونه دانشي است كه در مدرسه تربيتي اسلام آموخته شود.
لذا به كلمه «علم» در تعليم و تربيت اسلامي نميتوان نسبت تازي دارد. تا در مقابل آن اززبان شيرين فارسي و واژه زيباي دانش دفاع شود بلكه اين واژه وقتي در مكتب تربيتي اسلاممطرح ميشود بعنوان واژه اسلامي مطرح است، نه عربي. واژه علم در اسلام مانند همه واژههايبكار رفته در قرآن كريم، اسلامي است و چه بسا مفاهيم عرفاني قرآن كريم در ميان فرهنگ فعلياعراب مهجورتر و بيگانهتر باشد تا در ميان ملتهايي كه براي اسلام جان ميدهند و عاشقانه درجستجوي پيامهاي نجات بخش آن ميباشند.
لذا اشتباه محض است كه واژههاي قرآني كه به آسمان ملكوت متصل شده است را كلماتتازي يا عربي تلقي كنيم. زيرا تمامي واژههاي مربوط به تعليم و تربيت اسلامي را بايد اسلاميدانست و در فرهنگ اسلام بايد معاني و مفاهيم آنها را جستجو نمود. نه در لغتنامههاي فعلياعراب، زيرا اعراب را اگر مستقل از اسلام تصور كنيم همانگونه كه قرآن كريم فرموده است در آنصورت بدبختتر و بيچارهتر و فرومايهتر از آنند كه لغات و واژههاي آنان را عنوان تعليم و تربيتو سرمايه تمدن كشور خود نماييم.
كلمه تزكيه نيز چنين است. كلمه تعليم نيز چنين است. كلمه ادب و تاديب نيز چنين است.كلمه معلم نيز چنين است. كلمه حكمت نيز چنين است. بنابراين مفهوم «علم» در اسلام هرگونهدانشي است كه در مدرسه تزكيه آموخته شود.
و تنها در اين شرايط است كه آموزش فيزيك و شيمي تبديل به كشف و معرفي آياتخلقت ميشود و دلايل توحيد را مينماياند. انسان را به خدا راهنمايي مينمايد.
نور ميشود و هادي و رهبر عقل ميگردد. موجب آسايش و آرامش بشريت ميگردد.
وقتي دانش در مدرسه تزكيه آموخته شود، به علم تبديل ميگردد.
در مدرسه تزكيه است كه آموزش هنر، تبديل به معرفي زيباييهاي ملكوت ميگردد. هنرتبديل به تلاوت آيات خلقت، مفسر آيات فطرت و مبين آيات قيامت ميگردد. در مدرسه تزكيه،هنر به تلطيف روانها و آرامش دلها و زيبا كردن رفتارها و سخنها تبديل ميگردد.
در مدرسه تزكيه است كه آموزش فلسفه به حكمت تبديل ميگردد و موجب هدايتانسانها و راهبر عقل و خردمندان ميشود. در مدرسه تزكيه است كه آموزش و تكنولوژي به شمشيرو قدرت عدالت تبديل ميگردد. در مدرسه تزكيه است كه آموزش سياست، به چگونگي ادارهبهتر جامعه و تامين سعادت بشريت تبديل ميگردد. در مدرسه تزكيه است كه آموزش پزشكي بهتسكين آلام و دردها و رفع پريشانيها و نجات بيماران و پيام نوع دوستي و ايثار و محبت صلحتبديل ميگردد.
با توضيحات فوق روشن ميشود كه واژه «علم» به دريايي از اقيانوس معارف قرآني واسلامي متصل ميباشد كه واژه دانش چنين مفاهيمي را در بر ندارد.
لذا لفظ دانش مترادف و هم معني لفظ علم در اسلام نيست بلكه مترادف لفظ «علم» درلسان اعراب است و هر دو واژه مترادف و هم معني و ترجمه واژه science ميباشد.
بنابراين با مقايسه زير بين مفاهيم و ويژگيهاي كلمه علم در لسان قران و حديث و كلمهدانش در لغتنامههاي پارسي، تفاوت آنها با يكديگر روشن ميگردد:
اگر رسول خدا (ص) فرمود كه اَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّ'هُ في قَلْبِ مَنْ يش'اءُ پس مفهوم علم بهمعني نوري است خدايي ولي كلمه دانش، مفهومي عام از آموختهها را ارائه ميكند بنابراين:
1ـ واژه دانش در مجاورت و همسايگي با علم در فرهنگ اسلام معني دارتر ميشود. اماهمسايگي و مجاورت دانش چيزي به مفهوم علم به معني اسلامي آن نميافزايد.
2ـ دانش در فرهنگ غربي عصاست و نيازمند دستي كه او را نگه دارد. اما علم در فرهنگاسلامي نور است و نياز به تكيه گاه ندارد.
3ـ دانش در فرهنگ غربي به هر آموختهاي گفته ميشود. اما علم در فرهنگ اسلامي به هرآموختهاي كه موجب تابش نور خدا در دل باشد گفته ميشود.
4ـ واژه دانش در فرهنگ غربي فرهنگ قرآن و روايات را همراه ندارد. اما واژه علم درفرهنگ اسلام به اقيانوس مفاهيم عرفاني و قرآني متصل است.
5ـ مفهوم دانش در فرهنگ غربي به چراغ راهنما در خيابانهاي ذهن ميماند. اما مفهوم علمدر فرهنگ اسلام طلوع خورشيد در آسمان دل را ميرساند.
6ـ معادل و ترجمه دانش فقط يك كلمه است اما معادل و ترجمه كلمه علم در فرهنگاسلام يك فرهنگ به وسعت عرفان است.
7ـ موضوع علم با دانش يكي است. اما نتيجه علم و دانش دوتاست.
8ـ خانه دانش در فرهنگ غربي در ذهن است. اما فرودگاه علم در فرهنگ اسلامي در قلباست.
9ـ واژه دانش در فرهنگ غربي شناسنامه ندارد و هر دانش اندوختهاي ميتواند آنرا بهخود نسبت دهد. اما واژه علم در فرهنگ اسلام فرزند وحي است و تنها روشن ضميران و عالمانعاقل، منسوب به اويند.
10ـ منظور از علم نوري است كه تاريكيهاي جهالت و ظلم را ميشكافد. اما منظور ازدانش مفهومي است كه وسيله توسعه قدرت و ثروت است.
11ـ مقدمه كسب علم، ادراكات قلبي است. اما مقدمه كسب دانش، ادراكات حسي ومغزي است.
12ـ علم، هادي و رهبر دانش است. اما دانش، مادي و راهبر ابزار و اشياء است.
13ـ علم و عقل و تفكر و دين از يك خانوادهاند. اما دانش و هوش و انديشه و دنيا از يكخانوادهاي ديگرند.
14ـ آنكه از عقل ارزشي بهره ندارد، نميتواند عالم باشد. امّا ميتواند دانشنمد باشد.
15ـ علم، نياز به عمل دارد وگرنه از بين ميرود. اما دانش نياز به عمل ندارد چون درحافظه حفظ ميشود.
16ـ علم، با ضعف هوش و حافظه از بين نميرود. اما دانش، با ضعف هوش و حافظه ازبين ميرود.
17ـ علم، شخصيت و وجود باطني انسان يكي ميشود. اما دانش، از شخصيت باطنيانسان جداست.
18ـ عالم بدون عمل جاهل است. اما دانشمند بدون عمل باز هم دانشمند است.
19ـ عالم نميتواند فاسق و ظالم باشد و اگر چنين باشد، عالم نيست بلكه جاهل است.
20ـ عالم، همواره داراي اعتدال روحي است. اما دانشمند بدون اعتدال رواني بسياراست.
21ـ عالم تا وقتي به عملش عمل ميكند، منحرف و گمراه نميشود. اما دانشمندانبسياري هستند بدون عمل و منحرف و گمراه ميباشند.
22ـ نشانه عالم، حيا و صبر و تواضع است. اما دانشمندان بسياري هستند كه كم ظرفيت ومغرور و بي حيا هستند.
23ـ علم، مقدمه آگاهي از حيات طيبه ميشود. اما دانش، مقدمه آگاهي از حيات دنيا است.
24ـ عالم، نميتواند متعهد نباشد. اما دانشمند و متخصص بدون تعهد بسيار است.
25ـ علم، از جنس نور است. اما دانش از جنس عصا براي كور است.
26ـ گنجينه و منشا علم، در ملكوت است. اما گنجينه و منشا دانش، در زمين است.
27ـ علم با عالم حتي تا جهان ابديت همراه است. اما دانش، فقط تا دم مرگ، دانشمند راهمراهي ميكند.
28ـ علم، در عمق جان و روح انسان مينشيند. اما دانش، فقط تا مغز انسان اجازه وروددارد.
29ـ علم، در هر شرايطي و براي هر كسي مفيد است. اما دانش، فقط در شرايط خاص ومنظور خاصي قابل استفاده است.
30ـ علم، تنها در دلهاي پاك و مهذب ثمر ميدهد. اما دانش، هيچ ربطي به پاك بودن دل وتهذيب نفس ندارد.
31ـ علم، هر چه عميقتر شود، سادهتر و روشني بخشتر ميشود. اما دانش، هر چه عميقترشود پيچيدهتر و تاريكتر ميشود.
32ـ عالم بي عمل، به جهنم خواهد رفت. اما دانشمند بي عمل، ممكن است حتي بهبهشت برود.
33ـ عالمان، اسير و ابزار دنياپرستان نخواهند شد. اما دانشمندان، بخشي از ثروت وقدرت ثروتمندان و قدرتمندان محسوب ميشوند.
34ـ علم، دانش حقيقي است. اما دانش، فقط كسب اطلاعات است.
35ـ علم، آگاهي از قوانين حاكم بر تخصصهاست. اما دانش، كسب تحصص هاست.
36ـ علم، آگاهي از چگونگي استفاده از دانش است. اما دانش، چگونگي استفاده از ابزار واشياء است.
37ـ علم، آگاهي از حقيقت هاست. اما دانش، آگاهي از واقعيتهاست.
38ـ علم، بدون عمل توليد نميشود. اما دانش، محدود به عمل نيست.
39ـ اخلاق حسنه، پيش شرط كسب علم است. اما كسب دانش، بدون اخلاق هم ممكناست.
40ـ علم، دفترچه راهنماي حيات انساني است. اما دانش، دفترچه راهنماي استفاده ازدنياست.
41ـ علم، محدودبه هيچ حدي نيست. اما دانش، محدود به اشياء و موجودات دنياست.
42ـ علم، محصور در چنگ دانشمندان نيست. اما دانش، محصور در جنگ دانشمنداناست.
43ـ علم، با فطرت انسان هماهنگ و هم سنخ است. اما دانش، با طبيعت هماهنگ و همسنخ است.
44ـ كسب علم، يقين آور است. اما كسب دانش، غرورآور است.
45ـ نهايت علم، حكمت است. اما نهايت دانش، تخصص هاست.
46ـ علم، به وسيله اجراي دستورات عقل، حاصل ميشود. اما دانش، به وسيله دستوراتذهن حاصل ميشود.
47ـ علم، با تفكر به وسيله عقل حاصل ميشود. اما دانش، با انديشه به وسيله ذهن حاصلميشود.
48ـ علم، به وسيله تدبر تقويت ميشود. اما دانش، به وسيله تداعي و انتزاع تقويتميشود.
49ـ علم، به وسيله تهذيب و تعقل و تفكر شكل ميگيرد. اما دانش، به وسيله آزمايش وپژوهش حاصل ميشود.
50ـ جايگاه علم، در قلب است. اما جايگاه دانش، در مغز است.
51ـ نشانه علم، در عمل و رفتار متجلي ميشود. اما نشانه دانش، تنها در اظهار نظر و گفتارمشخص ميشود.
52ـ علم، درك عميق از هستي است. اما دانش، درك سطحي از هستي است.
53ـ عالم، ممكن است در اثر عمل نكردن تبديل به جاهل شود. اما دانشمند، ممكننيست بي سواد شود.
54ـ عالمي كه در عين حال جاهل وجود ندارد. اما دانشنمدي كه در عين حال جاهل باشدبسيار است.
55ـ علم، از هر گونه كه باشد رنگ ارزشي دارد و تعهدآور است. اما دانش، رنگ ارزشيندارد و تعهد آور نيست.
تفاوت مفهوم آموزش و مفهوم تعليم
تفاوت مفهوم آموزش در فرهنگ غربي با مفهوم تعليم در فرهنگ اسلام را ميتوان به صورت زيربيان نمود.
1ـ هر آموزشي تعليم نيست ولي هر تعليم، آموزش را نيز شامل ميگردد.
2ـ موضوع آموزش و تعليم يكي است اما نتيجه تعليم و آموزش متفاوت است.
3ـ آموزش در فرهنگ غربي به غايات و نهايات و جهت دانش، كاري ندارد، ولي تعليم درفرهنگ اسلام به غايات و نهايات و جهت دانش، توجه دارد.
4ـ نهايت آموزش در فرهنگ غربي، انتقال اطلاعات و آگاهي است، ولي نهايت تعليم درفرهنگ اسلام ايجاد نور و روشني حيات است.
5ـ آموزش در فرهنگ غربي نسبت به حيات ملكوتي انسان، بيتفاوت است اما تعليم درفرهنگ اسلام به سوي حيات ملكوتي انسان، متوجه است.
6ـ معادل و ترجمه آموزش در فرهنگ غربي هر كلمهاي است كه انتقال مفهوم را به آموزندهدر برداشته باشد، اما تعليم در فرهنگ اسلام، معادل و ترجمه ندارد، بلكه يك فرهنگ و يكطومار ترجمه لازم دارد.
7ـ آموزش در فرهنگ غربي را هر كس ميتواند انجام دهد، ولي تعليم در فرهنگ اسلامويژهي روشن ضميران و عالمان با معرفت و عامل است.
8ـ آموزش در فرهنگ غربي روح و زيبايي ملكوتي ندارد، اما تعليم در فرهنگ اسلام پر ازروح و زيبايي ملكوتي است.
9ـ به هيچ آموزنده و آموزگاري در فرهنگ غربي نادان گفته نميشود اما به هر متعلم وعالمي كه علمش موجب عمل و اصلاح نگردد، در فرهنگ اسلام جاهل گفته ميشود.
10ـ لفظ آموزش در فرهنگ غربي قطرهاي است جدا از دريا، اما لفظ تعليم در فرهنگاسلامي به اقيانوس معارف و خزائن غيب متصل است.
از مجموع آيات و روايات درباره علم اين نكته را ميتوان دريافت كه در فرهنگ اسلام نيمهآموختهها و آموزشهاي ناقص، تعليم نيست. تحفيظهاي سطحي تعليم نيست. تعليم وقتي استكه عين مفهوم به قلب دانشآموز يا دانشجو منتقل شده و نقش بندد و در اين صورت است كهميتوان به وسيله نامگذاري اين حركت با عنوان تعليم، گواهينامه براي موفقيت معلم و متعلمصادر كرد.
مشاهده ميشود كه براي تحقق تعليم در دستگاه آموزش و پرورش بسياري از روشهايتدريس، كتب درسي و فضاي آموزشي و وسائل كمك آموزشي ، برنامههاي آموزشي و غيره بايدتغيير كند و اصلاح شود.
مقام معلم
با توجه به معني علم و تعليم، مقام معلم و عظمت تعليم و تعلم روشن ميشود.
آنچنان كه حضرت رسول (ص) ميفرمايند:
اِنَ اللَّهَ وَملائِكَتَهُ حَتي النَمْلَ فيجُحرِه'ا وَ حَتَي الْحُوتَ فيِ البَحرِ يُصلوُنَ عَلي' مُعَلِمِ النّ'اسِ الْخَيرِ و ميفرمايد: ثَلاثَةٌ لايَسْتَخِفُّ بِحَقهِم اِلاَّ مُنافِقُ ذوشَيْبَةٍ فِي الاسِلا'مِ وَامامٌ مُقْسِطٌ وَ مُعَلِمُالْخَيرِ
و امامان معصوم (ع) ميفرمايند: حق معلم بر تو آن است كه او را تعظيم كني، و درمجلسش وقار داشته باشي، به سخنش خوب گوش كني، و رويت به او باشد و صدايت را بلندتراز او نكني و در مجلسش حرف نزني و نزد او غيبت كسي نكني، و در غيبت او از او دفاع كني وعيبش را بپوشاني. و نيكي هايش را برشماري و بادشمنش ننشيني و با دوستانش دشمني نكني وبا چشمت به غمزه برخلاف نظر معلمت مگو كه فلاني چنين گفت. در مجلس او راه نرو، اگردرسش طول كشيد، مجلس را ترك نكن با اين حال چنان گوش بده كه گويي در زير درخت خرمامنتظري، چه وقت خرمايي از آن بيفتد تاميل كني.
مفهوم تربيت و تعريف آن در مكتب تربيتي اسلام
تربيت در لغت عرب معاني متعدد و در عين حال زيبايي دارد، كه جمعا ميتواند منظرهزيبايي از مفهوم تربيت ترسيم نمايد ولي در عين حال اگر آنرا جداي از فرهنگ اسلامي در نظربگيريم دقيقا بمعناي مترادف فارسي آن يعني پرورش است كه در مورد هر گونه تربيتي و در موردهر موجودي بكار ميرود. پرورش گل، پرورش اسب، پرورش اندام، يا تربيت بدني، تربيت فني وحرفهاي، تربيت اسب و تربيت گل.
تربيت به معاني اتمام، اصلاح، رشد بخشي و نمو دادن مرحله به مرحله متربي تا حدنهايي آن، زياد كردن و پاكيزه و طيب كردن، پرورش دادن و بزرگ كردن آمده است مانند:
رَبَّ الْاَمْرَ= اَصْلَحَهُ وَاَتمَّهُ رَبَّ الرَبيبْ تربيتاً= رَبّ'اهُ
رَبَّ الدَّهْنَ = طَيَّبَهُ و اَج'ادَهُ رَبَّ الصَّبيَّ تَربيتاً وَ تَرَبَّةً= رَبّ'اهُ حَتّ'ي اَدْرَكَ
رَبَّ الصَّبَّي= ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلي' جَنْبِهِ قَليلاً لِيَن'امَ.
ملاحظه ميشود كه معني زيبايي در اين لغت نهفته است و آن حوصله مادرانه يعني حوصلههمراه با محبت و تداوم در تلاش براي خواب كردن كودك را تربيت خواندهاند.
مفهوم تربيت، چه از ريشه رب گرفته شود «كَما قيلَ اَصْلُهُ مِنَ المُضاعَفِ فَقُلِبَ تَخْفيفاً نَحْوُتَظَنَّنْتُ في تَظَنَّيْتُ و ظَلَلْتُ في ظَلَيْتُ وَ رَبَوَ و رَبَّ و رَبَبَ في رَبيّ' تَرْبِيَةً كه معاني آن در فوق آمد.
بنابراين چه از ريشه رَبو بگيريم كه تربيت به معناي زياد كردن و پرورش دادن بشود هر دودسته از مضامين، مويد يكديگرند و راغب در مفردات ميفرمايد:
اَلرَّب فِي الْاَصْلِ التَّربِيةً وَ هُوَ اِنْش'اءُ الشَّيْيءِ ح'الاً فَح'الاً اِلي' حَدِّ التَّم'ام فَالَّربُّ مَصدَر مُسْتَع'ار لِلْف'اعِلِيُقالُ رَبَّهُ و رَبّ'اهُ و ربَّبَهُ يعني رب، در اصل مصدر است و به معناي تربيت ميباشد و آن عبارت ازروياندن و پديد آوردن و نمو دادن مرحله به مرحله موجود است، تا حد كمال آن. و اين كلمهگرچه مصدر است ولي براي فاعل به صورت استعاره تبديل به اسم شده است. و نيز ميفرمايدلغت رب بطور مطلق و بدون قيد يا اضافه فقط براي پروردگار متعال در قرآن بكار رفته شده است.
رب از اسماء حسناي پروردگار است گويا پروردگار عالم به ما ميفرمايد من كه خداي شماهستم، زيباترين نامهاي من مربي است كه از شدت علاقه به تربيت بندگانم، نام خود را مربييعني رب گذاشتهام! كلمه رب در قرآن 960 بار آمده است. و رب العالمين 46 بار. وقتي خدايقرآن، نامش مربي و آياتش، سراسر تربيت باشد، آيا نام قران را نميتوان «كتاب التربيه» گذاشت؟!ديگر از مفاهيم ظريف تربيت رشد دادن با استفاده از عوامل و ودايع و استعدادهاي تكويني ودروني و فطري انسان ميباشد.
تعريف تربيت با توجه به آيات كريمه، روايات شريفه و مفاهيم و كاربرد اين لغت در لسانعرب عبارتست از:
برانگيختن و شكوفا كردن و رشد دادن استعدادهاي انسان در جهت كمال به وسيله تلاشمتربي همراه با فراهم كردن زمينهها و عوامل موثر و لازم. قابل عنايت است كه آوردن قيد «كمال»و «تلاش متربي» و «زمينهها و عوامل موثر و لازم» همگي در تعريف تربيت از مفهوم و معني لغويكلمه اخذ شده كه در آن مستتر است ولي بهرحال واژه تربيت به معني مطلق پرورش است و ويژهانسان نيست.
در قرآن كريم كلمه تربيت حتي توسط فرعون نيز استعمال شده است كه نشان دهندهآنست كه به معناي مطلق پرورش است.
حتي خداي متعال نيز كلمه رب را به معناي پرورش دهنده مطلق و رب العالمين را بهمعناي پرورش دهنده تمامي عالميان و موجودات انتخاب فرموده و از اسماء حسناي خود قرارداده است. بنابراين اگر مفهوم «كلمه تربيت» را كه واژه عربي ميباشد با مترادف آن يعني كلمه«پرورش» مقايسه كنيم، از آن جهت كه «پرورش» واژهاي پارسي است براي ما پارسي زبانان بسيزيباتر ميباشد.
اما كلمه تربيت آنگاه معني و مفهوم اسلامي بخود ميگيرد كه در مدرسه تزكيه مطرح شوديعني اگر مفهوم كلمه تربيت را از فرهنگ لغات عرب بدو يا جاهلي يا معاصر بدست آوريم در آنصورت معني آن چيزي بيش از پرورش نخواهد بود ولي وقتي تزكيه كه در تعليم و تربيت اسلاميهدف تربيت ميباشد را بعنوان هدف تربيت اسلامي مورد توجه قرار دهيم معني و مفهوم تربيتاز محدوده تنگ و كوتاه آن در زبان «تازي» بيرون آمده و معارف ملكوتي و عرفاني تزكيه را بهمراهخود ميآورد و به صورت كلمهاي اسلامي و قرآني و نه عربي متجلي ميشود.
در آن صورت مفاهيم عظيم و عميق و وسيعي را در بر خواهد گرفت. زيرا در تعليم وتربيت اسلامي كلمه تربيت با توجه به تحقق آن در مدرسه تزكيه و با توجه به نتايج و ثمرات تزكيهكه حكمت ميباشد، مطرح ميگردد. البته بايد دانست كه تحقيقات ارزشمند و مبسوطي كه استاددكتر سيد محمد نقيب العطاس در اين مورد نموده است، نشان ميدهد كه اساساً در فرهنگ صدراول اسلام كلمه ادب و تاديب در لسان اهل البيت عليه الصلوة والسلام بجاي كلمه تربيتاستعمال ميشده است و كلمه تربيت در دوران حكومت بني اميه و بني عباس جاي كلمه ادب راگرفته است. و بهمين دليل كلمه تربيت در همه جا با قيد اسلامي آورده شده است تا فرهنگعميق قرآني و روايي يعني تزكيه و حكمت و ادب را شامل گردد.
جايگاه تربيت و مقايسه آن با تعليم
تعليم لازمه رشد دادن نيروها و استعدادهاي انسان است. زيرا اگر معني علم را نور بگيريمو بخواهيم استعداد متربي را در جهت دانايي و حقيقت جويي و نور شكوفا سازيم، يعني او رامنور و نوراني بار آورديم، ناچاريم ابتدا او را به نور برسانيم يعني نور علم را در دل او بتابانيم و اينهمان تعليم است، پس براي نوراني بار آوردن متربي بايد از تعليم استفاده كنيم.
بنابراين تعليم اجراي تمامي مراحل اعم از مرحله اول و وسط و آخر هر تربيتي است. بهعبارت ديگر تربيت به ساختماني ميماند كه تعليم، آجرها و اجزاء آنرا تشكيل ميدهد. تربيتمانند خطي است كه نقاط آنرا تعليم تشكيل ميدهد.
تعليم در حقيقت عين تربيت است با اين تفاوت كه استمرار تعليم مجموعهاي را به وجودميآورد كه تربيت نام خواهد گرفت (دقت شود)
قبلاً در كتاب فلسفه فعاليتهاي تربيتي جلد اول درباره مفهوم واژههاي كليدي تعليم و وتربيت اسلامي شرحي آورده شده بود اما بدليل آنكه تحقيقات بيشتري در اين باره انجام شده، بهنظر رسيد كه بهتر است دوباره از اول تا آخر بحث در اين كتاب كه مباني تعليم و تربيت است و ذكراين مطالب، ضروري است وارد شود اما با اضافات بسياري كه در كتاب قبلي وجود ندارد.
مقايسه بين تعليم و تربيت براساس بينش اسلامي
(با در نظر گرفتن مفهوم تربيت در فرهنگ اسلامي معاصر)
تعليم: به نور رساندن است و تربيت: نوراني بار آوردن است
تعليم: به حكمت رساندن است و تربيت: حكيم بار آوردن است.
تعليم: عالم كردن است و تربيت: روحيه علمي بخشيدن است
تعليم: به ادراك رساندن است و تربيت: صاحب درك صحيح نمودن است.
تعليم: به شعور رساندن است و تربيت: با شعور بار آوردن است.
تعليم: به مرحله فهم رساندن و يا تفهيم كردن است و تربيت: فهيم بار آوردن است.
تعليم: به مرحله مشاهده و شهود رساندن است و تربيت: شاهد بار آوردن است.
تعليم: به فكر واداشتن است و تربيت: مفكر بار آوردن است
تعليم: به معرفت رساندن است و تربيت: عارف بار آوردن است
تعليم: به قضاوت درست رساندن است و تربيت: قاضي ساختن است
تعليم: با استقلال آشنا كردن است و تربيت: مستقل بار آوردن است
تعليم: تحريك قوه ابتكار است و تربيت: مبتكر ساختن است
تعليم: به حقيقت رساندن است و تربيت: حقجو بار آوردن است
تعليم: به تشخيص رساندن است و تربيت: صاحب قدرت تشخيص بار آوردن است
تعليم: كشف مطلب است و تربيت: كاشف بار آوردن است
تعليم: به تعمق واداشتن است. و تربيت: عميق نمودن است
تعليم: به تعقل واداشتن است و تربيت: عاقل بار آوردن است
تعليم: به تفقه واداشتن است و تربيت: فقيه بار آوردن است
مفهوم واژه ادب
همانگونه كه توضيح داده شد، تربيت در اسلام در راستاي مفهوم تزكيه معني ميشود وليبه طور مطلق كلمه عامي است كه اگر در لغتنامههاي فعلي عرب و يا در غير مكتب تربيتي اسلاماستفاده شود، معني آن معادل معني پرورش خواهد بود.
اما كلمه تربيت در فرهنگ اسلامي هم به معني تاديب و هم به معني تزكيه بكار رفته استلذا تربيت شامل سه مرحله ميباشد: اول: تاديب و دوم: تزكيه و سوم: دستيابي به حكمت.
تاديب از مصدر باب تفعيل و از ماده ادب است. و ادب در لغت به معناي حد هر خير رانگه داشتن، زيرك شدن، خوب نگه داشتن، و نيز به معناي آموختن و رياضت نفس و تنبيه كردننفس براي ايجاد محاسن اخلاقي ميباشد. و به معني عقوبت در مقابل خلاف و اصلاح متربي نيزميباشد.
در گفتار معصومين عليهم الصلوة والسلام از كلمه ادب و تاديب بسيار استفاده شده است.
مثلا حضرت اميرالمومنين (ع) به فرزندش حضرت امام حسن (ع) ميفرمايد:
وَ ب'ادَرْتُكَ بِالْاَدَبَ قَبْلَ اَنْ يَقْسْوُ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ
تاديب ايجاد زمينه براي تزكيه است. لذا گاه به معناي تزكيه نيز بكار ميرود.
تا فرد، مودب نشود و تا وقتي حريم و حرمت كلام و رفتار نشناسد، محال است به تزكيهدست يابد.
آموختن حدود و آداب اجتماعي اسلام و عمل به قوانين الهي و اخلاقي و اجتماعياسلام، آموختن حدود آزادي و رعايت حقوق افراد از ديدگاه اسلام از جمله برنامههاي تأديباست.
آموختن حدود كلام و رعايت حرمت افراد و بزرگان و والدين از جمله برنامههاي تأديباست. رعايت و مهرباني به كوچكترها و كمك به افتادگان و زيردستان از جمله برنامههاي تأديباست.
آداب غذا خوردن، خوابيدن، لباس پوشيدن، رعايت بهداشت، انضباط و نظم در امورخصوصي و اجتماعي از ديدگاه اسلام از جمله برنامههاي تاديب است.
تزكيه
مرتبه بالاتر تربيت و برتر از تأديب، مقام و مرتبه تزكيه است.
تزكيه مرتبه بالندگي و رشد كافي براي درك روابط و حقايق عالم يعني حكمت است. تزكيهمرتبه ايجاد آمادگي براي درك مكاشفات و اشراقات و الهامات و درك معارف قرآني و فهمپيامهاي آسماني و كسب آمادگي براي درك مقام حكمت است.
تزكيه از مصدر «زُكُوّ» است و «زُكُوّ» اسم مصدر است به معني نمو و زيادت و پاكيزگي وتزكيه به معناي پاكيزه كردن، نمو دادن، پاك كردن و ظاهر كردن است.
تربيت خداوند متعال شامل همه موجودات ميشود ليكن تزكيه را براي مقام بالاتر و مرتبهخاص بندگان خود قرار داده است كه خداوند متعال بعنوان مربي عالميان، مربي بندگان خاص وصالح خويش نيز معرفي ميفرمايد و آيات قرآن و روايات مربوط به تزكيه، مؤيد اين مطلب استزيرا تربيت را براي عالميان و تزكيه را خاص اولياء خويش قرار داده است و رسولان و پيامبران رابراي آن مبعوث فرموده است.
از تفاوت كاربرد اين دو لغت در قرآن كريم ميتوان اين نكته را دريافت كه تزكيه مفهومعميقتر و شاملتري نسبت به تربيت دارد كه شامل مفهوم تربيت نيز ميشود ولي تربيت شاملتزكيه نميشود. و لذا در قرآن كريم آنجا كه لغت تزكيه آمده است لغت تربيت بكار نرفته است.زيرا مفهوم تزكيه شامل مفهوم تربيت نيز ميشود. قرآن كريم ميفرمايد:
هُوالَّذي بَعَثَ فِي الْاُمّييّنَ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهمْ يَتْلوُا عَلَيهِمْ آي'اتِهِ وَ يُزَكّيهمْ و يُعلِّمُهُمُ الْكِت'ابَوَالْحِكْمَةَ تزكيه به مفهوم پرورش ودايعي است كه تنها در وجود انسان نهفته است لذا تنهاشامل انسان ميگردد.
گويا خداوند متعال ميفرمايد: اي انسان با وديعه نهادن تمامي زمينهها و استعدادها واسباب لازم كمال و با پرورش و رشد و نمو آن ودايع و استعدادها و فراهم كردن وسايل رشد آنهاتا حد تمام، تو را تربيت الهي مينمايم تا تو به مرحله و مرتبه بلوغ و عقل و رسايي رسيده و درحد پذيرش رسالت و مسووليت قرارگيري. اكنون كه مرتبه تربيت الهي را طي كردهاي و لياقت طيمرتبه بالاتر كه ويژه صالحين از انسانها است را يافتهاي، به وسيله متخصصين و كارشناسان وفرستادگان ويژه خودم يعني پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت مطهرش تو را تزكيه نمودهو كتاب و حكمت به تو ميآموزم.
با توضيحات فوق روشن ميگردد كه تعليم و تربيت اسلامي محدود به دو كلمه تعليم وتربيت نيست.
در تعليم و تربيت اسلامي، كلمه كتاب و كلمه تزكيه، كلمه تأديب و كلمه حكمت نيزهست.
براي آشنايي و درك صحيح تعليم و تربيت اسلامي بايد جايگاه كلمات فوق را نيزشناخت.
هر يك از اين كلمات دروازههاي اصلي مفاهيم و نظام تعليم و تربيت اسلامي ميباشند.
در تعليم و تربيت اسلامي در مرحله اجراء فقط تعليم است كه تحقق هر امر ديگري بهواسطه او ممكن است پس در مرحله اجرا، تعليم است كه نقش اول را دارد.
نقش دوم از آنِ تربيت است كه در اجرا ناظر بر تعليم است.
نقش سوم از آنِ تاديب است كه در اجرا ناظر بر تربيت است.
نقش چهارم از آنِ تزكيه است كه در اجرا ناظر بر تأديب است.
نقش پنجم از آنِ حكمت است كه در اجرا ناظر بر تزكيه است.
بنابراين از نظر مقام و رتبه، آن كه ناظر نهايي است يعني حكمت، بالاترين مقام يعني مقاماول را دارد و تزكيه مقام دوم و تأديب مقام سوم و تربيت مقام چهارم و تعليم پايينترين مقام رادارا است.
و در مرحله جهتگيري و برنامه ريزي و هدفگزاري در تعليم و تربيت اسلامي مقام اول و يانقش اول از آن حكمت است. يعني راهنما و هدف هر گونه برنامه ريزي تربيتي وصول به حكمتاست. و حكيم از صفات و از اسماي حسناي الهي است. مقام دوم و نقش دوم از آن تزكيه است.
زيرا ادراك مقام حكمت بدون تزكيه ممكن نيست. مقام سوم و يا نقش سوم از آن تأديب است زيراايجاد آمادگي براي تزكيه بدون تأديب امكانپذير نخواهد بود.
مقام چهارم و يا نقش چهارم از آن تعليم است. زيرا بدون تعليم امكان تحقق تأديب وجودندارد. زيرا هر گونه تربيت يا تأديب تنها توسط تعليم ممكن خواهد شد.
تفاوت تربيت و تزكيه
تربيت هدف تعليم است و تزكيه هدف تربيت است.
تربيت به وسيله تعليم محقق ميشود و تزكيه به وسيله تاديب محقق ميشود.
تربيت در لغت مطلق است ولي تزكيه جهت الهي دارد.
تفاوت تأديب و تزكيه
تأديب هدف تعليم است و تزكيه هدف تأديب است.
تعليم مقدمه تأديب است و تأديب مقدمه تزكيه است.
تأديب ممكن است شامل تزكيه نشود اما تزكيه لزوما شامل تأديب است.
تأديب مرحله اول تربيت است تزكيه مرحله بالاي تربيت است.
تفاوت حكمت و تزكيه
تزكيه، هدف تاديب است اما حكمت، هدف تزكيه است.
تزكيه، طريق رفتن به سوي خدا است ولي حكمت، خود از صفات و اسماي حسناي الهياست.
تزكيه، رشد و بالندگي و طريق استكمال است ولي حكمت، عين كمال است.
تفاوت مفهوم حكمت و كتاب در قرآن كريم آنجا كه ميفرمايد:
و يُعَلَّمُهُمُ الْكِتابَ و الْحِكمَةَ
مفهوم كتاب نيز همچون ساير واژههاي كليدي قرآن بسي وسيعتر و عميقتر از مفهومياست كه در فرهنگ غربي و در ساير زبانهاي زنده دنيا درباره كتاب وجود دارد، به طوري كه بههيچ وجه كلمه معادل و مترادف براي ترجمه كتاب نميتوان يافت.
كلمه كتاب در قرآن كريم در جايگاهي رفيع قرار دارد. ضمناً هر كجا كه صحبت از تعليم وتربيت است كتاب در كنار حكمت آمده است؛ گويا كتاب، از اجزاء اصلي تعليم و تربيت اسلامياست. براي روشنتر شدن موضوع با توجه به مفاهيم كتاب در قران و روايات، مقايسه زير، بينمفهوم كتاب و حكمت انجام ميشود:
1ـ كتاب، علم هستي است امّا حكمت، كشف روابط علوم با هستي است.
2ـ كتاب، مجموع حقايق و آگاهيهاي نازل شده از ملكوت درباره هستي است امّا حكمت، جمعبندي و ساماندهي آگاهيها در قلب است.
3ـ كتاب، نور است امّا حكمت، بهرهبرداري از نور و نوراني كردن حيات انساني است.
4ـ كتاب، نقشه هستي است امّا حكمت، انتخاب مسير زندگي براساس نقشه هستي است.
5ـ كتاب، معرفي هستها و بايدهاست امّا حكمت، استفاده از هستها براي تحقق بايدهاست.
6ـ كتاب، پيام حق است امّا حكمت، تحقق پيام حق است.
7ـ كتاب، وحي است امّا حكمت، تلاوت وحي بر خود و بر بندگان است.
8ـ كتاب، حكم رسالت است امّا حكمت، روح رسالت است.
9ـ كتاب، روياي صادقه است امّا حكمت، تعبير و تاويل رؤياي صادقه است.
10ـ كتاب، مَثَلْ و آية است امّا حكمت، حقيقت آن امثال در آيات است.
11ـ كتاب، علم سياست و ديانت است امّا حكمت، تحقق سياست است براساس ديانت.
12ـ كتاب، علم است امّا حكمت، ثمرات علم است.
13ـ كتاب، نامه محبوب است امّا حكمت، چراغ براي تلاوت نامه محبوب است.
14ـ كتاب، فرشته دانايي است امّا حكمت، پيامبر دانايي است.
15ـ كتاب، راهنماي متقين است امّا حكمت، راهگشاي متقين است.
رابطه كتاب و حكمت با تعليم و تربيت
1ـ كتاب، محتواي تعليم است امّا حكمت محتواي تربيت است.
2ـ كتاب، راهنماي تعليم است امّا حكمت، راهنماي تربيت است.
3ـ كتاب، شخصيت تعليم است امّا حكمت شخصيت تربيت است.
4ـ كتاب گمگشته تعليم است امّا حكمت گمگشته تربيت است.
با توضيحاتي كه در مورد مفهوم و معارف مستتر در كلمه تربيت داده شد، ميتوان دريافتكه كلمه تربيت به معني پرورش نيست.
زيرا پرورش مفهوم تزكيه و تأديب و حكمت را در بر نميگيرد، ولي كلمه تربيت چون بهمعارف قرآني متصل شده است و ريشههاي آن كلماتي همچون رب كه از اسماء حسناي الهياست و رباني كه از القاب حسناي حضرت اميرالمومنين (ع) (اَنا رَبّانِيُّ هِذِهِ الْاُمَّة) ميباشد، مفاهيمبسيار عميق و در عين حال گستردهاي در خود مستتر نموده است، كه كلمه پرورش از آن مفاهيمبي بهره مانده است.
بنابراين با بررسي و تحقيقات انجام شده در مقايسه بين مفاهيم اين دو واژه ميتوان باقاطعيت نظر داد كه كلمه پرورش مترادف فارسي، براي كلمه تربيت نميباشد.
پرورش مفهوم مطلقي است كه مطابق با عرف تعليم و تربيت در كشورها و ملل مختلفجهان، تنها شامل رشد نيروهاي جسمي و ذهني و مهارتهاي مربوطه ميشود و به طور كلي درجهت تحقق رشد و توانايي در استفاده هر چه بهتر از حيات مادي معني ميدهد.
پرورش عهده دار تحقق تواناييهاي لازم در مترّبي براي اداره حيات فردي و اجتماعيخويش ميباشد ولي تربيت در عين شامل بودن همه اين مفاهيم، بدليل اتصال به معارف تربيتياسلام، عهده دار حيات ملكوتي انسان نيز ميباشد.
توجه به تفاوت مفهوم پرورش و تربيت از آن جهت ضرورت مييابد كه تفاوت در برنامهريزي را در پي دارد. زيرا نظام تعليم و تربيت اسلامي با سابقه و تجربه بيش از هزار ساله خود برايتحقق تربيت، برنامههاي مدوّن و مفصّلي ترتيب داده بود كه هركس در آن نظام، آموزش ميديد،تربيت نيز ميشد.
در آن نظام اساتيد بسيار برجسته و بزرگان صدرنشيني در عرصه برنامه ريزي براي تحققتربيت وجود داشتند كه كتب متعددي را براي اين منظور تدوين و برنامهها را در آن سازماندهينموده بودند. بحثهاي مفصل و در عين حال بسيار منظم و مطالب مدوّني كه در زمينه اخلاق وادب توسط ايشان مطرح گشته است، عهده دار تحقق تربيت بوده و به همين منظور تدوين گشتهاست.
در نظام مذكور كه اكنون به نام نظام سنتي تعليم و تربيت اسلامي از آن ياد شده و آثاربازمانده از آن در حوزههاي علميه باقي ميباشد، مفهوم تربيت آن چنان جايگاه شايسته و رفيعيرا داشته است كه سير مسائل و مفاهيم آموزشي و انتخاب اساتيد و نحوه برنامه ريزي و فضاهايآموزشي و روشهاي تدريس و گزينش دانشجو و كتب درسي و هدفهاي رفتاري و اهداف تفصيليو كلي، همه و همه براساس تحقق تربيت، سازماندهي و تنظيم و تدوين ميگشته است. در آننظام، مباحث نظري و علمي تربيت را ادب و آداب و اخلاق عهده دار بوده است. از ابتداي وروددانشجو به فضاي آموزشي تا پايانيترين نقطه تعليم و تعلم، برنامه ريزيهاي جامع و جالبي بهمنظور تحقق تربيت ارائه ميشده است كه هنوز آثار آن نيز در حوزهها باقي است.
مراجعه به كتب مربوط به اخلاق و آداب مانند آداب تعليم و تعلم شهيد ثاني (ره) كه زيرمجموعه تربيت اسلامي ميباشد، تفاوت مفهوم تربيت را در نظام اسلامي از مفهوم پرورش تبيينو آشكار ميسازد.
در بررسي نظام سنتي تعليم و تربيت اسلامي كه اكنون از آن به عنوان حوزههاي علميّه يادميشود، دو شاخصة مهم مشاهده ميشود: شاخصة اول، مفهوم خاصّ و ارزشها و جهت گيريهاييكه از كلمة تربيت منظور ميشود. و شاخصة دوم، جايگاه والايي كه برنامههاي تربيتي در نظامسنتي دارا ميباشد.
بطوري كه برنامة تربيت و هدف تربيت در تمامي اجزاء و اركان نظام حوزوي، اولويت اولرا دارا بوده است. ضمنا بايد دانست كه طراحي نظام تعليم و تربيت اسلامي در گذشته، تنها بهخاطر تربيت افراد روحاني نبوده است، بلكه رشتههاي پزشكي، رياضي، نجوم، ادبيات، فلسفه،تاريخ، جغرافيا و حتي موسيقي - به تعبير قدما موسيقا - و تمامي رشتههاي علوم در آن روزگار،تدريس ميشده است و دانشمندان مختلفي در رشتههاي گوناگون تربيت ميشدهاند. لذا تماميرشتههاي علمي در گذشته، از نفوذ و اشراف مفهوم تربيت، دور نبودهاند.
با عنايت به توضيحات فوق ملاحظه ميشود، مفهوم تربيت در تعليم و تربيت اسلامي،شأني ملكوتي و اعتقادي دارد و به همين دليل از محدودهي واژه پرورش وسيعتر و عميقتر گشتهو مكتب خاص تربيتي اسلام با همه مشخصاتش را در خود جاي ميداده است. ليكن در دستگاهآموزش و پرورش بعنوان نظام جديد (در مقابل نظام سنتي)، بيش از هزار سال تجربه تربيتي نظاماسلامي كنار گذاشته شد و مورد استفاده قرار نگرفت و امواج غربزدگي تحت عنوان تجدد و علمگرايي مانع از آن شد كه نظام تربيتي مكتب اسلام، مورد بررسي مجدد و بازنگري قرار گيرد.
لذا با كمال تاسف مباحث اخلاق و آداب اسلامي در قالب متناسب با برنامه ريزيها درنظام جديد، ترجمه كارشناسي نشد و به اجرا در نيامد. نكته تاسف بار آنكه مباحث اخلاقي نهتنها براي نظام جديد آموزشي بعنوان بسترهاي تربيتي متناسب با برنامه ريزيهاي كلان، طراحيو برنامه ريزي نگرديد، بلكه به تقليد از سرنوشت علوم در كشورهاي غربي و دانشگاهها و مدارسغرب، مباحث اخلاقي و آداب اسلامي بعنوان مسائل عرفاني و مذهبي و روحاني تلقي گشت واز صحنه آموزش و پرورش كنار گذاشته شد.
ضمنا چون در نظام جديد آموزش و پرورش الگويي براي تحقق تربيت و اخلاق و آداباسلامي در دانشگاهها و مدارس موجود نبود، بدون آنكه تحقيقات و برنامه ريزي جامعي برايتحقق اهداف تربيتي اسلام در نظام جديد صورت پذيرد، بصورت ناقص و بسيار ضعيف و بدليلفشار افكار عمومي در طرفداري از دين گرايي، درس ديني و اخلاق و قرآن به نظام جديد اضافهشد و مابقي مباحث اخلاق و آداب اسلامي را نيز همچون كشورهاي اروپايي كه به كليساها واگذاركرده بودند، به مساجد و حسينيهها و حوزههاي علميه سپرده شد. در عين حال نيز به بهانهفارسي گرايي، به جاي كلمه تربيت، كلمه پرورش گذاشته شد. در حالي كه كلمه پرورش به تنهاييرنگ الهي و اعتقادي ندارد. زيرا كلمه پرورش را براي هر گونه برنامهاي، حتي اگر ضد اسلامي وضد ارزشي باشد نيز ميتوان بكار برد.
بدين ترتيب حذف كلمه تربيت و برنامههاي تربيتي اسلام در مدارس از همين نقطه شروعشد. با حذف كلمه تربيت، حوادث و نتايج زير در دستگاه آموزش و پرورش و اصولا دردستگاههاي فرهنگي و تعليم و تربيت رسمي كشور بوجود آمد:
1ـ تربيت از آموزش جدا معرفي شد.2ـ به جاي كلمه تربيت واژه پرورش جايگزين شد وبجاي برنامههاي تربيتي اسلام، برنامههاي پرورشي مانند برنامه پيشاهنگي كه با مأموريت اجرايپيش نياز ورود به شبكههاي فراماسونري عمل ميكرد به نظام جديد، اضافه شد. ضمناً دورهها ومراحل بالاتر پيشآهنگي، در انگليس و فرانسه بايد ديده ميشد تا مقدّمات لازم براي ورود بهفرامانسونري فراهم گردد.
تاسيس كاخهاي جوانان و امثال آن در قبل از انقلاب اسلامي نيز توجه به با همين اهداف،راه اندازي شد.
مجموعة اتفاقات فوق باعث شد تا افراد و اقشاري از مردم كه نگران تربيت غيردينيفرزندان خود بودند، براي تحقق تربيت اسلامي در شخصيت فرزندان خود ناگزير شدند كهمدارس خصوصي را مانند مدارس اقليتهاي مذهبي و ديني ايجاد كنند تا بتوانند در آن مدارسبرنامههاي اضافي به منظور تربيت اسلامي داشته باشند كه بعدها به مدارس اسلامي مشهورگشت.
بنابراين مدارس اسلامي در قبل از انقلاب اسلامي بنا به همين دلايل پايه گذاري و تشكيلشد. زيرا مردم نگران از عدم تربيت اسلامي فرزندان خويش بودند.
3ـ تربيت اسلامي بعنوان مفهومي عرفاني و روحاني و مذهبي خارج از وظايف رسميآموزش و پرورش تلقي شد و هيچگاه و در هيچ زماني تا قبل از انقلاب اسلامي براي تربيتاسلامي، برنامه ريزي مشخص و مدوني بعمل نيامد و نهايتا هيچ گونه ارزشيابي صحيحي نيز ازفعاليتهاي تربيتي و اسلامي سازماندهي نشد.
بعد از انقلاب اسلامي نيز به دليل آنكه نظام آموزشي، همان نظام باقيمانده از دورانطاغوت بود، هرگونه تلاش و برنامه ريزي در زمينه مسائل تربيتي اجبارا به صورت فوق برنامهاجرا ميشد و مزاحم برنامههاي آموزشي تلقي ميگشت.
البته در شرايط فعلي به دليل نتايج و محصولات ارزشمند برنامههاي تربيتي از حذف آنصرف نظر شده و تا اندازهاي نيز با آن مدارا ميشود، ولي بهرحال هنوز اين نظريه كه تربيت راحذف و بجايش پرورش گذاشته شود، طرفدار دارد و سعي ميكند كه برنامههاي پرورشي محضو بدون هدف اسلامي را جايگزين برنامههاي تربيتي اسلام نمايد. مثل آن دسته از برنامههايپرورشي كه از اروپا و آمريكا در قالب جهاني سازي و به صورت يكسان به تمام كشورها ديكتهميشود، و سازمانهاي يونيسف و يونسكو و امثال آن مسئول ابلاغ و اجراي آن هستند. ويژگي اينبرنامهها آنست كه پرورش را به صورت مطلق و بدون هدف اسلامي برنامه دار ميكنند و ظاهر آننيز بگونهاي جذّاب كه جهتگيري شكل خاص آنرا به سمت جهاني سازي، دور از انتقاد نگهميدارد. طرفداران جهاني سازي سعي ميكنند كه اين برنامهها را جايگزين برنامههاي تربيتي وانقلابي و اسلامي نمايند. بطوري كه روزها و هفتههاي تقويم تربيتي مملو از اين روزهاي جهاني وهفتههاي جهاني شده است و كشورهاي غربي با كمك سازمانهاي بظاهر ترببيتي، سعي در ترويجو جايگزيني آنها بجاي روزها و هفتههاي مربوط به فرهنگ اسلامي و بومي در جوامع اسلاميدارند. براي نوجوانان است، كه در جوامع اسلامي توسط عوامل غربي يا غرب زده، اجرا ميشودكه متن درسي اين برنامه در كتاب «دموكراسي چيست؟»، توسط سازمان يونسكو به چاپ رسيدهو در ايران نيز توزيع شده است. نگاه ساده و حتي گذرا به اين كتاب، روشن ميسازد كه براندازيفرهنگ اسلامي را چگونه هدف گرفته است. نمونهاي از اين گونه برنامههاي جهاني سازي، برنامهمشق دموكراسي
4ـ واژهاي تعليم و تربيت كه بعلت آميختگي عجيب و عميق آن با معارف قراني و روايياسلام و بخصوص شيعه، جهتگيري دقيقي به سمت تزكيه و سجاياي ملكوتي يافته بود، بهواژههاي آموزش و پرورش تبديل گشت كه واژه هايي متناسب با فرهنگ آموزشي در نظام جديدباشند. زيرا واژه آموزش و پرورش جهت خاصي ندارد و براي آموزشها و پرورشهايي كه از غرباتخاذ شده بود نيز ميتوانست قابل استفاده باشد. ولي واژه تعليم و تربيت به دليل رابطه قويقرآن با آن، عناوين متناسبي براي نظام آموزشي جديد نبودند.
بعلاوه آنكه اگر نام دستگاه آموزش و پرورش تعليم و تربيت ميبود، انتظار محافل علمي وتربيتي كشور از برنامه ريزيها و سازماندهيها و محصولات ساخته شده از اين دستگاه، آن بود كهبا مفاهيم علم و تعليم و معلم و عالم و تربيت و تزكيه، رابطه داشته باشد. يعني با مفاهيم قراني وروايي شيعه تناسب و مشابهت داشته باشد. در حالي كه همه ميدانستند در اين دستگاه چنينمحصولاتي هرگز به دست نخواهد آمد. لذا بعنوان پارسي گرايي و حذف الفاظ بيگانه و بالاخصحذف زبان تازيان، معادل لغات تعليم و تربيت يعني آموزش و پرورش انتخاب و جايگزينوزارت معارف شد.
5ـ درعين حال در دستگاه آموزش و پرورش بخاطر نگرانيهاي مردم نسبت به لزوم تربيت ورشد سجاياي انساني و رفتارهاي حسنه نونهالان اين ملت، مساله توجه به تربيت، همواره موردبحث و سخنراني واقع ميشد و هنوز مورد توجه ميباشد. ولي تاريخ و كارنامه اين بحثها وسخنرانيها توسط مسوولين آموزش و پرورش نشان ميدهد كه اولا از برنامه ريزيهاي صحيح ودقيق در اين زمينه به دلائل ضعفهاي مختلف علمي، تخصصي ، اقتصادي و تداركاتي، بالاخصناكارآمدي نظام آموزش فعلي تا قبل از انقلاب اسلامي ناتوان بودهاند و بيشتر به نتايج تبليغاتي اينسخنرانيها و شعارها توجه داشتهاند و بعد از انقلاب اسلامي نيز به دليل جو ارزشمند حاصل ازشهادتها و ايثارها و آثار ناشي از آن بر تربيت فرزندان انقلاب، نگراني مسوولين و مردم را دربارهعدم تربيت اسلامي، به غلط آرام ميكرد.
لذا عدم برنامه ريزي قوي و گسترده در اين زمينه و خطرات ناشي از آن كمتر احساس شد.و همين امر موجب آرامش خاطر و غفلت خطرناك برنامه ريزان بعدي گشت. بطوري كه عدمطراحي مدون براي تربيت اسلامي و رشد سجاياي انساني دانش اموزان و همچنين عدم نظامارزشيابي و عدم گزارشات تحليلي متناسب، زمينه نيمه آمادهاي را براي شبيخون فرهنگي ودشمنان اسلام، در ميان جوانان و نوجوانان ما فراهم نمود.
البته و در عين حال تلاشهاي ارزشمندي به صورت پراكنده و تدوين نشده بدليل تعهدشخصي فرهنگي به تربيت اسلامي، از سطح وزارتخانه تا كليه مربيان و معلمين و مديران مدارسو دست اندركاران تعليم و تربيت جامعه، معمول گشته است و همانها موجب گشته ه تهاجماتفرهنگي دشمن به صورت كامل تحقق نيافته و توفيق نيابد. اما از تدوين نظام و برنامههاي سامانيافته تعليم و تربيت اسلامي هنوز هم خبري نيست.
بنا بر توضيحات فوق گرچه كلمه پرورش در زبان پارسي كلمهاي زيبا و جا افتاده و آشنااست ولي بدليل آنكه كلمه تربيت در ارتباط با كلمه «رب» كه از اسماء حسناي خداوند استمفهوم عميقتري از پرورش دارد، مقايسه دو كلمه مذكور در زير انجام شده است تا در صورتآزادي و اختيار در انتخاب يكي از دو كلمه، دلايل انتخاب هر يك را داشته باشيم. بديهي استكلمه پرورش، در جايگاه خود بسيار زيبا و پرمفهوم خواهد بود. ولي انتخاب عنوان براي هر گونهفعاليت تربيتي، ما را از دقت و تحقيق در مفهوم دو كلمه و مقايسه بين آنها ناچار ميسازد.
مقايسه بين مفهوم پرورش و تربيت
كلمة رب، اگر چه كلمه تربيت مانند پرورش براي اجسام و بدان و حيوان نيز بكار رفتهاست. امّا در حوزه تعليم و تربيت اسلايم كاربرد خاصي يافته است كه كلمه پرورش از آن بيبهرهمانده است، نمونههاي زير از جملة آن موارد است: نام خداوند متعال و از اسماء حسناي اوست
قران كتاب تربيت اوست.
حضرت محمد (ص) مربي مكتب اوست.
و اگر مردي همچون حضرت علي (ع) رباني امت و نمونه تربيت شده اوست، پس مفهومتربيت متّصل به اقيانوس معارف قرآني متصل ميباشد. لذا مفهوم آن از كلمة پرورش متفاوتخواهد شد. زيرا پرورش در ادبيات وحياني و در مفاهيم فوق بكار نرفته است. بنابراين تفاوتهايزير را بين مفهوم اين دو كلمه ميتوان مشاهده نمود:
1ـ پرورش، ويژه رشد در مفهوم عام است. اما تربيت، پرورش خاص و ويژه حيات انسان است.
2ـ پرورش، جهت ندارد اما تربيت، رو به سوي ملكوت دارد.
3ـ پرورش، انسان را به هنگام انتخاب راه، تنها ميگذارد اما تربيت، انسان را در رسيدن به نور وحيات ياري ميدهد.
4ـ پرورش، انسان را در حيات دنيا خودكفا و توانا ميسازد. اما تربيت، حيات را در كنترل و اختيارانسان قرار ميدهد.
5ـ پرورش، تا مرز زندگي و دروازه مرگ مفهوم دارد. اما تربيت، بر ماوراي اين زندگي نيز توجهدارد.
6ـ پرورش، قدرت ميآورد اما تربيت، قدرت را در اختيار عقل قرار ميدهد.
7ـ پرورش با هر تخصصي ميتواند محقق گردد اما تربيت، تنها توسط روشن ضميران متخصصمحقق خواهد گشت.
8ـ پرورش در حيات انساني، همچون مادري كور است اما تربيت، همهاش بينايي و نور است
9ـ اجزاء پرورش را آموزش تشكيل ميدهد، اما اجزاء تربيت را تعليم تشكيل ميدهد.
10ـ محصولات پرورش به كارخانه بهره كشي ميروند، اما محصولات تربيت، به كار و بهره، معنيميبخشند.
11ـ برجستگان پرورش، قدرتمندان علم و صنعتند اما برجستگان تربيت، سلاطين دلها وقدرتمندان عالم خلقتند
12ـ راهنماي پرورش، طبيعت و ماهيت است، اما راهنماي تربيت، خالق طبيعت و حقيقت است
13ـ فرزندان پرورش به راحتي دزديده ميشوند، اما فرزندان تربيت، دزدان را به زنجير ميكشند
14ـ پرورش دادگان ممكن است طغيانگر شوند، اما فرزندان تربيت، تسليم ارزشها هستند
15ـ عالم پرورش، جنگلي است كه همه چيز در آن رشد ميكند، اما عالم تربيت، باغي است كهتنها گلهاي انسانيت در آن ميشكفد
16ـ پرورش، رشد هر گونه استعداد را در بر دارد، اما تربيت، هر گونه رشد را با معيارهاي انسانيمعني دار ميكند
17ـ كتاب پرورش، روانشناسي است، اما كتاب تربيت، قران است
18ـ فاعل پرورش، پرورنده است نه خداوند، اما فاعل تربيت، رب است نه پرورنده
19ـ مفعول پرورش پروريده و پروار است، اما مفعول تربيت، رباني و متربي است
20ـ مربيان مكتب پرورش، امثال روسو و پياژه هستند، اما مربيان مكتب تربيت امثال ابراهيم ومحمدند (ص)
21ـ نمونههاي پرورش يافتگان، افلاطون، كانت و ريگانند، اما نمونههاي تربيت يافتگان محيالدين و ابن سينا و خمينياند.
22ـ مكتب پرورش، الگو ندارد، اما حضرت علي و زهرا(ع) اسوههاي تربيتاند
0 نظر