فصل چهارم
گستره مفهوم تربيت و مصاديق آن در برنامهريزيهاي تربيتي
تربيت مفهومي است بي پايان و بيكرانه كه تمامي شئونات حيات انساني را در بر ميگيردو همين بي كرانگي و بي نهايتي در مفهوم تربيت، موجب اشكال و مانعي بزرگ در تدوين نظامتربيتي است. زيرا نه در محصوره زمان محدود ميشود و نه در محصوره مكان. نه در محدوده خانهميگنجد و نه در محدوده مدرسه. فراتر از محيط، وسيعتر از عالم و عميقتر از اعمال و بواطنسرشت انساني است.
هر كجا كه انسان ميتواند در درون خود يا در عالم بيرون، در ملكوت يا در ناسوت سراغبگيرد و سربكشد، در آنجا انسان از حضور تربيت در رفتار خود ناگزير است و تجلي تربيت دررفتار اوست كه زمينه دستيابي انسان را به تمامي ابعاد هستي و اعماق آن فراهم مينمايد.
تربيت ريشه در هزاران نسل قبل از تولد هر انسان دارد و سايه تاثير آن بر هزاران نسل بعد ازمرگ انسان نيز ادامه خواهد داشت.
چگونگي تربيت در اعتقادات، در سياست، در اقتصاد، در جنگ، در صلح، در هنر، درادبيات، در علوم و در روابط انسانها، در جامعه و در رشد و تعالي انسانها، در تكنولوژي، درمديريت تأثير مستقيم دارد و نيز عدم تربيت اسلامي در سقوط انسانها و جوامع انساني نقشتعيين كننده دارد. تربيت بر خصوصيترين حالات و درونيترين خاطرات انساني ناظر است ومتقابلا تمامي عناوين فوق در تشكل و شاكله تربيت سهم دارند.
پيچيدگي تربيت آن چنان است كه نه تنها به صدها و هزاران عوامل و بيشتر از آن بستگيدارد، بلكه در يك تعمق بيشتر ملاحظه ميشود كه آنچه كه در هستي نقش دارد، در تربيت نيزنقش دارد و حتي آنچه كه در هستي وجود دارد در تربيت نقش دارد تا آنجا كه ممكن است تنهايك نگاه به آسمان نقش تعيين كنندهاي در تربيت و سرنوشت يك انسان داشته باشد.
اين بي كرانگي و اين گسترش و اين بي نهايتي در مفهوم تربيت موجب گشته است كهبسياري از كارشناسان و دانشمندان تعليم و تربيت در جهان از جمع بندي مفهوم تربيت، نقشتربيت، عوامل تربيت، آثار تربيت، تجليات تربيت عاجز بمانند و به تعاريف سطحي و با تسامحبسيار بسنده كنند.
اينكه تربيت از كجا شروع ميشود و به كجا ختم ميشود چيزي نيست كه هر مغز سادهانديشي بدان دسترسي پيدا كند.
اينكه عوامل تربيت و محدوده عمل تربيت و ميزان تاثيرات تربيت چگونه بررسي ومعرفي شود، كاري است بس دشوار.
لذا هر يك از دانشمندان عالم گوشهاي از اقيانوس تربيت را مورد توجه قرار دادهاند و درآن به غواصي و تحقيق پرداختهاند.
از هزاران عناوين مستمر در رابطه با تربيت، تنها يك يا چند عنوان را مورد تحقيق و بررسيقرار دادهاند.
نظام تربيتي شامل تمامي عناوين و مفاهيمي است كه در بالا بدآنها اشاره شده است.
تمامي رشتههاي روانشناسي در نظام تربيتي نقش دارد.
تمامي مباحث ژنتيك و بيولوژيكي و فيزيولوژيكي و بهداشتي در تدوين نظام تربيتي نقشدارد.
تمامي مباحث اخلاق نظري و عملي در تدوين نظام تربيتي نقش دارد.
تمامي مباحث اعتقادي و مذهبي و مكتبي در تدوين نظام تربيتي نقش دارد.
تمامي مباحث حكمت و فلسفه و جهان بيني در تدوين نظام تربيتي نقش دارد.
تمامي مباحث و مفاهيم عرفاني در تدوين نظام تربيتي نقش دارد.
تمامي مباحث قرآني و تفسيري و روايي و مأثورات ائمه معصومين عليه السلام و متوناسلامي در تدوين نظام تربيتي نقش دارد.
شايد همين گستره حيرتانگيز موجب گشته است تا در جمع بندي و تدوين نظام تربيتياسلام تاخيري بيشتر از بيست و هفت سال رخ دهد.
محققاني كه مايلند در اين زمينه قلم بزنند بايد تمامي انديشه و مطالعات و اوقات خود درطول چندين سال متمادي را وقف تحقيق در اين باره نمايند و به صورت فعال و پركار و البتههمراه با ذوق و ابتكار و علمي، وجود خود را وقف بررسي جوانب نظام تربيتي نمايند.
اما بهرحال تربيت اسلامي، نظام لازم دارد و اساساً بدليل بي كرانگي تربيت، بايد نظاميتدوين شود تا برنامهريزان و مجريان و مربيان تعليم و تربيت را از بي برنامگي يا يكسونگريمحافظت نمايد.تحقق تربيت با مفهوم مقدس و اسلامي آن به مراتب پيچيدهتر و مشكلتر ازتحقق آموزش در نظام آموزشي ميباشد. لذا نيازمند به تشكيلاتي وسيعتر و برنامه ريزيهايگستردهتر از نظام آموزشي فعلي ميباشد.
بعنوان مثال آموزش رياضيات و پرورش ذهن و استعداد رياضي متربي وقتي محقق خواهدشد كه از برنامه ريزي منسجم و عميق برخوردار باشد، بودجه، كتاب، فضاي آموزشي داشتهباشد، لوازم كمك آموزشي، تربيت معلم، آموزش ضمن خدمت، كتب راهنماي معلم و اساتيدشايسته داشته باشد، نظام ارزشيابي داشته باشد. تحقيقات كافي در زمينه آموزش رياضيات انجامپذيرد و مواد آموزشي و روشهاي تدريس هماهنگ با روانشناسي رشد و روانشناسي يادگيري ودر عين حال متناسب برخوردار باشد. در مورد آموزش علوم طبيعي نيز چنين است. در بارهآموزش ادبيات و هنر نيز چنين است.
اين در حالي است كه آموزش اين مواد نياز به انقلاب دروني و درگيري با اعماق روح وروان ندارد. در حالي كه تحقق تربيت اسلامي بسي پيچيدهتر و بسي نيازمند به تحقيقات بيشتر وبرنامه ريزيهاي اساسيتر و امكانات و فضاي آموزشي و لوازم آموزشي بيشتر ميباشد بعنوان مثالتحقق ملكه راستگويي در شخصيت متربي و يا تحقق ملكه تعاون، و يا ملكه نماز و تعبد و يا ملكهرعايت حقوق ديگران و يا ملكه انضباط و نظم، ملكه طهارت و نظافت، ملكه سخاوت وشجاعت و ايثار، ملكه ادب در سخن و رفتار و نيز ملكه خردمندي و دانايي، ملكه ظلم ستيزي وگردن فرازي در مقابل متكبرين، ملكه حيا و عفت، ملكه غيرت و روح حماسي در دفاع از نواميسو مقدسات و ميهن و اسلام در مقابل متجاوزين، ملكه كار و تلاش و نيز ديگر آداب و ارزشهايبيشماري كه در تربيت اسلامي مطرح است، مواردي است كه با تمامي وجود و اعماق روح وروان و حتي محيط و خانواده دانشآموز مرتبط ميباشد و ممكن است با تمامي اينها درگير شود.لذا انتقال مواد تربيتي و تحقق بخشي در شخصيت متربي از چنان پيچيدگي عجيبي برخورداراست كه جز با برنامه ريزيهاي وسيع و پيچيده و تدوين نظامي به مراتب پيچيدهتر از نظام آموزشيامكانپذير نيست.
از طرف ديگر در تحقق برنامههاي تربيتي به دليل آنكه سعي و تلاش متربي يعنيدانشآموز يا دانشجو اصليترين سهم را در تحقق آن دارد، به مراتب پيچيدهتر و مشكلتر ازآموزش مواد درسي و نظري و فني ميباشد، و نياز به كارشناسيهاي بسيار ظريف و دقيق و برنامهريزي شده دارد. و هرگز نميتوان مفاهيم فوق را تنها با نصيحت در كلاس اخلاق، در رفتاردانشجو يا دانشآموز متجلي نمود.
زيرا دانشآموز و دانشجو لااقل در آموزش رياضي و فيزيك و يا ادبيات با درون خويشدرگير نميشود و در جهت تسخير يك عامل خارجي است ولي وقتي ميخواهد تكبر را ترك كندو يا تقوي را پيشه سازد با درون خودش بايد درگير شود. ثانيا وقتي فيزيك يا رياضي را آموخت،مشكل او حل شده است و مانع برطرف گشته است ولي در مورد مواد تربيتي و اخلاقي وارزشهاي انقلابي و ديني، پس از آنكه دانشآموز مفهوم صحيح مثلا تقوي را كاملا درك كرد، وآموخت، نه تنها مساله تمام نميشود بلكه روبرو شدن با مشكلات دروني و بيروني آغاز ميگرددو تازه اول پيدايش مشكلات است.
بنابراين تا زماني كه تربيت و مواد تربيتي با برنامه ريزيهاي اساسي پي ريزي شود هيچ گاهنميتوان به نتايج تربيتي مدارس و دانشگاهها اميدوار بود. و تا زماني كه ارزشهاي تربيتي در رفتاردانشجويان و دانشآموزان متجلي نگردد، دستگاههاي آموزشي ما در مصاف با تهاجماتفرهنگي، تلفات داده و طبق فرمايشات مقام معظم رهبري نه تنها ضربه خواهد خود بلكه دشمنفرصت شبيخون فرهنگي خواهد يافت و بديهي است كه در يك شبيخون، تلفات مطرح نيست،قتل عام مطرح است.
مفهومشناسي كليد واژهها در تعليم و تربيت اسلامي
مكتب تربيتي اسلام آنچنان علمي و دقيق است كه داراي الفاظ و عناوين و اصطلاحات وواژههاي خاص خود ميباشد. و هر يك از واژههاي اسلامي معرف بخشي از فرهنگ و معارفاسلامي است. رابطه الفاظ و واژهها در مكتب تربيتي اسلام با معارف و فرهنگ اسلامي آنچنانعميق است كه به هيچ وجه نميتوان از زبانهاي ديگر براي آنها مترادف و هم معني يافت.بگونهاي كه با صراحت و قاطعيت ميتوان گفت كه اسلام زبان خاص خود را دارد كه به هيچ وجهقابل مقايسه با ساير زبانها و فرهنگهاي جهان در گذشته و حال و آينده نميباشد و نخواهد بود.
اگر چه زبان قرآن كريم و پيامبر گرامي و اهل البيت صلوةالله عليهم اجمعين و نيز اصحابرسول خدا (ص) زبان عربي است ولي حتي با يك مقايسه سطحي نيز ميتوان متوجه شد كه اگرچه الفاظ قرآن و روايات اسلامي در قالب زبان تازيان آمده است ولي هر واژه به محض آنكه وارداقيانوس معارف اسلامي شده است، داراي آنچنان معارف و مفاهيم وسيع و عميقي شده استكه آنرا از مفهوم گذشته خود كه در زبان عرب جاهلي و يا امروزي بكار گرفته ميشد و ميشود،بكلي متفاوت نموده است.
وقتي به زبان تازي چه در زمان جاهليت و چه معاصر نگاه ميكنيم و بعنوان نمونه مفهومكلمه علم را مورد بررسي قرار ميدهيم، ميبينيم كه در زبان تازي علم به معني نقطه مرتفع و بلند،نشان، علامت،آگاهي و اطلاع ميباشد. ولي وقتي همين واژه را از ديدگاه اسلام و در فرهنگواژههاي قرآني و روايي مورد مطالعه قرار ميدهيم، ميبينيم كه مثلا بخش عظيمي از كتاب اصولكافي تاليف شيخ كليني (ره) كه مجموعهاي از روايات منقول از رسول خدا و اهل البيت مطهّر او(صلوةالله عليهم اجمعين) است، تنها به معرفي اين واژهها و ويژگيهاي آن تحت عنوان بابالعلمو الجهل و يا باب العقل و الجهل اختصاص داده شده است.
در اين كتاب شريف مفاهيمي كه از لسان رسول خدا (ص) و اهل البيت او (عليهمالسلام)در معرفي مفاهيم و ويژگيهاي واژه علم مشاهده ميكنيم، آنچنان وسيع و عميق و در عين حالجديد است كه محقق را دچار شگفتي مينمايد. و نيز هنگامي كه به ساير منابع دست اولاسلامي در تعريف واژه علم مراجعه ميكنيم، با مفاهيم بسيار گسترده علم روبرو ميشويم.
در يك جمع بندي متوجه ميشويم كه واژه علم آنگونه كه در لسان و فرهنگ اسلاميمطرح شده است، در زبانهاي ديگر دنيا مترادف ندارد. حتي در بين خود عرب زبانان نيز مترادفندارد. لذا اساساً واژهها و اصطلاحات اسلامي، كليد اصلي معارف اسلامي ميباشد و هر يك ازواژهها با دقت خاصي مامور معرفي بخشي از فرهنگ اسلامي ميباشد.
همين گستردگي مفهوم را در مورد واژه «عقل» در فرهنگ اسلامي مشاهده مينماييمبگونهاي كه اساسا با آنچه كه اين واژه در زبان عرب جاهلي بعنوان مفهوم عقل منتقل مينمايد،قابل مقايسه نيست.
اگر كلمه «عقل» را در زبان قرآن و اسلام با عين همين كلمه در زبان عرب اعم از جاهلي يامخضرم يا اصحاب يا تابعين يا مولد و معاصر مقايسه شود به اين نتيجهميتوان دست يافت كه مفاهيم ارائه شده در فرهنگ قرآني و روايي اسلام در مقايسه با مفاهيمواژه عقل در زبان تازي مانند اقيانوس است در برابر يك قطره!.
همين تناسب بين مفهوم واژه جهل در فرهنگ اسلامي در مقايسه با مفهوم جهل در فرهنگلغات عرب وجود دارد اين نكته غيرقابل انكار است كه زبان عرب به دليل ويژگيهاي خاص خودداراي توانايي و قابليت بسيار براي انتقال مفاهيم بود و چون با فرهنگ اسلامي در آميخت،توانايي آن بسيار زيادتر گشت.
اما عليرغم توسعه زبان عربي بعد از اسلام باز هم مشاهده ميشود كه زبان عربي معاصرنميتواند براي توضيح و ترجمه كليد واژههاي قرآني، كلمهاي بعنوان مترادف معرفي نمايد.
بالاخص مفاهيم واژههاي قرآني وقتي حيرت آور ميشوند كه در تركيب با هم، جملهاي رابسازند!.
بعنوان مثال آيه بِسْمِ اللّ'هِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ را با كدام لغت و زباني هر چند وسيع و كاملميتوان ترجمه نمود و براي آن حتي در زبان عربي جمله مترادف يافت؟
واژه تزكيه، واژه ادب، واژه حكمت، واژه.... و هر واژه ديگري كه خاص زبان اسلام باشد،يعني اسلام آنرا براي ارائه مفاهيم و معارف خاص خود منظور كرده باشد، داراي همين ويژگيميباشد. يعني مفاهيم هر يك از اين واژهها آن اندازه گسترده و (عميق) است كه مترادف نخواهدداشت. حتي به زبان عربي.
اساسا علت پيدايش تفسير قرآن توضيحاتي است كه پيرامون معارف نهفته شده در واژههاو جملههاي قرآني ارائه شده است. لذا خطايي بزرگ به شمار ميرود اگر در تفسير قرآن و در فهمواژههاي قرآني به جستجو در زبان عرب اكتفا كنيم. زيرا در آن صورت چنين تفسيري بيشتر بهلغتنامه ادبي و فرهنگ ادبيات عرب شبيه خواهد شد تا تفسير قرآن، و اگر چنين خطايي صورتگيرد، از كشف بسياري از معارف عميق و وسيع و ملكوتي قرآن باز خواهيم ماند.
بنابراين ميبايست واژههاي قرآني را به وسيله خود قرآن ترجمه نمود.
يعني ساير مواردي كه قرآن همان واژهها را در مفاهيم و اهداف ديگر استفاده فرموده است و نيزتوضيحاتي كه رسول خدا و اهل البيت او صلواة الله عليهم اجمعين و اصحاب خاص و دانشمندو قرآن شناس او درباره آن واژه ارائه فرمودهاند را بايد مورد مطالعه قرار داد.
لذا مثلا مفهوم واژه علم و عقل را در كتاب شريف اصول كافي تاليف شيخ كليني و نهجالبلاغه تاليف سيد رضي و بحارالانوار تاليف علامه مجلسي و كتاب شريف خصال و كتاب توحيدتاليف شيخ صدوق عليهم الرحمه بايد جستجو كرد زيرا تنها در اين گونه كتب است كه واژههاياسلامي با توجه به معارف قرآني و روايي ترجمه و تشريح شده است. نه در فرهنگ لغات عربيمثل اَلْمُنْجِدْ و يا اقرب الموارد و از اين قبيل. البته قابل انكار نيست كه براي فهم اوليه لغت بايد بهفرهنگنامههاي زبان تازي مراجعه نمود ولي اكتفا كردن به آن فرهنگها پردههاي ابهام و ابرهايجهل را از چهره نوراني اسلام كنار نخواهد زد.
بعنوان مثال: ويژگيهاي عقل، جنود عقل و سپاهيان عقل، آثار و ثمرات عقل و تعريفعاقل و در مقابل آن نيز ويژگيهاي جهل و جنود جهل و ثمرات جهل و تعريف جاهل را تنها درمجموعههاي روايي اسلام ميتوان يافت نه در فرهنگنامههاي امروزي تازي.
بنابراين اولا زبان و فرهنگ واژههاي اسلامي آنچنان دقيق و حساب شده و علمي است كهتنها با مطالعه پيرامون مفاهيم هر واژه با استفاده از متون اسلامي ميتوان به معارف مربوط به آنواژهها پي برد و در لغت نامههاي امروزي نميتوان براي آن واژهها مترادف يافت.
ثانياً فرهنگ اسلام گرچه به زبان عربي بيان شده است ولي زبان خاصي دارد كه اعراب، آنمفاهيم عميق را در هيچ زماني در محاورات خود بكار نگرفتهاند و مفاهيم لغات قرآني را با آنوسعت و عمق كه در فرهنگ روايي و قرآني استعمال شده است، مورد استفاده قرار ندادهاند.
ثالثاً بدليل دقت و شدت و عمق رابطه فرهنگ واژههاي اسلامي با معارف اسلام، مطالعهپيرامون واژگان قرآني و اسلامي از ضروريترين و كليديترين مباحث در تعليم و تربيت اسلامياست.
رابعاً براي فهم واژگان اسلامي، علاوه بر فرهنگ لغات عرب، به خود قرآن و مجموعههايروايي و احاديث منقول از رسول خدا (ص) و اهل البيت و اصحاب آن حضرت صلواته اللّهِعليهم اجمعين بايد مراجعه نمود.
خامساً در تدوين نظام تعليم و تربيت اسلامي فقط از لغات و واژههاي خاص اسلام كه درهر مورد استعمال شده است، بايد در همان مورد، استفاده نمود. و نبايد از ترجمه آنها و مترادفآنها استفاده كرد. زيرا ترجمه و مترادف، نميتوند مفاهيم نهفته شده در آن واژههاي خاص رامنتقل نمايد.
با توضيحات فوق، واژههاي علم و عالم و ادب و تاديب و تزكيه و حكمت و عقل و جهل وتفكر و قلب و عاطفه و كتاب و امثال آن كه اسلام در استعمال هر يك از آنها، مفاهيم خاصي را درنظر گرفته است در اين كتاب، مورد مطالعه قرار ميدهيم. تا معارف نهفته شده در واژگان فوق را ازمنظر تعليم و تربيت اسلامي كشف نماييم و بدين وسيله با تعليم و تربيت اسلامي از دريچهواژهها و لغات خاص اسلام آشنا شويم.
سادسا زبان تازي اگر چه با آميخته شدن با فرهنگ قرآن و روايات، بسي قدرت و وسعتيافته است ولي در عين حال زبان معارف قرآن و اسلام زباني خاص خود ميباشد كه فاصلهايبس نامحدود با مفاهيم زبان تازي امروزي يا عرب جاهلي دارد. لذا مشاهده ميشود كه درلغتنامههاي قديم عربي در توضيح مفاهيم واژهها از قرآن و روايات و معارف اسلامي كمك گرفتهشده است به همين دليل مفاهيم عميقتر و وسيعتري را از واژهها ارائه ميدهد ولي لغتنامههايتاليف شده در صد و پنجاه ساله اخير بعلت عدم توجه عمدي يا سهوي به اقيانوس معارف قرآنيو روايي، مفاهيم واژههاي زبان تازي را بسي مختصر و سطحي ارائه ميكند.
اين نشان دهنده آن است كه انبوه معارف و مفاهيم ذخيره شده در واژههاي قرآني و روايي،اگر چه به زبان تازي ارائه شده است ولي خاص زبان تازي نيست. بلكه مخصوص فرهنگ ومعارف اسلامي است كه به مفهوم آن واژهها اضافه شده است.
در حقيقت محدوده واژهها در زبان تازي بدون در نظر گرفتن معارف قرآني و روايي، هماناست كه در فرهنگنامهها و لغتنامههاي صد و پنجاه ساله اخير با تكيه بر اصل لغت در زبان عربجاهلي ارائه شده است. و اين همان زباني است كه اعراب يهودي و مسيحي نيز به آن تكلمميكنند و مفاهيم واژههاي مورد استفاده در زبان عربي معاصر همان است كه اعراب غيرمسلماننيز آن را به كار گرفتهاند، بدون آنكه به معارف نهفته در آن از ديدگاه قرآن احساس نياز نمايند.
به همين دليل است كه بسياري از لغتنامههاي اخير را اعراب مسيحي و غيرمسلماننوشتهاند و همين بي توجهي به معارف اسلامي در ارائه مفهوم واژههاي عربي و عدم رابطه آنها بافرهنگ اسلام در فرهنگنامههاي صد و پنجاه ساله اخير، موجب گشته است كه فرهنگ و تعليم وتربيت اعراب از اسلام فاصله گرفته و از صبغه اسلامي جدا گردد و كم كم رنگ نژادي به خود گيردو نيز موجب گشته است كه مفاهيم واژهها در زبان عرب معاصر به مفاهيم مورد نظر در لسان عربجاهلي نزديك گردد و از لسان قرآني و روايي كه زبان بين المللي اسلام است فاصله بگيرد.
مكتب تربيتي اسلام تعريف واژه علم و عالم و تعليم و معلم و متعلم و نيز واژه تربيت وتزكيه و ادب و حكمت را آنچنان واضح و روشن ارائه فرموده است كه با مطالعه در مفاهيم آنها ازديدگاه اسلام ميتوان به منظره بسيار روشني از ديدگاه اسلام در مورد تعليم و تربيت دست يافتو از دچار شدن به بسياري از خطاهاي احتمالي در مسير جستجوي نظام آموزش و پرورشاسلامي در امان بود.
0 نظر